باز هم سلام
و یه سلام هم به لاوندر
و اما در مورد سوالاتی که پرسیده بودی.
اول در مورد تابلوی اسنیپ که چرا بعد از مرگش توی دفتر هاگوارتز قرار نگرفت؟
خوب اگه توی کتاب هفت خوب دقت کرده باشی اسنیپ موقعی که توی مدرسه با اساتید درگیر میشه خودش بدون هیچ دلیل قابل توجیهی و به عنوان یه مدیر خائن به مدرسه، مدرسه رو ترک میکنه و همین باعث میشه که تابلوی اون به عنوان یه مدیر در دفتر قرار نگیره.
فقط مدیرانی تابلوشون توی دفتر قرار میگیره که تا لحظه مرگشون به هاگوارتز وفادار باشند و به مدرسه خیانت نکنند.
و اما در مورد آمبریج
تا اونجایی که من یادم هست اون هنوز زنده است و توی مصاحبه با رولینگ، رولینگ میگه که به دلیل کارهای خائنانه و خلافی که مرتکب شده احتمالاً الان توی آزکابان به سر میبره.
البته اینا دلیل اصلی نبود، مهمتر از همه اینکه موقعی که آمبریج مدیر شد، در واقع زورکی از طرف وزارت خونه به مدیریت رسید هنوز دامبلدور زنده بود و هاگوارتز دامبلدور رو به عنوان مدیر قبول داشت و حتی بعد از رفتن دامبلدور و مدیریت آمبریج، درب دفتر باز نشد و آمبریج در دفتر خودش مدیریت می کرد.
دوم در مورد قاب آویز و سپر مدافع و آمبریج:
خوب من فکر میکنم آمبریج اگه یه خورده دیگه ادامه میداد شبیه خود ولدمورت میشد و البته اینم بگم که یه مرگ خوار یا کسی شبیه به اونا (مثه آمبریج) نیازی به سپر مدافع نداره.
سوم در مورد موجود توی کینگز کراس:
من فکر میکنم این همون تکه روحی بود که هری رو تبدیل به جان پیچ کرده بود و در واقع جون هری رو نجات داده بود.
این همون تکه روح ولدمورت بود که ناخودآگاه در بدن هری گذاشته بود و هری رو به جان پیچ تبدیل کرده بود و بعد از نفرین ولدمورت، این روح خود ولدمورت بود که سپربلای هری شده بود و هری زنده موند.
---------------------------------------------------------------------------
امیدورام قانع کننده باشه
اگه جایی توضیح بیشتری نیاز داشت در خدمتم
ارادتمند
پی یر
بياييد ياران من
براي جستجوي دنياي تازه دير نيست...
برآنم، تا
خوب منم سلام
بازگشایی مجدد سایت محبوبمون رو به همه و به خودم تبریک میگم.
منم سوالات زیادی دارم که به موقعش می پرسم.
اما قبل از اون میخواستم به سوال های Harry Potter جواب بدم.البته چیزی که با بحث با چند تا از دوستام به نتیجه رسیدیم.
در مورد سوال اول و جان پیچ ها یا همون هورکراکس ها:
خوب رولینگ در چند جای کتاب به خطرناک بودن تکه تکه کردن روح و عواقب ناشی از اون اشاره می کنه و گرچه توضیح کاملی از چگونگی انجام این کار نمیده ولی خیلی واضح بیان میکنه که تنها کسی میتونه این کار رو بکنه که کاملاً انسانیت رو زیر پا گذاشته باشه و رولینگ مصداق بارز این کاررو قتل یه بیگناه معرفی میکنه.
در واقع ولدمورت با کشتن آدم های بیگناه روحش رو تکه تکه میکنه.ولدمورت روحش رو اینقدر تکه تکه کرده بود که دیگه با از بین رفتن یکی از اونا و یا همگیشون متوجه نشه.
اون در واقع روح خودش رو کشته بود و از اون فقط برای برگشتن به دنیای بی ارزشی که با تمام توان به اون چنگ زده بود استفاده میکرد.
