هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: ستاد کل حمایت از خون آشام ها ، سانتورها و گرگینه ها ( خاسگ)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ سه شنبه ۶ آذر ۱۳۸۶
#1
... و اين شانس را از دست داد كه براي باري دگر او را نظاره گر باشد.
-------------------------------------------------------
بعد از تمام شدن صحبت‌هاي بارتي و تد ، آنها به سمت مقر خاسگ رهسپار شدن. تا اينكه به مقر رسيدند. كه چشم‌هاي تد به طرز خوفناكي بزرگ شد و در جا سكته رو زد و افتاد رو زمين.
بارتي: زود باشين يك ليوان آب بياريد.
و خودش هم مشغول نواختن كشيده‌هاي آبدار بر صورت تد بيچاره شد.
- : باب نزن ديگه. به خدا به هوش اومدم. باب غلط خوردم كه بيهوش شدم.
- : نه ، تو الان تنت گرمه. حاليت نيست كه بيهوشي. من بايد به هوشت بيارم.
و بعد از مدتي چند كه بارتي نرمش كرد و صورت تد رو به شكل لبو :grin: در آورد دست از كار كشيد. تدي در حالي كه صورت لبو شده‌اش رو گرفته بود گفت.
- : شما از جنگل فرار كردين؟ من مطمئنم شما اومدين منو سكته بدين. آخه ناجادوگرا ، اون گرگينه بد بخت چيكارتون كرده بود كه دارش زدين؟
ملت در حال پچ پچ : اين چقدر خنگه. دنياي جادوگري به كجا رسيده كه اينا شدن مسئولاشون.
و به تدي و بارتي اشاره كردند. و به تدي پوزخند مي‌زدن.
- : باب اين يك بدل بود. مي‌خواستيم يكم بخنديم كه حسابي هم همكاري كردي.
بارتي كه ديگه تحمل اين همه خفت رو نداشت گفت : خفه. از حالا هر كي از اين شوخي‌ها كنه خودم اخراجش مي‌كنم. حالا بهتره براي مأموريتتون آماده بشيد.
و شروع كرد مسئوليت هر كس رو بهش گفتن ، كه يهو يك بيكار از پشت به طرف بمب‌ كود حيواني پرتاب كرد.

شخص بيكار كه بود؟ آيا سازمان ملل خواهد توانست كمكي به خاسگ كند؟ آيا ... ؟ همه اينا در پست‌هاي آينده.


شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ سه شنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۶
#2
بارتي و گابر كه هر دو به هدف خود رسيده بودند از دفتر وزير با خوشنودي خارج شدند و به يه رستوران رفتن تا غذايي بخورن و دلي از عذا (؟!) در آورند !
پس از شام به خونشون كه بالاي دفترشون بود رفتند تا با خيالي راحت بخوابند !
----------------------------------------------------------------------------------
در حالي كه بارتي و گابر در اتاقشون خواب بودن و بارتي خواب ساحره‌هاي مردم رو مي‌ديد ( منحرف‌ها مربوطه به كارش بود ديگه ) و گابر هم خواب ساحره سالاري در جامعه جادوگري ، در دفتر وزير اتفاقات مهمي و غيرمنتظره‌اي در حال وقوع بود.
* دفتر وزير - ساعت ؟؟؟؟؟ ، شما نصفه شب بگيريد ، آخه اون وقت شب ساعت از كجا گير مي‌آوردم *
يك شخص ناشناس ريش و پشم‌‌دار داشت با وزير مي‌حرفيد.
( شخص ناشناس : ش.ن )
ش.ن : ببين تو وزيري نبايد هر چي اين ساحره‌ها مي‌گن رو گوش كني كه ، براي مقامت خوب نيست ، فردا اينجا رو هم از تو مي‌گيرن.
وزير : همانا ما عضو هيئت رئيسه زز ان جادوگري مي‌باشيم. باشد كه ريش مرلين قبول كند.
ش.ن : تو روحت رو به من بفروش ( همون هر چي گفتم تو عمل كن ديگه ) ، من تضمين مي‌كنم براي هميشه وزير سحر و جادو باشي و قول مي‌دم كه قدرت ولدمورت رو هم داشته باشي.
وزير : مرلين كجايي كه ببيني بر وزير سحر و جادو چه پيشنهادهاي ننگيني مي‌دهند. اگر يك بار ديگر از اين پيشنهاد‌ها دهي همانا حساب تو با دامبل و گراب خواهد بود.
ش.ن: باب اشتباه كردم ، حالا مي‌‌شه با اين گراب كنار اومد ولي اين دامبل خيلي خطرناكه ، حتي نمي‌شه چند ثانيه هم باهاش تنها باشي.
پس از كمي فكر كردن شخص ناشناس دوباره به حرف آمد
ش.ن : جهنم و ضرر ، اصلاً يه كار ديگه مي‌كنيم. تو روحت رو به من بفروش من قول مي‌دم برات دوربين ديجيتال بخرم و يك كارت خبرنگاري هم برات مي‌گيرم تا بتوني هر وقت خواستي از اين كله زخمي بدون مزاحمت عكس بگيري.
وزير تا اين پيشنهاد ننگين را شنيد ، ديگه نتونست تحمل كنه.
وزير : همانا اين كارهايي را كه فرمودي خواهي كرد ، الياس ؟ ( شخص ناشناس لو رفت. )
و بالاخره وزير بي‌اراده و عقده عكس گرفتن از كله زخمي روحش رو به الياس فروخت. ( الياس بعد از اينكه مرد ، خودش روحش رو به شيطان فروخت تا بتونه دوباره زنده بشه ) ، و فروختن روح وزير به الياس همان و وضع قانون سخت‌تري عليه ساحره‌ها همان.
* صبح آن شب كه ميشه فردا صبح *
بارتي و گابر بعد از اينكه صبحونشون رو خوردن ، رفتن بيرون كه هم يه هوايي بعد از چند روز پر مشغله عوض كنن و هم مردم ازشون تشكر كنن ولي در كمال ناباوري ديدن هيچ ساحره‌اي در خيابان‌ها نيست. بعد از طي طريقي چند صدايي از پشت سرشون شنيده شد.
ويو ويو ويو ويو ( صداي آژير پليس ). و صدايي از بلندگو بلند شد:
- : گابر و بارتي. دستاتون رو ببريد بالا و پاهاتونم بزاريد رو سرتون.
گابر كه صدا رو شناخته بود با حالت بهت زده ( اين شكلي ) گفت:
- : رودلف ...

قانون وضع شده چه بود؟ آيا وزير مي‌تواند در مقابل زز بودنش مقاومت كند ؟ آيا بارتي و گابر باز هم خواهند توانست اين مأموريت رو با موفقيت به پايان برسانند؟ همه اينها در پست‌هاي آينده مشخص خواهند شد.


شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد


Re: سازمان شورای امنیت(سازمان ملل متحد)
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ جمعه ۲۵ آبان ۱۳۸۶
#3
بسم الريش مرلين و صديقين

شناسه نمایشی : فرد ويزلي
تاریخ عضویت در سایت : 3 / 12 / 85
محفلي يا مرگخوار (فقط براي اطلاع) : ما كلاً از حذبي بازي خوشمون نمي‌ياد ولي چون هميشه هم گفتيم هر طرف باد آيد همانا ما هم از همانطرف مي‌آييم ، هيچ كدوم ( چه ربطي داره؟ براي اطلاع عموم مي‌گم ربطش تو بي‌ربطيش بود )
سابقه کار در وزارت : بــــــوق
اگر دارید در کدام قسمت: اگر آبدارخانه رو حساب كنيد همونجا ، آبدارچي بودم.
گروه (اسلیترین،گریفندور،راونکلا،هافلپاف) : گريفيندور ولي به لطف مرلين و عايله‌هاش بيرونمون مي‌ندازن


شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۶
#4
فرم ثبت نام :

1- شناسه كاربري : فرد ويزلي
2- سن واقعي : 20
3- ميزان توانايي در شركت در مأموريت ها : مطابق با قوانين آبدارخانه (‌ الان تو واقعيت هم همينو مي‌نويسن تا هم استخدام بشن و هم خيلي سواري ازشون نگيرن )
4- و اطلاعاتي در مورد خودتون ( هر چي مي خواين بگين ) : من شخصي هستم مُرده ( طبق كتاب 7 هري پاتر ) روحم به جمع شوخ طبع‌هاي جهنم ( بهشت ) پيسته تا آنجا بساط خود را پهن نماييم. و در آخر بايد بگم من با تباني و اينا معاون شدم. ( باند بازي و از اين حرفا ).

ها ، منم با اينكه آمادگي قدرت دارم باز هم آمادگي خودمو براي قدرت اعلام مي‌كنم و خودم رو معاون قرار مي‌دم . اگه مي‌شد مدير كلي ، مدير بوقي ، چيزي مي‌شدم بهتر بود ولي ديگه بايد يكم تو سايه باشم تا كاسه كوزه‌‌ها سر مدير كل خراب بشه يا نه؟


شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۲۷ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
#5
فرم عضویت:

1- اگر در یک بیابان گیر بیفتید کدام را ترجیح میدهید؟

الف)آفتابه مرلین *
ب)ریش مرلین
ج)هدویگ
د)سبیل هریس اسلاگهورن

2- ریش مرلین بهتر است یا پر هدویگ؟

الف)پر هدویگ
ب)پر هدویک
ج)پر جغد سفید!
د)هیچکدام! *

3- محفل را بیشتر دوست دارید یا کریچر؟

الف)کریچر
ب)محفل *
ج)مرگخواران
د)بوووق

4- اگر کفش 2000 گالیونی خریده باشید و بند کفشتان در قزوین باز شود و کفش در حال افتادن از پایتان باشد کدام کار را انجام میدهید؟

الف)خم میشوید و بند را میبندید!
ب)زندگی مهمتر از کفش است! *
ج)خم میشوید ولی بند را نمیبندید!
د)هیچکدام!

5- آیا میتینگ 30 تیر را میایید؟(توجه کنید که برای جشن کتاب است!)

الف)بله! *
ب)درسته!
ج)راست میگویید!
د)خیلی خوبه!

6- آفتابه کالین را دوست دارید یا آفتابه مرلین؟

الف)آفتابه کالین
ب)آفتابه ای که مال کالین است!
ج)آفتابه ای که متعلق به کالین است!
د)کالینی که آفتابه است! *

تایید شد...درجه شما به زودی داده خواهد شد!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۹ ۲:۴۰:۱۳

شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد


Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶
#6
لرد در تختش دراز كشيده بود و از دندون درد به خودش مي‌پيچيد.
-: بايد به چوري دست به سرشون كنم تا بتونم يه راه چاره براي دندون دردم پيدا كنم.
بعد از چند ساعت فكر كردن (كه نشانگر ضريب هوشي ولدمورته) فكري به ذهنش خطور كرد.
-: آره ، خودشه. به يه مأموريت سوري مي‌فرستمشون و از بيمارستان سنت‌مانگو كمك مي‌گيرم.
بعد از پانزده دقيقه تمام مرگ‌خوارها در سالن كنفرانس‌ها (سالن كنفرانس هم داشتن و خبر نداشتين ) جمع شده بودند ولي اثري از ولدمورت نبود. بعد از نيم ساعت دير كرد ولدمورت رسيد و با رسيدنش همهمه‌اي بين مرگ‌خوارها در گرفت: دقيقاً سر وقت ، آن تايمِ آن تايم ،‌اسوه وقت شناسي رسيدند. در همين حين مرگ‌خوارها متوجه قرمزي لپ ولدمورت كه نشانه شدت دندان دردش بود شدند و زدند زير خنده البته طوري كه ولدمورت متوجه خنده آنها نشود.
-: اي ياران من. امروز شما جمع شده‌ايد تا به مأموريتي بس خطرناك اعزام بشيد. عده‌اي به فضاي سبز وزارت خونه برن و درختان اونجا رو هرس كنند ، عده‌اي هم به آبدارخونه برند و استكان‌ها رو لنگ بكشند و تميز كنند. ( اَه ، اَه حالم بهم خورد ، اين ارتش سياه هم كه چيزي از تميزي حاليشون نيست.)
با آخرين كلمه‌اي كه از دهن ولدمورت بيرون پريد دوباره همهمه بين مرگ‌خوارها در گرفت.
جماعت مرگ‌خوار: واي ، چه مأموريت خطرناكي ، ما كه زرد كرديم .
يه دسته از مرگ‌خوارها: مي‌گم بريم جزاير قناري حال كنيم بعد بيام بگيم مأموريت بوديم اين كه حاليش نيست.
عده‌اي ديگه: ما رو مي‌فرستي دنيال نخود سياه!!! ما كه مجبوريم بريم ولي نشونت مي‌ديم ،‌ حالت رو مي‌گيريم لرد نامرد. ما كه مي‌دونيم براي چي ما رو به اين مأموريت مي‌فرستي ، ما هم به ارتش الف.دال خبر مي‌ديم بيان حالت رو بگيرن.

*********************
ببخشيد كه اينطوري شد هر چي صبر كردم يكي ديگه بياد شروع كنه نيومد مجبور شدم خودم شروع كنم.

به دلیل بی ربط بودن پست به سوژه با اینکه مأموریت ارتش الف دال است نادیده گرفته میشود. زیرا تاپیک را در حالت خاک خوردن باقی گذاشته است. اعضا از پست قبل و سوژه ی قبلی ادامه بدن


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۶ ۱۸:۵۵:۱۲
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۶ ۱۹:۴۱:۴۷
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۵ ۱۲:۵۱:۰۰

شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶
#7
همان شب ، خوابگاه پسران گريفيندور
----------------
لارتن و هدي در حال جر و بحث بودن و استر در خواب عميق.
لارتن : ما بايد زودتر دست به كار بشيم تا جايزه مال يكي از ماها بشه.
هدي: درسته. ولي چه جوري؟
-: ما شب مسابقه استرو مي‌دزديم فرداش به بقيه مي‌گيم استر صبح خيلي زود قبل از اينكه ما بيدارشيم رفته به محل مسابقه ،‌ بعد خودمون تو مسابقه شركت مي‌كنيم.
در خواب استر
-: امروز قصد داريم بهترين و بدترين كاريكاتور رو مشخص كنيم. بهترين كاريكاتور تعلق داره به ... سارا اوانز از گريفيندور كه جايزشون ...
و اما بدترين كاريكاتور هم تعلق داره به استرجس پادمور از گريفيندور.
كه ناگهان صداي خنده تماشگران مانند صداي توپي به هوا رفت. پروفسور كوييريل كه قصد آرام كردن سالن رو داشت گفت:
-: براي اينكه در مسابقه آخر شدن ايشون از ناظر بودن كنار گذاشته مي‌شن.
كه يهو استر با صداي جيغ بلند از خواب مي‌پره و لارتن و هدي هم با سرعت 1000 كيلومتر در ثانيه به تختشون برمي‌گردن و خودشونو به خواب مي‌زنن.
-: هي ، هدي! هدي هوي! هووووووووي هدي!
و چون مي‌بينه هدي بيدار نشد يك لگد محكم به پهلوش ‌زد. هدي كه از درد به خودش مي‌پيچيد مي‌گه.
-: آااااااخ. چته ، مگه نمي‌توني مثل آدم صدام بزني ، پهلوم خرد شد.
استر با چهره گرفته‌ گفت: فردا صبح همه اعضاي گريفو جمع كن تو سالن عمومي.
-: مثل اينكه بي‌خوابي زده به سرت. نمي‌تونستي فردا بگي.
استر با خود گفت: نبايد بزارم كسي از اين قضيه بويي ببره. اگه راس راسي منو از ناظر بودن كنار بزارن چي ؟
*** فردا صبح ، سالن عمومي گريفيندور ***
-: دوستان من يه لحظه ساكت باشين . متأسفانه به دليل مشغله‌هايي كه دارم (آره جونِ خودت) نمي‌تونم تو مسابقه كاريكاتور شركت كنم به همين خاطر يكي ديگه جاي من شركت مي‌كنه.
ملت گريف:
-: خوب از پسرا يكي براي اين مسابقه شركت مي‌كنه و اون يه نفر هم با رأي ديگران انتخاب مي‌شه.
خوب دو نفر تو اين خوابگاه پسر داريم لارتن و هدي. انتخابات شروع مي‌شه.
5 دقيقه بعد ...
-:خب طبق رأي‌هاي داده شده هدي يك رأي اورده و لارتن هم يك رأي كه به نظر مي‌رسه فقط خودشون به خودشون رأي دادن.
ملت گريف در فكر چاره بودن كه يهو يه نفر از در سالن وارد شد.


شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶
#8
اليور جان
ما هم مأموريتمون رو تو سازمان ملل متحد انجام داديم. فقط نوشتم كه يه وقت از زير دستت در نره مارو بد بخت كني
لينك


شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد


Re: سازمان شورای امنیت(سازمان ملل متحد)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶
#9
- حالا همه مي ريم كه اعتصاب كنيم . اين مالسير رو هم چند روز توي انباري زنداني كنين تا آدم شه .
و همگي به سمت آبدارخانه رفتند .
-----------------------------------
مي‌خواستن مالسير رو به انباري بندازن كه فرد پريد وسط و گفت من يه تنبيه بهتري در نظر دارم.
اليور گفت : خوب چيه ؟ بگو ديگه جونت بالا بياد.
- : بچه‌هاي اصغرو بديم تا ازشون مراقبت كنه.
اليور و ديگر اعضاي آبدارخونه:
مالسير : :no: :no:
يك هفته‌اي از اين اعتصاب مي‌گذشت كه اليور گفت :
-: چرا ديگه درخواست چايي نمي‌دن!!!
اعضاي آبدارخونه برن يه سر گوشي آب بدن ببينن قضيه از چه قراره.
آبدارچي‌ها هر كدوم با چهره‌هاي مبدل به يه قسمتي از وزارت مي‌رن كه از اين قضيه سر در بيارن. بعد از نيم ساعت تمام اعضاي به آبدارخونه بر مي‌گردن ولي اليور اونجا نبود تا گزارش اين مأموريت رو بهش بدن. در حقيقت اليور با نيوت رفته بودن به پارك براي بازي و از اين حرفا.
پس از سه ساعت اليور با نيوت برگشت آبدارخونه و با سيل آبدارچي‌هاي عصباني رو برو شد. نيوت از همون اول مي‌خواست پا به فرار بزاره ولي اليور به خودش مسلط شد و گفت: خوب ، نتيجه مأموريت ؟
يهو تمام آبدارچي‌ها شروع كردن به صحبت كردن. كه اليور گفت : ساااااااكككككككككت (با لحني بخونيد كه از روي عصبانيته) خوب حالا يكي يكي شروع كنيد به حرف زدن.
فرد شروع كرد به حرف زدن : وزير دستور داده كه تمام كاركنان وزارتخونه با خودشون يه فلاكس (فلاسك) بيارن و ديگه از آبدارخونه چايي نخوان. خودشه يه بشكه چايي با خودش اورده.
-: خوب؟
-: خوب كه خوب ، اين تيرمون هم به سنگ خورد. بايد يه راه حل ديگه‌اي پيدا كنيم. مثلاً ... مثلاً ...
تمام اعضاي آبدارخونه به فكر فرو رفتن كه چكار كنن. بعد از يه مدت نيوت به حرف اومد و گفت : من میگم به نشانه اعتراض یک هفته سکوت کنیم.
اليور گفت : مثل اينكه تنت هواي بچه‌هاي اصغرو كرده.
نيوت : :no: :no: :no:
فرد : خودشه ... ديگه نبايد وزارتو تميز كنيم.

