هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
#1
سلام
اينم لينك تكليف
شماره 66



Re: دادگاه شماره 10
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
#2
طبقه هفتم وزارت سحر و جادو مربوط به دادگاهايي مي شد كه در آن ها به محاكمه مجرمين مي پرداختند اما هيچ يك از دانش آموزاني كه از شومينه اين طبقه بيرون مي آمدند انتظار ديدن راهروييي به اين طويلي را نداشتند. پروتي با صداي نسبتا بلندي گفت: فكر كنم اين راهرو از كل وزارتخانه هم درازتر باشه.نه؟ پروفسور اوانز از پشت سر پروتي توضيح داد : بله درست حدس زديد اين راهرو با جادو اينقدر طويل شده و در واقع كسي از تعداد واقعي دادگاه ها خبر نداره ولي طبق آخرين آمار 20070707اتاق در اين راهرو هست كه ما بايد به دادگاه شماره 10 بريم.
در دادگاه: حدود 20 نفر در جايگاه هيئت منصفه نشسته بودند و قاضي دادگاه در ميان آنها قرار داشت ورود بچه ها با ورود متهمين از در ديگر دادگاه شماره 10 همزمان شد.آنها 3 مرد نسبتا جوان بودند كه بر خلاف انتظار همه با آرامش قدم بر مي داشتند.هري كه به ياد دادگاه خود افتاد با عصبانيت به رون و هرميون گفت: دادگاه من از اين شلوغ تر بود!بالاخره همه سر جاي خود نشستند و محاكمه شروع شد.
قاضي: آقايان جك ملون . برايان گريت و شان بريچ . شما متهمان اين دادگاه هستيد.در تاريخ 13/4/1998 ما متوجه شديم كه در يك دهكده كه تمام اهالي آن مشنگ هستند جادويي رخ داده! مامورين وزارتخانه به سرعت به دهكده اعزام شدند و طي تحقيقات به عمل آمده متوجه شدند كه شما آقايان به يك مشنگ حمله كرديد و به نظر ما قصد داشتيد كه از بزرگترين جنايت تاريخ جادوگري كه توسط بلك انجام شده تقليد كنيد و به اصطلاح خودتون رو معروف كنيد البته مثل اينكه يادتون رفته در نظر بگيريد كه بلك جادوگر بسيار توانايي هست به خاطر همين هم بوده كه شما فقط تونستيد صداي مهيبي در خيابون مشنگ ها توليد كنيد كه البته همين صدا باعث صدمه ديدن پرده گوش يك مشنگ شد.آيا مي تونيد از خودتون دفاع كنيد.
متهمان لحظه اي با هم حرف زدند بعد يكي از آنها كه چهره ي خشني داشت ايستاد و گفت:ما به كاري كه كرديم افتخار مي كنيم آزار و اذيت مشنگ ها هدف ماست!
قاضي كه از اين حرف شرمنده شده بود حرف مرد را نشنيده گرفت و به سخنش ادامه داد: پس بنا به آنچه گفته شد هر يك از شما به 1 سال حبس در آزكابان محكوم مي شيد بعد رو به هيئت منصفه كرد و گفت موافقين دستاشونو بالا بگيرند. حدود 18 نفر دست هايشان را بالا گرفتند قاضي : دادگاه به اتمام رسيد
بچه ها از در دادگاه خارج شدند همه با هم حرف مي زدند تا اينگه پروفسور اوانز با صداي بلند گفت :‌خوب بچه ها ديديد كه متا سفانه جادو گر هايي هستند كه از آزار مشنگ ها لذت مي برند و اون رو هدف خودشون مي دونند حتي ديديد كه توي هيئت منصفه وزارت هم اين افراد موافقيني دارند پس احتمالا حالا اهميت اين كلاس براتون روشن شد. همه دانش آموزان به چهره هايي متفكر به سمت شومينه رفتند و به مدرسه بازگشتند



Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶
#3
سلام
نام:وريتي
جنسيت : زن ( هرچند تو كتاب نگفته البته به نظرم از روي نسخه انگليسي مي شه فهميد چون طبق ترجمه بايد از her يا his استفاده شده باشه ولي من ترجيح مي دم زن باشه!)
سن : 18
رنگ چشم : قهوه اي
مو: كوتاه , بور
شخصيت : عاشق شادي. دوست داشتني و صادق كمي هم كمرو
مشخصات ظاهري: قد بلند :178...لاغر اندام.....چشم هاي درشت و كنجكاو
علاقه مندي ها : خلاقيت هاي جادويي. كوييديچ.دامبلدور.خانواده هاي سنت شكن
گروه : گريفندور