و اما در مورد استگاه کینگز کراس
منم با این موضوع مشکل داشتم که چرا ایستگاه کینگز کراس، اما نتیجه ای که گرفتم این بود.
حضور در ایستگاه کینگز کراس جزء تصورات هری بود.
ایستگاه کینگزکراس برای هری در واقع یه جور برزخ بود.
برزخی بین زندگی در دنیای دورسلی ها و زندگی در هاگوارتز.
من فکر می کنم رولینگ می خواسته به ما بگه که هری چقدر به این ایستگاه علاقه داشته که در جایی بین مرگ و زندگی هم خودش رو توی ایستگاه کینگز کراس تصور میکرده.
اگه خوب دقت کنیم میبینیم که اولین بار و در سال اول ورود هری به هاگوارتز سکوی 9 و 4/3 ایستگاه کینگزکراس بود که هری رو از شر دورسلی ها خلاص کرد و باعث شد هری به محل واقعی زندگیش وارد بشه.
---------------------------------------------------------------------------
امیدوارم زیاد بیراه نگفته باشم
ارادتمند
پی یر
بياييد ياران من
براي جستجوي دنياي تازه دير نيست...
برآنم، تا
امتیاز دهی به روش اول خوب مسلماً بهتره.
من هم می گم باید امتیاز همه اعضا محاسبه بشه و همه در تلاش برای قهرمانی سهیم باشند.
امیدوارم این ترم هم ترم خوبی بشه.
-----------------------------------------------------------------------------------
ارادتمند
پی یر
بياييد ياران من
براي جستجوي دنياي تازه دير نيست...
برآنم، تا
سلام پروفسور عزیز
راستش یه گله ای داشتم که نمی دونم همین جا باید مطرح بشه یا جای دیگه.
در هر صورت من همین جا حرفم رو می زنم.
می خواستم بگم، روزی که من اومدم تو این سایت عضو بشم، برای انتخاب شناسه ام، کلی دردسر کشیدم و چند بار هم اسمی که دادم رد شد تا بالاخره با شناسه فعلی پذیرفته شدم.
اما الان این تازه واردا، (با عرض پزش به خاطر کلمه ای که به کار می برم) گند زدن به سایت و هری پاتر و جادوگرا و ...
آخه این چه اسم هایی که اینا میذارن با شکلک های غیر هری پاتری.
فکر کنم یه جایی خودتون گفته بودین باید شناسه ها و شکلک ها کاملاً هری پاتری و با توجه به متن کتاب ها باشه.
پروفسور عزیز، می خواستم خواهش کنم یه تصمیمی برای این مورد بگیرین و البته این شناسه های فعلی رو هم یه فکری به حالش بکنین.
-----------------------------------------------------------------------------------
ارادتمند
پی یر
باید در گفتگو با مدیران مطرح میکردید.
استفاده ا ز شکلک ها آزاده و ما جایی قید نکردیم که تصاویر انتخابی برای آواتار باید هری پاتری باشه.
در مورد شناسه هایی که میگید باید عرض کنم هر کس میتونه با عضو شدن در سایت هر شناسه ای در صورتیکه غیر اخلاقی نباشه انتخاب کنه (البته یه سری از شناسه ها مثل نظام دوبرره و غیره رو میبندیم).این مسئله با شناسه هایه ایفایه نقش فرق داره و اگه شما میبینید فرهاد پاتر و دکتر پاتر و ... داریم اینها کاربران عضون و فقط میتونن در تاپیکهایه بخصوصی پست ارسال کنند.
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۶ ۱۷:۰۶:۵۱
بياييد ياران من
براي جستجوي دنياي تازه دير نيست...
برآنم، تا
سلام حضور ناظرین محترم محفل ققنوس.
همونطور که این چند وقته تابلو بود (منظورم مستحضرید) من بیش از دو ماه بود که هیچ پستی در محفل یا بهتره بگم توی هاگوارتز نزده بودم، البته به جز چند تا نظر در مورد اخبار سایت.
الان می خواستم بدونم وضعیت من توی محفل چطوریه؟
چون قبلاً عضو محفل بودم، حالا هم عضوم یا باید دوباره توی اعضای محفل از جلو نظام پست بزنم؟!!!
