هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: گفتگو با مدیران ارتش الف دال,انتقادات و پیشنهاد ها
پیام زده شده در: ۵:۵۸ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
#1
ادامه داستان...

وقتی همه از حالت بهت بیرون میآیند مهمترین سوال را از آنجلا میپرسند:نیمه نقشه کجاست؟
آنجلا به آنها میگوید نقشه ای که نزد ساراست همان نیمه نقشه گم شده است.ارتش بعد از شنیدن این اطلاعات سریعا دامبلدور را خبر میکند.
پرفسور بچه ها را به مدرسه برمیگرداند و در آنجا به آنها اطمینان میدهد که به ارتش کاملا اعتماد کرده و حاضر است آنها را با خود به تبت ببرد.اما دو شرط برای آنان تعیین میکند اول بسیار مراقب باشند و دوم صد در صد مطیع دستورات باشند.
اعضا شروط را میپذیرند به این ترتیب دامبلدور اعلام میکند که آنها از این پس یکی از گروههای اصلی ضد سیاهی محسوب خواهند شد.
بعد شادی ناشی از این اخبار پروفسور از آنجلا میخواهد که اطلاعاتش را در اختیارشان بگذارد,او میگوید خواهرش(که همراه با نوه اش کشته شد)عضو انجمن محافظان نیمه نقشه بوده و وظیفه داشته قبل از مرگ نیمه نقشه را به فرد منتخب بعدی بسپارد.فرد انتخاب شده سارا اوانز بوده است چون پدرش قبلا عضو این انجمن بوده است.
در انتها پرفسور از آنجلا میپرسد که آیا جای معبد شمع طلایی که نیمه دیگر نقشه در آن است را میداند؟آنجلا با خوشحالی پاسخ میدهد که در آنجا بزرگ شده است.


ویرایش شده توسط املاين ونس در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۶ ۶:۰۵:۳۴
ویرایش شده توسط املاين ونس در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۶ ۶:۰۷:۳۴

[i][b][size=small][color=009966]Mr. Moony presents his compliments to Professor
Snape, and begs him to keep his abnormally large nose out of other people's business
:clap2


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۵:۳۷ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
#2
شور و حرارت یاران الف.دال بعد از تایید شدن توسط پرفسور حد و حساب نداشت.هر کسی به یک شکل خوشحالیش را ابراز میکرد ,املاین از ذوق و شوق بالا و پایین میپرید,آنیتا و لاوندر(دورنت سابق)همدیگر را بغل کرده بودند و اشک در چشمانشان جمع شده بود.
دامبلدور که این صحنه را دید لبخندی زد و به میان جمع آمد و در حالی که دستانش را از هم باز کرده بود گفت:همرزمان شجاع من!اگه قبل از این میدونستم این گروه چقدر فداکاره حتما روش بیشتر حساب میکردم.
آنیتا که به سرعت اشکهایش را با ردایش پاک میکرد گفت:پاپا شما همیشه فکر میکردین ما بچه ایم.
دامبلدور آهی کشید و گفت:مهم اینه که آدم به اشتباهش پی ببره و اعتراف کنه!از این به بعد شما به عنوان یکی از نیروهای قدرتمند ضد سیاهی به تمام دنیای جادویی معرفی میشید.
چارلی که احساس غرور میکرد گفت:یغنی از تمام ماموریت های سری خبردار میشیم؟
دامبلدور با سر حرف او را تایید کرد و دوباره صدای هورا کشیدن بچه ها در دفترش پیچید...
بعد از لحظاتی که به هیاهو گذشت پرفسور رو به آنجلا که تا این لحظه ساکت در گوشه ای ایستاده بود کرد و گفت:خوب,حالا باید ببینیم خانم آنجلا چی برای گفتن داره...
آنجلا چند قدم به جلو برداشت و با این کار او جمع ساکت شدند و به او نگاه کردند.
آنجلا گفت:خواهر من عضو انجمنی بود که چندین قرن از نیمه نقشه نگهداری کرده بودند,اون آخرین بازمانده انجمن بود و وظیفه داشت قبل از مرگ نقشه رو تحویل محافظ بعدی بده که از طرف انجمن انتخاب شده بود(هیچ اعتراضی مبنی بر شباهت این قسمت به فیلم داوینچی کد پذیرفته نیست داستان از اول اینجوری بود.من بیگاهم!) اسم این شخص سارا اوانز بود.
سارا که شوکه شده بود گفت:من؟چرا من؟
آنجلا گفت:پدر تو از اعضا این انجمن بود برای همین تو انتخاب شدی.خلاصه خواهرم به همین دلیل قبل از مرگش نیمه نقشه رو برای تو فرستاد.
دامبلدور با هیجان گفت:ممنونم دوست پیرمن اطلاعات ارزشمندی به ما دادی.راستی تو میدونی شمع طلایی کجاست؟
آنجلا لبخند گنگی زد و با کمال آرامش گفت:من اونجا بزرگ شدم...