معرفي شخصيت : من وريتي هستم...توي مغازه ي آقايان ويزلي كار مي كنم و به طور دائم در يكي از اتاق هاي پاتيل درزدار زندگي مي كنم.من در سال1988 متولد شدم .مادرم جادوگر و پدرو مشنگ بود ...به علت سخت گيري پدرم در مورد جادو مادرم نتونست منو به هاگواتز بفرسته و با اجازه كتبي دامبلدور و مجوز وزارت سحر و جادو در خانه به من تدريس مي كرد تا اينكه 2 سال پيش مادرم مرد و من باز هم به دستور دامبلدور به كوچه دياگون اومدم تا اينكه در جريان اجاره مغازه آقايان ويزلي با اونا آشنا شدم و اونا لطف كردن و منو به استخدام خودشون درآوردن و جريانات هاگوارتز رو براي من تعريف كردن به خاطر همين فكر كردم اگر من هم به اونجا ميومدم در گريفندور ميوفتادم...قبل از همكاري با آقايان ويزلي هم در مغازه هاي مختلف گوچه دياگون كار مي كردم....
اينم براي اينكه مجبور نشيد اون زير بنويسيد يادتون نيست كجاي كتاب بوده
هري پاتر و شاهزاده دورگه.طبق نسخه ترجمه خانوم اسلاميه : جلد 1.فصل 6 : مسير بيراهه دراكو. ص 160.
متن:
جرج چند تا از تله هاي انفجاري را قاپيد و در دست هري گذاشت و گفت :
- بيا بگيرشون.
ساحره جواني با موي كوتاه و بور از پشت پرده سرك كشيد.هري متوجه شد مه او نيز رداي كار سرخابي رنگي به تن دارد.ساحره ي جوان گفت :
-آقاي ويزلي و آقاي ويزلي .اون بيرون يكي از مشتري ها دتبال يه پاتيل شوخي دار مي گرده.
از نظر هري بسيار عجيب بود كه كسي فرد و جورج را آقاي ويزلي خطاب كند اما هر رو با گام هاي بلند به سوي او رفتند. جورج بلافاصله گفت : درست مي گي وريتي.دارم ميام. هري هرچي كه دوست داشتي بردار باشه ؟ همش مجانيه.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۲:۳۹:۵۱
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۸:۱۴:۵۰


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۰:۱۳ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶
#4
سالن عمومي گريفندور شلوغ تر از هميشه بود همه دانش آموزان در باره ي اتفاقي كه شب گذشته رخ داده بود صحبت مي كردند و هري تعجب مي كرد كه چطور حادثه به اين سرعت تغيير كرده بود و تقريبا به اتفاق ديگري تبديل شده بود
- ما بايد به فكر قولمون هم باشيم
اين صداي هرميون بود
هري با حواس پرتي گفت : قول؟ آهان آره باشه
رون كه رنگ چهره اش به طرز هشداردهنده اي تغيير كرده بود با احتياط پرسيد: منظورت از قول چه؟
هرميون : منظورم قولمون به هاگريده همون كه باعث شد نتونيم بازي كوئيديچ رو ببينيم
هري كه تازه متوجه شده بود منظور هرميون چيست با تعجب نگاهي به رون انداخت و بعد از چند ثانيه گفت:
-هرميون ما الان بايد نگران هاگريد باشيم نه داداشش!مطمئنم اگر گراوپ چند روزي آموزش نبينه تاثيري در پيشرفت زبانش نداشته باشه! يعني مي خواهم بگم كه ... خوب من فكر نكنم كه يك غول 5/4 متري احتياج چنداني به زبان انگليسي داشته باشه.
- احمق نشو هري! اولا كه ما نمي تونيم براي هاگريد كاري بكنيم و من مطمئنم كه بلايي سر هاگريد نمي آد. آمبريج ديشب يك گروه از كاركشته ترين ياران خودش را آورد اينجا تا شايد بتواند هاگريد را دستگير بكند كه نتوانست. بعدشم فكر كردي من خيلي دوست دارم برم اونجا و به يك غول آموزش بدم ؟ نه ابدا نمي خواهم اين كار را بكنم ولي به هر حال ما وظيفه داريم در غياب هاگريد يك سري به دوست كوچولومون بزنيم؟ نظر تو چيه رون؟
رون كه به نظر مي رسيد زبانش به دهانش چسبيده به زحمت گفت: من كه هيچ دوست ندارم برم توي اون جنگل.ولي فكر نكنم راه ديگري باشه؟ نه؟
سپس ان ها بلند شدند و به سمت خوابگاهشون رفتند

