هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵
#1
نام : باسیلیسک
لقب :اژدهای ترس
رنگ چشم : سبز
رنگ مو : به نظرت من مو دارم؟خوب اگه دارم مش کردم.اونقدر رنگ کردم که یادم نمیاد اولش چه رنگی بود.
ظاهر : گنده و ترسناک
شغل : پاک کردن ماگل ها یعنی بکش بکش
جارو : اینو نشنیده بودم که مارها سوار جارو میشن ولی خوب حالا که میشن یه مارشال 13 دارم
چوبدستی : چوب دستیم کجا بود؟چشمام خودش بسته.دندون و نیش هم که دارم.چیز دیگه واسه کشتن لازم دارم؟حالا که همه دارن منم سفارش میدم یه 13 سانتی از بائوباب با آتش اژدها 13 سر با دل و جیگر مرغ
حضور در کتاب : ای بابا اینم سواله؟خوب تالار اسرار
حضور در کوییدیچ : نه عزیز من زیاد به ارتفاع عادت ندارم
توضیحات اضافی :بسیار گنده و ترسناک من که با ولدی و هری و سالازار حرف میزدیم میرتل رو هم من کشتم هرمیون رو هم من خشک کردم اگه به چشمای خوشگل سبزم زل بزنی که میمیری ولی با آینه خشک میشی.
داری قدرت رو؟یه سوال تا حالا مار 13013 سایه دیده بودی به این خوبی معرفی کنه؟
گروه : چو اسلایترین نباشد تن من نباد.ها؟


تایید شدم تو بازی با کلمات و کارگاه نمایشنامه نویسی


تائید شد


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۳ ۲۳:۰۸:۱۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۴ ۶:۳۴:۱۶
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۴ ۶:۳۶:۵۷

روزگاری خواهد رسید که سیاهی بر همه جا سایه افکند و آن جاست که ابهت 13 آشکار خواهد شد...


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ سه شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۵
#2
الینا در حالی که سامانتا رو محکم گرفته بود به طرف در فرار کرد.تام قهقه ای سر داد و دنبالش به طرف در رفت.الینا داد زد:ولی این بی رحمیه. من حتی چوب هم ندارم برای مبارزه با تو.
تام بلند تر قهقه زد: اگر هم داشتی به دردت نمیخورد.
الینا صداش می لرزید.شنیده بود که چه بلایی قرار هست سرش بیاد و به همین دلیل اشکش ناخودآگاه می ریخت.نگاهی به خودش انداخت.نباید اجازه می داد کسی غرورش رو اینطور بشکنه.جلوی خودش رو گرفت و گفت:تو اگه عرضه داری خودت بدون چوب بیا.
تام قبول کرد.چوبش رو به طرف نجینی پرتاب کرد.و گفت:حالا مساوی شدیم.الینا نفس راحتی کشید. به طرف تام رفت.تام اول جا خورد.عقب عقب رفت تا به دیوار خورد.الینا قهقه زد.تام عصبانی شد و به طرف اینا حمله کرد.الینا دوباره به طرف در دویید ولی قبل از این که برسه تام به طرفش دویید.فکری به نظرش نرسید عادت کرده بود به اون چوب لعنتی برای همین اولین چیزی که به نظرش رسید این بود که فیزیکی برخورد کنه و با حرکت نه چندان سریعی سیلی نه چندان محکمی به الینا زد.الینا جا خورد. صدای سامانتا بلند شده بود.تو بغل الینا حسابی گریه می کرد.الینا می خواست تام رو بزنه ولی قبل از این که بتونه کاری بکنه تام سیلی دیگری به او زد.این بار شدت زیاد بود و الینا به زمین خورد.صدای گریه ی سامانتا بلند تر شده بود و الینا محکم تر سامانتا رو نگه داشت.نمی خواست به همین راحتی خواهرش رو به دست تام بسپره و پیش پدرش قسم خورده بود که مراقب سامانتا باشه. باید فرار می کرد.تام بلافاصله چوب دستیش رو برداشت و گفت دیدی هیچی نیستی؟
صدای تام بلند به گوش رسید: کروشیو...
لحظه ای بعد صدای آه و ناله ی الینا و گریه ی سامانتا و قهقهه تام اتاق را پر کرد.
- اگه تا حالا نکشتمت یه علت داره.یعنی 2 تا.
1: حوصله وق بچه ندارم.
2:خوشگلی
ولی پر رو شدی.هیچ کس نیست که در مقابل من بتونه از خودش دفاع کنه و به من آسیبب برسونه.و چون تو سعی داشتی منو...بگذریم.الان حسابی عصبانیم کردی...
دوباره خندید...
ولی این بار به جای این که بکشمت یه راه دیگه بهت می دم. فرار کن. اگه فرار کنی آزادی و اگه نتونی فرار کنی سامانتا میشه مال من . شروع کن.
سامانتا به طرف در دویید.در قفل بود پس به طرف پنجره دویید.تام آروم ایستاده بود و نگاه می کرد. الینا نتونست پنجره رو باز کنه تام این کار رو کرد و الینا با سامانتا بیرون پرید و لحظاتی بعد الینا در حالی که سامانتا رو تو بغلش گرفته بود تو خیابان می دویید.
چند دقیقه بعد 2 مرد سیاهپوش سوار بر جارو دور او را گرفتند و الینا به ناچار ایستاد.تام جلوی اینا ظاهر شد.
-آواداکداورا...
و الینا روی زمین افتاد.سرد سرد.صدای سامانتا بلند تر از هر زمانی به گوش می رسید و قهقه تام همچنان بلندتر می شد...
یکی از آن دو مرد سامانتا را برداشت و بعد آنها رفتند.
علامت سیاه در آسمان آشکار شد.
اسکلتی که مار از دهانش بیرون آمده بود...

