هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸
#1
گابریل جون !!! آماده باش که اومدیم !

1- انگیزه ات از انتخاب این اواتار جدید مزخرفت چی بود !؟ کوبوندن ساحره ها !؟ یا هدف والاتری داشتی !؟

2- در ماه چند بار حموم میری !؟
3- دفعات ازدواجت در ماه بیشتر از تعداد حموم رفتنات در ماهه ؟
4- به نظر تو یه کچل شامپو میزنه سرشو یا صابون !؟
5- روزی با چند تا شاه پسر قرار میذاری !؟
6- جادوگران چرا فعالیت میکنی ؟ واسه علافی یا عشق و صفا و صمیمیت ؟
7- قشنگ ترین رولی که زدی به نظر خودت واسه کدوم تاپیک بوده ؟


تصویر کوچک شده


Re: بانک گرينگوتز-بانک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸
#2
اشد که الف دال پیروز باشد !

کراب میره پیش آمبریج و وقتی دیدش میدوه و زمین رو عین گهواره تکون میده !
آمبریج هم که میفهمه جاسوسش برگشته فوری روشو به طرفش برمیگردونه و جیغ بنفشی میکشه یه طلسم رو بعد کراب با کله میخوره زمین !

آمبریج : بهت گفته بودم در محضر مقدس و پر فیض من هیچوقت ندو ! به همین زودی فراموش کردی !؟
کراب : اما ...
آمبریج : اما بی اما ! بگو ببینم چه خبر !؟
کراب : اما منم ...
آمبریج : گفتم هیچ اما و اگری تو کار نیست کراب !

ولوم آمبریج سیر صعودی داشت ! یعنی از کم به زیاد هی بلند تر میشد و وقتی به کلمه کراب ختم شد کراب یه بار دیگه رو زمین افتاد ! البته این بار خود آمبریج هم افتاد ! چون لرزش ناگهانی و یهویی زمین از صداش رو نتونست تحمل کنه !!!

کراب : اووی ! ببین من بخوام سوسکت کنم ...
آمبریج : ادامه بده ! ببینم چیکار میتونی بکنی !؟
کراب : آخه ...
آمبریج : آخه چی کراااااااااااااااااااااااب !؟ اما و ؟اخه و اگر رو فاکتور بگیر ابله و شیرین مغز !
کراب : بابا میگم اینو اونا داشتن میگفتن ! اونا داشتن میگفتن " من اگه بخوام سوسکت کنم ، نمیتونم ! "

کراب تو دلش خودش رو صد بار لعن و نفرین کرد به خاطر دروغ شاخداری که گفته بود . فقط کافی بود آمبریج به حرفای اون یکی جاسوسش گوش کنه تا بفهمه جمله : اگه من بخوام سوسکت کنم ، نمیتونم " ای در کار نبوده !!!

آمبریج : آها ! که این طور ! خب ادامه بده ! البتته یادته که من با اون یکی جاسوس هم که از تو قابل اعتماد تره مشورتی دارم ... !!!
کراب : ب ب بله ! خب خلاصه ....

و بالاخره کراب اتفاقایی رو که افتاده بود رو برای آمبریج تعریف کرد .

آمبریج دستی به چنه اش به نشانه تفکری غیر عادی میشکه و بعد میگه : به همراه اعضای فداکارم میریم سمت صندوق الف - دال ! تو هم اینجا مواظب اون باش که فرار نکنه !

بعد دستش رو به طرف دیدا نشونه میگیره ! بعدم که غیب میشه !

کراب متفکرانه پاورچین پاورچین به سمت دیدالوس میره . وقتی شناختش داد میزنه : اااا ! این که همونیه که الف - دالیا دنبالش میگردن ! آزادش کنم بره تا شاید دامبل بهم جایزه ای رو بده که آمبریج نداد !!!


تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸
#3
کمتر از یک ساعت همه گروه آنتی وزیر یجلوی ستاد فلانی جمع میشن و مشغول شعار دادن میشن !

- ما وزیر میخوایم یالا ! ما وزیر میخوایم یالا !

ملت توی ستاد که صدای این گروه رو میشنون یهو میریزن بیرون . یه عده نینجا تو ردیف اول رو به روی شعار دهنده ها وای میستن یه عده تیر انداز هم پشت نینجا ها !
خلاصه با تیریپ خیلی خفنزیوس بی حرکت وایسادن که یهو اون کاندیده که رای هاش از همه بیشتر بود با کلی دبدبه و کبکبه میاد بیرون از ستاد .

- شما کیستید و از کدامین دیار آمده اید ؟ چه میخواهید ؟ از طرف که آمده اید ؟

یکی از بچه های گروه آنتی وزیر دستشو بلند میکنه و وقتی میخواس حرف بزنه پستونکش از دهنش افتاد و راخت تر گفت :
اجازه آقا ما بگیم ؟

مجهول الهویه یه ابرو میندازه بالا و بقیه ملت رو که ساکت وایساده بودن با دهنای باز نگاه میکردن منظره رو ، از نظر گذروند . بعد با تردید گفت : بگو پسر جان !

- اوکی ! ما گروه آنتی وزیر از طرف دامبل آلبوسدور نه یعنی آلبوس دامبلدور (!) اومدیم و میخوایم که شما کناره گیری نکنید اتا ما با شما وارد دوئل بشیم و بندازیمتون پایین از تخت سلطنت !

فلانی لبخند مارموزانه ای میزنه و اوکی رو میده و خلاصه نینجا ها ریختن رو سر ملت معترض و تیراندازا تیر اندازی کردن . تو این بین نیروهایی که معلوم نبود از کجا اومده بودن با چوبای جادوشون به هر کی که میخورد جادو میفرستادن !

سخن یکی از اون چوب به دستا به شما : ما جمعیت بی طرفیم و اینطوری که به هر کی عشقمون کشید طلسم میفرستیم بی طرفی خودمونو ثابت میکنیم !

خلاصه درگیری شلوغی ادامه داره تا کار به خین و خین ریزی میکشه ! یکی با دست خونی روی دیوار میکشه و ردش رو دیوار میمونه ! ملت تماشاگر میان به نظامیا گل میدن (!) و خلاصه یه عالمه آدم میمیره و دامبل هم از اون ور هی داره آنتی وزیر رو به اغتشاش تشویق میکنه !!!!

^^^^___***___^^^^

- الو ! الو ! دامبل کجایی !؟

یهو یه ابری که بالای سر دامبل اومده بود صحنه های جنگ و درگیری رو نشون میداد ناپدید میشه و دامبل به خودش میاد !!!

- ها ! من اینجام گرابلی !
- خب پس من خبر میکنم گرو...
- نه !
- چی !؟
- یعنی باشه ولی الان نه ! وایسا ساعت از نه شب که گذشت بعد !
- نمیفهمم چرا ... !؟
- همین که گفتم !
- حالا کفری نشو ! اوکی ! پس فعلا !


تصویر کوچک شده


Re: اگه يه ديوانه ساز به شما نزديك بشه چه خاطره ای به ذهنتون خطور می كنه؟
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸
#4
منو یاد وقتی میندازه که فهمیدم تنها کسی که میتونم باهاش حرف بزنم هم فوت کرد . وقتی که بابابزرگم فوت کرد اونم تنها تو بیمارستان . از همه نفرت داشتم که چرا تنهاش گذاشتن .
البته یه خاطره دیگه هم به عنوان بدترین ها تو ذهنم مونده . اونم وقتی بود که از تهران رفتیم بجنورد !!! خوشبختانه تا یه هفته دیگه برمیگردیم ! ولی وحشتناک بود . یک سال تنها ، بی کس و کار ، جفت لنگ در هوا موندن !


