هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: دفتر خانه ریدل(مجوز تاپیک)
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶
#1
به دالاهوف :

هوووم ، ببین این چیزی که می خوای اجرا کنی ، با رول پلینگ قابل اجرا نیست یا حداقل این طور به نظر می رسه .
این موضوع ، خیلی بحث برانگیزه ، ممکنه من بگم اون طرفدار دامبلدوره و تو بگی نه طرفدار لرد سیاه .
هرج و مرج میشه . نمیشه که من یه پست بزنم و توی اون اسنیپ سیفید باشه و تو یه پست بزنی که توی اون اسنیپ سیاه باشه !

بیشتر این موضوع می تونه توی فروم های غیر رول به بحث گذاشته بشه . با این روش ، نمی تونیم اون رو جز رول پلینگ به حساب بیاریم و مجوز نمی گیره .


ولی اگر تونستی شیوه ی دیگه ای پیدا بکنی که به رول پلینگ شبیه "تر" باشه ، دوباره درخواستتو تکرار کن .


فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: دفتر خانه ریدل(مجوز تاپیک)
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#2
به دالاهوف :

هیچ تاپیکی پیدا نمی کنی که به همین راحتی مجوز گرفته باشه ! یه توضیحی ، یه چیزی در مورد این تاپیکی که می خوای بزنی بده تا ببینم چی میشه !

مثلا باید توی اون توضیح مشخص کنی که داستان اولیه و هسته ی داستان کجا شکل میگیره ، توسط چه اشخاصی و یه کمی هم فضایی که مد نظرته رو نشون بدی !

فکر کنم واضحه !
موفق باشین


فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: ارتباط با ناظرين وزارت
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵
#3
به الکتو :

بارها گفته شده ، تاپیک های سایت به هیچ کس ، حتی خوده زننده ی تاپیک هم تعلق نداره !
تاپیک یه جاییه که هر کس بخواد ، می تونه توش پست بزنه و هیچ گونه ممنوعیت و محدودیتی نداره .
ولی با این که شده شبیه کلاس مراقبت از موجودات جادویی ، موافقم .

شما می تونین خودتون این موضوع رو عوض کنین و با یه پست رول ، اون جا رو دوباره رول پلینگ کنین .

تاپیک به کسی تعلق نداره که حالا بخواد براش تصمیم گیری کنه !

این کار ، یعنی عوض کردن موضوع با یه پست ، میشه همون رول پلینگ رویایی که هیچ کس ندیده مطمئنن !

موفق باشی


فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
#4
نام: بادراد ریشو !

نام خانوادگی: احتمالا ریشو !

لقب: بادی ( !؟ )

شغل: معاون ولدمورت !!

سابقه عضویت در گروه مرگخواران: از شهریور پارسال ، دقیقا زمان لرد ولدمورت ( سرژ ) توی تمام مرگ خوارا بودم !

سابقه ی عضویت در محفل ققنوس: هیچ وقت !

هدف از پیوستن به ارتش تاریکی: نمی پیوندیم ! تمدید میکنیم !


فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۸:۰۴ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
#5
هدویگ پرواز کنان با بند و بساطی که به خودش آویزون کرده به سمت پارک میره . خستکی رو توی تمام عضلاتش حس می کنه ! ولی چرا !؟ اون که همچین کاری نکرده بود که بخواد این طوری بشه !؟ شاید عوارض جانبی کوتاه مدت اون داروهاس ... آره همینه ! اینم دلیلش !

با زدن این حرفا به خودش و گول زدن خودش ، به سمت نیمکتی میره که خالی بوده . کیف ورزشی شو میذاره روی نیمکت و یه وری(!) روی نیمت دراز می کشه . با چشمای باز به پارک نگاه می کرده و تو فکر حرکت امروزش بوده ... به فکر فرداش میفته ... یه کم بعد تر ، به فکر مسابقه میفته ... قهرمان شدن ، مشهور شدن ، برگشتن لونا ...