ویرایش شده توسط املاين ونس در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۶ ۵:۴۰:۱۴

[i][b][size=small][color=009966]Mr. Moony presents his compliments to Professor
Snape, and begs him to keep his abnormally large nose out of other people's business
:clap2


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵
#3
جواد از ترس مثل بيد ميلرزيد .حال بچه ها توي تالار هم كه ديگه گفتن نداره.

جسي به شيشه تي وي نزديك شد داد زد:نمي توني بياي بيرون؟

جواد آب دهنشو به زور قورت داد و گفت:آخه اين دستمو ول نمي كنه...
سامان با دستاي ترسناكش محكم دست جواد رو گرفته بود.

هدويگ از گوشه تالار اومد كنار جسي نشست و به جواد گفت: يه كم بكش ولت كنه!

همينكه جواد دستش و كشيد تا از دست سامان بيرون بياد قيافه سامان عوض شد و دوباره چشماش قرمز شدو دندوناي خون آلودش رو به جواد نشون داد .با صدايي كه مو به تن همه بچه ها راست كرد گفت:بابا جون كجا ميخواي بري؟

جواد كه كم مونده بود پس بيفته با تته پته گفت:هيچ جا بابايي من چاكرتم هستم .اصلا مگه بابا بچه شو ول ميكنه؟

سامان تا اين حرفو شنيد به حال عادي برگشت و پريد بقل جوادو گفت:حالا شدي باباي خودم!
جواد:

ملت توي تالار:

رومسا ديگه طاقت نياورد و جسي رو محكم بقل كرد و صورتشو چسبوند به شونش تا چيزي نبينه.

سامان دست جواد رو كشيد و بردش به طرف يه درخت.بعد از چند قدم يه دفه يه قفس گنده از بالاي درخت افتاد و جواد رو زنداني كرد.
سامان از شادي شعف جيغ كشيد و گفت:حالا واسه هميشه باباي خودم شدي!


ویرایش شده توسط املاين ونس در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۱۹:۲۸:۵۸

[i][b][size=small][color=009966]Mr. Moony presents his compliments to Professor
Snape, and begs him to keep his abnormally large nose out of other people's business
:clap2


شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵
#4
همونطور كه توي ليست انتظار بهم گفتيد خودمو اينجا با اين شخصيت معرفي ميكنم.
___________________________________________________
نام:آليشيا اسپينت
سن:20
گروه:گريفيندور
چوبدستي:چوب درخت بيد و پر ققنوس
خصوصيات ظاهري:قد بلند با موهاي قهوه اي و چشمهاي عسلي
توانايي ها:خوب نمي خوام از خودم تعريف كنم ولي نسبت به هم سنام توي تغيير شكل خيلي واردم توي غيب و ظاهر شدنم همينطور.البته معجون عشقم خوب ميپزم(تو رو خدا به ناظراي هاگوارتز نگيد)
علايق:هيچ وقت موفق نشدم از كنار يك بسته شكلات پاتيلي(از اونا كه توي دوك هاي عسلي ميفروشند) بگذرم و تهشو در نيارم!! به مد و فشن هم علاقه دارم.
دروس مورد علاقه:به درس تغيير شكل خيلي علاقه دارم در ضمن عاشق پرواز هم هستم.
سمت ها:مهاجم تيم كوييديچ گريفيندور