آفرین!!! خوشم اومد که یه سوژه جدید استفاده کرده بودی!! آفرین!

بهت پیشنهاد میکنم دیالوگهات رو در یه خط جدید بنویسی و در ادامه نوشته قبلت نباشه!

آخرش عالی تموم شد!

مطمئنم توی رول هم پیشرفت خوبی میکنی! اگه همین نوشته ات رو با نکته ای که گفتم اصلاح کنی و برام با پیام شخصی بفرستی ممنون میشم!
تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲ ۱۵:۳۱:۲۴
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲ ۱۵:۴۱:۰۷

روزگاری خواهد رسید که سیاهی بر همه جا سایه افکند و آن جاست که ابهت 13 آشکار خواهد شد...


Re: شنل جیمز پیش دامبلدور چی کار میکرده ؟
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵
#3
دامبلدور به شنل نیاز داشته و اونو از جیمز گرفته ولی قبل از اینکه پس بده جیمز میره مسافرت.و بعدش که برگشت دامبل دوباره شنل رو میخواسته.بعد که میاد پس بده جیمز میمیره.دامبل هم میدتش به هر.
فیس فیس


روزگاری خواهد رسید که سیاهی بر همه جا سایه افکند و آن جاست که ابهت 13 آشکار خواهد شد...


Re: رده بندی کتابهای تخیلی!!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵
#4
در آینه ی زمان
هری پاتر


روزگاری خواهد رسید که سیاهی بر همه جا سایه افکند و آن جاست که ابهت 13 آشکار خواهد شد...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵
#5
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار -لبخند- جغد - کنجکاو - پرواز - عقب
تو افکار خودم دنبال کارهایی که کردم می گشتم.
یه نگاه به آسمان کردم دیدم که یه طوطی داره میاد طرفم.
حسابی تعجب کردم چون تا اون جا که یادم میاد تو شهر ما همیشه جغد میومد تا طوطی
ولی وقتی طوطی نزدیک شد فهمیدم عینک نزده بودم و در واقع طوطی همون جغد بوده. خلاصه اومدم ببینم که چی کار داره .جغده پرواز کرد اومد نشست رو دستم دیدم یه نامه تو دهنش هست. از روی کنجکاو ی نامه رو باز کردم ببینیم چی هست که دیدم توش نوشته:
سلام باسی جونم. حالت چطوره؟ الهی من فدات بشم.قربون لبخند ت برم.یه ماموریت برات دارم.یکی هست به نام جیمی که مدام مزاحمم میشه میاد خواستگاریم.حتی وقتی خوابم و تو بیداری که دیگه هیچی نگو...عاشقم شده.مگه تو نگفته بودی من رو دوست داری؟خوب بیا عروسی کنیم.
منتظر جوابتم.
لبخند از رو لبهام خشک شد.به گذشته ها فکر کردم.یه روز داشتم عقب عقب راه میرفتم که جینی رو دیدم و گفتم دوست دارم حالا میگه عروسی کنیم؟ وای وای وای یاد آب بینی چرکین ش افتادم که حالمو رو خراب کرد.تصمیم گرفتم این مساله رو فراموش کنم و به اوقات فراغتم برسم.واسه همین پول جغد رو دادم و به تماشای پرواز جغد پرداختم....


دوست من! نوشته ی خوبی بود و تایید شدید! اما یادتون باشه که از این به بعد، انسجام داستانتون بیشتر از اینها باشه. تایید شد.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۹ ۲۲:۱۷:۳۵

روزگاری خواهد رسید که سیاهی بر همه جا سایه افکند و آن جاست که ابهت 13 آشکار خواهد شد...


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
#6
نام : باسیلیسک
لقب :اژدهای ترس
رنگ چشم : سبز
رنگ مو : به نظرت من مو دارم؟خوب اگه دارم مش کردم.اونقدر رنگ کردم که یادم نمیاد اولش چه رنگی بود.
ظاهر : گنده و ترسناک
شغل : پاک کردن ماگل ها یعنی بکش بکش
جارو : اینو نشنیده بودم که مارها سوار جارو میشن ولی خوب حالا که میشن یه مارشال 13 دارم
چوبدستی : چوب دستیم کجا بود؟چشمام خودش بسته.دندون و نیش هم که دارم.چیز دیگه واسه کشتن لازم دارم؟حالا که همه دارن منم سفارش میدم یه 13 سانتی از بائوباب با آتش اژدها 13 سر با دل و جیگر مرغ
حضور در کتاب : ای بابا اینم سواله؟خوب تالار اسرار
حضور در کوییدیچ : نه عزیز من زیاد به ارتفاع عادت ندارم
توضیحات اضافی :بسیار گنده و ترسناک من که با ولدی و هری و سالازار حرف میزدیم میرتل رو هم من کشتم هرمیون رو هم من خشک کردم اگه به چشمای خوشگل سبزم زل بزنی که میمیری ولی با آینه خشک میشی.
داری قدرت رو؟یه سوال تا حالا مار 13013 سایه دیده بودی به این خوبی معرفی کنه؟
گروه : چو اسلایترینسلایترین نباشد تن من نباد.ها؟



دوست من قوانین ایفای نقش تغییر کرده شما اول باید در دو تاپیک بازی با کلمات و کارگاه نمایش نامه نویسی پست زده و تائید بشین بعد اینجا درخواست بدین


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۹ ۰:۴۸:۳۷

روزگاری خواهد رسید که سیاهی بر همه جا سایه افکند و آن جاست که ابهت 13 آشکار خواهد شد...






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.