با وجود تلاش بي اندازه رون براي به تاخير انداختن ملاقاتشان با گراوپ هرميون ديشب با عصبانيت به آن دو گفته بود كه بهتر است خودشون را آماده كنند زيرا او ديگر هيچ بهانه اي را نمي پذيرد و در هر صورت فردا به ديدين گراوپ مي رود چه آنها بيايند چه نيايند و هري كه دچار بي خوابي شده بود از پشت پرده هاي تختش ناله هاي رون را مي شنيد و كلماتي مثل:‌غول.وحشي و... را در ميان آنها تشخيص داد.
صبح زود هر سه در هواي مرطوبي كه اصلا دلچسب نبود از سرسراي ورودي خارج شدند و به سمت جنگل ممنوعه به راه افتادن البته راه رفتن برايشان سخت بود زيرا هر سه زير شنل نامرئي بودند وقتي به ابتداي جنگل رسيدند رون گفت : به نظرتون بهتر نيست اين زير بمونيم شايد موجودات اينجا از ديدنمون خوشحال نشوند.
هرميون و هري از پيشنهاد رون استقبال كردند و به راهشان در جنگل ادامه دادند . خورشيد به طور كامل طلوع نكرده بود و درختان بلند و انبوه جنگل هم مانع از ورود اندك نور موجود مي شدند صداهاي عجيب و ترسناكي از دور و نزديك به گوش مي رسيد به نظر مي رسيد موجودات جنگل كم كم از خواب بيدار مي شوند آنها چوب دستي خود را بيرون آورده بودند و با احتياط در جنگل پيش مي رفتند بعد از نيم ساعت راه رفتن هري گفت : به نظرم بايد اين نزديكي ها باشد نه هرميون؟
-آره دفعه پيش هم تقريبا نيم ساعت طول كشيد تا رسيديم
هري: خوب چه جوري بايد گراوپ را صدا بزنيم؟
رون با ناراحتي گفت: چه طوره صدامون رو مثل هاگريد كلفت كنيم و بگيم گري كوچولو داداشي من بيا اينجا عزيزم ....برو بابا من كه اونو صدا نمي كنم.
هري پوزخند زد و گفت باشه خودم اين كار رو مي كنم سپس شنل را از سرش برداشت و با صداي نسبتا بلندي گفت:
گراوپ...گراوپ
تنها چند ثانيه طول كشيد تا صداي پاهاي گراوپ را از پشت سرشان شنيدند ولي هري قبل از اينكه بتواند برگردد ابتدا صداي جيغ هرميون را شنيد و سپس دستي غول پيكر پاهاي او را گرفت و از زمين بلند كرد.عينك هري از چشمهايش افتاد و با توجه به قد گراوپ او نمي توانست رون و هرميون را ببيند فقط صداي جيغ هرميون را مي شنيد كه اكنون با قدرت كمتري به گوش مي رسيد.هري كه احساس مي كرد بايد فرياد بزند تا رون و هرميون صدايش را بشنوند گفت: هرميون مي شود به جاي جيغ زدن يه فكري بكني و قبل از اينكه اين يه بلايي سرم بياورد من را بياري پايين؟
- آره.آره . ولي نمي دونم چه كاري بايد بكنم صبر كن
گراوپ من هرميم اومدم تا تورو ببينم ...گراوپ هاگريد من را فرستاده تا بهت بگم...بگم كه اون تورو خيلي دوست داره و به زودي به ديدنت مي آد!!!
هري احساس كرد قدرت دستان گراوپ كمتر شد بعد او دست ديگرش را جلو آورد و هري را در كف دست خود قرار داد هري احساس مي كرد درون وان بزرگي خوابيده است.گراوپ به سختي نشست و هري را روي زمين قرار داد بعد سر بزرگش را جلوتر آورد و به هرميون گفت: هرمي هاگر كجا؟
-اا؟ من نمي دونم گراوپ.ولي اون زود بر مي گرده
گراوپ بدون اينكه ديگر به آنها توجهي كند ايستاد و به راه افتاد
زمين زير پاي آنها تا چند لحظه مي لرزيد
هري : متشكرم هرميون . حالا مي تونيم به هاگريد اين مژده هم بديم كه گراوپ معني عشقم مي فهمه
هرسه با خنده به راه افتادند
در راه رون كه اكنون صدايش باز شده بود و واضح به گوش مي رسيد گفت: زيادم بد نبود نه؟
هرميون: اگر جاي هري اون بالا بودي يا جاي من از فاصله 2 متري باهاش صحبت مي كردي الان اينو نمي گفتي.
رون سرخ شد و ديگر تا زماني كه براي صرف صبحانه به سرسرا بازگشتند حرفي نزد

