هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: بهترين نويسنده در بحثهای هری پاتری ( خارج رول پلینگ )
پیام زده شده در: ۰:۱۳ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
#1
من به ايگي جون يا همون كاركاروف خودمون راي ميدهم

فعاله دلايلش قانع كننده است خيلي توپ پست ميزنه پستهاش دلچسبه
با حاله و ..........


تصویر کوچک شدهحالم بده حالم بده نگو به من ناظر شدن نيومدهتصویر کوچک شده


Re: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۵
#2
من به ربيوس هاگريد پير راي ميدم چون به نظرم نظارت انجمن جادوگر بيا تو خيلي سخته

تازه اپ كردن اون ليست شخصيتها هم كه وحشتناكه پس من فقط ميگم روبيوس هاگريد


تصویر کوچک شدهحالم بده حالم بده نگو به من ناظر شدن نيومدهتصویر کوچک شده


Re: بهترين عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۵
#3
كي از برادر ادم عزيز تر من به ايوان چمبرز راي ميدم

عزيزان الان اين چاقو گذاشته پشت من راي بدم
نه شوخي كردم

خدايي خيلي فعاله ديرتر از من عضو شد اما من 23 پست دارم اون 92 پسته است

با تشكر يا حق

باي


تصویر کوچک شدهحالم بده حالم بده نگو به من ناظر شدن نيومدهتصویر کوچک شده


Re: جام جهانی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۵
#4
نمايشنامه شماره (5) از تيم آجاس

