هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵
#1
اگر ليست شخصيت ها به روز نشه معرفي شخصيت کم کم غير ممکن ميشه ولي به روز کردن اين ليست کاره هاگريده شايد به نظارت ربط نداشته باشه ولي خيلي زحمت کشيده همچنين پاک کردن پستهاي اضافي فکر کنم ناظر 3 تا يا چهار تا فرومم باشه ! راي من هاگريد!


هنوز حرفاي ناگفته دارم.......


Re: ماموریتهای سپید
پیام زده شده در: ۲:۲۷ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۵
#2
من از 8 مرداد تا الان پستمو زدم و ماموريتمو انجام دادم حالا بايد چقده منتظر بمونم؟
لازم به ذكره كه گروه ما سرگروه هم نداره!
اگه ميشه يه سر به جادوگر تي وي بزنين بعدش يا مارو عضو محفل كنين و يا اينكه ما رو عضو محفل كنين!


آرماندوری عزیز:
خدمت شما عرض کنم ، فعلا محفل عضو گیری نمیکنه!.... اما تا چند وقت دیگه که نقد پست ها صورت گرفت ، بعد از اینکه پست های شما مورد مقایسه و ارزیابی قرار گرفت ، میتونین عضو محفل بشین!... پس باید صبر کنین!!!


ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۲ ۱۰:۵۴:۵۶

هنوز حرفاي ناگفته دارم.......


