هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۵
#1
پادی خسته و کوفته وارد کافه اش شد و روی اولین صندلی وا رفت
زیر لب غرغری کرد و گفت :

_:وای که این مسافرت مشنگی چه حالی می خواد! 8 ساعت بشینی تو ماشین که 2 روز بخوای 1 جا مسافرت بری

پادی توی این فکر و خیال ها بود که متوجه جنبشی در پشت یکی از میز ها شد ... برسید یعنی کی می تونست باشه؟ اونم بعد از این همه مدت که اون نبود ...!

چوب دستیش رو بیرون کشید و جلو رفت چهره ایی از تاریکی بیرون اومد ... صورت بشاش و لبخند بزرگ شخص نظر پادی رو تغییر داد ... می شناختش قبلا یک جایی دیده بودش ... خیلی اشنا بود ... بیش تر به چهره اش نگاه کرد ...

_:وریتی!!!!!

مادام در اغوش وریتی فرو رفت ...

_:تو کجا این جا کجا؟ خیلی وقت بود ندیده بودمت!

وریتی: بابا تو کجایی؟ 2 هفته است منو اینجا کاشتوندی! مسافرتت 1 هفته ایی بود ها!

پادی:شرمنده ... طول کشید! حتما کار مهمی داشتی که اینقدر منتظر بودی نه؟

وریتی: اره 1 نوشیدنی می خواستم ... اخه خیلی تشنه مه!

پادی:بابا تو دیگه کی هستی!

---------------------------------

لیست فعلی :

نوشیدنی کره ای
شراب عسلی ( واسه دانش اموز ها مجاز نیست )
قهوه به همراه شیر و شکر یا بدون ان ( به سلیقه مشتری!)
چای ساده
چای میوه ای
انواع کیک
انواع اب میوه
انواع میلک شیک ( نوشیدنی مشنگی)
شیرکاکائو داغ یا سرد ( به سلیقه مشتری!)


از پیشنهاد های سازنده شما استقبال می کنیم!

مادام پادی فوت عزیز، این تاپیک یکی از تاپیک هاییه که نظر من رو به خودش جلب کرده و مطمئن باش که چشمان ناظر،این تاپیک رو زیر نظر داره پس مراقب باش که تاپیک چه روندی رو پیش میگیره.مورگان آستکباریسمی


ویرایش شده توسط مادام پادیفوت در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱ ۱۹:۴۲:۳۴
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱ ۲۳:۱۶:۴۰

[size=xx-large][color=CC0000]مادام پادیفوت حال ... مادام رزمØ


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
#2
وریتی جان ... به خاطر همه چیز ممنون! همینش هم خوبه!

در ضمن من به جای مادام پادیفوت از کلمه پادی استفاده می کنم ...
__________

پنه لوپه به سرعت برگشت ..
-واااااي مادام پاديفوت چقدر از ديدنت خوشحالم
_:سلام پنه جان ... خوبی؟ چقدر دلم می خواست دوباره ببینمت ... چه خبر اوضاع چه جوریه؟

پنه از همین سوال وحشت داشت ... سال ها بود که پادی رو می شناخت پس ایا می توانست به او اعتماد کند و همه چیز را به او بگوید؟ ایا کار درستی بود؟ اگر نبود چه؟

سکوت طولانی پنه پادی را به شک انداخت لحن گرمتری به صدایش داد و گفت: پنه جان اتفاقی افتاده؟ مشکلی پیش امده؟

پنه لرزید ... روی نزدیک ترین صندلی ممکن نشست و سرش را در دستش گرفت ... گریه ی پنه پادی را به شک انداخت به سرعت 2 نوشیدنی کره ایی درست کرد و کنار پنه نشست ... مدت طولانیی در سکوت گذشت ... هر دو وانمود می کردند که تنها دارند نوشیدنی خود را مزه مزه می کنند ولی در واقیعت یکدیگر را زیر نظر گرفته بودند ...

پس از مدتی پادی سک.ت رو شکست و ارام پرسید :

پنه جان اتفاقی افتاده ؟

گریه ی پنه شدید تر شد در لابلای هق هق گریه سعی می کرد تمام اتفاقات را برای پادی شرح دهد از ناپدید شدن تام ... ان غریبه ی مرموز و رفتار عجیب و لحن سرد ارتیکوس ...

این اتفاقات پادی رو هم گیچ کرده بود باید چند روزی پیش پنه می ماند و به او کمک می کرد پس لحن گرم تری به صدایش داد و گفت:

پس چه خوب شد که اومدم ... راستش چند روزی تو دیاگون کار دارم گفتم که بهتره اینجا بمونم ... اتاق خالی داری؟

پنه با لحن بمسخر امیزی گفت: تقریبا همشون خالین!