شما برای گرفتن یه شخصیت جدید باید یه شناسه ی دیگه تویه سایت بسازین(یه بار دیگه عضو بشین) و بیاین اینجا معرفی بکنین شخصیت جدیدتون رو...در ضمن یادتون نره که پایین معرفیتون بنویسید املاین ونس هستید


ویرایش شده توسط املاين ونس در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۲۰:۳۱:۳۲
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۵ ۲۱:۲۸:۱۶

[i][b][size=small][color=009966]Mr. Moony presents his compliments to Professor
Snape, and begs him to keep his abnormally large nose out of other people's business
:clap2


Re: گفتگو با مدیران ارتش الف دال,انتقادات و پیشنهاد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵
#5
منم تسليمم, انگار بايد يه رييس انتخاب كني اكتا جان اينطوري كه بخواي هفته اي يك بار بياي اصلا نميشه


[i][b][size=small][color=009966]Mr. Moony presents his compliments to Professor
Snape, and begs him to keep his abnormally large nose out of other people's business
:clap2


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۵
#6
جواد که ترسیده بود با من من گفت:همتون خیلی بی معرفتین حیف اون همه خوبی که....

جسی که پشت مبل سنگر گرفته بود گفت:کدوم خوبی؟خودت اون فیلمو آوردی خودتم باباش میشی

جواد بازم عقب عقب رفت تا خورد به لوییس و افتادن رو هم , اما پسره انگار نه انگار همین طوری با چشای ترسناکش زل زده بود به جواد و عاشقانه نگاش میکرد.

جواد:بابا شوخی بسه یه کاری بکنید.

جسی:تو باهاش همدستی اعتراف کن

جواد:نه به جون بچم!

پسره تا این حرفو شنید نیشش باز شد.(ملت: )و گفت:آخ جون پس خواهر برادرم دارم .بابا جون کدومشونن؟

ملت تا این حرف رو شنیدن سعی کردن قایم بشن و هرکی به یه طرفی دوید.


ویرایش شده توسط املاين ونس در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۳ ۱۷:۱۴:۵۷

[i][b][size=small][color=009966]Mr. Moony presents his compliments to Professor
Snape, and begs him to keep his abnormally large nose out of other people's business
:clap2


Re: موسسه ی کار يابی وزارتخونه
پیام زده شده در: ۵:۱۷ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵
#7
نام:املاین

نام خانوادگی:ونس

سن:38

استعدادها:جدی-چاخان-توانایی در شفای مسمومیت معجونی-بحث منطقی و غیر منطقی-دوئل

سوابق شغلی:شفا دهنده سابق

___________________________________________________

1_علم بهتر است یا وزارت؟ای بابا تو این دور زمونه بی پولی و آس پاسی مگه فرقی میکنه؟هر کدوم که ازش بشه پول درآورد

2_آشغالها را ساعت چند باید دمه در خانه گذاشت؟وقتی صدای ماشین آشغالانس از سر کوچه میاد تازه یادم می افته.

3_رنگ جوراب هری پاتر در کتاب پنج هنگامی که در وزارتخانه مشغول بازی با ولدی بود چه رنگی بود؟اهه...زرنگی فکر کردی نمیفهمم این سئوال انحرافیه؟! از بس حول بود یادش رفته بود بپوشه.

