هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ جمعه ۵ تیر ۱۳۸۸
#1
1- لازمه انجام حرکت زنوف چیست؟(غیر رول 10 امتیاز)
تمرکز....احتیاط...دقت...لازمه انجام حرکت یاد شده است.البته تحمل رو باید بالا برد و سعی کرد تا در مقابل فشار آرامش و استواری حفظ بشه....!!!!
2- ادامه این رول را بنویسید.(فقط قسمتی از بازی که خودتون کاری انجام میدید رو شرح بدید.پست مهم نیست. رول، 20 امتیاز)
دروازه بان توپو پرتاب میکنه و یک بازیکن غول پیکر اونو میگیره و به سرعت بر میکرده به سمت اون یکی دروازه....
پیوز برمیگرده و میبینه که دو تا مهاجم با سرعت صوت(!)به سمتش میان....
_اوه....بروبچه ها دیگه حسابی قاطی کردن...نه...نه...استفاده از چوبدستی خطامحسوب میشه...
در همین حین یک نگاه بسیار ترسناک از طرف دو مهجم به سمت زنوفلیوس نثار میشه:
_خب...البته زیدم خطا نداره...میشه مشکل رو با یک مناظره حل کرد!!!!
در همین حین دروازه بان چوبدستیشو به سمت پیوز میگیره و زیر لب یک ورد میخونه و پیوز از قبلش کدر تر شده بود!!!
ناگهان دو مهجم با هم(ای نامردا!!!)دو بلاجر رو به سمت پیوز میزنن و چون پیوز جادو شده بود نیمی از قدرتشو به خاطر حرکت جادویی از دست داده بود از جاروش به پایین پرت شد.و تقریبا" له و لورده شد و دیگه هیچی از بدن روح نماش که دوباره شفاف شده بود باقی نموند.
زنوفلیوس از پشت بلند گو:
_خب...چیزه...پیوز دچار مشکل شده....زود حل میشه....خب استیونز جای اونو میگیره....اوهوی...استیونز پاشو بیا ببینم....
ناگهان ریتا با سقلمه ای که به ماتیلدا میزنه چرت بس شیرین(!)اونو پاره میکنه و میگه باید بره و بازی کنه....
ماتیلدا سوار جارو میشه مثل برق میره به سمت بالا:
_خب استیونز وارد بازی شد....اوه نه چیکار داره میکنه....
ماتیلدا چشماشو بسته و دوتا دستاشو گذاشته زیر دو تا بغلهاش و پاهاشو دیوانه وار روی جارو تکون میده.ناگهان یک جرقه از آسمو به سمت پایین میاد و به سرخگون میخوره و از دست بازیکن حریف غول پیکر خارج میشه و صاف میاد و میشینه رو دم جاروی ماتیلدا.
ناگهان ماتیلدا از جاش میپره و جاروشو بلند میکنه و از فاصله دور به سرخگون ضربه میزنه و سرخگو با فشار وارد دل و روده دروازه بان میشه و توپ و دروازه بان باهم از دروازه وسطی رد میشن.
ماتیلدا هم با چشمانش که حالا دیگه به رنگ قرمز در اومده()
روی جاروش میشینه و جمعیتو نگاه مینه.....
_خب فک فکنم استیونز انتقام هم گروهیش پیوز رو گرفت...بازیو ادامه میدیم...



خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۷
#2
_باید برام اتیش درست کنید.....من غذا رو سرخ کرده دوست میدارم!!!!درب حیاط اونطرفه!!!!
سه دختر به سمت در حرکت کردند...ماتیلدا در دلش خدا خدا میکرد تا از آن محیط منزجر کننده به بیرون آید....
وقتی به حیاز رسیدند....
ماتیلدا:
_واییییییییی...هوق!!!
پرد:
_یا ریش مرلینا.....
لورا هم دم گربه ایش رو بالا گرفت و شروع کرد به فیس فیس کردن....
دیوار های بلندی دور تا دور حیاط را پوشانده بود و تا جایی بسار بلند ادامه داشت....
کل دیوار با جمجه هایی منزجر کندده آراسته شده بود که هوز مو داشتنتد یا تکه هایی از پوس ت ان بهش اویزان بود...در ته حیاط دم گرفته توده ای عظیم از پوست و مو های کنده شده بود....
در کنار انها دیگ های بزرگ حلبی قرار داشت و دور تا دور آن را خون خشکیده گرفته بود(تریپ جدی و اینا!!!!)
پرد پرسید:وسایل روشن کردن آتیش کجاست؟!؟!؟!
پیونیکس:
_برین جلو.....زود باشید....
_ولی.....!....
_اما....
_برید جلو...
او آنها را داخل اتاقکی کوچک هل داد که هوای آن از هوای خانه و حیاطش بهتر بود.....او درب را محکم بست و با خنده از آنها دور شد....
ماتیلدا در حالی که درب را محکم میکوبید و داد میزد:
_باز کن...درو باز کن!!!!
آنقدر ای ن کار را کرد تا خسته شد و همین که رویش را برگرداند.....چیزی دید که شاید ان را در رویاهایش میدید.....ملت هافلی در کنار هم مچاله و با حالتی دردناک در کنار هم خفته بودند!!!!


------------------------------------------------------------------------
ببخشیدووونتونستم طنز بنویسم....معذرت!معذرت!معذرت!!!



خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
#3
دوستان انگار صدای نتراشیده ی منو از یاد بردن.....دوستان جدید اگر پستای قدیمی رو بخونن میفهمن که من صدایی بس نتراشیده دارم و به ماتیل جیغی معروفم!!!!
___________________________________________________
ماتیلدا در حالی که پاهاش میلرزید ولی خیلی سعی داشت آستاکبار داشته باشه گفت:
_خببببب...ما رو سننه مگه ما آشپزیم؟!؟!؟!جیغ میزنم ها!!!!
موجود ریش سبز(!)در حالی که خنده ای بس بد مدل کرد گفت:
_برو بابا من بد تر از تورو هم آدم کردم.....وقتی دوستاتونو خوردم میفهمید....
ماتیلدا در حالی که اسم دوستاشو شنید دیگه نتونس به خودش مسلط باشه و همانند گرگی که خون از در دهنش میریزهرو به موجود گفت:
دوستان من چی؟!؟!؟!زود باش بگو!!!
پیونیکوس(یا هرچی مثل اون!!!)از این سمت تالار تنگ به آن سمت آن رفت و بوی گندش فضای بیشتری رو شغال کرد.....سپس گفت:
_دوستانتون در چنگ منن....اجداد من هم قبلا" تالار هافلو خالی میکردن و میبردن تا ازشون تغذیه کنن.....حالا هم من دوستانتونو بردم برای تغذیه.....حرفیه؟!؟!؟!؟!
ماتیلدا دیگه رگ غیرتش بد میدل داشت میتپید!!!(شفاف سازی:خب اون رگ گندهه که بهش میگن شریان و روی گردن هستش میتپه بهش میگن رگ غیرت!!!!)پس دوستان مارو تو گرفتی؟؟!!؟!؟نشونت میدم.....
_جدی؟!؟!؟!نشونم بده ببینم!!!!!
_الان جیغ میکشم تا بفهمی!!!!
_خو بکش!!!
_جیغ میزنما.....
_بزن...
_میزنما....
_بزن...
_میزنما...
_بزن...
_میزنما.....
_بزن ببینم چه میکنی....
ماتیلدا در حالی که صدای خودش رو صاف میکرد به دوتا از دوستان تازه واردش گفت:
_بگیرین گوشاتونو!!!!

