سلام.راستش من برای گرفتن شخصیت در اسلای درخواست دادم امیدوارم پذیرفته بشم.پس درخواستم را برای مرگخوار شدن فعلا با اجازه ارباب میگذارم:
1-خوب من معرفی شخصیتی که برای اسلای عرضه کردم عینا میگذارم :(ولی قبلش یه نکته کلی بگم:من برای معرفی انتونین دالاهوف چند تا از فصلهای هری و محفل ققنوس را خواندم راستش با توجه به چیزی که من خواندم به نظرم بهترین الگو برای یک مرگخوار خود انتونین دالاهوف و بلاتریکس لسترنج است.پس من هم سعی میکنم خط مشئی شبیه به اون دو داشته باشم.)
این تمام اطلاعاتی است که من تونستم راجع به این شخصیت پیدا کنم.
نام:انتونین
نام خانوادگی:دالاهوف
سن:در کتاب ذکر نشده ولی بنا بر شواهد احتمالا میانسال
گروه:اسلایترین
فرقه:از بهترین مرگخواران و وفادارترین افراد به لرد ولدمورت
تخصص: شکنجه دادن دشمنان لرد ولدمورت و ماگل ها
جستجوهای من در کتاب:اقتباس عینا از متن کتاب:
الف-کتاب 5_هری پاتر و محفل ققنوس/جلد 3/صفحه 297/انتشارات تندیس:
هری بلافاصله صورت کشیده رنگ پریده و کج و معوجش را شناخت زیرا عکس او را در پیام امروز دیده بود.او انتونین دالاهوف بود.جادوگری که برادران پریوت را کشته بود.
ب-کتاب 5_هری پاتر و محفل ققنوس/جلد 3/صفحه 307/انتشارات تندیس:
دالاهوف که از جادوی بدن بندش کاملا ازاد شده بود موذیانه به او نگاه میکرد
ج-کتاب 5_هری پاتر و محفل ققنوس/جلد 3/صفحه 311_312/انتشارات تندیس:چشم سحر امیز مودی بر روی زمین میغلتید.صاحب ان کنارش افتاده بود و از سرش خون بیرون میزد.مهاجمی که به او حمله کرده بود اکنون به سراغ هری و نویل می امد صورت کشیده دالاهوف از شادی کج و معوج شده بود.
نتیجه گیری:الف_شکل ظاهری:صورت کشیده رنگ پریده که در اثر خندیدن کج و معوجیش کاملا مشخص میشود با چشمانی با حالتی موذیانه
ب_مبارزات و مهارتهای فردی:او در کتاب 5_محفل ققنوس_در تالار اسرار
مودی و هرمیون را به شدت زخمی کرد.با هری چند بار رو در رو شد و با سیریوس بلک جنگید که کمک هری به سیریوس باعث شد سیریوس بتونه پیروز بشه.در کل بسیار ماهرانه/سریع و سرسختانه مبارزه میکند.
توضیح کلی:وی یکی از پنج مرگ خواری بود که گیدون و فبیان پریوت را به قتل رساندند او همچنین عده زیادی از ماگل ها و دشمنان لرد ولدمورت را شکنجه داد. دالاهوف بعد از اعتراف کارکاروف در دادگاه، دستگیر شد و به آزکابان فرستاده شد ولی در ژانویه ی 1996 او توانست به همراه دیگر مرگ خواران از آزکابان فرار کند دالاهوف در نبرد سازمان اسرار جنگید و هرماینی را به شدت مجروح کرد ولی از کشتن او باز داشته شد.
2-من از دو بعد این سوال را پاسخ میدم:الف-از دید شخصیتم:میگن که به عمل کار براید به سخنرانی نیست تجلی عینی این مثل منم من در زمان ارباب افتخار داشتم جزو پیشمرگانشان باشم و در زمانی هم که مانند یک خورشید پشت ابر پنهان بودند یعنی در زمان غیبتشان که بیعقلان فکر کردند ایشان دیگر برنمیگردد من انوار سیاهشان را در پس چهره ابر دریافتم و میدانستم که خورشید همیشه پشت ابر نخواهد ماند پس حاضر شدم با کمال میل به درون ازکابان بروم و منتظر ایشان بمانم و وقتی ارباب بازگشت من تمام نفرت سالیان زندانی بودنم در ازکابان را جمع کردم و دیگر نتوانستم دوری ارباب را طاقت بیاورم و از ازکابان فرار کردم تا به خیل هواداران راستینشان بشتابم و باز هم افتخار پیشمرگیشان را دارا باشم.
