سالن انتظار
ممد پذیرش گر گفت : نارسیسا بلک،باجه 4.
نارسیسا با غرور و اینای فراوون از جاش بلند شد و به سمت باجه رفت...
همون لحظه هری که شونه به شونه لردی وایساده بود چشاش چار تا شد و با لحن یه آدم ترسو گفت : م م من فک ک کر نمیکنم با من کار داشته باشه طرف ! اشتباه شده ! لردی جون بپر جلو ! منم دیگه باید برم به هم اتاقیم غذاشو بدم ! فعلا !
بعد یهو از پشتش یکی از ممدا در اومد و دستش رو گرفت و هولش داد سرجاش .
هری : جونم !؟ عزیزم من فکر میکنم اگه ملاقاتیم رو ببینم حال و هوای خونه ام بخوره کلم بعد اونوقت سیمام قاطی میکنن ! منم که نمیخوام کسی رو بکشم ...
ممدی :
لرد که تا اونموقع ساکت بود یه نگاه به هری میکنه و میگه :
آخه چطوری دلت میاد منو پیش اون فولاد زره تنها بذاری !؟ یا همین الان باهام میای یا جیزت میکنم !
هری که چاره ی دیگه ای ندید دنبال ولدی راه افتاد تا این که به نارسیسا رسیدن .
نارسیسا لبخند شیطانی ای زد و به ممد اشاره کرد اونم یهو غیب شد !
نارسیس : فکر نمیکردم بتونم اینقدر راحت ببینمتون ! واقعا به خودمافتخار میکنم ! همیشه میدونستم یه استعداد فوق العاده ای دارم ... بگذریم ! از موضوع منحرف نشیم !
لرد : خب آره ! منحرف نشو ! اینجا نیرو های مبارزه با بی ناموسی همیشه پخش ان !
نارسیس قهقهه ای سر میده و با صدایی که مو رو تن همگان راست میکرد ادامه داد :
- از همون اولشم کله پوک و بی مصرف بودی لرد عزیزم ! ...
لردی که حرف نارسیس رو شنید یهو جفتک زد از هیجان و هوار کشید :
یعنی تو باورت میشه من لردم ! بیا ماچت کنم !!! اصلا کی گفته تو بدی !؟
نارسیس که حرفش بریده شده بود نتونست تحمل کنه و لرد رو پرت کرد طرف هری و جیغ بنفشی کشید !
- یک بار برای همیشه اینو بهت میگم ! دیگه وسط حرفم پابرهنه پیاده روی نکن !
هری : راس میگه لردی جونم ! حداقل جوراباتو بشور که کمتر عصبانی بشه !
- خفه شو تو یکی ! هیچوقت تحمل تو رو نداشتم ! مخصوصا الان که حتی از جومونگ افسانه تر شدی ! دیگه هم حرفی نباشه پسره پیشونی زخمی !
هری هم که هم احساس لرد شد به نوبه ی خودش جفتک پروند و بعد وقتی به عاقبت لرد فکر کرد با ادب شد !
نارسیس : خب حالا گوش کنید که دیگه فرصت ندارم ! اگه نمیخواید باز خر بازی دربیارید و جفتک بپرونید میگم که من جفتتون رو میشناسم ! و میدونم که هری و لرد واقعی هستین !
من در عوض آزادیتون از شما ها یه چیزی میخوام !
هری به لرد : لردک ! خوش قدم بودی ! قدم خیری داشتی ! بیا بخلت کنم !
لرد که تو فکر رفته بود و این خیلی اتفاق خارق العاده ای بود واسش ( چون معمولا هیچ وقت فکر نمیکرد ! ) با نفس گفت : کاشکی از مرلین یه چیز دیگه میخواستم ! مثلا ... بلا رو ! ... هعـــــی !
نارسیس : ساکت ! داشتم میگفتم ... خب ... من کاری میکنم شما آزاد بشید ولی شرط داره ! که اونم تو این نامه کامل نوشتم .
بعد نامه ای از رداش در میاره و سمت ولدی پرت میکنه .
- اینو با دقت میخونید . من دو روز دیگه برمیگردم . خوب فکراتونو بکنید !
بعد بشکنی میزنه و ممدی که تو اول پست غیب شده بود ظاهر میشه ! ممد ولدی و هری رو به کور ممد میسپره بعد میره پیش نارسیس .
نارسیس : تا الانش خوب پیش رفتیم ! فکر میکنم چیزی نمونده که هدفمون اجرا بشه !
فقط تو ! اون دو تا رو تنها تو یه سلول بنداز . مواظبشون باش !
ممد :
خیالتون تخت و نرم خانوم !