اخطار: دیدین که قبلاً چطور پست می زدم (قابل توجه استر) از این یه کار معافم کنید.
-----------------------------------------------------------------------------------
طبق معمول
ارادتمند
پی یر
پی یر،استرجس عزیز متاسفانه از جمع ما رفتند.در مورد درخواستتون باید بگم که شما باید دومرتبه در اعضای محفل از جلو نظام درخواست بدین تا تایید بشین دلیل آن هم نبودن طولانی مدت است.تتنها موردی که می توانم به شما قول دهم این است که همه امتیازاتتان پاک نخواهد شد و فقط بخشی از آن کسر خواهد گردید.
ویرایش شده توسط پروفسور پي ير برنا كورد در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۶ ۱۵:۰۳:۰۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۶ ۱۸:۲۶:۱۸
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۶ ۱۸:۲۹:۳۹
بياييد ياران من
براي جستجوي دنياي تازه دير نيست...
برآنم، تا
هدی در حالیه که به پشت سر نگاه میکرد گفت : همشون رو جا گذاشتیم ، آفرین مگورین . حالا اگه مارو به هاگوارتز برسونی یه هویج اضافی تر بهت می دم.
در همین موقع یه دفعه سر و کله یه جت جنگی پیدا شد.
استر که اینبار عقب تر از همه نشسته بود و اوضاع را بسیار قاراشمیش می دید و هر لحظه ممکن بود در دام پلیس بیافتند و مجبور بشن خوابگاه گریفندور رو در بند فراریان خطرناک تشکیل بدهند، تصمیم به اجرای یک عمل خطیر گرفت و توی یه چشم به هم زدن هدی رو از پا گرفت و با تمام نیرو نوک هدی رو به پشت مگورین زد که...
تا اون زمان هیچ موجودی، چه زنده چه مرده با این سرعت حرکت نکرده بود.
مگورین در کمتر از چند ثانیه از صحنه تعقیب و گریز فاصله گرفت.
- خوب مگورین عزیز، بهتره یه چند دقیقه استراحت کنی!!! فکر کنم ما رو گم کردند.
- فقط بفهمم کی این کار زشت رو انجام داد، با سمام ازش دم فرشی درست می کنم.
- همگی دستا بالا! شما به اتهام فراری دادن یه جانور که نتونسته نفقه زنش رو بده بازداشتین.
هدی تو هم به اتهام فرار از دست قانون، باید یک هفته تو بند زنان زندانی بشی.
استر با دهان تا کف پا باز شده به روبرو خیره شده ....
مگور چهار دست و پاش از چهار طرف باز شده و رو زمین دراز کش به کسی که در حال دست بند زدن به چهار دست و پاشه نگاه می کنه.
لارتن با شجاعتی مثال زدنی: پی یر!!!!!!!!!!
- ولی ما شنیدیم تو مرده بودی!؟؟؟؟؟!!!!؟؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!
- اینجا چیکار می کنی؟
استر که سعی داره دهانش رو جمع کنه با صدایی که معلوم نیست از کجاش بیرون میاد: تو با مشنگ ها همکاری می کنی؟؟!!!!!!
پی یر در حالی که سعی می کنه همه درجه روی سینش رو ببینن با بادی در غبغب: اهم اهم اهم اهم اهم ....
من: پرفسور پی یر برناکورد، مامور مخصوص وزارت سحر و جادو در امور مشنگی هستم.
شما به جرم فراری دادن یه متهم که البته مایه شرمندگی دنیای جادوییه، بازداشت و تا اطلاع ثانوی در زندان خواهید بود.
البته مثه اکثر جاها شاید بشه با یه زیر میزی، چیزی، یه کاریش کرد.
- ولی اینجا که میز نداریم؟!!!
-------------------------------------------------------------------------------
یه پست بعد n ماه. (البته در جهت هرچه فعالتر شدن تالار)
اگه بد شد.....، همینه که هست.