همه بازيكنان سرشان را به سمت ورودي ورزشگاه برگرداندند.
توجه تماشاگران نيز به آن نقطه جلب شده بود. سكوتي سنگين بر فضا حاكم بود و از كسي صدا در نمي آمد.
مرلين خرخر كرد: حتما اون پشمالوئه رو مي خوان بيارن
دنيس با تعجب گفت: كي؟ منظورت چيه؟
اما جوابش جلوي چشمانش بود.
جثه اي عظيم و پشمالو از در وارد شد. انسان يا نيمه انساني كه قدي دو برابر از بلند ترين بازيكنان حاضر در زمين داشت و دسته جارو برايش كوچك مي نمود. لباسش را به زور بر تن كرده بود و دستكش نداشت.
صداهاي ترسان از جاي جاي ورزشگاه به گوش مي رسيد. اما آن فرد بي توجه به اطرافيان با اجازه داور سوار بر دسته جارويش شد (هرچند به سختي) و پا بر زمين كوفت. با شدت فراوان خود را به هم تيمي هايش مي رساند، گرچه سرعتش كند تر از همه بازيكنان بود.
گزارشگر بازي كه دقايقي لال شده بود دوباره به حرف آمد (كاغذ جديدي به دست او داده بودند) و گفت: بله! بازيكن جديد تيم تريسيلوانيا كه تا اين لحظه مكتوم مانده بود! مك بون پشمالو!! كه خب البته پشمالو يه صفت اضافيه.. ما قصد توهين نداريم...
چشم غره مك بون به لبخند ظريفي تبديل شد كه بيشتر به دندان قروچه شباهت داشت.
چو چانگ با اجازه داور در مكان پنالتي قرار گرفت و آماده زدن ضربه شد.
اما دنيس هنوز در حول و هراس ديدن مك بون بود. ترس در نگاهش آشكار بود. اما با تمام تلاش نگاه خود را به چوچانگ متمركز و آمادگي خود را اعلام كرد.
چوچانگ پلك نمي زد، توپ را چند بار چرخاند و سپس با يك حركت سريع آن را به سمت حلقه چپ فرستاد.
دنيس با تمام قوا به سمت توپ حركت كرد، اما بدين صورت راهي به آن پيدا نمي كرد. توپ سرخرنگ ظالمانه نوك انگشتان او را ساييد و وارد حلقه شد.
باز هم فرياد و آشوب تماشاگران بود كه سكوت را شكست و روحيه تيم تريسيلوانيا را ريشه دارتر كرد.
مرلين فرياد زد: بچه ها فرصتو از دست نديد! ما فقط يك گل عقبيم!
تيم آجاس كه حالا فقط دو مهاجم داشت چطور مي توانست كنترل بازي را به دست بگيرد؟ دنيس با دلهره توپ را به آْرشام پاس داد و آرشام نيز به ماركوس.
ماركوس چرخي در هوا زد و از بلاجري كه آندرومدا فرستاده بود جاخالي داد.. سپس توپ را براي آرشام فرستاد...
آرشام پس از گرفتن كوافل خواست كه به سرعت حركت كند.. اما قبل از اينكه به وسط زمين برسد جسمي بزرگ و غول آسا را در برابر خود ديد كه با قدرت فراوان توپ را از آغوش او بيرون كشيد. مك بون نگاهي به كوافل انداخت و سپس و از همانجا حلقه هاي آجاس را نشانه رفت..
قلب دنيس به دهانش رسيده بود، كوافل با سرعت و قدرتي دوبرابر يك بلاجر هوا را مي شكافت و به سمت او پيش مي رفت.
شجاعانه خود را در مسير توپ قرار داد؛ توپ با شكمش برخورد كرد و تغيير مسير داد و دنيس نيز به طرفي كشيده شد. ماركوس مهلت نداد و با يك شوت توپ سرگردان را به سمت آرشام فرستاد و آرشام نيز آن را از بالاي سر چو رد كرد و دوباره به ماركوس بازگرداند. مريدانوس خود را به ماركوس رساند اما نتوانست او را مهار كند و در نتيجه او خود را به زمين تريسيلوانيا رساند. آماده شوت كردن بود كه بلاجر سرگرداني با دستش برخورد كرد و كوافل را به هوا انداخت.
جيغش درآمد؛ دردي غيرقابل باور مچ دستش را فرا گرفت و متوجه شد كه شكستگي وحشتناكي رخ داده..
كوافل به مك بون رسيد و او نيز معطل نكرده و يك راست به سمت حلقه هاي آجاس شليك كرد.
توپي كه جيغ كشان و چرخان يك راست به سمت دنيس مي رفت و او لرزان و نااميدانه به آن مي نگريست.
اين بار با صورت او برخورد كرد.. ولي بدون تغيير مسير وارد حلقه شد.
باز هم فرياد شادي تماشاگران كه مدام براي مك بون كف مي زدند و هورا مي كشيدند فضا را پر كرد.
تيم پزشكي بلافاصله خود را به ماركوس رساند و او را از زمين بيرون برد تا مداواي سرپايي انجام شود.
دنيس توپ را به دست گرفت و به تنها مهاجم باقي مانده در تيم خيره شد. ابرهاي تيره سراسر آسمان را فرا گرفته بود و باد سوزناكي مي وزيد.
ريسك كرده و توپ را به آرشام سپرد. او نيز با حركات زيكزاك از اين سمت به آن سمت و بلعكس در حركت بود... پشت سر او مريدانوس حركت مي كرد و از جلوي او چوچانگ خود را مي رسانيد. در لحظه اي مجبور شد از يك بلاجر كه از جانب كريچر فرستاده شده بود جاخالي دهد و همين كافي بود تا چو با يك ضربه پا توپ را به سمت مك بون ارسال نمايد.
مك بون كه منتظر چنين لحظه اي بود فريادي كشيد و مشتي نثار كوافل بيچاره كرد.
اما اين بار به جاي اينكه هوا را بشكافد و به سمت حلقه هاي آجاس برود با صدايي خفه تركيد!
*
بازي به همين صورت ادامه داشت، توپ هايي كه به زور از آرشام گرفته مي شد و مك بون مستقيم به سمت حلقه هاي تيم آجاس شليك مي كرد.
انگار همه بازيكنان تريسيلوانيا بسيج شده بودند تا توپ را به او برسانند و او نيز از هر نقطه از زمين هدفش را مشخص كرده بود!
در اين ميان ماركوس نيز به زمين برگشته بود، اما دست راست شكسته اش ديگر براي اين بازي كاربردي نداشت. باران و تندباد به شدت مي باريد و طوفان بازيكنان را به اين طرف و آن طرف هل مي داد. اما نه از قدرت مك بون كم مي شد و نه از قدرت ضربه اش! در عرض نيم ساعت 250 به 40 عقب بودند. آرشام با زحمت توانسته بود دو گل را وارد حلقه ها كند. گويا خواب ماركوس فلينت تعبير شده بود. چرا كه هر چه مي زدند به در بسته بود. نه دنيس مي توانست جلوي ضربات مك بون بايستد و نه هيچ بلاجري روي او اثر مي كرد و نه براي آرشام و ماركوس ممكن بود كه از وي عبور كنند. ايوان چمبرز از طرف بازيكنان مدام به مرلين مي گفت كه كار را تمام كند. اما او نيز در پيدا كردن اسنيچ توفيقي نميافت.
با حضور مك بون تريسيلوانيا قدرت دوبرابر پيدا كرده بود و اين را گزارشگر به خوبي اعلام كرد: اگرچه از لحاظ ظاهر خيلي مهربان نشون نمي ده! اما تا الان كه با تيم تريسيلوانيا مهربون بوده! نصف قدرت تريسيلوانيا توي همين بازيكنه! اگر اين اسنيچ زودتر پيدا نشه معلوم نيست تا فردا چند تا گل از حلقه هاي آجاس عبور مي كنه!