تصویر کوچک شده


Re: جاپاهای مرموز
پیام زده شده در: ۹:۵۶ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸
#5
خسته شده بود . از این همه تنهایی خسته شده بود . افراد زیادی اطرافش بودند اما باز هم تنها بود . در خانه ای پر جمعیت زندگی میکرد اما هنوز تنها بود . از این همه بی فکری و خودخواهی دیگران به زجر آمده بود . هیچ کس با او نبود . تنها بود .
تصمیم گرفت دور شود . از همه و همه کس . از همه چیز که به دنیای شلوغ و در هم و برهم تنهایی آدم ها مربوط میشد دور شد تا این بار با خودش تنها باشد .
زحمت نگه داشتن سرش را نکشید و آن را پایین انداخت . اما دیگر نتوانست چشمانش را ببندد . باید میدید . باید واقعیت ها را تماشا میکرد .
همانطور که سرش را پایین انداخته بود با چشمان باز راهد میرفت . در همین حال متوجه شد که او تنها نیست . فهمید هیچ گاه تنها نبوده و وقتی هم نیست که تنها شود !
رد پاهایش ! آنها همیشه و همه جا دنبالش بوده اند !


تصویر کوچک شده


Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۹:۳۴ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸
#6
سپس با عصبانیت نعره کشید: مرگخواران من کجان ؟! همه خیانت کردند !
نارسیسا که همونجوری دست به سینه کنار در وایساده بود از نعره لرد جا خورد و فهمید که اول باید جای خودش رو که خیس شده بود تمیز کنه بعد بره دراکو رو جاشو عوض کنه ! :
لرد که نارسیسا رو خونسرد میدید هوار دیگه ای کشید که :
ای احممق ! چرا سر جات وایسادی ! یه کاری بکن !!
نارسیس : چ چ چشم قرررربان ! من کنترلم رو از دست دادم ! ه ه همین الان زمین رو تمیز می ک ک کنم !
ولدی : ؟آخه من چه گناهی انجام دادم که اینا دور و برم جمع شدن !؟ یه عده هیچی نفهم کله پوک جمع شدن و مرگخوارای من رو تشکیل دادن !
نارسیس : بله قربان ! حق با شماست ! ما مرگخوار های شما هستیم و اون نادون ها محفلی ان !
ولدی : آخه ای نادون من با شمام ! میگم تویه احمق چرا یه گوشه وایسادی ؟ یه کاری بکن ! مرگخوار هام به من خیانت کردن ! ببین چرا نیومدن !؟
نارسیس : آها خب منظورتون اینه !؟ از اول میگفتین ! ولی لرد عزیز تایمو ببینید ! فکر نمیکنید الان تاکسی پیدا نشه ؟ چطوری برم ببینم کجان برو بچ !؟
ولدی در حالی که داغ کرده بود حسابی و آمپرش شدیدا بالا رفته بود فیوزش پرید و یهو چوب جادوش رو در آورد و طی یک اقدام گولاخیونس طلسمی رو زیر لبش فریاد کشید . اما کوچولو های من ! نترسین ! طلسم نارسیس رو طوری نکرد ! چون نصفه خونده شد .
ولدی کچل قصه پر غصه ما وسطای ادای طلسم بود که یکی به قلبش حمله کرد ! یهو پاهاش رفت بالا و با سر آینه اش عینهو فرو رفت تو زمین !

نارسیس که باید یه بار دیگه زمین رو تمیز میکرد (!) چشماش رو که از ترس بسته شده بود رو باز کرد و جیغ کشید :
ولدیییییییییییییییییی ! خداااااا ! لرد مرد !!!

تو همون لحظ دراکو از خواب بیدار شد و گریه ش شروع شد .
نارسیس : ها !؟ دراکو جونمه ! عزیزم الان مامان میاد !!!