---------------------------

نكات كنكوري : باب در پست اول نوشته بود كه نيوت داشته محوطه وزارتو جارو مي‌كرده. ما آبدارچي‌ هستيم نه رُفتگر. به همين خاطر من هم مجبور شدم يه بار ديگه اين قضيه رو پيش بكشم.
وزير به اين خاطر يه بشكه چايي با خودش اورده بود چون يه فلاسك دو فلاسك چايي چاره ساز نبود. (به خاطر اون شكم گنده‌اش)
نيوت در پست دوم هم اين پيشنهاد ابلهانه رو داده بود به همين خاطر ديگه اليور تهديدش مي‌كنه كه ديگه از اين پيشنهادها نده ولي در پست‌هاي بعدي شايد نيوت از روي ساده بودن باز هم اين پيشنهاد رو بده. (ديگه اين به خودش مربوطه به من ربطي نداره)
يه نكته ادبياتي : در ميان ملت ايران فلاكس معموله در صورتي كه فلاسك درسته. (آخر ادبيات)


شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۰:۵۹ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶
#10
براي عضويت
-------------------------------------------
هري ، رون و هرميون به دره گودريك رفته بودن تا شايد بتونن مارها رو هم ترغيب به همكاري با خودشون براي مبارزه با ولدمورت و مرگ‌خوارانش كنند.
به طرف يكي از غارها رفتند كه درون آن فقط تاريكي بود ، غاري بس وحشتناك كه مارها براي نجات خود به آن پناه آورده بودند. به در غار كه رسيدند هري مكثي كرد و رو به هرميون و رون گفت:
-: شما صبر كنين تا من با اونها حرف بزنم شايد تونستم رازيشون كنم.
چون كلاً رون و هرميون از زبان مارها سر در نمي‌آوردند همانجا ماندند تا هري بتواند كارش را به انجام برساند.
از زماني كه هري به درون غار رفته بود فقط صداي فيش فيش (صداي مار) مارگونه‌اي كه گاهي آهسته و گاهي تند بود به گوش مي‌رسيد كه اين نشانگر عصبانيت مارها و شايد خود هري بود.
پس از چند ساعت هري از درون آن غار مخوف بيرون آمد‌ ، از چهره گرفته هري مي‌شد حدس زد كه نتوانسته نظر آنها را جلب كند ، اما با اين وجود رون گفت: چي‌ شد هري ؟ تونستي رازيشون كني؟
هرميون چشم غره‌اي به رون رفت ولي هري جواب داد:
-: هنوز معلوم نيست ، ولدمورت قبل از ما به اينجا اومده و اونا رو تهديد كرده كه يا به اون بپيوندند يا اونا رو نابود مي‌كنه براي همين مي‌ترسن كه به ما ملحق بشن. با اين وجود گفتن كه يه مدت به اونها وقت بديم تا بتونن مشورت كنن و يكي از اين دو راه رو انتخاب كنن.
*************
حالا ديگر شب شده بود و آنها در زير مهتاببه سوي هاگوارتز به راه افتادن كه پس تعطيلي آن ، حال مقر ارتش الف‌.دال شده بود. هنوز به در قلعه نرسيده بودن كه علامت شوم رو بالاي دهكده هاگزميد مشاهده كردند. هري با حالت عصبي رو به طرف رون كرد و گفت :
