هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۸:۱۲ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۸۵
#1
نمی دونستم این پستو باید اینجا می زدم باید اینجا نمی زدم؟!
به هر حال اینجا زدم دیگه!
من دیگه نمی خوام مک گونگال باشم یعنی کلا دیگه نمی خوام باشم یعنی چون من اصلا استعداد ندارم بلد نیستم داستان بنویسم!!
چون می دونم که با نقش مک گونگال باید فعالیتم زیاد باشه بعد منم نمی تونم باور کنید من تلاشمو کردم ولی نمی تونم!
به هر حال از این به بعد واسه نقشای مهم مسابقه ی نمایشنامه نویسی نذارین بهتره!!
بعد دیگه همین دیگه!
در همین جا از همه بر و بچز جادوگر و ساحره و اینا خداحافظی می نمایم!
در ضمن این رومیلدا وینه رو تایید نکنید تو رو خدا!!من رو رومیلدا وینم حساسم!
رومیلدا وینمو نگه دارید چند ماه دیگه خودم میام رومیلدا وین میشم!!بعد تازه معرفیشم کلی اشکال داره!اصلا نگفته که میره معجون عشق میریزه تو شکلاتای هری و اینا!!مهمتر از اون کجای رومیلدا وین درس خونو شجاعه؟؟!!

هر جور میلته .این شخصیت در صورت موافقت به نفر بعدی داده خواهد شد.
ما شخصیت ها رو برای کسی نگه نمیداریم شما بعدا بیا اگه این شخصیت آزاد بود میدیمش به شما.موفق باشی


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۲ ۸:۱۹:۵۰
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۱۲ ۱۲:۴۱:۳۳

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ جمعه ۵ آبان ۱۳۸۵
#2
گروه 1
پست چهارم ماموریت


رومسا در حالی که لبخند می زد گفت:
- ایول خوشم اومد!
سپس در حالی که انواع و اقسام کرم ها را روی صورتش می مالید ادامه داد:
- خب دیگه بهتره حرکت کنیم ما باید قبل از اینکه ولدمورت بتونه بوق بزنه بوق بزنیم (!)
آنیتا در حالی که به آنی مونی که لحظه ای قبل به سرعت برق و باد از کنارش عبور کرده،خیره شده بود گفت:
- دقیقا!
رونان پوزخندی زد و گفت:
- مطمئن باشید قبل از اون می رسیم دامبلدور راه میان بر رو به من یاد داده!پشت من سوار شید.
مگی،آنیتا و رومسا هر سه سوار رونان می شن.
و در آسمان اوج می گیرند.
آنیتا در حالی که کیفش را جستجو می کرد با صدایی که بیشتر شبیه ناله بود گفت:
- اوه...نه...ساندویچمو یادم رفت بیارم!من گشنمه!
رومسا در حالی که زیپ کوله اش را باز می کرد گفت:
- من ساندویچ رژیمی دارم!می خوای؟!
- نه...تشکر!
مگی در این لحظه به یاد آورد که نه تنها ساندویچ بلکه هیچ گونه وسایل دیگری با خود نیاورده بنابراین فریاد زد:
- من کیفمو جا گذاشتم!
رومسا در حالی که گوشش را می مالید گفت:
- چرا جیغ می زنی حالا!آلودگی صوتی رو پوست اثر منفی میزاره!
و به سرعت مقدار زیادی کرم ضد آلودگی صوتی به صورتش مالید سپس ادامه داد:
- اوا...پس ساندویچام کجان؟!...خودم گذاشته بودم تو کوله پشتیم!...من مطمئنم ما از گشنگی می میریم!!!
آنیتا :
- آره می میریم..الان از شهر دور شدیم این راه میون برم که از صحرای آفریقا خشک تره!
مگی در حالی که سعی می کرد خونسردیشو حفظ کنه گفت:
- نه چرا بمیریم؟!دیگه چیزی نمونده داریم می رسیم فقط چند روز دیگه مونده!!!
آنیتا که با دوربین مشغول پیدا کردن نشانه ای از حیات روی زمین بود ناگهان فریاد زد:
- اِاِاِاِاِ...بچه ها اونجارو آنی مونی و چند تا از مرگخوارا اونجان نگاه کنید.
سپس دوربین را به دست مگی و رومسا داد.
رومسا:
- به نظر شما جز اینکه بریم پیش اونا و ازشون غذا بگیریم راه دیگه ای هم داریم؟؟!!
مگی در حالی که با دقت بیشتری با دوربین به اطراف نگاه می کرد گفت:
- نکنه دیوونه شدی رومسا؟!می خوای بریم بگیم آنی مونی مرگخوار مهربون به ما غذا بده جبران می کنیم!!!
- خب نه دیگه انقدر تابلو!باید یه فکر دیگه بکنیم!


