توبیاس دهنش وا رفته بود!
آنی مونی در حالی که عریان ( بی ناموس نشه باز ! ) در کنار عده ای دیگر از آدمیزاد ها اییستاده بود ، عرق از صورتش به پایین میریخت...
یک گل گوشتخوار ، با کت و شلواری فراک ، ایستاده بود و هر از گاهی بازوی یکی از آدمیزاد ها را امتحان یا دندان های آنها را نگاه میکرد!
و آنگا توبیاس حدس زد...
آنی مونی و عده ای دیگر ، همانند برده فروخته میشدند!
توبیاس نفس عمیقی کشید و به طرف گول گوشتخواری رفت که کت و شلوار فراک داشت و گفت: سلام ، این ها مال شما هستن؟ اینو میبینین؟ همینی که موهاش رو به هواست ، آنی مونی رو میگم دیگه! یک دست و پا چلفتیه که دومی نداره ، حالا زورش ... چغک میزنش زمین

خلاصه اینکه بهتر ورش ندارین!
گول گوشتخوار : نون؟
توبیاس: ای بابا ، یکی نیست حرف های اینو ترجمه کنه؟
ناگهان گول گوشتخواری ریز جسه و چابک جلو آمد و خطاب به توبیاس گفت: بفرمایید عزیزم ، عمرتون؟
مونث بود!
این رو غریزه ی ناموسی توبیاس در سیم ثانیه احساس کرد!
توبیاس:قربونتون بشم من ،

من میخوام حرف های این آقا گل گوشتخواره رو برام ترجمه کنین!
گل گوشتخوار دارای کت فراک دوباره حرفش را تکرار کرد: نون؟
گل گوشتخوار مونث: ایشون میگن: با عرض سلام ، این فردی رو که شما میگین بسی خوف قویه ، نمیدونم چرا میگین قوی نیست، ولی این آقا هنوز این برده ها رو نخریده ، و شما میتونین این رو بخرین...
و با دست به آنی مونی اشاره کرد که با نگاهی خشمگین به توبیاس چشم غره میرفت!
توبیاس به جیب هاش نگاه کرد ، دست کرد تو جیب و یک گشت و دستش رو بیرون آورد ، ولی فقط مگس بود !
گل گوشتخوار: نون؟!
گل گوشتخوار مونث: ایشون میگن ، برو خدا روزیت رو یک جای دیگه حواله کنه!
توبیاس خواست جواب بدهد که ناگهان صدای جیغ و فریاد هایی از پشتش شنیده شد
به پشت سرش نگاه کرد و چشمهاش از حدقه بیرون اومد و افتاد تو آب!
پشت سرش ملت اسلی بودند که کشان کشان توسط گل گوشتخوار های قوی هیکلی کشیده میشدند...
بدر بین آنها ، بلاتریکس و رودولف و لرد ولدمورت و ایگور کارکاروف و... به چشم میخوردند!