تصویر کوچک شدهحالم بده حالم بده نگو به من ناظر شدن نيومدهتصویر کوچک شده


Re: بهترين عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ دوشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۵
#5
با سلام كي از برادر ادم عزيز تر
من به ايوان چمبرز راي ميدم البته الان داره خفم ميكنه من به زور اين عملياتو انجام ميدم
نه شوخي كردم خدايي داره خيلي فعاليت ميكنه به قدري كه نميذاره من پشت كام بشينم
اما خدايي فعاليتش خيلي بالاست اين شناسشو دو روز پيش عوض كرد 65 تا پست داره كه هيچ كدوم هم ارزشي نيست


تصویر کوچک شدهحالم بده حالم بده نگو به من ناظر شدن نيومدهتصویر کوچک شده


Re: زيبا ترين فصل تو سري كتاب هاي هري پاتر
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
#6
فصل ارامگاه سفيد به نظر من يه ارامش خاصي داشت نميشد به ارامي ازش گذشت
صداي ققنوس واقعا ادمو نارحت ميكرد
و مسائل عاطفيه كه رد و بدل شد


تصویر کوچک شدهحالم بده حالم بده نگو به من ناظر شدن نيومدهتصویر کوچک شده


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
#7
اداسي ها كه انتظار داشتن اونها از پشت بوم وارد شن منتظر اونا بودن
در همين حال رو پشته بوم يكي داد زد:
بياين پايين من كليدو دارم
همه به پايين نگاه كردن ديدن دنيس با يه تانك بيرون وايساده
بلر با صداي بلند گفت:چاكر داداش دنيسم هستيم
همه رفتن پايين توپ اماده شليك بود و چند دقيقه بعد
بنگ...............
ناگهان اداسي ها ديواري را كه جلوشون ميديدن ديگه نيمديدن و در عوض يك تانك جلوشون ميديدن

ماروولو در حالي كه ذوق كرده بود گفت:حقا كه اين پشت مو را بيخودي نذاشتي
دنيس كه داشت از غرور ميمرد گفت:ماري جون مرام ما سر به فلك كشيده
اني موني گفت:خوب ديگه حالا ما كارهاي مهم تري داريم و با شوق و ذوق به اداسي ها نگاه كرد كه از تعجت دهنشون باز مينده بود
كفي گفت:نميخواين يه چايي اين دشمنان قديمي را مهمون كنين
در عرض ايكي ثانيه همهي چوبدستها ديگري را نشانه گرفت
نفسها بند امده بود(البته فقط نفس اداسي ها)
ونوس داشت پيش خودش فكر ميكرد تا اولين نفرينو زدن پخشه زمين انگار به اون اصابت كرده بله نقشه خوبي بود اولين نفرينو 7 سيبيل زد كه ناگهان همه اداسي ها پخش شدن همه پيش خودشون فكر ونوس را ميكردن اجاسي ها كف كردن

اداسي كه ديدن به شدت ضايع شدن بلند شدن اما در اين زمان بود كه اجاسي ها شروع به خنديدن كردن
حالا چوبدستي ها قاطي شد و هر كي چوبدستي يكي ديگهه را برداشته بود كار با اين چوبدستي هايه جديد شخت بود
________________________________
ايا اجاسيها اداس را تسخير ميكنند سرانجام اين ساحره ها چه ميشود؟همه ميميرند؟


تصویر کوچک شدهحالم بده حالم بده نگو به من ناظر شدن نيومدهتصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۵
#8
دنيس كه يه لباس كابويي قهوه اي سوخته پوشيده بود و دو تا هفت تير واقعي يا غير واقعي بسته بود در جشن حاضر شده بود اما حالا دنيس غرق اب بود هر كي رد ميشد از اسلحه هاش سوال ميكرد و اون مفصل در مورد اونا توضيح ميداد اما حالا دنيس بيچاره در اولين جشني كه با گريفي ها داشت پاك حالش گرفته شده بود
بابا بذارين با هم اشنا بشسم بعد اين جوري حال ادمو بگيرين
اون هنوز نيكلو نديده بود شايدم در جمع بوده اما اون اونو نميشناخته
برگشست و به ساكش مراجعه كرد يه شيشه نوشابه فاغد الكل بيرون اورد و شروع كرد به سر كشيدن
به اطراف نگاه ميكرد و چهره خشمگين پسرا را نگاه ميكرد
دخترا هم در گوشه اي از جنگل جمع شده بودن و فاصله اونها به دنيس خيلي نزديك تر بود تا پسراي ديگه دنيس حتي ميتونست پچ پچ اونها رو هم بشنوه
ناگهان فكري به ذهن دنيس خطور كرد يكي از اسلحه هاشو برداشت صداي اماده كردن اسلحه براي شليك همه جا را پر كرد همه به اون نگاه ميكردند يه سكوت سنگين حكم فرما شد اسلحه او درست صورت جسي را هدف گرفته بود
استرجس يه نگاه به جسي كرد يه نگاه با دنيس كه لبخند شومي بر لب داشت
به طرف جسي دويد و گفت دنيس اين فقط يه بازيه ديوونه نشو
دنيس ماشه را كشيد و استرجس خودشو به جلو پرت كرد
بنگ
اين صدا همه فضا را پر كرد و استرجش در حالي روي زمين ولو شد كه پر از مركب شده بله اون هفتتير يه هفت تير شوخي بود كه از خودش مركب پخش ميكرد
بيل با خوشحالي فرياد زد:استرجس اي تلافي اون دفعه كه هيچي نخوردي