Re: ماموريت هاي سپيد
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
#3
ماموريت سپيد---ماموريت زاخي خاله باز
دره ی گودریک – خانه ی جیمز پاتر – قرار گاه شماره 2 محفل ققنوس – زیر زمین – گروه تازه تاسیس کلک های ماگلی اعضا: مادام رزمرتا،رونان ، آرماندو دیپت ، آنجلینا جانسون ، داولیش ، دورنت دایلیس و هپزیتا اسمیت
اعضای گروه کلک های ماگلی به جز سه نفر (‌مادام رزمرتا ، آرماندو دیپت و هپزیتا اسمیت) در حال چرت بعد از ظهر خود بودند که در زیر زمین با شدت زیادی باز شد
مادام رزمرتا : شما ها مثلاً میخواین با اسمشو نبر بجنگین ؟ پاشین ببینم ! یه ماموریت خیلی مهم داریم ! گفتم پاشین!
آنجلینا: باشه رزی جون خودت برو انجامش بده بیا بعدش با هم می خوابیم!
داولیش که تازه از خواب بیدار شده بود گفت : آره به جون تو تموم دیشبو داشتیم فیلم ای ماگلی نیگا می کردیم
-فیلم دیگه واسه چی؟ مسخرشو در آوردین دیگه ! اینجا مثلاً محفل ققنوسه !
رونان با بی حوصلگی تمام جواب داد: خوب اینجام قسمت کلک های ماگلیه ! مام باید از همین فیلما یاد بگیریم دیگه!فقط به این آرماندو باید بگم دیگه فیلمای هندی نیاره آخه بیشتر کاراشون شبیه جادو ی خودمونه! حالا اگه کاری نداری برو بزار بخوابیم!
مادام رزمرتا که شدیداً عصبی شده بود شروع به داد و فریاد و جیغ و از این حرفا کرد تا اونا رو بیدار کنه ولی هیچ یک از اونا انگار صدایی اصلاً بگوششون نمی رسید حتی یه تکون نا قابل هم به خودشون ندادن!
در همین اثنا آرماندو در حالی که یک دوجین(!) سی دی در دست داشت همراه هپزیتا وارد اتاق شد و هپزیتا رو به بچه ها با صدای کاملاً معمولی گفت: بچه ها پاشین فیلمای کمدی رو آوردیم !
و آرماندو اضافه کرد: آره خوراک خنده س!
لحظه ای از صحبت آرماندو نگذشته بود که دورنت که تا الان صدایش در نمی آمد با یک حرکت انتحاری از جا پرید و با شادی و سر حالی گفت : کو ؟ کجاست؟
رونان هم که از جا پریده بود گفت: زود باش بزن ب دستگاه ! راستی تخمه خریدی؟
مادام: من دیگه حرفی برای گفتن ندارم !
و با عصبانیت از در بیرون رفت............
اوسط فیلم اعضای گروه همگی در حال تخمه شکستن و خندیدن به فیلم روبرو بودن که صدای در بگوش رسید ...
آنجلینا: بله؟
دامبلدور از پشت در : منم بچه ها اومدم به کارتون نظارت کنم و یه کاری رو هم بهتون محول کنم!
-چن لحظه صبر کنین
چند لحظه بعد.......
– بفرماین تو دم در بده
برو بکس گروه همگی با جدیت تمام به فیلم روبرو زل زده بودن که دامبلدور و مادام رزمرتا پشت سرش وارد اتاق شدند...
دامبلدور : سلا.... آرماندو : ببین البوس جان اگه می خوای با هامون حرف بزنی باید صبر کنی تا ما تموم کلکای ماگلی این فیلمو یاد بگیریم ... چون وجدان کاریمون به هیچ وجه اجازه نمی ده که کارمونو تحت هیچ شرایطی ول کنیم! اوکی ؟
-باشه صبر می کنم تا فیلم تموم بشه......
یک ساعتو نیم بعد .............
دامبلدور آخرین تخمه را با پوست خورد(!!!) و در حالیکه از بس خندیده بود اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت: ایول... عجب فیلم خفنی..... حتما باید اینو بدین من ببرم خونه از اولش ببینم ... وای چه حالی میده!
مادام رزمرتا که از عصبانیت رنگش مثل پیکان جوانان بلرویچ شده بودرو به دامبلدور در حالیکه سعی میکرد صدایش از عصبانیت نلرزه گفت: ببخشید دامبلدور عزیز .... .لی شما مث اینکه واسه یه کارمهمتری اینجه اومده بودین!
-آهان......یادم رفت .... از بس این بچه ها سخت کوشن هر کی بیاد تو محو کاراشون میشه و کار خودش یادش میره
و بعد رو به بچه گفت: بچه ها یه ماموریت خطرناک براتون دارم.... دوست دارم به نحو احسن انجام بدینش ...
رونان ، آرماندو ، آنجلینا ، داولیش ، دورنت و هپزیتا نفری یه دونه پیشونی بند که روش نوشته بود جانم فدای رهبر از جیبشان در آوردن و به سر بستن و یکصدا شعار دادند: تا خون در رگ ماست / دامبلدور رهبر ماست،می کشم می کشم آنکه سیریوسم کشت،ولده مورت در چه فکریه / دنیا پر از محفلیه، وای اگر دامبلدور حکم دوئلم دهد/ ارتش مرگخوار نتواند که.....
در همین لحظه دامبلدور که اشک در چشمانش حلقه بسته بود با غرور دستشو بالا برد و تکون داد تا برو بکس ساکت شدن!
-اهم اهم........ مشکرم بچه ها ....... من واقيیاً به شما می افتخارم ......
آنجلینا: حالا این ماموریت چی هس ؟
-ما متوجه شدیم که خونه ی ریدل ها به تازگی محل تجمع مرگخوارها شده! ما باید اونجارو نابود کنیم !اما نه به وسیله ی جادو ! چون لرد ولده مورت اونجا رو با جادو های قدرتمند خودش طلسم کرده و شدیداً از نظر جادویی محافظت میشه... شما باید طوری اونجارو نا بود کنین که نیاز زیادی به جادو نباشه ! مطمئناً ولدمورت فکر اینجاشو دیگه نمی کنه!
همگی به فکر فرو میرن .... بعد از اندی فکر کردن دورنت ناگهان فریاد زد: اورکا ....اورکا....
دامبلدور: مث اینکه بازم آنتی جو (ضد جو ) نصب نکردی! وطنی حرف بزن ببینم چی میگی!
-دینامیت!
همه با هم: چی ؟
ادامه دارد........
--------------------------------------------------------
خوب زیاد به ماموریت پرداخته نشد چونکه می خواستم بیشتر وضعیت گروه رو قبل از ماموریت نشون بدم !
حالا دیگه نوبت شماس!موفق باشید!


هنوز حرفاي ناگفته دارم.......