ارادتمند
پی یر
ویرایش شده توسط پروفسور پي ير برنا كورد در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۶ ۱۴:۴۵:۱۰
ویرایش شده توسط پروفسور پي ير برنا كورد در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۶ ۱۴:۴۹:۱۶
بياييد ياران من
براي جستجوي دنياي تازه دير نيست...
برآنم، تا
سلام پروفسور کوییرل عزیز، دوست داشتنی (پاچه خواری)
اگه یادتون باشه چند ماه پیش درخواست خودم رو مبنی بر علاقه به تدریس در درس ریاضیات جادویی ابراز داشتم (چقدر با کلاس..)
الانم می خواستم درخواستم رو دوباره مطرح کنم.
البته اگه می شه در مورد ساعات کلاس ها قبل از انتخاب اساتید هر درس یه مختصر توضیح بدین، تا در صورت ناهماهنگی با وقتم، بتونم قبل از شروع ترم انصراف بدم.
ممنون پروفسور عزیز.
---------------------------------------------------------------------------
ارادتمند
پی یر
بياييد ياران من
براي جستجوي دنياي تازه دير نيست...
برآنم، تا
سلام
با اینکه n روزه که نبودم و از این بابت هم شرمنده ام، ولی آنچه که مسلمه جادوگر ماه حق مسلم مونالیزا هستش (این با اون حق مسلم تفافت می کنه.)
خلاصه رای من: مونالیزا
--------------------------------------------------------------------------
ارادتمند
پی یر
ویرایش شده توسط پروفسور پي ير برنا كورد در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۲ ۱۰:۱۶:۵۵
بياييد ياران من
براي جستجوي دنياي تازه دير نيست...
برآنم، تا
خب بعدش يهو ماهيه پريد
و ناگهان در همان زمان برقها رفت و در باز شد...
به يكباره سكوتي مرگبار بر فضا حاكم شد و جمعيت مرگ خوار و محفلي داخل كمد نيز كه تا دو دقيقه پيش داشتند تو سر و مغز هم ميزدند با حاكم شدن سكوت، زبان به دهان گرفتند و با چوب دستيهاي كشيده، آماده به نبرد شدند.
ولدي كه همينطوريش هم روان پريش بود، با رفتن برق، خولتر هم شد و با چوبدستي آماده به آوداكداورا رفت زير پتو.
در راهرو تنها صداي قدمهاي سنگين و نفس نفس زدنهاي عصبي شخصي به گوش ميرسيد كه با گامهاي پيوسته و محكم به اتاق ولدي نزديك ميشد.
ولدي زير پتو كز كرده بود و از شدت وحشت ميلرزيد: يا مرلين، نه، يا خودم، منو نجات بده... منو نجات بده.
يكدفعه ولدي يه ريست اساسي شد و از زير پتو پريد بيرون و با سرعت روزگار جواني شروع كرد به شليك آوداكداورا و كريشيو و ....
يه چندتا طلسم به اطراف شليك كرد و يكي دو تا از طلسمهاش هم از زير در كمد داخل شد و صداي ناله چندتا از نفرات ملت بلند شد كه آي مردم... آي سوختم ... آي زير و رو شدم و ...
دوباره ولدي با شنيدن صداي پا ترس بهش غلبه كرد و پريد زير پتو و مادر خدا بيامرزش رو صدا كرد.
در اتاق به يكباره باز شد و در تاريكي يكي پا به درون اتاق گذاشت.
دامبل كه تا حالا ساكت نشسته بود، چوبدستي اش رو در آورد و رفت كنار ولدي رو تخت نشست و : ولدي جان، تا وقتي خل شدي و حالت بده خودم ازت محافظت ميكنم، اما بعدش ميزنم كله كچلترو زه كشي ميكنم.
صداي پا قطع شد و دامبل با صداي لرزان پرسيد: هوي، تو كي هستي؟ اينجا چي ميخواي؟
يكدفعه صداي آشنايي به گوش رسيد: منم ولدي، هري پاتر. اومدم امشب انتقام پدر و مادرم رو ازت بگيرم. خودت رو براي خذف شناسه يا بلاك شدن يا مرگ يا پيروزي...( ببخشيد) آماده كن.
