هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
#1
من چند وقته که کامپیوترم قاط زده .. یعنی احتمالا یه اتفاقی افتاده چون هر وقت میام جادوگران ( که حالا دیگه فعلا تا 27 خرداد نمیام ! ) ارور میده میگه چرا بعد از زدن این صفحه....
مربوط به همون سیستم امنیتی اما من هرچی توضیحشم میخونم نمیفهمم چیکار کنم ...
برای همین نه میتونم ویرایش ویژگی های فردی بکنم نه میتونم پی ام ارسال کنم...
بی زحمت یه راهنماییم بکنید ...
راستی یه چیزی کشف کردم ...
یه جا نوشته فایر وال بعد یه کره پشت یه دیواره قایم شده ....
بهد چراغش روشنه و نوشته آن ...
باید آفش کنم ؟
چجوری ؟؟؟؟


خیلی خیلی
ممنون
نانسی دیگوری !


ویرایش شده توسط نانسی دیگوری در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۵ ۱۴:۵۷:۰۴

[b][size=medium][color=993366][font=Impact]همیشه حرفی رو Ø


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۵
#2
هری با قدم های آهسته ولی گام هایی بزرگ مسافت کمی رو که هوز به خونهی هاگرید مونده بود رو طی میکرد . آخه امروز هاگرید بع اونا گفته بود که شب به خونش بیان ... هرمیون و رون نیز به دنبال هری میرفتند . گاهی با هم پج پچ میکردند و صدای قهقهه فضا رو پر میکرد ... اما نگاه های تند هری به قهقهه ها خاتمه می داد . هاگرید در خواب ناز بود ... انگار اصلا یاد قرارش با هری ، رون و هرمیون نبود.. هری بلوزش رو کمی صاف و صوف کرد ، موهای پریشونشو از توی صورت خسته و خواب آلودش کنار زد ، عینکش رو روی صورتش جابه جا کرئ تا شاید بهتر ببینه .. بعد چند تقه آروم به در زد و منتظر باز شدن دری که بنظر میومد هیچ وقت قصد باز شدن رو نداره شد ...
بالاخره بعد از مدت کوتاهی هیکلی تنومندی و مردی غول آسا با پشم و پیلی درهم و برهمی جلوی صورت هری ظاهر شد.. اون مرد گنده ( هاگرید ) از بچه ها به گرمی استقبال کرد ، به خاطر فراموش کردن قرار ازشون عذر خواهی کرد و بالاخره اونا رو به داخل کلبه دعوت کرد ...
رون که کمی می لرزید ، گفت : هاگرید ، میشه بگی برای چی اصرار داشتی این وقت شب ما رو ببینی ؟؟!!
هری گفت : اوهوم .. برای چی ؟؟
هرمیون با زیرکی گفت : حتما خیلی کار مهمیه !
ماه تقریبا نصف آسمون تیره و تاراما پر ستاره رو طی کرده بود و دیگه چیزی نمونده بود که صورت درخشانش پشت کوه های بلند و درختان درهم تنیده پنهان بشه ..
هاگرید در حالی که یک فنجان قهوه داغ که تو اون هوای سرد خیلی می چسبید به دست هر یک از بچه ها می داد ، به نرمی گفت : راستش موضوع از این قراره که من دیروز این موجود دوست داشتنی و خوشگللو .... رون که ناامیدی در صدایش موج میزد و چشمانش در آن لحظه زندان نگرانی و تفکرات وحشتناک شده بودند گفت : کدو..م..موجود ؟
هاگرید فقط لبخند زد سپس بسوی جعبه ای که در گوشه در قرار داشت رفت .. دستش را داخل جعبه فرو بد و پس از چند دقیقه با دستی پر و دهانی به اندازه عرض صورت باز پیش به ها برگشت .. هری ، رون و هرمیون با دهانی باز و صورتی حیران و متعجب به حیوان چندش آوری که در دست هاگرید و مثل اردک و پاهایش مانند گرگ و دمش مثل یک طاووس بود نگاه می کردند .. هاگرید با رضایت تمام و کمال از اون جونور بی ریخت و چندش آور و به قول خودش دوست داشتنی ! تعریف میکرد و می گفت : هاکینز پین ! دوست داشتنی ترین موجودی که در تمام طول عمرم داشتم !!! ولی انگار بچه ها اونقدر که هاگرید به هاکی ابراز علاقه میکرد ، خوششون نیمده بود !
بالاخره هاگرید گفت : من یه سری اطلاعات درباره هاکی میخوام .. مثلا درباره نوع غذاش ، محل زندگیش ، نژادش و ....
هاگرید که بادلی سرشار از امید به چشمان هری و رون نگاه میکرد .. ب دیدن طرز نگاه اونا که با قاطعیت تمام داشتن می گفتند شرمنده یکباره دلش خالی از قطره ای امید شد !
اما با دیدن قیافه هرمیون دوباره جرقه ی امید در دلش روشن شد !!!
هرمیون خوشحال به نظر میرسید و انگار از انجام دادن این فعالیت راضیه !
هاگرید هم خوشحال بود و لبخند می زد ....
صبح روز بعد هرمیون پس از صرف صبحانه در سرسرا تصمیم گرفت که کتابخونه بره تا اطلاعات مورد نازشو از کتابای مفید کتابخونه پیدا کنه ... وقتی به کتابخونه رفت کتاب های رو که میخواست برداشت و به طرف میز اومد تا اونا رو بذاره روی میز و بخونتشون اما نمیدونم چه چیزی نظرشو عوض کرد و باعث شد که بره توی فضای سبز !!!!
شاید اونجا راحتتر بود !!!!!!!!
پس بندوبساطش ولو کرد روی سبزه ها و شروع کرد به نوشتن مطالب مهم کتاب (( درباره هکینز ها )) توی یک ورق !!!

