هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: گفتگو با ناظرين فروم ((بیا تو جادوگر منتظریم))
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۸۵
#1
با سلام خدمت ناظر

شخصیت وینسنت کراب را جزو گرفته نشده ها بگذارید

چون ماله خودم بود

***

به زودی شناسه ام عوض میشود..
آنتونی را نیز به لیست گرفته نشده بگذارید..

در صورت تایید شدن از طرف مدیر

شناسه جدیدم *** ارنی مک میلان ***

متشکر از ناظر و مدیر


مرسی
رسیدگی میشه!

ناظر؛


ویرایش شده توسط آنتوني گلدستاين در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۸ ۱۹:۳۵:۳۵
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۹ ۲۱:۵۱:۵۷

فقط شناسه وجود داره و کسانی که از عوض کردنش عاجزن..ارنی مک میلان


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۸۵
#2
----تیتر پیام امروز----
بعد از چند سال ولدی به آغوش گرم دامبول بازگشت..به خاطر همین مناسبت جشن و پایکوبی در محفل پابرجاست..

***محفل***
هیاهو وهیجان برای دیدن دامبول و ولدی همه ی محفل را در بر گرفته بود..همه مشغول حرف زدن با یکدیگر بودند..
لوسیوس داشت با ریموس ماچ و بوس رد و بدل میکرد ، آرامینتا مشغول دست دادن با استر بود ، ایگور تنها کسی بود که تک و تنها بر روی راحتی نشسته بود و همه را روی ذره بین برده بود ، بادراد و بلیز هم دو نفر رو گرفته بودن و مشغول به انجام دادن حرکات موزون بودند..:banana:

بعد از چند دقیقه

ولدی و آلبوس ، دست در دست هم بودند و مانند دو کبوتر عاشق گام بر میداشتند..
بعد از چندین ساعت همه خسته شده بودند و به دور میز گرد نشسته بودند..ولدی و آلبوس دو قطب این میز گرد بودند..
آلبوس:اهم..سلام بر همگی ، من و تام عزیز به خاطر این جشن بسیار مهم تصمیم گرفتیم که برای تنوع یک مسابقه کوییدیچ برگذار کنیم..نظرتون چیه؟؟
ملت(از سیاه بگیر تا سفید):..
آن شب رویایی به پایان رسید و قرار گردید که فردای آن روز کوییدیچ برگذار بشه..
***تو راه رفتن به خانه ریدل***
بلیز:ارباب ، نظرتون در مورد بازی چیه؟؟
لرد:..شما فقط بازیتونو کنید..فردا آلبوسو به تاریخ میسپرم..فقط فردا ایگور باید یه کاری کنی..جو سازی

***زمین کوییدیچ***
همگی بازیکنان در جایشان قرار گرفته بودند..ولدی و دامبول هم، در کنار یکدیگر نشسته بودند و مشغول نظارت بر بازی بودند..
با سوت هدویگ بازی شروع شد..
***بعد از 3 ساعت***
هر دو تیم در امتیاز هفتاد برابر بودند..
استر توپ رو گرفت و در حال حرکت به سوی دروازه سیاهان بود..از همه ی بازیکنان گذشته بود و فقط ایگور را جلوی خودش میدید..
ناگهان به طرز مشکوکی مه رقیقی در آن منطقه مشاهده شد و استر داشت می افتاد پایین..
هدویگ در سوت خود دمید و به سمت ایگور رفت..
هدی:هو هو..هو هی هو..
ایگور:...بلیز ، به نظرت چی گفت..
بلیز:..فکر کنم فحش ناموسی داد..
ایگور:..
و این بود که ضرب و شتم بین آنان صورت گرفت..
هر لحظه یک نفر از سفیدان به داخل مه میرفت و بعد از چند لحظه به طرز مشکوکی شوت میشد بیرون..
دامبول:به نظرت اونجا اتفاقی افتاده تام..
ولدی:..نه پیر خرفت..اونجا هیچی نشده..دیگه باید بمیری..
و اینجا بود که ولدی چوب دستیش را بالا آورد و طلسمی را زمزمه کرد..
ولی این آلبوس بود که زیرک بود..دامبول سه متر پرید هوا و با یه فن کاراته ولدی را به پایین پرتاب کرد..چوب دستی لرد نیز از دستش رها شده بود و حالا این ولدی بود که باید دار فانی را ودا میگفت..