تصویر کوچک شده


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۸
#7
نام: آماندا
شغل: فعلا بیکار
عهد نامه

1- قول بدهید به طور کامل به ارتش وفا دار بوده و هرگز خیانت نکنید.

شدیدا موافقم ! سوگند میخورم که راس میگم !
2-قول بدهید در همه حال پشتیبان و همراه ارتش داملبلدور باشید.

برای مشاهده پاسخ به سوگند بالایی مراجعه بشه !
حالا اوکی ! سوگند !


3- در صورت مشاهده یکی از دست نشانده های آمبریج چه واکنشی از خود نشان میدهید؟

از مرلین میخوام مثل سوسک لهش کنه ! بعد بندازدش تو پیرهن امبریج !

3- چه چیز را برای صبحانه ترجیح می دهید؟

بنده صبحونه رو از وعده غذاییم حذف کردم مثل بقیه وعده ها !

4- برای الف دال چه آرزویی دارید!

آرزو میکنم خوشبخت بشه و به سرمنزل هدف برسه و کلا قله های ترقی رو طی کنه !

5- لینک یکی از بهترین پستهایتان را بنویسید.(*شماره ی پست خود را حتما ذکر کنید.)

بهترین پست نیست ! اولین پستیه که بعد یه سال فکرکنم زدم ! کلا فکر میکنم بهتر هم بتونم بنویسم !

پست شماره 13

سلام
تایید شدی
امیدوارم موفق باشی، به الف دال هم خوش اومدی


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۸ ۱۲:۲۸:۳۵

تصویر کوچک شده


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۸
#8
سالن انتظار
ممد پذیرش گر گفت : نارسیسا بلک،باجه 4.
نارسیسا با غرور و اینای فراوون از جاش بلند شد و به سمت باجه رفت...

همون لحظه هری که شونه به شونه لردی وایساده بود چشاش چار تا شد و با لحن یه آدم ترسو گفت : م م من فک ک کر نمیکنم با من کار داشته باشه طرف ! اشتباه شده ! لردی جون بپر جلو ! منم دیگه باید برم به هم اتاقیم غذاشو بدم ! فعلا !

بعد یهو از پشتش یکی از ممدا در اومد و دستش رو گرفت و هولش داد سرجاش .
هری : جونم !؟ عزیزم من فکر میکنم اگه ملاقاتیم رو ببینم حال و هوای خونه ام بخوره کلم بعد اونوقت سیمام قاطی میکنن ! منم که نمیخوام کسی رو بکشم ...
ممدی :
لرد که تا اونموقع ساکت بود یه نگاه به هری میکنه و میگه :
آخه چطوری دلت میاد منو پیش اون فولاد زره تنها بذاری !؟ یا همین الان باهام میای یا جیزت میکنم !

هری که چاره ی دیگه ای ندید دنبال ولدی راه افتاد تا این که به نارسیسا رسیدن .
نارسیسا لبخند شیطانی ای زد و به ممد اشاره کرد اونم یهو غیب شد !

نارسیس : فکر نمیکردم بتونم اینقدر راحت ببینمتون ! واقعا به خودمافتخار میکنم ! همیشه میدونستم یه استعداد فوق العاده ای دارم ... بگذریم ! از موضوع منحرف نشیم !
لرد : خب آره ! منحرف نشو ! اینجا نیرو های مبارزه با بی ناموسی همیشه پخش ان !

نارسیس قهقهه ای سر میده و با صدایی که مو رو تن همگان راست میکرد ادامه داد :

- از همون اولشم کله پوک و بی مصرف بودی لرد عزیزم ! ...

لردی که حرف نارسیس رو شنید یهو جفتک زد از هیجان و هوار کشید :
یعنی تو باورت میشه من لردم ! بیا ماچت کنم !!! اصلا کی گفته تو بدی !؟

نارسیس که حرفش بریده شده بود نتونست تحمل کنه و لرد رو پرت کرد طرف هری و جیغ بنفشی کشید !