---------------------------------------------
وای تو ورخدا ببخشید انقدر موضوعش متفرقه بود و انقدر طولانی شد !!! آخه هیچی به ذهنم نمی رسید !!!! کریچر جان قول میدم دیگه انقدر بی ربط و طولانی ننویسم !


ویرایش شده توسط نانسی دیگوری در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۱۴:۵۳:۱۸
ویرایش شده توسط نانسی دیگوری در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۱۴:۵۷:۴۱

[b][size=medium][color=993366][font=Impact]همیشه حرفی رو Ø


Re: عضویت در لیگ کوئیدیچ
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#3
لرد بلرویج عزیز :
اعضای تیم اسمارت تا کنون افراد زیر می باشند :
نانسی دیگوری ، هلن هافلپاف ، هانا آبوت ، سوزان بونز .
بازیکنان مجازی : ربکا استیو ، مالی اشنایدر .


[b][size=medium][color=993366][font=Impact]همیشه حرفی رو Ø


Re: بهترين ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
#4
بنظر من توماس جانسون بهترین ناظره .. چون برای هاگزمید خیلی خیلی زحمت کشید و کلا خیلی ناظر خوبیه ... میگید نه بفرمائید ببینید !



رای من :توماس جانسون !


[b][size=medium][color=993366][font=Impact]همیشه حرفی رو Ø


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
#5
وقتی به ساختمون شهرداری رسیدم ، صحبت های آخر زده شد دیگه نتیجه قطعی اعلام شد و دو دانگ برای شهرداری باقی موند ...
طوفان شدیدی آغاز شده بود و معلوم نبود که کی به پایان میرسه ...
از دیدن خم شدن درختان تنومند بسوی زمین خیلی وحشت کردم و تصمیم گرفتم تا طوفان از این شدیدتر نشده از آقای جانسون خداحافظی کنم و برم ....
می خواستم سر صحبتو ببندم و یه جورایی خاتمش بدم که دیدم آقای جانسون ساکته ... فرصتو از دست ندادم ، ازش تشکر کردم و به بهانه اینکه کلاسم دیر میشه زود ازش خداحافظی کردم و از ساختمون شهرداری بیرون اومدم ...ولی مطمئن بودم که دردلش عذرم نپذیرفته ...
طوفان شدیدتر شده بود... و با تمام قدرتش روی صورتم می بارید .. تصمیم گرفتم چترمو باز کنم ... چترمو که به رنگ مشکی بود و با ربان های زرد تزئین شده بود رو از توی کیفم بیرون آوردم و روی سرم گرفتم ...
اما شدت وزش باد انقدر شدید بود که چترم از دستم رها شد و دیگه برنگشت ... کاری از دستم برنمیومد .... فقط باشتاب زیر بارون میدویدم ...گاه صدای رعدهای متوالی و پرنوری که دل آسمون میشکافتند و بیرون میومدند آرامشمو بهم میزد و منو میترسوند ...
اما مهم نبود ... چون خوشحال بودم .. خوشحال و هیجان زده ... از این که اسکله به نام من شده بود احساس غرور بهم دست داده بود ... انقدر خوشحال بودم که متوجه موهای خیسم و رسیدن به قلعه نشدم ....

نقد شد


ویرایش شده توسط توماس جانسون در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۸ ۲۱:۴۱:۵۳