------------------
مربی : هدی پشت بازو .. هدی ... من روی تو شرط بندی کردم که این گوی هزار تنی رو می تونی بلند کنی . باید این کار رو بکنی ! موفق باشی .... برو
هدی به سمت گوی میره ... نگاهی به گوشه و کنار سالن می کنه . همه دارن به اون نگاه می کنن .
- نه ... نه ... می تونم بلندش کنم . می تونم ....
- یک ... دو .... سه .... حالا !
- ممممممم ! آره !
هدی گوی رو تا بالای سینه ش آورده و به نفس نفس افتاده ...
- هننننن (!) ... مــــــــم ! نـــــــــه !
صحنه اسلوموشین میشه ....
گوی از دست هدی میفته . هر کس از یه سمتی داشته فرار می کرده . همه فکر نجات دادن جون خودشون بودن . فقط هدویگ با چشمهایی خسته و نا امید داشته آخرین چرخش های گوی رو قبل از زمین خوردن و تموم شدن(!) نگاه می کرده . گوی چرخی میزنه و میفته درست جلوی پای مربی ....

شتــــــــــرق !

- چی شده ؟ ... من کیم ؟ ... من کجام .... ؟ ها !؟ مربی ... ببخشید ،از دستم در رفت ... من متاسفام ...
یه کمی به اطراف خودش نگاه می کنه و میبینه توی پارک نشسته ، فقط فرقش اینه که الان هوا گرگ و میشه و یه نفر با یه یونیفورم پلیس(!) بالای سرش ایستاده . توی دست چپش یه دونه باتوم( درست نوشتم ؟ ) دیده میشه که ضربات هماهنگ و منظم به کف دست راستش می خوره .

شتــــــــــــــرق !

پلیس با اون باتومش یه ضربه دیگه به نیمکت هدی میزنه و کاملا خواب رو از سرش می پرونه .
- پاشو معتاد بدبخت ! پاشو که خوب شد گیر افتادی ! پاشو می خوام ببرمت و تحویل قانونت بدم ! خوب موقعی اومدیم برای پاکسازی این پارک !

هدی که میبینه نمی تونه هیچ جوره از چنگال عدالت (!!) فرار کنه ، کیف ورزشی و تمام داروهاش رو ول می کنه و با یه اوج گیری یهویی ، یه دفعه از رو نیمکت شروع می کنه به پرواز کردن و پلیس رو مَچَل می کنه و میره !

حالا بدون کیف ورزشی و وسایلش ، چه طوری می تونسته بره سالن و تمرین کنه ؟ نکنه بگن هدی پشت بازو کم آورد !؟
در حال پرواز یهویی یه چراغ(!) بالای سرش روشن میشه و با سرعت به سمت خونه میره . با عجله وارد اتاقش میشه و جیب لباس هاشو می گرده . یه کارت از توش پیدا می کنه و در حالی که داره یه نفس راحت می کشه به سمت تلفن میره و اونو برمیداره .

- آره ... آره بازم می خوام ... کجا ؟ نه نه ... اون جا دیگه لو رفته ... بهتره یه محل جدید واسه قرارمون پیدا کنی ... هووومک ... آره این یکی خیلی بهتره . دو ساعت دیگه اون جا باش !
چیلیک ! ( صدای قطع کردن تلفن!!! )
برمیگرده و میبینه هدنا از زیر دستاش ، روی کارت رو خونده بوده .... یعنی از همه چیز با خبر شده بوده ... !!

++++++++++++++++++++++++++++++
توضیحات رو کارتی ! :

اسی کینگ کونگ !
متخصص در امور مواد نیروزا ، هیکل ساز ، شادی آور ، روان گردان ، بترکون و غیره !
شماره ی تماس : *********** ! تماس فقط در ساعات اداری !


فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: رویارویی با ناظران دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ شنبه ۷ بهمن ۱۳۸۵
#6
توی سالن مد جادوگری ، من یه پست زدم .
نفر بعدی که حدودا بیست دقیقه بعد از من پست زده ، پست قبلی رو ادامه داده . یعنی انگار اصلا پست من رو ندیده !

تکلیف این دو تا پست رو روشن کنین .

