هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: نقش خداوند در هری پاتر چیست؟
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#1
هری پاتر یه داستان به اصطلاح فانتزیه. چیزایی توش وجود داره که با عقل جور در نمیاد مثل جادو یا پرواز با جاروی پرنده و خیلی مسائل دیگه. هیچ کدوم از اینا در ذهن مادی ما نمی گنجه اما باید بگم همه شون تحت سلطه ی نیروهای شیطانی هستن چون وجود دارن... خدا بین نیروهای شیطانی هیچ جایی نداره.


من اگه جای ناظر بودم سریع این تاپیک رو قفل می کردم!


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: مثلث برمودا
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۶
#2
مثلث برمودا دلیل علمی داره و نمی شه اون رو تو شاخه ی جادو و جادوگری وارد کرد... دانشمندان مثلث برمودا رو به سیاهچاله ها ربط می دن بعضی ها به امام زمان... طی این همه سال هنوز کسی نتونسته راز مثلث رو کشف کنه پس با این بحث ها و نظریات کهنه نمی تونیم به نتیجه ای برسیم...

این تاپیک قفل می شه!


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: حد و مرز جادو!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۲ یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۶
#3
این تاپیک فعلاً باز می شه چون موضوعش جالبه... اما اگه دوباره پست های بی ارزش و کوتاهی توش زده شه به حالت اولیه اش برمی گرده!


ویرایش شده توسط ورونیکا ادونکور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۹ ۱۶:۱۵:۱۸

اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ جمعه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
#4
صدای عجیبی از پشت در به گوش می رسید که مو را بر بدن سیخ می کرد؛ صدایی شبیه به زوزه ی باد و یا گرگ نمایی که در همان نزدیکی در حال تغییر ماهیت خود است و شاید هم... اما هر چه بود پیام جالبی را به همراه نمی آورد... همه ی مشکلات دست به دست هم داده بودند و از میان آن ها بوی مرگ و نیستی به مشام می رسید.
ناگهان صدایی موحش رشته ی افکار مغشوش اعضای هافلپاف را از هم گسیخت و باری دیگر آن ها را وارد فضای سرد و بی روح تالار کرد... در با صدای گوشخراش و با سرعتی که حتی چشم قادر به دیدن آن نبود بسته شد و دیگر صدایی به گوش نرسید... نه صدایی و نه هیچ حرکت دیگری از بیرون تالار...
لودو در حالی که نفس نفس می زد، از جایش برخاست و با حالتی شق و رق به طرف در به راه افتاد. در دل آرزو می کرد که احساسش درباره ی این موضوع و وقایعی که قرار بود در آینده ای نزدیک به وقوع بپیوندد، اشتباه باشد... اما آیا واقعاً اشتباه بود؟!
لودو به آرامی روبروی در گرفت، سپس دستش را شتابان بالا آورد و روی دستگیره ی عجیبی که به حالت یک گورگن بود، گذاشت. سریع آن را چرخاند. اما هیچ اتفاقی نیفتاد... در باز نشد... حتی تکانی کوچک هم نخورد...
لودو رویش را به طرف بچه ها برگرداند. از نگاهش نگرانی و تشویش می بارید و از اعماق وجودش ترس احساس می شد.
در همان لحظه آیدن به دور و اطراف خود نگاهی انداخت و این واقعیت تلخ را با صدایی بلند اما لرزان اعلام کرد :
- ما گیر افتادیم...
- اما یکی پشت در بود... وقتی لودو به طرف در اشاره کرد من یکی رو پشت اون دیدم اما واقعاً نفهمیدم کی بود... یا بهتر بگم... چی بود؟!
دنیس این کلمات را بر زبان آورد، سپس دستش را روی صورتش قرار داد و سکوت کرد... فضای ناخوشایند تالار و احساس ناشی از آن بر وجود همه مستولی شده بود... سردی نقاط آن با همه بیگانه اما قریب بود... رازی در اطراف آن ها بود، اما هیچ کدام حتی متوجه آن نمی شدند... چه کسی می داند؟! شاید این هم یک نوع طلسم بود! ... یک طلسم مرگبار و چه بسا جبران ناپذیر !
در همان لحظه صدای جیغی از درون خوابگاه سرتاسر تالار را در برگرفت.
" اِما "
در میان جیغ ناگهانی اِما صدای یکی از تابلو ها به وضوح شنیده می شد :
- اوه... اون چیه که داره نزدیک می شه... سر هانتین... سر هانتین... س س ...
با حالت عجیبی در حالی که به سمت چپ خود نگاه می کرد، تته پته کنان کلمات را ادا کرد، سپس به سرعت تابلو را ترک کرد...
لودو آب دهانش را قورت داد و تکرار کرد :
- یه چیزی داره نزدیک می شه...