خوب بود...تایید میشه!

فقط یه چیزی دیالوگها بهتره گفتاری باشن...دیالوگ نوشتاری میتونه پست رو یخورده کسل کننده کنه! مثلا به جای این:

به نظرتون بهتر نيست اين زير بمونيم شايد موجودات اينجا از ديدنمون خوشحال نشوند.

میشه نوشت:

به نظرتون بهتر نيست اين زير بمونيم شايد موجودات اينجا از ديدنمون خوشحال نشن

تایید شد!


چوي عزيز از راهنماييت ممنون...خودم هم مشكل داشتم موقع نوشتن
مرسي


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۲:۱۰:۲۳
ویرایش شده توسط وریتی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۳:۱۰:۰۶


Re: گفتگو با ناظرين فروم ((بیا تو جادوگر منتظریم))
پیام زده شده در: ۰:۰۸ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶
#5
سلام
من توي بازي با كلمات يك متن كوتاه نوشتم كه تائيد شد ولي اين جمله زيرش نبود :شما می تونید در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنید.موفق باشی
نمي دونم الان مي تونم برم تو كارگاه نمايشنامه شركت كنم يا نه ؟
مرسي

بودن یا نبودن این جمله مهم نیست...وقتی که گفته بشه تایید شد میتونی بری به کارگاه نمایشنامه نویسی!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۰:۵۵:۳۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶
#6
هري مطمئن نبود كه به تنهايي بتواند از پس اين كار برآيد به همين خاطر در اواسط ماه سپتامبر به سراغ يكي از دوستان پدرش رفت و پس از وعده هاي فراوان توانست رضايت او را براي همكاري جلب كند
ولي وقتي به ياد حرف هرميون افتاد متوجه شد كه فهميدن راز نشان شيطاني روي جام كافي نيست و اونا به كسي نياز دارند تا از اون جام محافظت كند!‌ ولي چه كسي ؟ ولدمورت تنها تبهكاري است كه از وجود جان پيچ ها اطلاع دارد و به راحتي مي تواند هر كسي را شكست بدهد ...كاش دامبلدور زنده بود!

تایید شد!


ویرایش شده توسط وریتی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۸:۲۲:۵۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۲:۵۲:۴۹


Re: ستاد انتخاباتی استرجس پادمور
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
#7
سلام
مي خواستم ببينم اگه شما كانديد شديد چشمگيرترين تغييري كه توي سايت رخ مي ده چيه؟؟



Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۵
#8
1-به نظر شما در دنیای جادو (همین سحر و جادوی خودمون دیگه!) چه نوع سیاستی برقراره؟چرا؟(نرید توی چیزهای سیاسی ها!10 امتیاز)
در اكثر كشور هاي جادوگري .. جمهوري حاكم است يك جمهوري دموكرات.... مردم آزادانه عقايد خودشونو بيان مي كنند و به فعاليت مي پردازند به خاطر همين در طول تاريخ در بعضي كشورها شاهد تغيير سياست بوده ايم مثلا در دهه ي 80 مردم كشور ليبي با اعتراضات و قيام هاي خياباني و ... باعث شدند كه نظام كومونيستي سرنگون كنند و جمهوري حاكم بشه!


2-با توجه به توضیحاتی که در مورد لیبرالیسم داده شد یک مصاحبه ی خیالی با یک فرد لیبرالیسمی (یا مخالف آن)ترتیب دهید!(ها!حالا مجبورید اون بالایی ها رو بخونید و درک کنید!!یوهاها!!10 امتیاز)

مصاحبه اين هفته با آقاي جيمز راشل مخالف ليبراليسم است
-)نظر شما در مورد ساست كشور اردن كه سياستي پادشاهي است و همه تصميمات را يك نفر مي گير چيست؟
*) خوب كه چي مثلا ؟ بايدم همين طوري باشه .... همه كه صلاحيت تصميم گيري ندارند كه ؟ يك نفر بايد تصميم بگيره بقه هم گوش بدن! من بارها گفتم كه حرف شنوي بزرگترين هنريه كه يك حاكم بايد به مردمش ياد بده!