[b][size=medium][color=993366][font=Impact]همیشه حرفی رو Ø


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
#6
کریچر جان میشه درباره یه همین عکس یکی دیگم بنویسم و در پست جدیدم اشکالتمو رفع کنم ؟؟


میتونی بزنی مشکلی نیست ولی از این به بعد سعی کن یک دونه بیشتر نزنی در ضمن ملاک من نمایش نامه ی اول تو میشه


[b][size=medium][color=993366][font=Impact]همیشه حرفی رو Ø


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
#7
من هی سعی میکنم موضوع رو به اسکله تفریحی برگردونم اما مثل اینکه فایده ای نداره .....
---------------------------
من فعلا پست نمیزنم ... به دلیل بالا هم از ناظر گلمون توماس کمک گرفتم .... باید ببینیم چه میکنه !!!!


ویرایش شده توسط نانسی دیگوری در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۶ ۱۹:۱۱:۲۱

[b][size=medium][color=993366][font=Impact]همیشه حرفی رو Ø


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
#8
صدای قیژ قیژ واگن روی ریل های خسته و خاک گرفته هری رو آزار میداد... با تعجب به اطرافش نگاه میکرد... خیلی هیجان زده بود... هاگرید با خوشحالی لبخند میزد و از نسیمی که صورت پر موشو نوازش میکرد ، لذت میبرد....
هری قلبش تند تند میزد.. خیلی تند... حتی تند تر از سرعت واگن ! دلش میخواست زودتر اونجا رو ببینه.. ببینه چقدر پدر و مادرش براش بوجه کنار گذاشتن !!! یعنی با اون پولا میتونست وسایل لازم برای رفتن به هاگوارتز رو فراهم کنه ؟
تو همین فکرا بود که دید واگن دیگه حرکت نمیکنه ... جن با صدای مضحکی به هری گفت که پیاده شه ..... هاگرید که انگار خیلی بهش خوش گذشته بود ، از پیاده شدن ناراحت شد.. اما ناراحتشو پوشوند ! گلوشو صاف کرد دست هری رو گرفت و اونو دنبال خودش به سوی جن کشوند... هری هنوز از دیدن منظره های دور و اطرافش شگفت زده بود .. جن هایی با قیافه های متفاوت ... بالاخره رسیدند .. جن چندتا آجر اینور و اونور کرد تا بالاخره در باز شد.. از جاهای عجیبی گذشتند و درهای عجیبی رو باز کردند ... و بالاخره ....
هری دهانش از شدت تعجب باز مانده بود ... هاگرید لبخند می زد ... و جن هیچ عکس العملی نشان نمی داد ... هری هنوز از دیدن آن همه سکه طلا و پول بهت زده بود.... ...
دیگر تعجب کافی بود... از هاگرید پرسید که چقدر لازم دارد ... بعد مقدار مورد نیازش را برداشت و در یک کیسه ریخت .....
از این کمی هاگرید و جن را معطل کرده بود کمی ناراحت شد و از آنها عذر خواهی کرد ....
هری پشت هاگرید و هاگرید پشت جن به راه افتاد .... دوباره با یکدیگر سوار واگن شدند .. هاگرید خوشحال به نظر می رسید و لبخند میزد... هری کیسه را محکم در دست گرفته بود و خوشحال بود... جن لبخند موذیانه ای بر لب داشت و با هیجان واگن را می راند !!!!!
با رفتن هاگرید و هری ، زیرزمین بانک گرینگوتزه دوباره ساکت و خاموش شد