_ااااااااااا(افکت صدای جیغ!!!!)
موجود بنفش موهاش ریخت و حالا بنفش خالی بود و دیگه هیچ موی سبزی روی بدنش نمونده بود و همچنین چرکی شرمگاهیش هم درمان شده بود!!!(حال میکنین!!؟!؟!؟صدام شفا بخشم هست!!!!)
لورا و پرد:
لورا فکری شیطانی به ذهنش زد و به در گوش ماتیلدا رفت و گفت:بذار یکم گولش بزنیم...میگیم ما هم واسه ی شامش میریم پیشش و اونجا طلسم از یاد بردن خاطره ها رو روش اجرا مینیم تا هیچی یادش نیاد.....بعدش دوستاتو آزاد میکنیم...!خوبه؟!؟!
ماتیلدا:
_باریکلا!!!الحق که نوه ی هلگا هستیم!!!!
موجود بنفش که تازه به خودش اومده بود با آخ و اوخ گفت:

_ چی میگید در گوش هم؟!؟!؟!؟!
پرد در حالی که موضع رو فهمیده بود خود بهخ خود مسئولیت خر کردن موجود بنفش رو به عهده گرفت:
_ببین عزیزم....






ادامه دارد......
_____________________________________________________
خودم میدونم چه گندی زدم!!!!!فقط بی زحمت ادامه اش بدین!!!!

واقعا طنزت پیشرفت کرده ! تبریک میگم ! (پیوز)


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۷ ۲۲:۰۵:۴۹
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۱۱:۴۹:۴۸


Re: اتاق ضروريات جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
#4
من پست فیلیت ویک رو در نظر نمیگیرم چون به حقیقت بگم شصت بار از روش خوندم هیچی نفهمیدم در ضمن من وقتی رزرو زدم دیدم قبل من یه پست اومده چون سرعت من پایینه چهار دقیقه طول کشید تا پست رزرو بفرسته برا همین من قبل از ایشون رزرو دادم پس!!!!پس بنا بر این پست آلبوسو ادامه میدم!!!
__________________________________________________
شب همان روز - قرار گاه اوباش:
همهی اعضا در مکان همیشگی جمع شدن و همگی گوش به سخنان پدر خوانده ی خود فرا دادند و پیوز در جای خودش نشست و شروع به صحبت کرد:
_اهم اهم اهم اهم اهم اهم اهم اهم....(فکر کنم یه چیزی تو گلوش گیر کرده بوده ها!!!)
نیم ساعت بعد:
_ طبق بررسی های انجام شده باید بگم من بررسی کردم دیدم بورگین یک جمجمه ی زرین از خودش به جا گذاشته...با دامبل قرار گذاشتیم که طبق نقشه های فراوان باید بریم و اونو بر داریم.....دامبل راه های اونجا رو به نشون داد یک راه هست که از اون باید بریم یک سری جک و جونور بریزیم توی راه رو ها تا بتونیم خیلی راحت بریم و جمجمه رو برداریم اینو یادتون باشه که الف دال خیلی خوب از اونجا حفاظت میکنن......
در همین هین دست پیتر بالا رفت:
_ببخشید استاد...چه جک و جونوری ریزیم؟!؟!؟!من از عنکبوت میترسم....میشه عنکبوت نریزیم؟!؟!؟!
ملت و همچنین پیوز: مرتیکه ی خیکی!!!تو با این شیکم گنده ات خجالت بکش!!!!
پیوز(به تنهایی ):باب من که قبلا" توی اوباش دونی گفتم که باید موجودات جادویی بریزیم؟!؟!؟؟!؟!مثل قازقلنگ ها و اینا....!!!!
_نه نه...من از قازقلنگم میترسم...نه....!!!
_ از لولو خرخره هم میترسی؟!؟!!؟
_آره آخه واسه من به شکل یک اسب در میاد....من از اسب میترسم!!!
ملت:
_ خجالبت بکش!!!
پیوز در حالی که میخواست به این مساله ی پیش و پا افتاده خاتمه بده:
_خب خب خب...تو اصن نمیخواد در جانور اندازی باشی تو موقع حمله با ما باش!!!!
_من از الف دالم میترسم!!!
ملت در حالی که چوبدستی دستشون بودو...
_نه نه نه فهمیدم...میام میام...من اصن تو جانور اندازی هم میام....حرص نخورین!!!
پیوز از جاش بلند شد و با جذبه و آستاکبار(پیوزو این حرفا!!! )گفت:
_نقشه اینه.....





ادادمه دارد....
----------------------------------------------------------------------------
خب من همیشه پستام رو بیشتر دیالوگ تشکیل میده....پس زیاد توی نقد گیر ندین!!!