بادراد

رسیدگی شد و پست مورد نظر پاک شد!


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۷ ۱۵:۳۳:۲۰

فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
#7
لونا : ووویی ! ایییول ! چرا زودتر نگفتی !؟ من به تو افتخار می کنم !! (هوووق)
هدویگ که کاملا از تعجب نوکش باز مونده بوده ، با چشم هایی گشاد به لونا خیره میشه . فکر نمی کرد این طوری برخورد کنه ! خودش رو برای کلی بشقاب و چنگال پرت کردن آماده کرده بود !

لونا از سر میز بلند میشه . میره یه کشو رو میکشه بیرون و توی اون دنبال یه چیزی می گرده. هدی داشته از لیوانش آب می نوشیده که یهویی صدای شکافتن هوا به گوشش می رسه . چشماشو برمیگردونه و چاقویی رو می بینه که به سمتش میاد ..... ( اسلوموشینویس ! )
هدی لیوان رو تو هوا ول می کنه و خودش رو میندازه عقب ... صداش بم به گوش می رسه که میگه : نــــــــــــــــــــه !
نوک چاقو برق می زنه و چرخش کنان به سمت هدی میومده !

شتـــــــــرق !

چاقو به کابینت آشپزخونه وارد میشه و تهدید آمیز تکون می خوره . هدویگ با نگاهی ترس آمیز به چاقو نگاه می کنه ... بعد به لیوانی که از دستش افتاد و شکست ... بعد هم به لونا !
لونا با قیافه ای خشن ، چند تا چاقوی دیگه هم دستشه و خنده ای شکلی می کنه ! جلوتر میاد .... ولی هدویگ زرنگ تره و سریع از تووو لونه جیم میشه ، میره بیرون !!


پارک سر کوچه ی هدویگ اینا ! نیمه شب ! ***

هدویگ داره پرواز می کنه و از ملت بیکار و علاف و معتاد(!) پارک رو نگاه می کنه . چرا این وقت شب این همه آدم تو پارک هستن !؟
همین طوری که داشته پرواز می کرده ، یه صدایی از پایین می شنوه . پایینو که نگاه می کنه میبینه یه یارویی با کاپشن چرمی(!) و کلا یه تیریپ خز داره «پیس - پیس » می کنه تا توجه اونو به خودش جلب کنه !
خودشو جمع و جور می کنه و فرود میاد !

یارو : هی حغدی ! چی میزنی !؟ ... !؟ ... !؟ .. !؟ ( * )
هدویگ : درست حرف بزن ! من چیزی نمی زنم ! من ورزشکارم ! (عینک دودی )
یارو : ورزشکار !؟ هر هر هر (!!) تو با این هیکل زپرتیت چه ورزشی می کنی !؟ می خوای هیکلت رو بسازم پهلون !؟
هدویگ : چی !؟ هیکلم رو بسازی یعنی چی !؟ منظورت چیه !؟
یارو : بیا ، بیا بریم یه چیزی بهت میدم که سر ماه بشی مثل آرنولد ! همون یارو خفنه که هیکلش خیلی خفنه ! بیا بریم تا بهت نشون بدم .

هدویگ از همه جا بی خبر ، بدون این که بدونه داره چی کار می کنه ، به جایی که یارو گفته میره و با یه کیف کوله پر از مواد و معجون ها ، نصفه شب برمیگرده خونه ....


==================================
* = نام مواد مخدر و ممنوع ! به علت داشتن کودکان زیر ده سال(!) از آوردن نام آنها معذوریم !


فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
#8
هدویگ : ( تو فکرش ) اگر قرار داد امضا نکرده بودم ، نشونت میدادم دختره ی بوقی . به من می خندی !؟
کتی : ( تو فکرش ) ایییول ! چه قدر خنده دار شده ! فردا شب کلی خنده س ! ایییول ! ولی این لباسه بهش میادا !
هدویگ : ( تو فکرش ) حالا چی کار کنم !؟ لباسه بدجوری هم هست ! این گراوپی با اون هیکل چه جوری تو این جاش میشده !؟ بدجوری هیکلمونو انداخته بیرون ( عینک دودی )
کتی : ایییول ! خیلی خوش هیکله ! کاش میشد با من بیاد بووووق !