کریچر جان ؛ ببخشید من اول که میخواستم پستمو بنویسم کیسه پولو دست هری ندیدم ، منظورم اینکه که متوجه نشدم اونا پولو برداشتن و دارن برمیگردن ، برای همین فکر کردم دارن تازه میرن پولو بگیرن واسه همین پستم اینجوری شد !


[b][size=medium][color=993366][font=Impact]همیشه حرفی رو Ø


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
#9
مایک عزیز مر30 خیلی ممنون اما باز توضیح آخرش رو که یادت رفت !!!!
----------------------------------------------------
نانسی دیتشو روی پیشونیش گذاشت.. یه نفس عمیق کشید تا شاید کمی اروم بشه.....
مایک هم دیگه از کاراش دست برداشته بود....
در همین حال ایدی پوزخندی زد و گفت : نکنه اون مرد احمق دیوونه مایک باشه؟؟!!!
نانسی با تمسخر گفت : بعید نیست !!!
مایک دوباره کنترل خودشو از دست داد و اومد که.. اما ایدی جلوشو گرفت .. بعد از اینکه مایکو کاملا آروم کرد بهش گفت : تو اصلا میدونی جریان چیه ؟ ایدی جریانو از سیر تا پیاز برای مایک تعریف کرد...
بعد از شنیدن جریان مایک به فکر فرو رفت .. کمی بعد گفت : خب.. باشه، منم همراهیتون میکنم !
نانسی در دلش آه سردی کشید و سرش رو به نشونه اینکه وای ، بد بخت شدیم.......تکون داد....
ایدی رفت که لنگر کشتی رو بندازه تا همه پیاده شن ....
--------------------------
بله ، مایک نیز تصمیم گرفت که بچه ها رو در پیدا کردن اون مرد دیوونه یاری کنه...
و دیگه خدا میدونه که در جزیره ، در پی پیدا کردن اون فرد چه اتفاقاتی که نمیفته !!!!


کرام جان ، خیلی خیلی متاسفم من به علت گرفتاری های زیادم بعد از زدن پست یکبار هم نمیخونمش.. به همین دلیل این سوئتفاهم پیش اومد...
باور کنید من منظوری نداشتم....
به هر حال از دفعه ی دیگه حتما حتما پستمو قبل از ارسال 10 بار میخونم !!!!



خیلی خیلی شرمنده
نانسی دیگوری


ویرایش شده توسط کرام در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۳ ۲۱:۲۳:۴۷
ویرایش شده توسط نانسی دیگوری در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۳ ۲۱:۳۳:۲۶
ویرایش شده توسط نانسی دیگوری در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۳ ۲۱:۳۴:۴۱
ویرایش شده توسط نانسی دیگوری در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۳ ۲۱:۳۵:۴۸

[b][size=medium][color=993366][font=Impact]همیشه حرفی رو Ø


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ سه شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#10
کرچر جان عکس جدید لطفا !!!!
راستی هر چند وقت یکبار عکس جدید می ذاری؟


[b][size=medium][color=993366][font=Impact]همیشه حرفی رو Ø






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.