- یک بار برای همیشه اینو بهت میگم ! دیگه وسط حرفم پابرهنه پیاده روی نکن !
هری : راس میگه لردی جونم ! حداقل جوراباتو بشور که کمتر عصبانی بشه !
- خفه شو تو یکی ! هیچوقت تحمل تو رو نداشتم ! مخصوصا الان که حتی از جومونگ افسانه تر شدی ! دیگه هم حرفی نباشه پسره پیشونی زخمی !
هری هم که هم احساس لرد شد به نوبه ی خودش جفتک پروند و بعد وقتی به عاقبت لرد فکر کرد با ادب شد !
نارسیس : خب حالا گوش کنید که دیگه فرصت ندارم ! اگه نمیخواید باز خر بازی دربیارید و جفتک بپرونید میگم که من جفتتون رو میشناسم ! و میدونم که هری و لرد واقعی هستین !
من در عوض آزادیتون از شما ها یه چیزی میخوام !

هری به لرد : لردک ! خوش قدم بودی ! قدم خیری داشتی ! بیا بخلت کنم !
لرد که تو فکر رفته بود و این خیلی اتفاق خارق العاده ای بود واسش ( چون معمولا هیچ وقت فکر نمیکرد ! ) با نفس گفت : کاشکی از مرلین یه چیز دیگه میخواستم ! مثلا ... بلا رو ! ... هعـــــی !
نارسیس : ساکت ! داشتم میگفتم ... خب ... من کاری میکنم شما آزاد بشید ولی شرط داره ! که اونم تو این نامه کامل نوشتم .

بعد نامه ای از رداش در میاره و سمت ولدی پرت میکنه .

- اینو با دقت میخونید . من دو روز دیگه برمیگردم . خوب فکراتونو بکنید !

بعد بشکنی میزنه و ممدی که تو اول پست غیب شده بود ظاهر میشه ! ممد ولدی و هری رو به کور ممد میسپره بعد میره پیش نارسیس .

نارسیس : تا الانش خوب پیش رفتیم ! فکر میکنم چیزی نمونده که هدفمون اجرا بشه !
فقط تو ! اون دو تا رو تنها تو یه سلول بنداز . مواظبشون باش !
ممد : خیالتون تخت و نرم خانوم !


تصویر کوچک شده


Re: چه چیزی بدتر از مرگ وجود داره؟
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ جمعه ۴ بهمن ۱۳۸۷
#9
بد تر از مرگ اینه که هیشکی دوست نداشته باشه ! مثل لردی ! بد تر از مرگ اینه که ندونی دنیا دست کیه ! ندونی احساست رو تو لحظه ! مرگ شاید راحت ترین بدی باشه که وجود داره !


تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
#10
دوست - مدرسه - شمشیر - سرخ - متانت - لبخند - خاطره - انبوه - آبی - روز

از مدرسه در اومد . لبخندی زد و به خودش تبریک گفت . چرا که یه بار دیگه تونسته با متانت و خونسردی جواب اسنیپ رو بده . روز خوبی رو در پیش داشت . حداقل آغازش خوب بود . میتونست آسمون آبی رو حس کنه که زیر پا گذاشته .
تو این افکار بود که ناگهان خودش رو بین انبوه دانش آموزان دید . تازه به خودش اومد و یادش افتاد باید میرفت و شمشیر دوستش رو که قرض گرفته بود ازش پس بده . سرخ شد و فوری به سمت خوابگاه راه افتاد که تا قبل از رفتنش به کلاس شمشیر رو پس بده .
در خوابگاه :

- اووی فلانی ! شمشیرت !
- ها !؟ آها ! پرتش کن اینور ! حالا به دردت خورد !؟ اسنیپ خوب مرد !؟
- آره ! حتی یه خم به ابروش نیاورد ! چه برسه به این که امتیاز کم کنه !


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.