پادی می دانست که پنه در وضعیت خوبی نیست ... حال چه باید می کرد؟


[size=xx-large][color=CC0000]مادام پادیفوت حال ... مادام رزمØ


Re: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
#3
خوب خوب خوب خوب ... خوب هاگرید جان ممنون! پیش تر از این خجالتم نده
ازت به خاطر بازگشایی این جا متشکرم ... قول می دم که حداکثر توانم رو برای اینجا به کار ببرم ... البته من از فردا به مدت 1 هفته به یک مسافرت کوچولو می رم امیدوارم تو این مدت این تاپیک رو دوباره قفل نکنین!

خب مسلما من که نمی تونم خودم تنهایی این جا رو راه اندازی کنم پس از همگی جادوگران و ساحره های گرامی می خوام که با حضور در این جا مارو نه ببخشید منو دلگرم کنن ...

فعلا که اینجا کارمند نمی خواد بعدا اگه نیاز شد خودم اعلام می کنم و اما اولین کار ... زدن پست افتتاحیه !

_______________________________


بشتابید بشتابید

کافه تریا مادام پادیفوت دوباره افتتاح شد!

مکانی برای شما دوست عزیز و هر کس دیگری که با شما نسبت فامیلی دارد یا ندارد!

مکانی برای گذراندن ساعات تفریح شما


منتظرتان هستیم

مکان : هاگزمید ... اون اخر ماخرا ... کافه تریای مادام پادیفوت!

_____________________________

فعلا که کسی اینجا نیست نمی دونم اولین نمایشنامه ام رو با 1 نفر چه جوری می تونم بزنم پس فعلا معافم کنید!

منتظرم .... یادتون نره


ویرایش شده توسط مادام پادیفوت در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۹:۲۷:۳۰

[size=xx-large][color=CC0000]مادام پادیفوت حال ... مادام رزمØ


Re: مجموعه تفريحي مادام رزمرتا
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
#4
قبلش بذارید 1 چیزی رو یاد اور شم ... من همون مادام رزمرتا هستم که الان با این شناسه عضو ایفای نقش شدم بعد برام مشکل ایجاد نشه!

_________________-


می شه من از پست اما ادامه بدم؟ یکی لطفا مادام رزمرتا رو خبر کنه!

_______________

مادام رزمرتا اما رو به صرف یک نوشیدنی دبش دعوت کرد و تمام ماجرا های سال اخیر رو براش تعریف کرد ...

اما در حالی که نوشیدنی اش رو مزه مزه می کرد گفت: خوب حالا چی؟ من رو قبول می کنی یا نه؟

رزی در حالی که فکر می کرد احساسی بهش می کفت که به اما نیاز داره و بدون اون نمی تونه کاری رو در اینجا انجام بده ... اره درست بود رزی به اما احتیاج داشت ولی حوصله ی پرحرفی ها و دست و پا چلفتی هاش رو نداشت باید امتحانش میکرد ... 1 امتحان درست و حسابی و برای این کار به مادام پادیفوت احتیاج داشت ...

رزی: خوب اما جان سابقه ی کاری داری؟

اما: تو از کی تا حالا سابقه کاری می خوای؟

_:ببین اما من نمی تونم هر کسی رو به عنوان کارمند استخدام کنم باید سابقه کاری داشته باشی ... البته من از کارت راضیم و می دونم 1 مدت تو کلاسام بودی ولی خوب اداره است و مقررات می فهمی که؟ نه؟

_: اره

_:خوب حالا گریه نکن اینم راه داره ...

_: چه راحی؟

_:مادام پادیفوت!



Re: کارخانه آفتابه سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
#5
-نام ونام خانوادگي: (در اين جا چيزي ننويسيد):
2-سابقه کاري:کافه داری دیگه!
3-انگيزه:جلوگیری از فرار مغز ها!
4-نظر خود را درباره گراپ بنويسيد: ( توضیح از این کامل تر؟)
5-جاسم بهتر است يا نور ممد: جاسم باحال تره!!!
6-حيوان مورد علاقه: توله سگ !!
7-آفتابه را در يک کلمه توضيح دهيد: عالی!
8-ريش بز بزاي عايق بندي بهتر است يا ريش مريلين(اگر ريش ديگري مورد نظر است بنويسيد: ریش گاو 4 سر 78/89 پایی
9-گراپ کجاست؟: بهتره کجا باشه؟
10-اثر انگشت پاي چپ::@:



Re: کارخانه آفتابه سازي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
#6
آقا استغفر الله ... صلوات بفرستید!

مادام پادیفوت با همان لباس همیشگی وارد شد و روی صندلی نشست و به اطراف نگاهی انداخت

کالین در حالی که خودش رو جمع و جور می کرد سعی کرد صداش رو صاف کنه و پرسید :

_: شما کاری دارین ؟ ما فعلا از استخدام دست کشیدیم!