****25 متری زمین****
ولدی:
****15 متری زمین****

****10 متری زمین****
ولدی:خدایا..توبه میکنم..به هر کاری که کردم..خدایا منو ببخش..خودت میدونی که من بی گناهم..
شپلخ

--ارباب..ارباب..بیدار شین ارباب
لرد:ها...چی شده..من کجام..تو کی هستی..اینجا کجاست..

...
******
پایان..
اگر بد و طولانی شد ببخشید..


فقط شناسه وجود داره و کسانی که از عوض کردنش عاجزن..ارنی مک میلان


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۱:۱۳ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۵
#3
به نام خدا

---------

یکی دیگر از روز های سرد پاییز رو به خاموشی بود،کم کم نشانه هایی از غروب کردن خورشید دیده میشد،آسمان سفید جای خود را به سیاهی محض داده بود،صورت سرخ و یخ زده ی مردم این خبر را میداد که باد سرد و سوزناکی در حال وزیدن است،چند دقیقه ای بود که سرمای محسوسی به وجود آمده بود،قطره های بارانی که تا چند ساعات پیش بر کف زمین مشاهده میشدند حال تبدیل به یخ شده بود و آثاری ازش باقی نمانده بود،مانند این بود که دیوانه سازان در آن منطقه حضور داشته باشند ولی ممکن نبود چون وزارتخوانه تمامیشان را جمع و دستگیر کرده بود..در یکی از کوچه های خلوت و کم رفت و آمد شهر دو نفر با شنل های بلند وسیاه مشغول بحث بودند..
_تو خودت اینو بهتر از من میدونی که هر دو کشته میشیم،پس چرا نمیای فرار کنیم؟؟
این صدای پسری بود که با حالت پرخاشگرنه ای مشغول به حرف زدن بود..
_چرا نمیخوای درک کنی؟؟اگه کسی هم نتونه ما رو پیدا کنه،ولی اون میتونه..
_هر جور دوست داری فکر کن..ولی من دوست ندارم دستی دستی خودمو به کشتن بدم..
_باشه برو..ولی اینو بدون،امشب قراره لرد بیاد..
با گفتن این حرف از سوی فرد شنل پوش،رنگ چهره ی پسرک کاملا عوض شد..
_چی گفتی؟؟
_درست شنیدی..لرد قراره امشب بیاد..من نمیدونم چه کاری داره ولی هر چی هست بدون انقدر مهم هست که به خاطرش میاد..
_حالا چیکار کنیم..یعنی چه کاری داره؟
_فقط باید منتظر بشیم تا ببینیم چی میشه..یادت باشه باید تمام مراحل ادبی که بهت یاد دادمو انجام بدی..
چند ساعتی گذشته بود و آن دو هنوز با هم حرف میزدند که صدای ترقی آنها را از جا پراند..تمام شیشه ها ترگ بداشته شد..صداها خاموش شده بود و برق رفت..هیچ چیزی در آن میان قابل دیدن نبود..فقط نور ماه بود که تنها گوشه ای را روشن میکرد..
_چه خبر شده؟؟تو کجایی؟؟
_ساکت شو..ساکت شو..فقط به نوری که از ماه منعکس میشه نگاه کن..
و هر دو به ماه چشم دوخته بودند که بعد از چند لحظه نقطه های بزرگی روی ما دیده شد و آنها با سرعت بسیار زیادی به سمت زمین می آمدند..چند ثانیه بعد پنج نفر شنل پوش به روی زمین رسیدند..
_اونا کین؟؟
_هیس..آروم..اون لرد هست..بقیه هم مرگخواران...
با گفتن حرف لرد پسرک دستش را بر روی دهانش گذاشت تا صدای جیغ خفیفی که زده بود را نشنوند..
این لوسیوس بود که به سمت کارتون های خالی می آمد..
_ورونیکا..ورونیکا..کجا هستی؟؟
دختری که کنار پسرک بود از جایش بلند شد و به سمت او رفت تا اینکه به چند قدمی لرد رسید...
بعد از احترامی خاص درودی بر لرد فرستاد و با صدای لرزیده مشغول به حرف زدن شد..
_درود بر لرد تاریکی..ماموریتم به اتمام رسید..
بعد از چند دقیقه که لرد مکس داشت به میز کوبید و با صدای هولناکی لب به سخن گشود..
_چطور بود..
ورونیکا که همچنان سرش به زیر بود و در حالت تعظیم بود گفت:انجام جادوش خوبه ولی ترسو هست..
_چی؟؟ترسو؟؟نه..من از آدمای ترسو خوشم نمیاد..بهش بگو بیاد..
ورونیکا بلند شد و با صدای نسبتا بلندی وی را صدا زد...آنتونی..آنتونی..بیا بیرون..
پسرک پاورچین پاورچین از مخفیگاهش بیرون آمد و با تعظیمی بلند بالا لرد را خشنود نمود..
_اسمت چیه؟؟
پسرک که انگار از صدای لرد وحشت داشت به لکنت افتاد و گفت:آ..آنتونی
_از چی میترسی؟؟
آنتونی سرش را به زیر بد و گفت:از ش..شما..
لرد قهقه ای سر داد و گفت:آفرین بایدم بترسی..کروشیو
آنتونی به زمین افتاد و از درد به خود میپیچید..ناله هایش لرد را خوشحال میکرد..
اما این مرگخواران بودند که برای این کار لرد خوشحال بودند و دست میزدند زیرا لرد میخواست میزان قدرت او را بسنجد.
بعد از چند دقیقه لرد دست از طلسم ورداشت و فریاد زد:خوبه..خوب تونست طاقت بیاره..
آنتونی که رمقی برای ادامه دادن نداشت دست خود را مشت کرد و زمزمه کرد:خیلی پستی..بزدل ترسو
لرد که انگار صدای او را شنیده بود برگشت و با چشمان بر انگیخته شده و ترسناک به او نگاه کرد..
_این بار رو بخاطر کاری که کردی میبخشم ولی اگه دوباره ببینم تیکه پارت میکنم..فهمیدی بچه؟؟
_این بار آنتونی بود که حرفی برای گفتن نداشت...
دیگر نزدیک به سپیده صبح شده8 بود و شبنم بر روی چکم های اطراف نشسته بود.. اما این آنتونی بود که درد دستش را فراموش نخواهد کرد..او خود نیز متوجه نشده بود که یک مرگخوار شده است..و این چنین شد که وی نیز مرگخوار شد..
صاعقه ای مهیب زمین را لرزاند،انگار آسمان نیز قدرت سیاهی را از یاد برده بود...