هدویگ : با تو بیام بوووق !؟
کتی با حالت روشو برمیگردونه و میره ! این آخری رو بلند فکر کرده بود !

هدویگ لباسو در میاره و به دست نگهبانا میده و با قدم های سنگین از در خارج میشه .

*** خونه ی هدویگ ***
همه جا ساکته . هیچ صدایی شنیده نمیشه به جز صدای ثانیه شمار ساعت دیواری عتیقه ی اتاق !
هیچ حرکتی دیده نمیشه به جز ...
هدویگ روی صندلی جلوی شومینه(!!!) نشسته و صندلی رو عقب جلو میبره . نور آتیش تنها منبع روشنایی اتاق بوده و صورت هدویگو روشن می کرده .
با هر بار جلو رفتن صندلی ، صورت هدی روشن میشه و با عقب رفتنش صورتش تو تاریکی اتاق غرق میشه !

مدام صحنه ی خوابی که دیده بود جلو چشمام بود ، یه لحظه هم از پیش چشماش نمی رفت . نکنه فردا اون خواب تعبیر بشه !؟

چیییییشششش !

یه سری جرقه و ستاره(!!) تو اتاق ظاهر میشه و از بین دود و جرقه ها ، یه فرشته با لباس سرمه ای و چوب جادوگری که سرش یه ستاره بوده ظاهر میشه !!!!

هدویگ : سلام فرشته ! چه طوری !؟
فرشته : سلام هدویگ ! خوبم ! تو چرا نگرانی !؟
هدویگ : خب به نظرت نباید نگران باشم !؟ آخه می دونی من یه خواب خفن(!!) دیدم ... جریانش این بود که ...
فرشته : نمی خواد بگی ! من هر شب میام خواب تو رو می بینم ! همون خوابه که داشتی توش دنباله اون جغده می رفتی !؟
هدویگ : ها !؟ تو هر شب خوابای منو نگاه می کنی !؟ نامرد ! حالا از اون بگذریم ، نه اون رو نمیگم . یه خواب دیدم که توی اون فلان میشه و بهمان میشه !!

فرشته با حالتی مهربون به هدویگ نگاه می کنه و بعد از تموم شدن حرفش ، چوبشو با ستاره ی سرش تکون میده و به سمت هدویگ میگیره .
فرشته : تو فردا موفق میشی عزیزم ! البته اگر بازم اون خواب خفنه رو دوباره ببینی ! من همیشه مراقب توئم

چییییششش ! فرشته به یه مشت دود تبدیل شده بود !

چییییششش ! فرشته پشت صندلی هدویگ ظاهر میشه و سرشو نزدیک صورت هدویگ میاره و سانسووووور ! و دوباره غیب میشه !

هدویگ تو تاریکی دستی به لپش (!!!) می کشه و با لبخند امیدوارانه ای از صندلی بلند میشه تا بره بخوابه و فردا کم خواب نباشه !


فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: دفتر ثبت نام
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵
#9
نام : بادراد ریشو !
گروه : ریونکلاو !
سابقه : ترم قبلی دانش آموز هاگوارتز بودم همین !
علاقه مندی ها : کوییدیچ ، تغییر شکل ... !

چون نمی دونم جزوه دانش آموزان بودم یا نه ، دوباره ثبت نام کردم


فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
#10
هر هر هر ! کر کر بوووق !

____________________________________________________

بلیز با قدم هایی محکم و جلوی سارا به سمت آشپزخونه حرکت می کنه و در رو پشت سرش می بنده . هنوز چند قدم بیشتر از در دور نشدن که صدای تیکه پاره شدن ملت به غل و زنجیر کشیده شده به گوش میرسه !
- جررررر !
- ممممم ! اوییی !
- یِه یِه یِه ! ( این آرامینتاس)

سارا چوبدستی شو در میاره و در حالی که چشم غره ای به بلیز میره ، با سرش به سمت طبقه ی بالا که آشپزخونه اون جا بوده اشاره می کنه . با هم حرکت می کنن .