مثل همیشه عالی . سوژه ت خیلی قشنگ بود . منو مجذوب خودش کرد .

موفق باشی گلم !


ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۰ ۲۲:۵۳:۰۲

اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۱۴:۳۱ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶
#5
نام : ورونیکا
نام خانوادگی : ادونکور
شغل : استاد بازنشسته ی هاگوارتز ... اما در حال حاضر بیکار می باشم!
سابقه عضویت در گروه مرگخواران : چند ماهی می شه.
سابقه عضویت در محفل ققنوس : ندارم
هدف از پیوستن به ارتش تاریکی : همین جوری دور هم باشیم!


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ یکشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۵
#6
لودو نفسش را با حرص بیرون داد و سپس دستش را به طرف نرده ای که در سمت چپ او واقع شده بود، دراز کرد. در حالی که آشکارا سعی می کرد آرامش از دست رفته ی خود را بازگرداند، با آزردگی خاطر لب به سخن گشود :
- دیگه همه چی تموم شد... گروه ما از هم می پاشه... این واقعیت رو نمی تونیم انکار کنیم چون همگی از نظر اسنیپ درباره ی ما و گروهمون خبرداریم. و این می تونه معنی این داشته باشه که همه چی زیر سر اسنیپه و ما بدون...
ورونیکا با خشم فریادی کوتاه کشید و با چشمانی گشاد شده به صورت برافروخته ی لودو چشم دوخت. دستش را به نشانه ی سکوت روی بینی اش قرار داد و شتابان صحبت او را قطع کرد. گفت :
- صبر کن لودو... فکر نمی کنم درست باشه انقدر سریع قضاوت کنی. حتماً موضوع چیز دیگه یی هست وگرنه اسنیپ خودش رو به ما نشون نمی داد.
اریکا چشمانش را به نشانه ی تفکر باریک کرد و عرصه ی دید را بر خود تنگ ساخت. با حالتی عجیب به چپ و راست نگاه کرد، سپس دست چپش را بالا آورد و به ساعتش نگاهی انداخت. سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد. بعد از آن نیز رویش را از ورونیکا و لودو برگرداند و به پشت سرش خیره شد... " دقیقاً همان جایی که اسنیپ تا چند دقیقه ی پیش از آن جا گذشته بود " ناگهان با سرعت به عقب برگشت و با صدای تقریباً آهسته ای اعلام کرد :
- ما باید بریم تالار هافل...
- داشتیم همین کار رو می کردیم که این ماجرا پیش اومد.
لودو این کلمات را بر زبان آورد و بعد از آن همگی بدون این که کوچک ترین کلمه ای بر زبان بیاورند، با گام هایی آرام و شمرده به طرف تالار به راه افتادند. در راه سکوت محض برقرار بود و خوشبختانه بر سر راه آن ها هیچ کس و هیچ چیزی قرار نداشت؛ تا جایی که صدای قدم های مکررشان در فضا طنین می انداخت.
سرانجام بعد از گذشت چندین دقیقه روبروی در ایستادند. لودو آهی کشید و کلمه ی رمز را ادا کرد :
- آفتابه ی مرلین... مسخره تر از این هم کلمه ی عبور دیده بودین؟!
در همان لحظه در به آرامی گشوده شد. قبل از این که آن ها در را به طور کامل باز کنند، اریکا به طرف هر دوی آنان برگشت و هشدار داد :
- مواظب باشین... شاید امروز بتونیم از خیلی از موضوعات سر در بیاریم و شاید هم...
و سپس به طور اتفاقی صدای آشنایی از درون تالار شنیده شد و همین باعث شد تا اریکا سخن خود را نیمه تمام باقی بگذارد. صدایی که نماد آشفتگی حال فردی مشخص بود، به وضوح به گوش می رسید... همگی با تمام وجود او را می شناختند.
- زود باش... الآن میان... نه سامانتا اون جا نه !
- می شه اسم من رو انقدر بلند صدا نزنی، ادوارد؟! ... ممکنه کسی بشنوه.
- می تونین دعواهاتون رو برای بعد بذارین. هوم؟!
- اون کتاب رو بده به من... هنوز طلسم رو تو یه جاهاییش اجرا نکردم. بعد از اون هم می زاریم رو میز ورونیکا. ترتیب کتاب شگردهای جادویی اریکا و لودو رو هم خودتون بدین... اما این هنوز اول کاره... بقیه رو چی کار کنیم؟!
ترتیب طلسم؟! ... افسون کردن کتاب های آن سه نفر؟! ... بقیه ی کارها؟!
ناگهان اریکا با صدای بلندی نفس کشید؛ طوری که صدای آن در راهرو و چه بسا تالار منعکس شد. بعد از آن نیز صداهای درون تالار فرو نشست و بعد قدم هایی آهسته به طرف در نزدیک شد ... !