4_ویژگیهای یک کارمند خوب را نام ببرید.
واسه همکاراش کارت بزنه-پاچه خوار نباشه-جواب ارباب رجوع رو خوب بده-خوش تیپ باشه...


[i][b][size=small][color=009966]Mr. Moony presents his compliments to Professor
Snape, and begs him to keep his abnormally large nose out of other people's business
:clap2


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
#8
املاین خمیازه کشید و با چشمایی که نصفه نیمه باز بود رفت طرف تختش و تو راه هرچی بد و بیراه بلد بود زیر لب نثار جواد کرد که این وقت صبح همه رو بیدار کرده بود.در حالی که تلو تلو میخورد لبه تخت نشست و تو تاریکی کورمال کورمال دنبال لبه پتوش گشت که بکشه روی سرش و
کنث وارد خوابگاه شد و شروع کرد چپ چپ به املاین نگاه کردن:وا امی چرا نشستی رو تخت من؟
املاین:برو بابا خوابم میاد مگه الان وقت شوخیه؟
بعد پتو رو کشید سرش.
کنث که داشت عصبانی میشد پتوش رو از رو سر املاین کشید کنار و گفت:پاشو خودتو لوس نکن من رو رختخوابم حساسم
املاین هم عصبانی تر از کنث شروع کرد به کشیدن اونور پتو.این بکش اون بکش...
رومسا که تازه وارد معرکه شده بود داد زد:مگه زده به سرتون پتو پاره میشه
کنث که به نفس نفس افتاده بود گفت :این (....) خوابیده سر جای من
املاین داد زد:بابا این تخت خودمه.
کنث و رومسا:

رومسا که احساس خطر کرده بود رفت جلو با دقت به چشمای چپ شده امی نگاه کرد و پرسید:تو چته؟

امی گفت:هیچی ولی اگه بذارید کپمو بذارم خوب میشه.

رومسا با احتیاط از امی دور شد و در گوش کنث زمزمه کرد:زده به سرش!نکنه اون فیلم کوفتی یه بلایی سرش آروده؟!

هر دو با این فکر به طرف سالن عمومی دویدند(خر خر امی به هوا رفت) تا به بقیه خبر بدن.غافل از اینکه این بلا فقط سر املاین نیومده بود...
______________________________________________________________________________________________________________
ببخشید بد شد اولین باره اینجا پست میزنم.


ویرایش شده توسط املاين ونس در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۲۳:۰۲:۱۶
ویرایش شده توسط املاين ونس در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۱ ۲۰:۲۵:۵۷

[i][b][size=small][color=009966]Mr. Moony presents his compliments to Professor
Snape, and begs him to keep his abnormally large nose out of other people's business
:clap2


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
#9
این خیلی نامردیه منم برای گرفتن نقش مک گوناگل نمایش فرستادم ولی اینجا نوشته فقط یک نمایش برای اون نقش رسیده!یعنی مال من چی شده؟

متاسفم من بلیتی از شما پیدا نکردم.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۱ ۱۳:۱۹:۰۵

[i][b][size=small][color=009966]Mr. Moony presents his compliments to Professor
Snape, and begs him to keep his abnormally large nose out of other people's business
:clap2


Re: گفتگو با مدیران ارتش الف دال,انتقادات و پیشنهاد ها
پیام زده شده در: ۱:۴۰ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
#10
من فکر میکنم ما قبل از هر چیز باید بتونیم به نظرات هم احترام بذاریم این طوری بیشتر به ارتش کمک میشه.بلید منم به این نظرت که فکر میکنی پستات بهترینه احترام میزارم گرچه ممکنه باهات موافق نباشم.من فقط ازت خواستم که کار بچه ها رو زیر سئوال نبری درحالی که خودت کاری نکردی.


[i][b][size=small][color=009966]Mr. Moony presents his compliments to Professor
Snape, and begs him to keep his abnormally large nose out of other people's business
:clap2






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.