-: تو برو اعضاي ارتش رو خبر كن. منو هرميون هم به دهكده مي‌ريم. در ضمن به اونا هم از قضيه مارها چيزي نگو نبايد يه خبر بد تو اين موقعيت بهشون بديم.
رون به درون قلعه رفت و هري و هرميون هم به سمت دهكده.
هنگامي كه به دهكده رسيدند با صحنه وحشتناكي روبرو شدند. خانه‌ها همگي آتش گرفته بودند ، جادوگران و ساحره‌هايي كه بي حركت بر روي زمين افتاده بودند و جان خودشان را از دست داده بودند و مرگ‌خواراني كه به پيش هجوم مي‌بردند و هر چيزي كه در سر راهشان قرار مي‌گرفت را نابود مي‌كردند.
هري در قلب خود احساس كينه و نفرتي وصف ناپذير مي‌كرد ، ابتدا تصميم گرفت كه خود به مرگ‌خواران حمله كند و از پيش‌روي آنها جلوگيري كند ولي با صحبت‌هاي هرميون بر خود مسلط شد چون اين كار او باعث مرگش مي‌شد و كاري كه براي آن انتخاب شده بود را نمي‌توانست به انجام برساند(مبارزه با ولدمورت) پس صبر كرد تا ديگر اعضاي ارتش نيز به آنها محلق شوند هر چند اين صبر براي او خيلي عذاب‌آور باشد.
پس از حدود 10 دقيقه ديگر اعضاي ارتش نيز رسيدند. حالا وقت آن رسيده بود تا از خرابي و ويراني‌اي كه مرگ‌خوارها بوجود آورده بودند جلوگيري كنند. با طلسمي كه هري به سوي مرگ‌خوارا روانه كرد بقيه اعضاي الف.دال نيز طلسم‌هايشان را به سمت آنها فرستادن اما تعداد آنها بسيار زيادتر بود و همچنين قدرت‌ آنها.
بعد از نيم ساعت جنگ بين دو گروه اين الف.دال بود كه داشت عقب نشيني مي‌كرد ولي در يك لحظه صداهاي خس خسي از پشت مرگ‌خوارها به گوش رسيد ، مارها به آنجا آمده بودند قلب هري به شدت مي‌زد اگر مارها به مرگ‌خوارها ملحق مي‌شدند كار آنها تمام بود ولي اگر به آنها مي‌پيوستند ...
هري در همين فكر بود كه مارها از پشت به مرگ‌خوارها نيش زدند و آنها از درد به خود پيچيدند ، هري كه موقعيت را مناسب ديد به سوي مرگ‌خوارها طلسم آووكادرو را روانه كرد و همچنين ديگر افراد. تعداد مرگ‌خوارها به شدت كم شده بود تعدادي فرار كرده بودند و تعدادي هم كشته شده بودند و تعدادي نيز هنوز مقاومت مي‌كردند ولي در پايان ارتش بود كه پيروز شد.
بعد از آن جنگ هري با چهره بشاش به سمت دسته مارها رفت و به زبان ماري گفت : خوش اومديد.

ببخشيد كه خيلي بد شد.
--------------------------------------

خارج از رول :
يه چيزي رو هم كه تو دلم بود مي‌خواستم آخر اين پست بگم. اميدوارم ناراحت نشيد.

آیا دین ما نسبت به انسانها کمتر از وظیفه مان نسبت به کرم هاست؟ ------ می توان نفسی بود در گلوی دیگری... می توان قلبی بود در سینهء کودکی... می توان خوراک کاملی بود برای کرم ها... تو! کدام را انتخاب می کنی؟... نگران نباش! کرم ها گرسنه نمی‌مانند!...


شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.