ولدي كه به صداي هري شديداً حساسيت داشت و اين اواخر هم هر از گاهي توي خواب يه ده بيست دفعه هري رو ميكشت: ا هري تويي؟
بعد با يه جهش رعدآسا از زير پتو پريد بيرون و: من چقدر منتظر اين لحظه بودم هري.
ديگه تموم شد.
حالا ديگه من موندم و تو ...
هري با صدايي گرفته و بغضدار: ولدي تو مامان و باباي منو كشتي... حالا من اومدم حالتو بگيرم...
ولدي رو به هري: من هميشه ميدونستم يه روز دوباره با هم رويرو ميشيم. بعد كتاب هري پاتر و جام آتش، همش منتظر يك چنين امروزي بودم.
در اين هنگام ملت مرگخوار چراغ قوه بدست وارد اتاق شدند و در بين آنها ايگور با صدايي كه به گوش همه ميرسيد: ارباب، ما شنيديم كه محفليها اينجارو محاصره كردن.
اين رفتن برق هم كار اوناس. ظاهراً با بابا برقي دست به يكي كردن، برقرو قطع كردن.
ولدي كه دوباره با شنيدن صداي مرگخواراي نابغش، تمام غمهاش يادش اومده بود با گريه و زاري: من از تاريكي ميترسم. من مامانم رو ميخوام.
هري من مامانم رو ميخوام.
هري كه يكدفعه از اين رفتار ولدي جاخورده بود، با قلبي شكسته اومد سمت ولدي و: ولدي، من تورو همونطوري كه بودي دوست دارم. من ميخوام ولدي وحشي خودم رو بكشم... و شروع كرد به گريه كردن....
...
---------------------------------------------------------------------------
ارادتمند
پيير
جوزف یه نگاه به اون دوتا میکنه:خب بخیر گذشت.بهتره بریم.
ییهو یه صدای جیغ بنقش توجهشون رو جلب میکنه...
ويولت، جوزف و پيير، هرسه دست و پاشون رو گم كرده بودند و عرق سردي روي پيشونيشون نشسته بود.
صدا از طبقات بالايي مياومد و اين بيشتر موجب نگراني اونا شده بود. جوزف به سرعت برگشت سمت بليز و با يه ورد تصحيح كننده حافظه، حافظه بليز رو تصحيحش كرد و بعد هم به سرعت بهوشش آورد.
بليز چشماشرو باز كرد و انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده و سريع از جاش بلند شد و با ديدن دوباره پيير (كتي جون خودمون): ااا.... چه سعادتيه آدم تا چشم باز ميكنه شما رو ببينه، ديگه چي از دنيا ميخوام؟!!!
ويولت سريع خودشرو انداخت وسط و پيير رو كنار زد و: آهاي ... بليز... تو هم صداي جيغرو كه از بالاي راهرو اومد شنيدي؟!!!
بليز كه انگار تصوير رنگياش رو به سياه سفيد بدون صدا تبديل كرده بودند، با دلخوري و يه كمي هم تعجب: صداي جيغ؟!!! نه من نشنيدم!
گفتي از راهروي بالا بود؟
ويولت در حال تكون دادت سر: آره، گمون كنم از بالا بود. بيا بريم ببينيم چه خبره.
پيير، جوزف و ويولت به سرعت و پشت سر بليز به سمت راهروي بيرون حركت كردند.
در راه يكدفعه سر و كله بلا از داخل يكي از اتاقهاي مخوف انتهاي راهرو پيدا شد كه اومد سمت جمع چهار نفره و با فرياد رو به بليز: من به لرد ميگم كه توي انجام وظيفهات كوتاهي كردي! مگه قرار نبود بري توي آشپزخونه و يه چيزي بدي اينا كوفت كنن و از اونجا بيرون هم نيان؟!!!
بليز با بغضي فرو خورده و آرام: خوب، راستش من يه صداي جيغ شنيدم، گفتم شايد اتفاقي افتاده باشه!