پایان
*******
باز هم متاستفم.
برای شروع کردن پست دچا فقدان سوژه شدم..
***فعالیت اصلی ام وقتی است که یه مرگخوار شده باشم(در خانه ریدل)***


توی تاپیک نقد پست ها ، نقد شد


ویرایش شده توسط آنتوني گلدستاين در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۶ ۱۰:۲۸:۱۴
ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۶ ۱۸:۱۷:۱۸

فقط شناسه وجود داره و کسانی که از عوض کردنش عاجزن..ارنی مک میلان


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۰:۴۱ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۵
#4
با سلام..
برای ورود به جمع سیاهان پست میزنم..
سوابق::»»فعالیت با شناسه وینسنت کراب«««(قبلا هم برای مرگخوار شدن پست زدم و در عین شایستگی طرد شدم)
********************
خورشید به غروب خود نزدیک میشد ولی مانند این بود که غروبی در کار نبود زیرا ابرهای سیاه و تیره پا به لندن گذاشته بودند و هر از گاه با غرشی محسوس و هولناک از قدرت خود و سیاهی خبر میدادند...
در یکی از دورافتاده ترین مکان های شهر،جایی که شیاطین و اهریمنان از پا گذاشتن به آنجا هراس داشتند،صدای قدم گذاشتن بر روی گودال های کوچک که آب فضایشان را اشغال کرده بود،سکوت را میشکست....
در این بین پسر جوانی حضور داشت که با نقشه ی کوچک خود به کوچه های مارپیچ و سیاه قدم میگذاشت...
_سه قدم به راست،یازده قدم به جلو و...
این صدای پسرک بود که با خود زمزمه میکرد و پس از گفتن آن چیزها که بیشتر به یک رمز شباهت داشت حرکت میکرد...
_حالا باید سه قطره از خون خود را بر روی سر مجسمه ی ققنوش بریزید..
آن پسر بدون اینکه حتی فکری بکند با اعتماد به نفس و ایمان کامل،طوری که این دست نوشته ها را به یقین میشناخت،به کار خود عمل میکرد..بعد از ریختن خون خود بر روی سر آن پرنده،آن موجود تکانی به خود داد گویا که زنده شده باشد و جان تازه پیدا کرده باشد شروع به پرواز کرد و به کوچه های مختلف میرفت و پسر نیز بی اختیار آن را دنبال مینمود...
باران نیز تند شده بود و دیگر حتی از پرتوهای ضعیف خرشید نیز خبری نبود...
بعد از حدود 10 دقیقه به دنبال کردن پرنده پسرک به مکانی رسید که بیشتر از هر چیزی شبیه به قلعه بود..قندیل هایی که از بالا به پایین هر طاقی بسته بود و تارهای عنکبوتی که نشان دهنده این بود که سالهاست کسی پا به آنجا نگذاشته بود،پسرک را خوشحال میکرد،زیرا او همین توصیفات را در نظر داشت...
آن پسر بدون در نظر گرفتن چیزی از میان تار و قندیل ها گذشت و بعد از تمام شدن مسیر طولانی که حرکت کرده بود به نقطه ای رسید که پیر مردی با دستهای پیله و تاول زده و لبی که تمام پهنایش را تبخال گرفته جلویش ایستاده بود....
_لرد کجاست؟؟
_تو کی هستی؟؟
گویا وی نابینا بود گرچه چشمانش باز بود،