همه اعم از دختر و پسر ميخنديدن

فقط استرجس كه شبيه عمو فيروز شده بود ناراحت نشسته بود
در همين حال يكي از پشت به دنيس سلام كرد دنيس تا روشو برگردوند نيكول گرانجرو ديد نيكول پس از يه اشنايي نسبتا طولاني با دنيس از اون جدا شد و دنيس به سمت گروه پسرا و نيكل به سمت گروه كه دخترا در اون بودن رفت
خنده هايه شومي روي صورت نيكل ديده ميشد
نيكل تا به دختران گرامي رسيد گفت انجام شد
دنيس با خوشحالي از اشنايي با نيكل به طرف گروه پسرا ميرفت سنگيني يه چيزي را درون جيبش احساس كرد
اونو دراورد و حالا دقيقا وسط گروه پرا بود داشت اونو ورنداز ميكرد كه يهو بيل گفت:
بمبهاي شوخي .....دنيس بندازش
big bang...big bang


تصویر کوچک شدهحالم بده حالم بده نگو به من ناظر شدن نيومدهتصویر کوچک شده


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵
#9
نام نام خانوادگي:
دنيس كريوي
گروه هاگوارتز:
گريفندور

اين جا را من دوست دارم
والا من سابقه هيچي ندارم اصلا كلا من بي سابقه ام اما خوب از اونجا كه استعداد فراواني دارم شروع كردم به خوندن كتابهاي جادو سياه ان شاالله تا چند روز ديگه استا ميشم

در مورد طلسمها بايد بگم كه چرا دروغ من فقط يه اكيو بلدم
اما خوب شما گفتيد يادتون ميدم پس نگران نيستم والله نيستم...

در مورد دامبلدور فقط ميشه يه جمله گفت
حالم بده....حالم بده

عشق چيست و چه كاربردي دارد؟

يه عاشق بي قايق تو دريا ميميره...اين تفسير زيباي عشق بود اما حالا كاربدش هيچي ادم بيچاره ميكنه كلي خرج مياره رو دستت ادم بيكاره ها اگه عاشق بشه

به چه كساني به اعتماديد
به جز خودم به همه

گند زاده را چه طور ميبينيد؟

خيلي خوشحال ميشم هنگامي كه ميبينمشون البته هر روز تو اينه دارم نگاشون ميكنم ها

در مورد اخر بايد بگم

بستگي داره چي باشه اگه منفعتي توش باشه كه بله اما اگه نباشه با اجازه بزرگترا نخير
البته سو تفاهم نشه من هر كاري بگيد ميكنم اما اميدوارم ماموريتاي خوب به من بديد ممنون ميشم

فعلا من برم چهار تا عكس بگبرم منتظر ماموريت هستم


ویرایش شده توسط دنيس کریوی در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۷ ۱۰:۳۹:۰۲

تصویر کوچک شدهحالم بده حالم بده نگو به من ناظر شدن نيومدهتصویر کوچک شده


شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ شنبه ۶ خرداد ۱۳۸۵
#10
نه
نميخوام با اين كه قلبم شكست
و اين چند روز همش بد بياري ورنون رو انتخاب كردم چند صفحه زودتر تاييد شد حالا هم كالين بابا من با اين شخص ححرف زم درخواست دادم اما خوب ديگه
هر شخصيتي كه ماله گريف باشه
بابا من تو كف اين شخصيت خيلي بودم امب چاره چيه
______________________________________
نام دنيس
بقيشم همون كه گفتم


تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۶ ۱۷:۵۸:۲۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۶ ۲۱:۵۳:۳۰

تصویر کوچک شدهحالم بده حالم بده نگو به من ناظر شدن نيومدهتصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.