بلیز: سارا ؟ نمی دونم ... هوووم راستش نمی دونم چه طوری اینو بهت بگم که ...
سارا : دهه ! جووون بکن بگو دیگه ! نون نخوردی !؟
از راهرویی می پیچن و تاریکی جای نور مشعل های دیواری رو میگیره !
- : خب راستش ... خیلی وقته که میخوام این رو بهت بگم . از وقتی که .... از وقتی که تو رو دیدم .
- : هین !؟ از وقتی منو دیدی چی می خواستی به من بگی !؟
صدای تق تق دندونای بلیز که از ترس و هیجان به هم می خوره شنیده میشه . سارا با چشم هایی معصوم و حالتی عاشقونه به سمت بلیز میاد و دستش رو روی شونه ی بلیز می ذاره !
سارا : امممم ! مهی !چیزه بلیز ! من از همون اولش هم تو رو می خواستم ! من ... بذار اعتراف کنم ... اممم ! من عاشق تو اَم !
بلیز : من .. مممم .... هوووی ! ..... مممم .... منظورم این نبود ... هوی ندید بدید ! مممم !

نیم ساعت بعد توی آشپزخونه !

آرامینتا در حالی که داره زیر لب فحش میده و یه زنجیر دستشه ، از در آشپزخونه وارد میشه . زنجیر روی زمین کشیده میشه و آخر زنجیر دو نفر با حالتی مفلوکانه و مفتضحانه روی زمین کشیده میشن !!!
آرامینتا : یه یه یه ! پا شین ببینم ! همین الان باید ترتیب شام رو بدیم ! آرشام ! برو ظرف ها رو بشور ، این قدر می سابیشون که عکس خودمو توشون ببینم ! زووووووووود !
با حرکت چوبدستی آرشام رو پرت می کنه طرف ظرفشویی ! شترق ! آرشام از بین کلی چینی شکسته بلند میشه و با شعری که زیر لب می خونده شروع به کار می کنه !
آرامینتا ، رو به قربانی(!) بعدی می کنه و با صدایی مهربون میگه :
- هوووم ! حالا نوبت لرده ! یه یه یه ! الان می خوام نشونت بدم که معاون لرد چه قدرتی داره ! ( )
به سمت فریزر میره و در اونو باز می کنه ! یه قفسه رو می کشه بیرون و لرد رو از یقه ش بلند می کنه و میاره تا چیزی که توی قفسه بوده رو بهش نشون بده !
آرامینتا : بیا ! ببین چه بلایی سر بادراد آوردم ! شاید این طوری بفهمی نباید جلوی من کم کاری کنی !

توی قفسه ، یه گوشه ش بادراد نشسته بود و زانوهاشو بغل کرده بود ! چند تا بسته سیگار هم کنار پاش مچاله شده بود !! بیچارگی و حزن از سر و روش می بارید !!!

لرد : اینو تیکه تیکه کردی !؟ این که سالمه که ! برو بابا ! جرات این کارا رو هم نداری !؟
آرامینتا : هر هر هر ! یه کاریش کردم خودش ، خودشو تیکه تیکه کنه ! فقط باید کمی صبر کنی !
شتـــــــــــــــرق !
ارشام ظرفی رو که داشته برقش می نداخته رو ول می کنه و چوبدستی شو از جیب رداش می کشه بیرون و میگه :
من دیگه یه لحظه هم این جا نمی مونم ! رواااااااااااااااانی !
لرد روشو برمیگردونه تا شاهد از دست دادن یه مرگ خوار دیگه نباشه ! منتظر شنیدن صدای طلسمی چیزی بوده ، ولی چون صدایی نمیاد روشو به سمت جایی که آرشام بوده برمیگردونه ، ولی ....

________________________________________________

هر هر هر اول پستم به خاطر این بود که خیلی خندیدم و این پست رو نوشتم !! ولی خنده به چی !؟ روش فکر کنین !


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱ ۱۲:۴۸:۰۶

فقط حذب ، فقط سرژ !






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.