_من،آنوتنی هستم..زودباش بگو لرد کجاست؟؟
_هوم؟؟من خبر ندارم خودت برو تو ببین..
پسرک که گویی از اینجا به بعد را مانند کف دست خود میشناخت به پلکان بزرگ و طویل بالای سر پیر مرد پا گذاشت..
بعد از چند دقیقه آخرین پله را نیز گذراند،و به طرف مستقیم حرکت کرد..در دورترین مکانی که چشم میدید مردی با شنل سیاه بر روی صندلی بزرگی نشسته بود!!
آنتونی:سلام بر لرد کبیر..
لرد:برای چی اومدی اینجا..
آنتونی:طبق گفته خودتون ارباب،شما گفتین هر موقع به اون درجه رسیدی که فکر میکنی برای ملحق شدن به شما رسیدم بیام..
لرد:پس فکر میکنی رسیدی..ببین بچه!!مرگ برای من مثل آب خوردن هست،کسی که بخواهد مرگخوار شود باید جزو سنگدلترین ها باشد..اینا رو که خوت میدونی؟؟مگه نه؟؟
آنتونی که مانند این بود که آب سردی رویش ریخته شده باشد به پنجره سیاه اتاق نگاه کرد و از طرز نگاه لرد به او برق نظرش را فهمید..
آنتونی:من برای انجام هر کاری حاضرم..حتی مرگ..درود بر فرمانروای تاریکی..
لرد:خب خب...چون پدرت هم مرگخوار وفاداری بوده من هم تو رومرگخوار میکنم...ولی به محض دیدن هرتخلفی باید بری به جهنم..
آنتونی نعره ای کشید و فریادی سر داد و نام لرد را چندین بار بلند تکرار کرد و درود فراوان به او فرستاد..
لرد بعد از خوشحال شدن از اینکه او نیز به یارانش ملحق شده است خنده ای بلند سر داد و مچ دست او را گرفت..و با خواندن وردی علامتی سیاه و شبیه به مار را روی دستش به وجو آورد..
آنتونی نیز در هین انجام این کار لرد تمام خاطرات بدش را به یاد می آورد ولی به دلیل نامفهوم آن را خوش میدانست..
*******************
پایان..
کاملا مشخصه که جمله بندی ضعیفه..
به تاریخ پستم دقت کنید..ساعت 12:15 زده شده..
چون خواب داشتم نتونستم خوب روش کار کنم..قول میدم جبران بشه..
فقط سیاهی وجود داره و کسانی که از ملحق شدن به آن عاجزن


متعصفانه شما هم پذیرفته نشدی
قست اول پستت قابل قبول بود ولی ادامش کار رو خراب کرد و یهو کیفیت پستت 180 درجه تغییر کرد .
در ضمن من خیلی وقته فعالیت مناسب از شما توی زول سایت ندیدم لطفا قبل از درخواست مرگخواری توی رول سایت فعالیت کنید . من فعالیت شما رو تحت نظر دارم و در صورتی که به سطح قابل قبول برسید میتونید مرگخوار بشید.
در ضمن بهتره یه مقدار روی دیالوگ ها بیشتر کار کنید. با توجه به کتاب هیچ کس اینقدر راحت به لرد سیاه حرف نمیزنه بخشی از کتاب 5 و 6
فصل 2 از کتاب 6 ( صحبت های بلاتریکس و اسنیپ در مورد لرد سیاه رو با صحبت های خودت و پرمرد مقایسه کن و اون بخشی از کتاب 5 که هری خواب میبینه ولدمورت داره با یکی از مرگخوار هاش حرف میزنه ( روک وود) و صحبت های بلاتریکس و ولدمورت در آخر کتاب 5 رو هم با قسمت دوم دیالوگ هات مقایسه کن .