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
#4
نام:آرماندو
نام خانوادگي:ديپت( البته بچه ها بايد پروفسور ديپت صدام كنن!)
جنس : مذكر
قد:دوروبر 2 متر
وزن:كمتر از 100
رنگ چشم :مشكي
رنگ مو: چون يه متامورفگي هستم هر شكلو و رنگي كه بخوام
ميتونم مو هاي خودمو همونجوري كنم!
گروه: گريفيندور
شغل: مدير هاگوارتز قبل از دامبلدور
علايق: ادب كردن هري جيمز پاتر در صحبت كردن با مدير ، بعدش كمك كردن به اون در كشتن تام ماروولو ريدل.
توانايي ها:كاراي بالا و همچنين رفت به تابلو هاي خودم در اماكن مختلف و خبر آوردن از اوضاع اونجا
چوبدستي : پرققنوس و موي تكشاخ داخل چوب درخت بيد؛33 سانتيمتري

درمورد خودم: همه رو گفتم بجز اينكه چون من به همراه بقيه ي مديراي قبلي داخل تابلو از همه ي اتفاقات داخل دفتر دامبلدور باخبريم احترام خاصي براي سوروس اسنيپ قائلم هر چند كه زياد ازش خوشم نمي ياد!


تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۷ ۱۷:۳۰:۴۲
ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۷ ۱۸:۲۷:۵۳

هنوز حرفاي ناگفته دارم.......


Re: بهترين عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۲:۱۷ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
#5
البته پروفسور ويكتور هم خوب بوده از وقتي اومده حدود 200 پست زده و اينكه من هر وقت وارد سايت شدم ديدم اونم در حال تماشاي سايته!
خوب پس راي من پروفسور ويكتور


هنوز حرفاي ناگفته دارم.......


Re: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱:۵۶ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۸۵
#6
هووووم.......
همه ي ما ميدونيم به روز كردن ليست شخصيت ها يكي از وقت برترين كارهاس و اگر ليست شخصيت ها به روز نشه معرفي شخصيت درست انجام نميشه و ايفاي نقش از تب و تاب ميفته
(تب-تاب)


هنوز حرفاي ناگفته دارم.......


Re: اشعار جادویی
پیام زده شده در: ۲:۵۵ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
#7
هنگام ورود به سايت جادوگران دست به سينه ايستاده و سرهارا بالا نگهداريد واين شعر را با غرور بخوانيد:
--------------------------------------
(لطفاً با آهنگ سرود ملي خوانده شود)

سر زد از افق مهر خاوران
فروغ ديده ي جادوگران
مرلين عشق دنياي ماست
پيامت اي هاگوارتز «جادويي» «جادووار» نقش جان ماست
جادووار بچرخانيد آن چوبتان
جادويي برگوييد هر وردتان
جمهوري خودمختار جادوگران....
----------------------------


هنوز حرفاي ناگفته دارم.......


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۸:۲۱ شنبه ۳ تیر ۱۳۸۵
#8
شهر خاموش(هاموناپترا)
اوتو و آنيتا نگاهي بهم رد بدل كردند... چشمهاي هردو از هيجان ناشي از رسيدن به در كليسا مي درخشيد اما هردو مي دانستند كه پشت آن در ممكن است هر چيزي در انتظارشان باشد .
آنيتا : چي كار كنيم بريم تو ؟
- به نظرت كار ديگه اي رو هم ميتونيم انجام بديم؟
- خوب مثل اينكه حق باتوئة! و بطرف در رفت تا آنرا باز كند. كه اوتو گفت :صبر كن پشت اوندر ممكنه هر چي باشه بهتره با دست بازش نكنيم!
آنيتا منظور اوتو را بخوبي در كرد و از در فاصله گرفت و چوبدستيش را درآورد و رو به در با صداي بلند گفت : آلوهومورا
در باصداي غيژ بلندي باز شد و هر دو وارد اتاقي كه به در متصل بود شدند ولي از كليسا هيچ خبري نبود! قبل از اينكه فرصتي براي فكر كردن بيابند در با صداي بلندي بسته شد و همه جا را تاريكي محض فرا گرفت.....