ب-از دید خودم:کسی که افتخار پیدا میکند به عضویت مرگخواران در بیاید
دو بعد شخصیتی در وجودش ناخود اگاه شکل میگیرد که من هم میخواهم به این افتخار نایل شوم
:ابهت و قدرت
3-یک محفلی لیاقت اسون مردن را ندارد حتی اگر به قیمت جانم هم تمام شود هرگز از اواکادرا استفاده نخواهم کرد فقط و فقط کرشیو!!!
4-هوا سرد است و سوزی عجیب دارد همه در خانه هایشان ارمیده اند ولی در این بین مردی مشغول انجام وظیفه است انجام وظیفه ای که این مرد درست انجام دادنش برایش از جانش صدها برابر بیشتر ارزش دارد.
دالاهوف به سرعت میدود و از طلسم هائی که از پشت سر به سویش پرتاب میشود جا خالی میدهد بعضی وقتها هم برمیگردد و طلسمی نثار محفلیان میکند که انها را عقب مینشاند و دوباره به راه خود ادامه میدهد(با خود فکر میکند کاش که هورکراکس که از جانش هم عزیزتر است دنبالش نبود و میتونست برگردد و درس خوبی به این بزدلان بدهد حتی اگر به قیمت جانش هم شده!!!).
دالاهوف داخل کوچه ای میشود و به سرعت میدود ولی ناگهان سر جایش خشک میشود کوچه بن بست است ذهنش به شدت کار میکند حتی تصور انجام ندادن ماموریت در ذهنش نمیتواند بگنجد به ارامی برمیگردد.
یکی از محفلیان به او میگوید چوب دستیت را بنداز و هورکراکس را خیلی ارام بگذار روی زمین.
دالاهوف در ذهنش به شدت مشغول کلنجار رفتن با خودش است زیرا از یک طرف ماموریتی به او واگذار شده که از جان خودش و تمام اقوامش هم مهمتر است برای او و در این راه حاضر است هرکاری بکند و از طرفی حتی نمیتواند تصور کند که به حرف یک محفلی گوش کند چه برسد به انجام ان ولی اخر سر با خودش کنار میاید و میگوید:باشه قبول میکنم و خم میشود تا هورکراکس را بر روی زمین بگذارد ولی ناگهان چشمهایش به پشت سر محفلیان خیره میشود و میگوید:نه ارباب اشتباه کردم.
محفلیان مانند اینکه جن زده شده باشند در حالی که دست و پایشان میلرزد بر میگردند تا ارباب لرد ولدمورت کبیر را ببینند ولی وقتی برمیگردند هیچ چیزی نمیبینند و سریع دوباره به سوی دالاهوف برمیگردند ولی دیگر خیلی دیررررررررر شره است زیرا برای دالاهوف چند ثانیه خلاصی از جا خالی دادن به طلسم های انها یا غفلت انها از او کافی میباشد تا غیب شود..
5-اولا حتی گنجاندن همچین فکری در مخیله امکان پذیر نیست ولی اگر 1%
همچین احتمالی بدهیم:1-تمام سعیم را حتی تا پای فدا کردن جانم میگذارم تا اشتباهم را جبران کنم ولی اگر موفق نشوم فقط یک راه میماند:2-با پاهائی سست و لرزان به پیش ارباب میروم زانو میزنم و چوب دستیم را به سمت خودم میگیرم و میگویم:کرشیو/و تا زمانی که خود ارباب طلسم را باطل کند شکنجه را به جان خواهم خرید.
6-از دو جنبه میشود پاسخ داد:1-جدی:فقط و فقط و فقط میتوانم بگویم:
JUST SHOT UP و بعد چوبدستیم را به سمتش میگیرم و فریاد میزنم:کرشیو/اواکادرا/کرشیو/اواکادرا و...2-طنز:دامبل:اقای دالاهوف میتونم انتونین صداتون کنم راحت تر باشیم؟بالاخره من جاب بابابزرگت یا پدر جدت هستم
دالاهوف:نه
دامبل:خوب باشه اقای دالاهوف ببین پسرم اگر میخواهی رستگار بشی باید به خیل دستمال یزدیهای من بپیوندی ok?دالاهوف:نه
دامبل:ببین پسرم مگه نمیخوای تو بهشت بری؟دالاهوف:نه
دامبل:زیره لب میگه:بابا تو ادم بشو نیستی!
دالاهوف:بله؟ دامبل:هیچی عزیزم میگم اخه چرا تو نمیای جزو یارای من خدائی قول میدم چند تا ...برات جور کنم هواتو دارم
حلال میای یا نه؟ دالاهوف:نچ
دامبل:
پاشو برو از جلوی چشام دور شو مرتیکه.....
من اگر قبول بشم تمام تلاشم را برای گروه خواهم کرد.