---------------------------------------------------------

ببخشید خیلی طولانی شد... می دونم!






اهم اهم ... دیدین من بالاخره برگشتم ؟ دلم برای نقد کردن تنگ شده بود ( چه دروغ برگی اول سالی گفتم !)
خب . حالا میریم سراغ نقد :

پستت پست مناسبی بود . یه جورایی بهتره بگم روشنگر بود . طوری که به راحتی به نفر بعدی این امکان رو میداد که اونو ادامه بده .

برخلاف گفته ی خودت ، اندازه ش هم مناسب بود . خواننده رو خسته نمی کرد . ولی فقط یه ایراد کوچیک داشت :

( صدایی که نماد آشفتگی حال فردی مشخص بود، به وضوح به گوش می رسید... )

اینجا واقعا جمله ت مشکل داشت . اونم اساسی !

وارد بقیه ی جزئیات نمی شم . چون ایرادی توش ندیدم .

موفق باشی .


ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱ ۲۲:۲۸:۳۵

اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵
#7
سوال اول :
جروی ها ( Jarvey ) موجوداتی هستند که از بسیاری لحاظ به موش خرمای عظیم الجثه و بزرگی شباهت دارند که در زیر زمین زندگی می کنند؛ به دلیل این که در زیر خاک به دنبال جن های کوتوله می گردند. غذای آن ها نیز موش کور و موش صحرایی است. چون از جثه ی خود کوچک تر هستند. این موجود بیش تر در انگلیس، ایرلند و امریکای شمالی زندگی می کند. قدرت تکلم نیز دارد اما دارای محدودیت های خاص خودش است. به طور مثال حرف می زند اما کلمات او کوتاه و معمولاً بی ادبانه است. از عهده ی مکالمات پیچیده و هوشمندانه هم بر نمی آید و غالباً با جادوگران رابطه ی خوبی برقرار نمی کند. جادوگران نیز به طبع به او نزدیک نشوند جز آن هایی که قصد رام کردن او را دارند. مکان زندگی آن ها بسیار کوچک و درون خاک است. آن ها برای حفظ امنیت خود بیش تر اوقاتشان را دور از موجودات دیگر سر می کنند و برای تغذیه و به دست آوردن غذا به زیر زمین می روند. پیدا کردن غذا برای خودشان بسیار سهل و راحت است؛ به این خاطر این که همانند طعمه هایشان هستند !