دره گودريك

سيريوس : من ميرم به دامبلدور خبر بدم تو هم اينجا دنبال اون ملخه بگرد!
استرجس: باشه! تو برو من هستم!
اتاق دامبلدور : دامبلدور نشسته و در حال فكر كردن به وقايعي بود كه اين چند روز اتفاق افتاده بود: كار محفل حسابي سخت شده بود از طرفي بايد با لرد ولدمورت ميجنگيدند و از طرفي هم بايد از كايلينا محفاظت ميكردند و با آنوبيس كه او هم يك دشمن بسيار سرسخت و البته قوي بود مبارزه ميكردند ! در همين حين صداي در رشته افكارش را پاره كرد ...
- بفرماييد تو
سيريوس وارد شد و بعد از سلام و گرفتن جواب از طرف دامبلدور شروع به تعريف ماجرايي كرد كه چند دقيقه پيش برايشان اتفاق افتاده بود
بعد اتمام صحبتهاي سيريوس دامبلدور گفت : خوب سيريوس نميخوام نا اميدت كنم ولي بايد بهت بگم اون ملخ واقعاً ملخ بود چون اون موجوداتي كه بدنبالشون هستيم هيچ شباهتي به ملخ ندارن و رنگشون هم سياهه!
- ولي وقتي ما برگشتيم اثري از اون ملخه نبود!
- بخاطر اينكه جسيكا هم فكر تو رو داشت و ملخه رو پيش من آورد تا من بررسيش كنم! بگذريم خبري از آنيتا و اوتو نيومد!؟
- نه آخه چه جوري مي تونيم ازشون خبري داشته باشيم ؟
- مثل اينكه موقعش رسيده كه از هدويگ كمك بگيريم...



Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
#9
اميوارم ايندفه ديگه ماگلي نباشه!
دامبلدور و سيريوس در خانه ي شماره 12 گريموالد اتاق جلسات نشسته و در حال گفتگو هستند....
دامبلدور: فكر مي كنم محفل نياز به قدرت بيشتري داره ارتش سياه ها روز به روز داره بيشتر ميشه !
- آره ولي ما نبايد هر كسي رو تو محفل راه بديم بايد جادوگر ي رو دعوت كنيم كه هم داراي قدرت جادويي زيادي باشه و هم اينكه مديريتش تو كارها عالي باشه!
-حرف زدن در مورد همچين آدمي آسونه ولي پيدا كردنش كار هر كس نيست!
تق تق تتق.........
- بفرماييد
در باز و متعاقب آن چو چانگ وارد اتاق ميشود: سلام!
دامبلدور با قيافه ي خونسرد هميشگي خود : سلام دخترم ؛ ولي من فكر كردم به مالي گفتم به همه بگه كه كسي داخل اتاق نياد! چون مثلاً داريم جلسه برگزار مي كنيم!
- ولي من مخوام بهتون كمك كنم!
سيريوس : در چه مورد؟
- درمورد همين چيزي تا الان داشتين دربارش حرف ميزدين!
- تو يه همچين جادوگري رو ميشناسي؟
- خوب آره!
دامبلدور: ببخشيد دوشيزه ي جوان ولي شما از كجا از موضوع صحبت ما خبر دارين؟
چوبا بي خيالي : خوب از همونجايي كه همه خبر دارن!
سيريوس با تعجب: چطور ؟
گوش ها ي قابل گسترش فرد و جرج رو الان ديگه همه ي اعضا دارن!
سيريوس سرش را پايين مي اندازدو دامبلدور رو به او ميگويد : مثل اينكه فراموش كردي افسون نفوذناپذيري رو اجرا كني ! درسته؟
چو : آدم هر چي باهوش تر باشه اشتباهاتش بزرگتره!
دامبلدور: چقدر اين جمله آشناس ! بگذريم ... حالا كه فهميدي ما درباره ي چي حرف ميزديم شخص مورد نظرت كيه ؟
- پروفسور ديپت!
سيريوس : ديپت! مگه اون نمرده؟
- خوب من به پيشنهاد هرميون كتاب تاريخ جادوگري هاگوارتز رو خوندم و متوجه شدم كه اون نمرده بلكه فقط از سمت خودش كناره گيري كردو بعد از اون پروفسور دامبلدور مدير هاگوارتز شدند.