ویرایش شده توسط مینروا مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۵ ۱۸:۵۶:۲۴

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۹:۵۹ جمعه ۵ آبان ۱۳۸۵
#3
کیلومترها آن طرف تر در خانه ی دامبلدور:
دیررررررینگ دیرررررررینگ
مینروا تالامبی رو که تو بغلش بود پرت می کنه میره تلفنو برمی داره!
- الو سلام ستاره جون...اوا یعنی جسیکا جون!
- کات بابا کات!
کارگردان:این دفعه ی شونصدمه که داریم این سکانسو می گیریما یه دفعه هول میشی می خوری زمین یه دفعه گوشی رو برعکس می گیری دستت یه دفعه هم که اسمارو قاطی می کنی!این دفعه حواستو جمع کنیا!
- اوکی اوکی!
- برداشت شونصد و یک!! حرکت!
دیرررررینگ دیرررررررینگ
مینروا تالامبی رو که تو بغلش بود پرت می کنه میره تلفنو برمی داره!
- الو سلام جسیکا جون...خوبی عزیزم...چی؟...ماموریت؟!...حالا حتما باید پست بزنیم؟!...یعنی منظورم اینه که حتما باید شرکت کنیم؟!...آها..پس چرا آلبوس به من نگفت؟!...ااا به آنیتا گفته؟!..آره خواهر..از اول هم آنیتا رو بیشتر از من دوست داشت!...حالا یه چیزی برات تعریف کنم کف کنی...
زیییییییینگ زییییییییینگ
- ببین دامبل اومد خونه کاری نداری فعلا؟!
مینروا گوشی رو قطع می کنه بعد میره دوسوت یه پیاز برمی داره می ماله به چشماش بعدا میره در و وا می کنه!
مینروا با صدایی شبیه کسایی که مامانشون فوت کرده:
- سلام آلبوس خسته نباشی!
- سلام چرا چشمات قرمز شده؟گریه کردی؟!
- والا چی بگم!هیچی اصلا ولش کن چیز مهمی نیست!
- خب پس!
- چی چی خب پس؟!این چه وضعشه؟!این چه زندگی ایه من دارم؟1خدایا منو بکش از این زندگی راحت شم!از صبح تا شب کلفتی کن تو این خونه از بچه های آقا نگه داری کن بعدا ماموریتو میده به اون دختر مادر مردش!آخه من دردمو به کی بگم؟!
آلبوس در حالی که رداشو به چوب لباسی آویزون می کرد گفت:
-- ببین مینروا اگه می بینی دیشب در مورد این ماموریت با رومسا و آنیتا صحبت کردم به خاطر اینه که این ماموریت خطرناکه خودمم می ترسم چه برسه به تو،مادر آنی هم دقیقا تو یه همچین ماموریتی بود که مرد!!من نمی خوام اشتباه قبلیمو دوباره تکرار کنم!(فکر دامبل:آخه تو اگه عرضه ی ماموریت انجام دادن داشتی که...)
مینروا می پره وسط فکر دامبل:
- داشتی که چی؟!خجالت نکش بگو بگو دیگه!آره اصلا من بی عرضه ام!به هر حال من می خوام تو ماموریت باشم باید همین الان منو ببری پیش آنیتا!بگو آنیتا الان کجاست؟!بگو بگو بگو بگو...
- من چمی دونم آنی الان کجاست!ولی یه دقه صبر کن!
دامبل از تو جیب رداش یه نقشه بیرون میاره.
- اینو از تو چمدون هری پاتر پیچوندم!اسمش نقشه ی غارتگره!الان بهت می گم آنیتا کجاست!
دامبل به نقشه نگاه کرد و گفت:"من رسما سوگند می خورم که کار بدی انجام دهم"
در این هنگام مکان آنیتا روی نقشه مشخص شد!
مینروا:
- ایول چه باحاله خوشم اومد!باشه پس آلبوس جان من میرم مواظب خودت باش...فقط...شب خواستی بخوابی مسواک یادت نره!...ریشاتم یادت نره بزاری زیر پتو یا روی پتو!!!!
مینروا این را گفت سپس سوار دسته جارویش شد و به طرف آنیتا حرکت کرد.
همین طور که اوج می گرفت زیر لب غرغر می کرد:
- پیرمرد خنگ خرفت آلزایمری!...همه چی رو باید بهش یادآوری کنم حالا مطمئنم آخر سر یادش میره ریشاشو باید بزاره زیر پتو یا روی پتو!!!!
اِاِاِاِاِاِ...اون عمله هه کیه اونجا وایساده!
مینروا یه کم که بیشتر دقیق میشه متوجه میشه اون عملهه آنیتاس که داره به طرز مشکوکی با مامور محیط زیست صحبت می کنه!!!
(نکته:این پست صرفا جهت حذف نشدن از محفل بود و هیچ ارزش دیگری ندارد!!!)
--------------------------------
من موندم همین جوری دیدم نوشتین تا شنبه بیشتر وقت ندارن اعضا!همین شنبه یعنی؟؟!!