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۷ ۲۱:۲۱:۳۵


خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷
#5
اينو بگم قبلش من توي اين 1ست فرضيدم كه هر كسي مياد توي تالار يه عكس ازش فوري توي تالار ظاهر ميشه..........
__________________________________________________
سوژه ي جديد

صبح بود.آفتاب از پنجره ي مجازي به داخل تالار ميتابيد.محيط هافلپاف خالي از هر سكنه اي بود.خوابگاه با چندين تخت بهم ريخته،خالي از هر موجودي زنده اي بود.حمام عمومي هافل خشك و بدون ذره اي آب با وان هاي جرم بسته خالي از هر انساني بود.دادگاه هافل بدون هيچ قاضي و متهم و شاكي غم انگيز ترين صحنه ي موجود در زمان بود.
تالار بزرگ هافلپاف بدون هيچ صدايي در سكوتي آزار دهنده مرگ رو ياد آوري ميكرد.
تنها....
سه دختر،بي رمق روي صندلي هاي زرد رنگ و رنگ و رو رفته ي هافل چمباتمه زده بودند و هر كدوم به فكر فرو رفته بودند.
ماتيلدا چون تازه به تالار برگشته بود و انتظار همون شور و نشاط رو داشت با نا اميدي دستش رو زير چونش زده بود.
لورا در حالي كه مثل گربه اي لوس و ننر (آخه تيو آواتارش رو ي موهاش گوش گربه اي داره!!!! )فسفس ميكرد در چرتي ناپايدار فرو رفته بود.
پرد فوت در حالي كه سيگار برگي گوشه ي لبش گذاشته بود(تريپ خسته و اينا!!! )سرش رو پشت نسخه اي از" پيام امروز" پنهان كرده بود.
ماتيلدا در حالي كه دست خودش رو تغيير داد و دست راستش رو زير چونش گذاشت:
_هييييييييييييييييييييي....
لورا در حالي كه حالت گار گربه اي به خودش گرفته بود(از اون مدلهايي كه كجپا ميگره هاااااااااااااا...........)گفت:
_چي شد؟
ماتيلدا در حالي كه به عكس هاي متحرك اما بي حركت دوستان قدميش كه در تابلوهايشان چرت ميزدند نگاه كرد و گفت:
_هيچي....ياد گذشته ها افتادم....نن جون درك،ريتا ،اريكا ،دنيس لودو ،رز ويزلي ،آلبوس ،اما ،ارني...ارنيييييييييي همه ي اونايي كه ازشون خاطره دارم....
لورا با بي حوصلگي دم گربه اش رو تكون داد و گفت:
_خب....انيا چي بودن مگه...الان ببين با خيال آسوده نشستيم قشنگ....
_تو نميدوني اخه اينجا چه برو بيايي بود....حالا...مردشور خونه ي هاگوارتز شده.....
پرد در حالي كه صفحه ي روزنامشو ورق ميزد و سيگارش رو ميتكوند گفت:
_خب كه چي حالا؟
ماتيلدا در حالي كه ديگه كم كم دلش ميخواست جيغ بكشه گفت:
_اي بابا...من هي ميگم..دلم تنگ شده واسه ي شور و نشاط اون وقتا شما ها ميگي كه چي...!!!!!
پرد در حالي كه با بيخيالي دوباره به داخل روزنامه اش فرو. ميرفت گفت:
_از اول همينو بگو ديگه.....
ماتيلدا موهاي صورتي تازه رنگ شده اش ()را به پشت گوشش داد و با در حالي كه با حسرت به عكس دوستاش نگاه ميكرد گفت:
_اين بورگين رو ميبينيد؟!؟!؟!؟اين همين اين عنكبوته اس!!!!وقتي بورگين بود اين باعث شد من و ارني از عشق به هم مطلع بشيم....
پرد و لورا در حالي كه داشتن بالا مياوردن ساكت سر خودشونو به يه چيز ديگه گرم كردن.....
_آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه....اينم دانگه!!!!خفنز هم به تست هوش و آي كيو مين گيزر بود....
پرد دوباره روزنامشو ورق زد و طوري كه انگار اصلا" توي اين دنيا نبود گفت:
_ هييييييييييييييي............راست ميگي ديگه....يانگومم داره ازدواج ميكنه!!!