هووم..میدونستم اصلا خوب نبود..از نقدتون هم ممنونم..بای


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۳ ۷:۴۸:۴۷
ویرایش شده توسط آنتوني گلدستاين در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۳ ۹:۴۴:۰۳

فقط شناسه وجود داره و کسانی که از عوض کردنش عاجزن..ارنی مک میلان


Re: سازمان معجون سازان قرن
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۵
#5
جهت اطلاع

***وینسنت کراب را به آنتونی گلدستاین تغییر بدید

شناسه عوض شد

***

جاگسن:چه خبر از اسلی؟؟

آنتونی جان!!میتونستی همین خبر را از طریق پیغام شخصی بدی.از این به بعد چنین پست هایی پاک میشود.
ایگور کارکاروف


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۶ ۲۲:۰۶:۴۶

فقط شناسه وجود داره و کسانی که از عوض کردنش عاجزن..ارنی مک میلان


Re: دفتر ثبت نام
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۸۵
#6
نام:آنتونی
نام خانوادگی:گلدستاین
سن:16
گروه:هافلپاف
علایق:همه دروس
سوابق:فعالیت با شناسه های (فرانک لانگ باتم-وینسنت کراب)


ویرایش شده توسط آنتوني گلدستاين در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۸ ۱۹:۰۳:۱۹

فقط شناسه وجود داره و کسانی که از عوض کردنش عاجزن..ارنی مک میلان


Re: گفتگو با ناظرين فروم ((بیا تو جادوگر منتظریم))
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
#7
با سلام خدمت ناظر گل امجمن

یه مورد بود

در لیست شخصیت ها:
آنتونین گلدستاین««««
این شخصیت هم در هافلپاف نوشته شده هم در راونکلا
((در لیست شخصیت های مخصوص هر گروه))
اگه میشه رسیدگی کنین..
این شخصیت در هافلپاف هست..
همین
و بس..
با تشکر
بای


مرسي.
متشكر از تذكرت

*رسيدگي شد.*


ناظر انجمن: لودو بگمن


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۳ ۱۷:۰۳:۴۲

فقط شناسه وجود داره و کسانی که از عوض کردنش عاجزن..ارنی مک میلان


شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۵
#8
نام:آنتونین
نام خانوادگي:گلدستاین
گروه:هافلپاف
سن:16
مو:زرد
وزن:70
قد:163
علاقه:تالار هافل...هر چیزی که مربوط به جادو باشه
توانlدی:اجرای فنون و افسون های باستانی
معرفی کوتاه:یکی از بچه های هافلپاف..(مطلب زیادی از این شخصیت گفته نشده)
****
ببخشید
من یه سوال داشتم
اونجور که متوجه شدم(از خوندن قوانین) هر کسی که اگر به مدت 1 ماه در ایفای نقش یا انجمن ها پست نزنه این امکان رو داره که شناسش رو کسه دیگری هم بگیره..
***
این صحت داره یا نه؟؟

بهتر از اينا بايد معرفي ميكردي ولي به خاطر يه موردي كه ازت ديدم تاييدت ميكنم!


ويرايش ناظر:
سؤالت رو مثل اين كه آلبوس جان نديده.
من جواب ميدم:
بله، اگه فردي يك ماه فعاليتي نداشته باشه در صورتي كه درخواستي واسه اون شخصيت باشه. شخصيت به فرد جديد داده ميشه و شناسه نفر قبلي بسته خواهد شد.


ویرایش شده توسط nobody-s در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۳ ۱۴:۵۸:۴۶
ویرایش شده توسط nobody-s در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۳ ۱۵:۱۰:۰۱
ویرایش شده توسط nobody-s در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۳ ۱۵:۱۹:۵۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۳ ۱۵:۴۹:۲۷
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۳ ۱۷:۱۵:۲۸

فقط شناسه وجود داره و کسانی که از عوض کردنش عاجزن..ارنی مک میلان






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.