مایک عزیز مر30 خیلی ممنون اما باز توضیح آخرش رو که یادت رفت !!!!
----------------------------------------------------
نانسی دیتشو روی پیشونیش گذاشت.. یه نفس عمیق کشید تا شاید کمی اروم بشه.....
مایک هم دیگه از کاراش دست برداشته بود....
در همین حال ایدی پوزخندی زد و گفت : نکنه اون مرد احمق دیوونه مایک باشه؟؟!!!
نانسی با تمسخر گفت : بعید نیست !!!
مایک دوباره کنترل خودشو از دست داد و اومد که.. اما ایدی جلوشو گرفت .. بعد از اینکه مایکو کاملا آروم کرد بهش گفت : تو اصلا میدونی جریان چیه ؟ ایدی جریانو از سیر تا پیاز برای مایک تعریف کرد...
بعد از شنیدن جریان مایک به فکر فرو رفت .. کمی بعد گفت : خب.. باشه، منم همراهیتون میکنم !
نانسی در دلش آه سردی کشید و سرش رو به نشونه اینکه وای ، بد بخت شدیم.......تکون داد....
ایدی رفت که لنگر کشتی رو بندازه تا همه پیاده شن ....
--------------------------
بله ، مایک نیز تصمیم گرفت که بچه ها رو در پیدا کردن اون مرد دیوونه یاری کنه...
و دیگه خدا میدونه که در جزیره ، در پی پیدا کردن اون فرد چه اتفاقاتی که نمیفته !!!!
کرام جان ، خیلی خیلی متاسفم من به علت گرفتاری های زیادم بعد از زدن پست یکبار هم نمیخونمش.. به همین دلیل این سوئتفاهم پیش اومد...
باور کنید من منظوری نداشتم....
به هر حال از دفعه ی دیگه حتما حتما پستمو قبل از ارسال 10 بار میخونم !!!!
خیلی خیلی شرمنده
نانسی دیگوری
[b][size=medium][color=993366][font=Impact]ÙÙ
ÛØ´Ù ØرÙÛ Ø±Ù Ø