ماتيلدا به سمت اون برگشت و با تعجب گفت:
_يانگوم چيه؟
_به من چه!!!اينجا نوشته قراره با گلزار ازدواج كنه!!
ماتيلدا در حالي كه زير متنو ميخوند تا چشمش به اسم ريتا خورد گفت:
_اي بابا!!!!اينم فقط چرت و پرت ميگه و نون ميخوره!!!!
لورا در حالي كه به سمت ماتيلدا ميرفت سرش رو محكم گرفت و گفت:
_نزن ماتيل جون نزن!!!!! همون يه ريزه مختم ميپره ها!!!
ماتيلدا اول جيغي بس ناجوانمكردانه زد و وقتي موهاي پرد و لورا كاملا" سيخ شد دوباره به سمت عكسها بر گشت و با حسرت نكاه كرد....( )



ادامه دارد....


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۱۳:۲۲:۰۲
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۱۳:۲۸:۴۲


محله پریوت دریو
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۷
#6
ماموریت اوباش!!!


گرواپ برگشت و رو به سیریوس گفت:
_تو نکرد دخالت!!!بشین تو سر جات...!!!نکن خراب پلیینگ رولو!!!کرد حمله همگی!!!!
ملت عجیب غریب شروع به حمله کردن.هر کسی به یک سمت حمله ور شد.کم کم صدای تلق تلوق و دلنگ دلونگ به گوش رسید...صدای شکستن و اینا...
بدن سه سری که کله ی ماتیلدا ریتا و گری بک روش بود به سمت دامبل حمله ور شد و در هین حمله:
_ریتا من دست راستم...بگیر دست راستت چوب دستیو....
_نه خیر من دست چپم ماتیلدا خانوم....نمی خوام...
سمت سر گری بک که دوتا دست و جود داشت گفت:
_بدین من بابا اونو...اصن اون چوب دستیه منه...بدین به من بینم....
در کمی اونرو تر گرواپ چوب دستی توی دستش بود و داشت سعی میکرد همین ورد هارو روی افراد محفل اجرا کنه.چون به خودش خیلی فشار میاورد به رنگ یشمی خال خال پِشمی در اومده بود
آلبوس به همراه هوگو داشتن روی یه عده ی دیگه کار میکردن:
_ویگاردوس توتالیوس
یهو انشت کوچیکه ی پای یکی از محفلی ها کنده شد(!) و افتاد روی پای هوگو.

در همین هین گرواپ وقتی داشت ورد های من در آوردیش بند کفشش باز میشهوباید حتمی اونو ببنده.
گراوپ:
_هوووووووی...ماتیل...الو ماتیل!!!!
_بله؟
_ه جیغ بزن من بند کفشمو ببندم....
_باشه...اهم اهم....اااااااااااااااااااا(صدای جیغ!)


ملت:(با موهای سیخ شده!!!!!)
--------------------------------------------------------------------------
ببخشید من خیلی بد نوشتم.....دوستان از طنز نویسی مزخرف من باخبرن...پیوز میدونه!!!



كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۷
#7
تکلیف من
-----------------------------------------------------------------------