دامبلدور : خودشه ! آفرين چو! حالا مي توني بري.
- بله ؟
- گفتم مي توني بري!
- ولي من فكر مي كردم مي تونم بيشتر كمكتون.....
اشتباه فكر مي كردي عزيزم! ولي بازم از كمكت ممنون
چو با ناراحتي از اتاق بيرون مي رود...
*******
چند روز بعد :
دامبلدور و سيريوس در دره گودريك ظاهر ميشن
سيرويوس نگاهي به اطراف انداخت و با حالت نامطمئني گفت : مطمئني اينجاست ؟
- نه!
- خيالم راحت شد!
و با هم به راه افتادند . چند لحظه بعد به پشت خانه اي نه چندان بزرگ كه كاملاً به رنگ سبز بود رسيدند. دامبلدور دستش را بالا برد تا در بزند اما قبل از اينكه دست دامبلدور به در بخورد در باز شد و آرماندو ديپت در چار چوب در ظاهر شد و با خونسردي شروع به صحبت كرد : سلام البوس مي بينم كه براي بار دوم محفل ققنوستون رو راه انداختين و باز هم براي بار دوم اومدي سراغ من كه منو دعوت به محفلت كني! و من هم براي بار دوم بايد همون جوابي روبهت بدم كه سالها پيش بهت دادم!
سيريوس:
دامبلدور : سلام آرماندوي عزيز ! چه پذيرايي گرمي!
ديپت از جلوي در كنار رفت و باكره گفت : بفرماييد تو !
همگي وارد خانه شدند و همانطور كه سيريوس پيشبيني كرده بود داخل خانه نيز كاملاً به رنگ سبز بود ... وقتي به اتاق نشيمن رسيدند همگي نشستند و دامبلدور شروع به صحبت كرد : آرماندو جان فكر نمي كني جامعه ي جادوگري سفيد به جادوگراي بزرگي مثل تو الان بيش از هر موقعي احتياج داره؟
- من كه گفتم اگه ميخواين در مورد...
-دامبلدور حرفش را قطع كرد و گفت : تا جايي كه من مي دونم تو هميشه از هيجان و كاراي بزرگ خوشت ميومده! و بخاطر شجاعتت بود ه كه تو گروه گريفيندور بودي!
- تو خودت مي دوني كه من از اون تام ريدل عقده اي نمي ترسم! من مشكلم گروهي كار كردنه ! من عادت دارم تنهايي كار كنم، برا همين دوره ي قبلي عضو محفل نبودم با اين حال كمكاي زيادي كردم!
در اين لحظه سيريوس گفت : پروفسور اون مال قديم بود الان ديگه مرگخوارها به طرز عجيبيمتحد شدند و روز به روز هم تعدادشون داره زيادتر ميشه! اگه سفيد ها هم متحد نشن و هر كي بخواد كار خودشو كنه فكر ميكني مي تونيم ولدمورت رو شكست بديم؟
ديپت به فكر فرو رفت.......... بعد از چند دقيقه :
مثل اينكه حق باشماست. ما بايد باهم متحد شيم ! و با شادي اضافه كرد:
پيش بسوي محفل ققنوس!
دامبلدور : هي جو نگيردتت ! هنوز يه مشكل كوچيك داريم!
ديپت با تعجب : چه مشكلي ؟
- هركس برا ورود بايد يه نمايشنامه سفيد برا محفل بنويسه تا توسط من يا سيريوس يا دوشيزه چانگ تاييد بشه اونوقت اگه تاييد شد مي تونه عضو محفل شه! فعلاً خدا حافظ!
و با سيريوس براه افتادند.
ديپت :
oدر راه باز گشت سيريوس سؤال هاي زيادي داشت كه در باره ي آرماندو ديپت از دامبلدور بپرسد........
-----------------------------------------------------------------------------------
مثل اينكه يه كم طولاني شد ولي هر چي خلاصه كردم از اين كمتر نشد!
اميدوارم ايندفه ديگه قبول شم!