سوال دوم :
در یکی از روزهای گرم تابستانی گروهی برای به دست آوردن اطلاعاتی از موجودات جادویی به منطقه ای گرمسیر سفر می کنند. سرانجام برای استراحت زیر تک درختی در صحرای بزرگ، متوجه موشی عظیم می شوند که در حال بیرون آمدن از خاک است. در چنان صحرایی وجود حتی مار هم آرامش بخش بود. به همین دلیل یکی از آن ها موش را می گیرد و درون قفس موش کور خود قرار می دهد. بعد از گذشت مدتی هم که به آن ها سر می زند، فقط یک موش در آن مشاهده می کند و نتیجه ی آن، این بود که موش کور جادوگر توسط جاروی خورده شده بود ! ( )

سوال سوم :
غول ها خود به چند دسته تقسیم می شوند :
1- غول غارنشین
2- ترول های کوهستان
3- ترول های جنگل
4- ترول های رودخانه
ترول ها شباهت زیادی به غول ها دارند از این رو در همان دسته به شمار می آیند ولی با این تفاوت که میزان خشانتشان چند برابر غول هاست !
1- غول ها موجودات درشت هیکل و زشتی هستند که خطر زیادی برای جادوگران به حساب نمی آیند. بسیار بزرگ و وحشت زا نیز هستند که دندان های جا به جایی دارند و پوستشان لزج است. اغلب نیز در انباری های خانه های جادوگران زندگی می کنند. به این دلیل که غذای آن ها بید و عنکبوت است و این گونه موجودات درون انباری ها بیش تر یافت می شوند. غول ها بیش تر اوقات در حال ناله کردن هستند و از این کار دست نمی کشند و هنگامی که بی حوصله باشند هر چیزی که در کنارشان باشد به این طرف و آن طرف پرتاب می کند. اما در کل جانور ساده و آرامی است و با جادوگران کاری ندارد. ولی اگر عمدی یا سهوی آزاری به او رسانده شوند وحشی می شود و دیگر رام کردن او از عهده ی کسی برنمی آید. در این صورت خطرات زیادی ایجاد می کند. غول ها معمولاً مصاحب و حیوان خانگی جادوگران هستند و از اموالشان محافظت می کند.
2- ترول ها : ترول ها موجودات وحشتناکی هتسند که قد آن ها بیش از 12 فوت ( 4 سانتی متر ) و وزن آن ها بیش از 1000 تن است. قدرت ها باور نکردنی است و خطرات زیادی به دنبال دارند. رام کردنی نیستند هر چند که عده ای از جادوگران به این کار دست زدند با این حال هیچ کدام به نتیجه نرسید. بسیار وحشی هستند و رفتاری که از خود به جا می گذراند به هیچ عنوان قابل پیش بینی نیست. این به این معنی که در یک لحظه می تواند همه چیز را در مقابل چشمان همه نابود کند. ترول ها در اصل در کشورهای اسکاندیناوی زندگی می کردند اما به دلایلی نامشخص وارد انگلیس، ایرلند شمالی و در کل کشورهای اروپای شمالی شدند. آن ها نیز مانند غول ها ناله می کنند و زبانشان زمخت و پوستی کلفت و لزج مانند دارند. هوش آن ها از غول ها بیش تر است به طوری که قادر به تکلم هستند اما با محدودیت هایی مشخص... معمولاً از آن هایی که هوش بالایی نسبت به بقیه دارند برای نگهبانی استفاده می شود. اما به ندرت چنین چیزی پیش می آید. همان طور که در بالا ذکر شد به سه دسته تقسیم می شوند : 1- ترول های جنگل 2- ترول های رودخانه 3- ترول های کوهستان. ترول هایی که در کوهستان زندگی می کنند شباهت بیش تری به غول ها دارند. ترول های جنگل از بقیه کوچک تر هستند و خطرشان نیز کم تر است، اما ترول های کوهستان از بقیه بزرگ تر بوده و بسیار خطرناک تر است. و رام کردن آن غیر ممکن است. سر آن ها مویی ندارد و به رنگ خاکستری روشن با پوستی زخیم است. اما ترول های جنگل سبز کم رنگ هستند و چند مو روی سر آن ها مشاهده می شود.
با این تفاسیر غول های غارنشین که خود از موجودات جادویی عجیبی به شمار می آیند دارای قدرت خارق العاده ی جادویی نیستند. البته این بدان معنا نیست که هیچ کدام از آن ها از این قدرت برخوردار نیستند، اما جادوی آن ها شباهتی به جادوی جادوگران ندارد و تنها برای خودشان قابل مصرف می باشد !