صبح بود و هنوز هیچ یک از بچه های مدرسه بیدار نشده بودن. من از شب قبل بی خوابی عجیبی به سرم زده بود. توی راهرو های سرد و بی صدای هاگوارتز قدم میزدم. هیچ صدایی جز صدای پای من و هوهوی چند روح سر گردون، به گوش نميرسيد. خسته شده بودم؛ چون از صبح خیلی زود داشتم فقط راه میرفتم.
توی اون روز (که شروع خیلی کسل کننده ای داشت) اولین کلاسمون پیشگویی بود. تکلیف خاصی نداشتیم؛ آخه استاد یهو مهربون شده بود، گفته بود فقط اسم چند تا پیشگو رو براش بیریم.
منم همون روز که کلاس تموم شده بود اسم ها رو در آورده بودم. درست همون موقع به جلوی پله هایی رسیدم که منتهی میشد به کلاس پیشگویی. بی هدف از پله ها بالا رفتم و رسیدم به در کلاس؛ در اونو باز کردم و دیدم یه گوی روی میزی هست که من و برو بچه های هافل روش میشینیم. فقط روی همون میز گوی بود.
پشت میز نشستم و ذهنم رو به این متمرکز کردم تا در مورد خودم پیشگویی کنم.
چشامو بستم.....
- فکر کن...جان هر کی دوست داری فکر کن....فکر کن.....ای بابا بیا دیگه...این پرسی چجوری پیش گویی میکنه؟!؟!؟!!؟
دوباره سعی کردم. دستمو روی گوی گذاشتم که.....
فیرییییییییییییییجشششششششششششششششش!
همچین صدایی از گوی بلند شد و تصاویر گنگی در اون دیده میشد. در ميون هاله هاي خاكستري كم كم تصاوير واضح تر ميشن.
پیرزن زشتی نبود، خیلی معمولی بود و یه ردای بلند زرد با کلاه جادوگری کهنه روی سرش بود. با قدمهای کوتاهش وارد کلاسی میشد. همگی به پاش بلند شدن و یکصدا گفتن صبح به خیر!
پیرزن پشت میز نشست و با چوبدستی روی تخته نوشت:
- ماتیلدا استیونز...استاد کوییدیچ !
و بعد شروع به صحبت کرد که کم کم محو میشد.
"مــــــــامــــــــــان!من در آینده فقط یه استاد کوییدیچ میشدم! نه این امکان نداشت...باید سر نوشتمو تغییر بدم. باید بهتر درس بخونم....
سر خورده به سمت تالارمون رفتم تا سر و وعضمو مرتب کنم.


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۲ ۱۶:۰۹:۱۲
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۲ ۲۳:۰۷:۳۳


خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷
#8
اما یه نیگا به لودو ی دنیس نما کرد و پرسید:
_تو ...تو لودویی؟
لودو در حالی که یه دستشو به میز جلوی تخت اما تکیه داده بود گفت:
_بادمجان هستم....4 ساله از تو باغچه...خب پس چیم؟لودو ام دیگه!!!!!
اما: اگر راست میگی مثل اون یکی بوگو ببینم واسه تولدم چی خریدی؟!؟!؟!
لودوی دنیس نما دو قدم برداشت و رفت دم گوش اما یه چیزی گفت و اما قیافه اش 45 درجه ی سانتی گراد(! )تغییر کرد!!!!
لودو جونم!!
در همون زمان صورت لودوی دنیس نما در حال ترکیدن بود چون اما داشت اونقدر سفت بغش میکرد که سنگ که هیچی!منم بودم میترکیدم(!)
اریکا به سرعت نور یعنی:3....نمیدونم چقدر در ثانیه!( !!!)
باند های دور صورتشو باز کرد و دنیس لودو نما رو گرفت تو بغلش...
در همین حین مادام پامفری وارد اتاق در مانگاه شد و تا صحنه رو دید:
_ایول!!!ادامه بدید!!!
همین که مادام اینو گفت ماتیلدا با یه جیغ benafsh!!!!!وارد شد!!!........
---------------------------------------------------------------------------
البته دوستان قدیمیه ما میدونن که هیچ وقت سعادت خوندن پستهای مزخرف مثل مال من رو ندارند ولی خب واسه تازه وارد ها نوشتم.........
(راستی...بابا این ماتیلدای بد بختم بیارین عتوی داستان هاتون....من یه جفتم میخوام از قتی ارنی رفته من بی جفت موندم!!!!!! )(یه با کلاسشو برام جور کنید ها!!!!! )



Re: عضویت در کوییدیچ و مشكلات بازيكنان
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷
#9
سلام به من گفتند بیام اینجا واسه تیم اوباش در خواست بدم
منم مبخواستم در خواست بدم که من میخوام عضو این تیم باشم!!!!
ممنونم!!!!!!



Re: دفتر ثبت نام
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۷
#10
سلام منم هستم برای ثبت نام!اسم منم بنویسید!!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.