لارا در حالی که چوب دستی ش رو بالا می برد فریاد کشید : چیه ؟ فقط می خواستید مارو بکشید اینجا؟ حالیتون می کنم ...!

رابی: لارا جون بی خیال شو ... اونش با من ....


پادی ( خودمم دیگه ) : من نه واسه استخدام اومدم نه واسه دیدن دعوای شما ... اومده بودم که چندتا افتابه بگیرم که مثله اینکه شما هنوز خط تولیدتون راه نیفتاده پس بهتره برگردم

پادی از کارخانه بیرون رفت و پشت سرش کالین دیوانه شد

: ببینید چی کار می کنید اولین مشتری رو هم پروندید ... خودم با این دستام خفتون می کنم !!!

هدویگ: حالا چرا عصبی می شی بابا؟ خودم برش می گردونم

و هدی نیز به دنبال پادی رفت ... ایا هدی موفق می شود؟


لطفا با فونت بزرگ ننویسید..!!!! نظم تاپیکو میزنه به هم! x-large و xx-large رو استفاده نکنین! فونتای کوچیکو گذاشتن واسه چی!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۳:۴۹:۴۶
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۹ ۱۳:۵۳:۳۳


Re: شهرداری هاگزمید(تعامل با ناظران-مجوز تاپیک)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۵
#7
تاپیک که هنوز قفله!! می شه دوباره زحمتش رو بکشید؟؟؟ پلیز! جبران می کنم ... ایده های خوبی دارم!!!


[size=xx-large][color=CC0000]مادام پادیفوت حال ... مادام رزمØ


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
#8
پنه لوپه به طبقه پایین بازگشت ... خیلی عجیب بود ... کسی بعد از تمام این ماجرا ها به اینجا برگشته و تقاضای 1 اتاق دایمی را داشت ... گیج شده بود به پشت پیشخوان رفت و بسته وریتی را در یکی از طبقات جای داد و روی یکی از صندلی ها نشست به فکر فرو رفت ... یعنی اون غریبه با ارتیکوس چه کار داشت ؟ چرا او انقدر پریشان بود ؟ دیگر نمی توانست این وضع را تحمل کند یک لیوان نوشیدنی عسلی برداشت و روی یک سینی گذاشت ... کمی فکر کرد سپس لیوان را برداشت و به جای ان یک فنجان قهوه گذاشت کاغذی روی سینی گذاشت و روی ان نوشت:

آرتیکوس عزیز بالا نیامدم چون احساس کردم می خواهی تنها باشی خوشحال می شوم اگر بتوانم کمکت کنم
پنه لوپه

و سینی را بالا فرستاد دوباره روس صندلی نشست و به ماجرا های دیشب فکر کرد ... یعنی ان فرد غریبه که بود؟ سرمای وحشتناکی را احساس کرد ... جایی از کار می لنگید می خواست با آرتیکوس صحبت کند که صدای جیغی از طبقه ی بالا رشته ی افکارش را پاره کرد... یعنی که بود؟

________________-

نمی دونستم خودم رو چه جوری وارد کنم ... یکی این زحمت رو می کشه؟



Re: 䙑Ӥ̭ ϑȇѥ ȇҭ?ч䨇푇䭠栎Ǒ̭)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
#9
خوب من فکر می کنم تو ایران این جوری باید باشه ...

هری پاتر:سپهر ازادی ( چقدر شبیه اند! )
بد عنق : اکبر عبدی!
اسنیپ : پرویز پرستویی!
دامبلدور: تنها کسی که به این نقش می خوره ریچارد هریس
عمه مارچ: رابعه اسکویی!
پتونیا دورسلی: پرستو صالحی

و اما :

مادام رزمرتا: مهناز افشار

باریکلا به خودم چقدر همه به هم میان!!!

اینم قیافه کارگردان بعد از انتخاب های من
و اینم رولینگ
اینم خودم


مشکل از کیه؟



Re: مجله شايعه سازي!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
#10
ایجاد تغییر مهم در قهوه خانه پادیفوت

به گفته خبرنگار ما دیروز مادام پادیفوت در حالی که مشغول نصب تابلوی زیر در دم کافه اش بوده دیده شده

از پذیرفتن بانوان بد حجاب و ورود خواهران و برادرانی که هیچ گونه نسبت فامیلی با هم ندارند معذوریم!

به گفته ی خبرنکار اعزامی ما مادام پادیفوت به هیچ گونه از سوالات پاسخ نداده ولی یکی از افراد ساکن در هاگزمید که می خواست نامش فاش نشود به خبرنگار اعزامی ما اطلاع داد که گروهی از اماکن قزوین به همراه گراوپی امده و مادام را به این کار مجبور کرده اند ...







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.