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: گذرگاه دیگاروس!!!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵
#8
سکوت با نهایت انتهای خود دشت عظیم را در بر گرفته بود؛ گویی حاکمی قدرتمند اجازه ی شکستن آن را به کسی نمی داد و فریاد هایی خاموشی را زمینه ساز آن می کرد... بی هیچ امیدی ... بدون روح و زندگی ... تنها بوی مرگ و نابودی به مشام می رسید و ندای پایان همچون حربه ای بر قلب های نا آرام سه همسفر فرود می آمد !
دشت از اطراف به ناممکن ختم می شد و هیچ چیزی به غیر از خاک هایی سفید رنگ و گاه بوته هایی از گیاهان ناشناخته روی زمین به چشم نمی خورد. سنگریزه های کوچکی که در زیر پاهای سه جادوگر قرار گرفته بود، بسیار داغ به نظر می رسید و به سنگ هایی که تا به حال دیده بودند، شباهتی نداشت . آسمان نیز به رنگ خاکستری تیره – همچون بیماران لاعلاج – در آمده بود که تصور آن در اذهان نمی گنجید. در میان آن هیچ پرنده ای خودنمایی نمی کرد و تنها ابرها مانع از تابش خورشید شده بودند؛ به طوری که انگار حتی خورشید و ستارگان نیز اجازه ی ورود به آن سرزمین را نداشتند.
چند لحظه ای سه جادوگر آن جا ایستادند و با نا آرامی به دور و اطراف خود خیره شدند. بی هیچ چاره ای سر تکان می دادند و توان بر زبان آوردن کوچک ترین کلمه ای را در خود نمی یافتند؛ چرا که در آن سرزمین کلمه ها نیز در میان اندیشه هایی مشوش ناپدید می شد و همچون قفسی آشکار آن را نهان باقی می گذاشت.
ناگهان وبلن نفسی عمیق کشید و چهره ای متفکرانه به خود گرفت. انگار موضوعی فراموش شده را به یاد آورده بود؛ تا جایی که بدون هیچ معطلی آن را بر زبان آورد. رو به پسرک کرد و با لحنی مرموزانه گفت :
- ما... ما یکی دیگه رو دیده بودیم که ... اون هم به طرف گذرگاه می رفت ... با یه شنل بلند سیاه و قدی بلند ... نتونستیم خیلی خوب اون رو ببینیم ... اما مطمئنیم که به این سمت میومد و این طور که پیداست از این جا هم رد شده ... تو به هیچ کس اجازه ی ورود ندادی ؟!
بعد از این حرف فلبی و دیناد با کنجکاوی به یکدیگر نگاهی گذرا انداختند، سپس به پسرک که با حالتی عجیب سرش را پایین انداخته بود و آشکارا می لرزید ، چشم دوختند ... او با انزجار دستش را روی صورتش گرفت و چند لحظه ای بی حرکت باقی ماند، اما سرانجام بعد از گذشت چندین ثانیه که به اندازه ی سال هایی متمادی طی شد، دستش را از روی صورتش کنار آورد و پاسخ داد :
- ما به نزدیکان ارباب اجازه ی ورود می دیم چون اون ها این دستور رو به ما دادن ... و اگر از این کار خودداری کنیم به جهنم گذرگاه فرستاده خواهیم شد !
چشمان فلبی دو برابر حالت اولیه ی خود شد. آب دهانش را با صدای بلندی قورت داد و در حالی که سعی می کرد آرامش از دست رفته ی خود را دوباره بازگرداند، پرسید :
- ارباب شما کیه ؟! ... و می تونی اسم اون کسی رو که از این جا رد شد، بگی ؟!
- ارباب ما گریبالیسته و این رو همه می دونن اما اجازه نداریم نام اون فرد رو بگیم... چون مجازات ارباب ما را در برخواهد گرفت !
سه جادوگر بعد از شنیدن این حرف دستشان را دور چوبدستی شان حلقه کردند و هر لحظه منتظر حمله ماندند. اما ناگهان عاملی مانع از این کار شد. صدای جغدی آشنا از پشت سر آن ها – دقیقاً جایی که از آن می آمدند – در فضا طنین انداخت. او هر لحظه نزدیک تر می شد و همزمان با آن نامه ای کوچک که در پایین پایش بسته شده بود، به شدت خودنمایی می کرد...
سرانجام جغد به پایین فرود آمد... وجود یک جغد و یک نامه برای آن ها تا حدودی غیر قابل باور بود، با این حال دیناد به جلو رفت و نامه را از زیر پای جغد به بیرون کشید. آن را با سرعت باز کرد. تکه ای از روزنامه ی پیام امروز که از بقیه جدا شده بود... در نهایت دیناد تیتر بزرگ را زیر لب خواند :
خائنی در هاگوارتز شناخته شد !