تصویر کوچک شده


Re: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۸۵
#4
- استپ!
این صدای ایگور بود که بلند اینو گفت و خودشو از توی اون دود کشید بیرون و در حالی که سرشو می مالید گفت:
- ببینم شما چرا دارید منو می زنید؟!سپس رو به ادامه بدید کرد و گفت:
- شما کی هستی اصلا؟!
ادامه بدید گفت:
- من صاحب این مغازه ام!یعنی این مغازه قبلا واسه پدرم" ادامه ندید" بود!بعد حالا که بابام مرده این مغازه رسیده به منو برادرم" ادامه دارد"!!البته دو تا خواهرم به نامهای "لازم نیست ادامه بدید" و "ادامه ندید سنگین ترید" دارم!!!اونا از ارث صرف نظر کردند موندیم من و "ادامه دارد"،منم واسه این که کل مغازه برسه به من "ادامه دارد"و کشتم،سه چهار سال تو زندان بودم حالا هم که آزاد شدم اومدم اینجا رو سر و سامون بدم!
نیروهای ارزشی داد می زنن:
- قاتل
و بعد دوباره می ریزن سر ادامه بدید و می زننش!!
اما در همین هنگام یکی از دور فریاد می زنه:اونجا مغازه ی منه برید بیرون...
و او کسی نبود جز...
"ادامه ندید سنگین ترید"...


تصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵
#5
نام:مینروا
نام خانوادگی:مک گونگال
رئیس گروه گریفیندور و دبیر درس تغییر شکل
معرفی کوتاه:ساحره ای قد بلند با موی مشکی که از پشت بسته شده.
دارای چهره ای عبوس،مصمم و جدی همچنین بسیار خشک،مقرراتی و باهوش.
معمولا عینک چهارگوش به چشم دارم.
برخلاف ظاهر خشک و رسمی دارای قلبی مهربان می باشم.
تعریف از خود نباشه توانایی تبدیل شدن به گربه نیز دارم!!
همین دیگه!
یه چیز جالب:تعریف از خود نباشه تاریخ عضویتم دقیقا مصادف است با تاریخ تولد مک گونگال!!!
در ضمن من می خوام شناسه ی نمایشیم بشه مینروا مک گونگال.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور مک گونگال در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۲ ۱۸:۰۶:۲۴
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۲ ۲۲:۴۰:۴۷

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.