اهم اهم!
راستش پست قبلی برخلاف ماگلی بودنش قشنگتر بود! و طناز(طنزدارتر) ترهم بود! خوب اینم پست جالبی بود و من خوشم اومد! هرچند طنز زیادی نداشت.
ولی بنظر من تو نویسنده خوبی هستی! و میتونی بیشتر هم کار کنی!
فقط همه فعلهات یه جور باشه و نصفشو گذشته، نصفشو حال ننویس! این نوشته رو خراب میکنه..چه طنز چه جدی!

راستش بعضی از افراد میان عضو یه چیزی میشن در بدو ورودشون، و بعد دیگه سر نمیزنن! امیدوارم که از اونا نباشی! و در ضمن، قشنگ فعالیت کن چون استعدادشو داری!

تایید شد!
(آرمتو میفرستم برات)


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲ ۱۶:۱۷:۲۳


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۵
#10
راستش من زياد بلد نيستم به اون شكل داستان بنويسم ولي خوب عشق به محفل مجبورم ميكنه هر چي تو چنته دارم رو كنم:
دامبلدور تو دفترش نشسته بود و در حال خوندن sms تازه اي بود كه براش فرستاده بودن! كه يهو يه صدايي از پشت سرش مياد :اهم ... اهم ... دامبلدور فوراً موبيشو تو جيبش مياره و به پشت سرش نگاه ميكنهو متوجه تابلوي آرماندو ديپت كه با حالتي سرزنش كننده داشت به اون نگاه ميكرد شد.
- البوس تو هم ؟
دامبلدور خودشو به بيتفاوتي ميزنه و با خنده ميگه: در مورد چي حرف ميزني آرماندو ؟
-البوس خجالت بكش تو هم چپي شدي؟ تو هم كمونيست شدي sms هاي حرامي نگاه ميكني ؟ تو هموني كه من قبلاً چند بار بهت افتخار كردم؟! خاك برسرت!
دامبلدور: من من من من من توضيح ميدم...
فروختي؟ خجالت نميكشي؟ تو مثلاً محيط زيستي؟
-بسه ديگه! آخرت خودتو به چندتا sms فروختي؟
دامبلدور حالتي جدي بخودش ميگيره : هي موظب حرف زدنت باش تو داري با مدير هاگوارتز حرف ميزني!
- توهم داري با مدير قبلي هاگوارتز حرف ميزني!
- آره ولي مدير مرده بدرد نميخوره دوست عزيز!
- راس ميگي ولي يه نيگا به پشت سرت بنداز
- دامبلدور سرش رو چرخاند!
- مااااااااااااااااااااا.... ! تو........! هااااااااااااااا! و دهنش باز موند........
- چيه كفت بريد؟!
- دهن دامبلدور همچنان باز و همچنان در حال كفيدن..............
- تو ............ تو......... زنده اي؟
- خوب آره ... شما مشكلي داري؟
- نه ......... يعني روحم نيستي؟
- از كي تا حالا روح به اين واضحي شده؟
- هان ...يعني برزخي نيستي؟
- مث اينكه راس راسي مخت هنگ كرده ها! اگه ميبيني اين همه سال زنده موندنمو ازت مخفي كردم فقط بخاطر اينه كه منتظر بودم يه مدرك بر عليه تو بدست بيارم! و امروز بعد از سالها فهميدم اون مدرك چيه!
دامبلدور با تعجب : چه مدركي ؟
آرماندو فوراً ورد برس به دست (فكر كنم اكسيو باشه ) رو اجرا ميكنه و موبايل دامبلدور رو بدست مياره و با خنده ميگه:بعداً بهت ميگم دوست عزيز! و غيب ميشه! روز بعد دامبلدور در حال چك كردن آف هاش بوده كه متوجه اين آف ميشه:
البوس جان سلام ....... اگه ميخواي عكساي ...... و همينطور آهنگاي غير مجاز داخل موبايلتو به معاونت ارشاد آسلامي ندم يا پيش بقيه رسوات نكنم اونم با اون پياماي كوفتي (خدايا براه راست هدايتش فرما) فقط يه راه داري اونم اينه كه منو به عضويت محفل ققنوس بپذيريدر ضمن بايد بگم علاوه بر تابلو هام كه ميتونه از هر جايي كه عكسمو زده باشن برات خبر بيارم برات فايده هاي زياد ديگه اي هم دارم آخه ناسلامتي بنده قبلاً مدير هاگوارتز و البته يه جادوگر بزرگ بودم!
ارادتمند دوست وفادارو بهتر از جانت آرماندو ديپت

پست خیلی جالبی بود و من خوشم اومد! طنز خوبی داشت ایده اش جالب بود..فقط مشکلش این بود که زیادی ماگلی شده بود! اینجا جادوگرانه و ما باید جادوگری بنویسیم! نمیگم از چیزای ماگلی استفاده نکن ولی اونقدر زیاد هم نباشه که قسمتهای جادوگریشو هم از بین ببره!
بعدش اونطور که من فهمیدم این اولین پست ایفای نقشته..و برای عضویت در محفل معمولا من یه نگاهی به پستهای دیگه هم میندازم...برای تمرین هم که شدی میتونی به تاپیکهای دیگه سر بزنی و بنویسی..فقط ماگلی ننویس!
ولی پست خوبی زده بودی و مطمئننم اگه همیشه اینجوری بزنی پستهای جالبی خواهی داشت و میتونی بهتر هم بشی!

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط آرماندو دیپت در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۷ ۲۳:۴۴:۲۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۸ ۱۱:۵۴:۲۷






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.