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵
#9
سوال اول :
نام کامل : فردیناند الکانوس مک گرین
محل تولد : خرابه های یونان
تاریخ تولد : 1000 سال بعد از میلاد مسیح
تاریخ وفات : 1073 میلادی
شجره نامه :
فردیناند الکانوس مک گرین در سال 1000 میلادی در خرابه های یونان دیده به جهان گشود. دوران کودکی اش را از 3 سالگی در ایتالیا – که در آن زمان روم به شمار می آمد – سپری کرد و به دلیل هوش سرشار از 4 سالگی به مدرسه ی جادوگری رفت. بعد از گذشت چهار سال مدرک سطوح عالی جادوگری را از مدرسه ی علوم و فنون روم و سلت دریافت کرد و مدتی نیز استاد طلسمات و اوراد جادویی آن جا شد؛ تا این که از تدریس دست کشید و به طور جدی به ورد ساختن پرداخت. تلاش های او مدت زیادی به طول انجامید اما سرانجام نتیجه داد و او موفق به اختراع طلسم های گوناگون و پر کاربر شد. از جمله ی ورد های بی نهایت او می توان به موارد زیر اشاره کرد :
1- افسون زره ( که در این جا انسان خود به عنوان زره به شمار می آید )
2- ورد خلاقیت ( باعث خلاق شدن انسان می شود )
.............................
.............................
n – طلسم قدرت سیاه ( موجب بی رحمی و قدرت وصف ناپذیر یک جادوگر می شود )
مک گرین بعد از اختراع آخرین ورد خود از روی کنجکاوی آن را روی خود امتحان کرد. اما به دلیل بالا بودن سطح کیفی آن منجر به بی رحمی او شد که سرانجام بسیاری از مردمان ایتالیا را کشت... و در آخر همراه با خانواده ی مفقود الاثرش – که اصلاً معلوم نشد چه موقع ازدواج کرده است – به انگلستان – لندن – سفر کرد. در نهایت این سفر فردیناند بچه هایش را از ساعت بیگ بن آویزان کرد و خود را درون رودخانه ی تایمز انداخت. و همین موجب غرق شدن او شد ! ... بعد ها نیز طلسم او ممنوع خوانده شد و استفاده از آن مجازاتی عظیم را در برخواهد داشت !