بلا دوباره با غيض و خشانت تمام: آخه خنگه، تو ميخواي بگي بعد اين همه مدت به اين صدا عادت نكردي؟!!! خوب اين صداي هدي بي پر و باله ديگه.
داشتيم چند تا از پراشو ميكنديم، شايد بتونيم ازش اطلاعات بگيريم.
در همين حين كه بلا و بليز سرگرم داد و بيداد و فحش و بد و بيراه بودند جوزف رو به پيير و ويولت: خوب، پس معلوم شد هدي بيچاره يه جايي تو همين خونهاست و ما بايد هرچه سريعتر پيداش كنيم و نجاتش بديم.
بعد رو كرد به پيير و گفت: پيير، از اين به بعد هميشه يكي از ميكروفنهارو زير چادرت روشن داشته باش تا بر و بچز محفل بتونن در جريان امور قرار بگيرن.
ناگهان بلا بالا سر جوزف و پيير ظاهر ميشه: هوي، شما دوتا چيدارين با هم پچپچ ميكنين؟
و رو به پيير: اون چيه قايم كردي زير چادرت؟
جوزف و ويولت مثه گچ سفيد شدند و پيير با كمي مكث: ااااااا... خوب اين!!!
بلا: زود باش بيارش بيرون ببينم چيه.
پيير با مكث بيشتر : خوب اين يه دونه ... يه دونه گلسر ماگليه. تازه خريدم. ميخواي ببينيش؟
بلا با كنجكاوي هرچه تمام: يالا بيارش ببينم.
پيير گلسر رو ميده به بلا و قضيه ختم به خير ميشه.
ويولت رو ميكنه به بلا و : الان شنيدم يكي از محفلي هارو اينجا نگه ميدارين!!! اسمش چيبود؟ آهان هدي...
بلا با مشكوكيت تمام: خب، كه چي؟
جوزف با آرامشي ساختگي: بلا، چرا تو اينقدر به ما شك داري؟ خوب فقط خواستيم در موردش بيشتر بدونيم.
بلا رو ميكنه سمت انتهاي راهرو و با بيميلي تمام: لازم نكرده، چيزي در موردش بدونين. در ضمن برين يه كم استراحت كنين، امشب يه سين جيم حسابي در پيش دارين. لرد سياه ميخواد ازتون چندتا سؤال بپرسه.
پيير در حال تماشاي بلا كه داره از اونا فاصله ميگيره: ميشه تا شب يه چرخي اين دور و اطراف بزنيم؟
بلا با جيغ جيغ كر كننده: نه، گفتم برين استراحت كنين.
بليز مثله طلسم شدهها رو به پيير: عزيزم، من خودم همهجارو نشونت ميدم. تو فقط جان بخواه.
ويولت و جوزف: مهههههههههههههههه!!!
...
---------------------------------------------------------------------------
ارادتمند
پيير
پست جالبی نبود! یعنی خیلی مصنوعی بود...وقتی می خوندمش اصلا تو حس نرفتم چون واقعا نمی شه هم چین اتفاقاتی توی خونه لرد بیافته!
از توی پست تنها اون قسمتی که گفتی اون جیغ صدای هدی بود جالب بود! اینکه حافظه بلیز رو پاک کردی و اونو به هوش آوردی هم خوب بود!
بقیه پست فقط یه سری دیالوگ غیر ضروری بود!
البته می خواستی به وسیله اونها پستت رو طنز و خنده دار کنی ولی این طور هم نشده بود و چند خط غیر ضروری به داستانت اضافه شده بود...
سعی کن از این به بعد به موضوعات مهم تری توی پستت بپردازی!
و یه نکته : هر وقت خودت از پستی که نوشتی خوشت اومد و با خودت گفت که : آره قشنگ شد! بدون که نمره خوبی هم ازش می گیری...!
امتیاز پست 5/2 از 5 به همراه یه D! باید بیش تر از اینها تلاش کنی!
در مجموع 5/4!
ویرایش شده توسط پروفسور پي ير برنا كورد در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱:۰۵:۵۵
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۲۰:۱۱:۱۸