-) سياست اقتصادي اين كشور را چگونه مي بينيد؟
*) داغ دلمو تازه نكن آقا! يعني چي كه پول نفتو مي دن به مردم ؟ اصلا اين كارا چه معنايي داره ؟ همه كه متوجه نيستن چه طوري بايد خرج كرد كه !

مرسي
پايان



3-در مورد هر کدوم از این مثال هایی که زده شد یا غیر از اینا (البته غیر از لیبرالیسم ها!!) یه توضیحی بدید!می دونم کار تحقیقه..اما خب!خدا وسیله ای ماگلی به نام کامپیوتر را افرید!(10 امتیاز!)
فمينيسم:
جنبش فمينيستى و رگه‌هاى مختلف آن، گرايش رفرميستى درون جنبش زنان است که بدنبال تحقق برابرى زنان، رفع بيحقوقى از آنان و يا رهايى زنان در چهارچوب نظام سرمايه‌دارى است. بعنوان يک تئورى فلسفى، سياسى و اجتماعى فمينيسم مجموعه‌اى از انديشه‌هاى متنوع، پراکنده و فاقد يک سيستم تحليلى و چهارچوب تاريخى است. خصلت مشخصه فمينيسم بعنوان يک جنبش بيان بى عدالتى از سوى زنانى است که نابرابرى خود با مردان را با علل حقوقى، بيولوژيک و عمدتا با برترى‌طلبى مردان توضيح مى دهند و راه رفع ستمکشى از زن را در چهارچوب همين نظام موجود و بدون دست زدن به اساسى‌ترين ارکان آن دنبال مى‌کنند.
فمينيسم يک لغت فرانسوى است که در قرن نوزدهم به آنچه که در ايالات متحده در آن زمان جنبش زنان خوانده مى‌شد، اطلاق گرديد. جنبش زنان و آنچه که بعدها فمينيسم ناميده شد مجموعه متنوعى از گروههايى بود که براى ارتقا موقعيت زنان در جامعه تلاش مى کردند. بعدها همين لغت فرانسوى فمينيسم در اوايل قرن بيستم صرفا به يک گروه معين درون جنبش زنان در ايالات متحده يعنى مدافعين حق راى زنان اطلاق شد.



Re: آينده ي سايت جادوگران؟؟( همه ميدانيم كه سرانجام روزي هري پاتر به پايان ميرسد)
پیام زده شده در: ۱:۳۱ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۵
#9
مطمئنا اگه سايتو به حال خودش رها كنيم يه روزي سايت از رونق مي افته! وقتي اعضاي فعال اينجا بزرگتر بشن و ديگه وقت نداشته باشن يا وقتي ديگه كتابا و فيلما و همه بحثا تموم بشن و بچه هاي جديدي كه توي اين تب هري پاتري نسوختن! چيزي ازش نشنون و نشناسنش!
ولي بايد بگم كه اينجا علاوه بر مكاني براي تحمع هوادارا يه مدرسه عالي براي پرورش استعداد هاي نوسيندگيه يا براي ما ايراني ها كه كار گروهيمون خوب نيست .اينجا بچه هارو وادار مي كنه كه به بقيه توجه داشته باشن .اون وقت وقتي من از پشت كامپيوتر پا مي شم و مي رم پشت ميز نيمكت مدرسه و بعدش دانشگاه و كار .كار گروهي رو ياد گرفتم .ياد گرفتم كه از قانون پيروي كنم. ( هر جايي كه آدم پست نمي زنه ) من مطمئنم اعضاي اينجا مي تونند به يكي از بهترين هواداراي هري پاتر در جهان تبديل بشند.كتاب بنويسند . ...يه تجمع گسترده در تاريخ چاپ كتابها داشته باشند .... خيلي كار مي شه كرد تا سايت از رونق نيفته و در واقع تب هري پاتري نخوابه نه توي سايت بلكه در ذهن مردم و ما طرفداراي ايراني مي تونيم يه نقش اساسي داشته باشيم



Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
#10
با اينكه به اوايل شب نزديك مي شدند ولي هيچ اثري از خنك شدن هوا در كار نبود و همچنان از پنجره باز مهمان خانه باد داغي به داخل مي وزيد.آرتيكوس همچنان در اتاقش بود تنها يك بار پايين آمده بود و به پنه لوپه گفته بود)):‌اگه كسي اومد و با من كار داشت بهش مي گي از اينجا رفته)) بعد صدايش را پايين آورد و ادامه داد :‌(( هركسي به جز آقاي كرول )) لحنش چنان سرد و عصباني بود كه اگر 1 دقيقه ديگر به حرف زدن ادامه مي داد اشك پنه لوپه سرازير مي شد.در واقع ورود رابستن هم هيچ نشانه اي از رونق دوباره پاتيل درزدار نبود چون او برادر لارا بود و به خاطر خواهرش آنجا را براي اقامت انتخاب كرده بود..اين افكار باعث افسردگي پنه لوپه مي شد. او به شدت تنها بود.دكتر و شون همصحبت هاي خوبي براي او نبودند. وريتي هم كه از ديروز با او صحبت نكرده بود. ناگهان دري كه طرف كوچه دياگون بود باز شد و وريتي وارد شد . پنه لوپه با خود گفت :‌(( چه جالب تا به فكرش افتادم پيداش شد . ))
-سلام پنه لوپه عزيز . چطوري؟
بعد يك نگاه دقيق به او انداخت و ادامه داد :
-مثل اينكه هنوز سرحال نيستي!
-آره بازم درست حدس زدي.كجا بودي؟
-محل كارم.مغازه شوخي هاي ويزلي . بعد از چند ماه تعطيلي كلي كار داشتيم كه بايد زودتر انجامشون مي داديم.البته توي اين چند ماه بيكار بيكار هم نبوديم . چيزايي جديدي اختراع كرديم كه مطمئنا مورد استقبال قرار مي گيره!
-چه جالب. واقعا خوش به حالت وريتي . من از كار كردن ..... ااا... يعني كار نكردن تو اينجا خسته شدم ..
-بهش فكر نكن مردم دوباره بر مي گردند .هميشه همينطور بودند ديگه. با يه شايعه كوچيك پراكنده مي شدند البته حق هم دارند چون اونا مي ترسند آرامششون بهم بخوره و در واقع اون طوفاني كه در انتظارش هستند زودتر ظاهر بشه.
بعد كمي سرش را جلوتر برد و صدايي آرامتر ادامه داد :
-ببين من تا حالا به هيچ كس چنين پيشنهادي ندادم ولي مي تونم يه چيزي بهت بدم كه كمكت كنه و ....... خوب چه طوري بگم ...درواقع بهت يكمي ...البته بيشتر از يكم شانس بده
او قسمت آخر جمله اش را تند تند گفت
تعجب شنيدن كلمه شانس براي پنه لوپه كمتر از شنيدن آن حرف ها كه نشان مي داد وريتي آنچنان هم بي خبر از ماجرا نيست .نبود
-شانس بده ؟ من براي چي بايد شانس بيارم ؟
-خوب من فكر كردم مي توني انتظار داشته باشي كسي از اين وارد بشه كه سرت رو گرم كنه !
-خوب آره اينو كه مي خوام ولي چه جوري؟
-ببين اگه فرد و جورج بفهمن كه من قبل از تاريخ معين شربت شيرين شانس را رو كردم اخراجم مي كنند.پس چيزي ازم نپرس و فقط اينو بخور.
بعد شيشه ي فيروزه رنگي را از جيب ردايش بيرون آورد و دست او داد و به طرف پله ها رفت
نيم ساعت بعد پنه لوپه مشغول قرار دادن فنجانهاي بي مصرف در داخل قفسه بود و سعي مي كرد به آنچه كه نوشيده توجهي نكند(هرچند كه كار سختي بود ) كه ناگهان در مهمان خانه باز شد و زني وارد شد. پنه لوپه به سرعت برگشت ..
-واااااي مادام پايفوت چقدر از ديدنت خوشحالم
-----------------------------------------------------------

مادام پاديفوت من فقط شما رو وارد داستان كردم وچون تازه واردم از شخصيت قبلي شما خبر ندارم به خاطر همين ديگه ديالوگي از طرف شما نذاشتم گفتم شايد دوست نداشته باشيد!
ببخشيد اگه بد شده


ویرایش شده توسط وریتی در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۸ ۱۶:۳۶:۰۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.