سوال دوم :
بیا تا با گام هایی استوار این راه پر نشیب و فراز را بپیماییم
و دیدگان خود را به خورشید بلند خیره سازیم
تا جمجمه های افتاده میان خرچنگ ها و ماران خزنده در میان خارستان را ببینیم
اگر در نیمه را ز بیم بازگردیم
اشباح شب با فریاد های خود ما را به ریشخند خواهند گرفت
و چنانچه با شهامت به بلندای کوه رسیم
جان های جهان های بالاتر
با ترانه های پیروزی مان هم آواز خواهند شد !


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: كلاس نجوم و اختر فيزيك
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ شنبه ۳۰ دی ۱۳۸۵
#10
سوال اول :
در اساطیر یونان هر سیاره، ستاره و یا جسمی دیگر الهه ی چیزی خوانده می شود که به اصطلاح ما بهش رب النوع می گویند. هر کدام از سیاره های منظومه ی شمسی هم دارای یکی از این نام ها هستند. نام خدای مرگ به یه دنیای دلنشین و فرح بخش داده شده است. اگر هر ماه سیاره ای 12/1 سالش فرض شود، از زمان کشف پلوتون توسط اخترشناس ( منجم ) امریکایی سی. دبلیو. تامباوگ در 18 فوریه ی 1930، اندکی بیش از 1/5 ماه بر این سیاره گذشته است. از آن به بعد اخترشناسان فاصله ی آن را تا خورشید تعیین کرده اند – فاصله ای برابر 5/39 واحد نجومی ( هر واحد نجومی مساوی فاصله ی متوسط زمین تا خورشید است؛ یعنی تقریباً 6000000000 کیلومتر. در هر حال پلوتون بعد ها از فهرست سیاره هایی که به دور خورشید می چرخند، برداشته شد. از این رو این لقب را به آن نسبت دادند.

سوال دوم:
زحل -----------> خدای تقدیر
یونانیان باستان با استفاده از علم جبر که علم محاسبه ی ستارگان بود، به این نتیجه رسیدند که زخل که در فاصله ی حدود 1500000000 کیلومتری هر خورشید واقع شده و بیش تر از یک درصد از گرمای خورشید را که ما در روی زمین از آن بهره می گیریم، دریافت نمی کند. و حتی دمای روی زحل دست گم 150 درجه ی سانتیگراد زیر صفر است، طوری قرار گرفته است که نمایانگر سرنوشت انسان های روی زمین است؛ از این رو خدای تقدیر خوانده می شود.

سوال سوم:
افسانه ای از آن برمی گردد به اساطیر رومیان که گفته شده است هر گاه خورشید با الهه ی عشق ازدواج کند، سیاره ای سمبل تولد زائیده می شود؛ این سیاره همان قدر نزدیک و درخشنده است که رازپوش و اسرار آمیز ! ... اما این سیاره زائیده نشد و مریخ جای آن را گرفت... به طوری که اخترشناسی چنین نوشت:
" در کنار خورشید، نوعی برآمدگی ظاهر شد که تدریجاً به وضوح درآمد؛ گویی زهره داشت قرص خورشید را ترک می گفت. بعد برآمدگی ناپدید شد و ناگاه زهره شکل اولش را باز یافت !

( یه پیشنهاد دارم... در کنار این اساطیر و کلاً افسانه هایی که راجع به سیارات هستن یه کم راجع به خصوصیت و کلاً کهکشان های دیگه هم بحث شه خوبه !
)


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.