هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۹:۳۵ پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۶
#1
با سلام

به نظر من كلا اين قانون زياد مناسب نيست همونطور كه ميدونيم دلايلي كه باعث شده اعتراضاتي صورت بگيره يا تيم كوئيديچ اسلي شركت نكنه اينا نيست.

به نظر من بايد روي قوانين كلي تجديد نظر بشه مثلا نحوه امتياز دهي نحوه انتخاب داور(كه بيشترين اعتراضات رو همين موضوع بود)و...

با اين حال من پيشاپيش عذر خواهي ميكنم اگه جاي اين پستي كه زدم اينجا نبود چون نگاهي كه به تاپيك مربوطه انداختم ديدم بحث داغه و نخاستم به حاشيه بره.

با تشكر


در دنيا تنها يك چيز از دست خز شدن رهايي يافت و ان نيز خوردن و اشاميدن است .


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
#2
اسلاگهورن سگ سبيل نيست

در پي شايعاتي مبني بر اينكه اسلاگهورن سگ سبيل ترين جادوگر تاريخ است روزنامه نگاران بين المملي جهان دست به تحقيقات ويژه اي در اين باره زدند و توانستند سگ سبيل هاي دنيا را در يك ليست رتبه بندي شده قرار دهند.كه به شرح زير است.

تصویر کوچک شده







رتبه اول معروف به اناكين مونتاگ


تصویر کوچک شده





رتبه دوم


در اين رتبه بندي هوريس اسلاگهورن در رده سوم قرار دارد:

تصویر کوچک شده

لازم به ذكر است كه اناكين مونتاگ در مسابقات جهاني سگ سبيل ترين جادوگر دنيا سه بار متوالي به مقام قهرماني رسيده و در دوره گذشته هوريس اسلاگهورن را در فينال از پيش رو بر داشت.

اميدوارم شفاف سازي لازمه شده باشه

با تشكر خبرنگار بين المملي دادلي دورسلي

_________________________________________________

اسپانسر روزنامه هدويگ با شعار:

عاجزانه تقاضا دارم مبحثا را خز نكنید



عکس ها فوق العاده باحال بودن و همچنین سوژه جذاب بود
هشت گالیون


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۳ ۱۱:۰۴:۴۷

در دنيا تنها يك چيز از دست خز شدن رهايي يافت و ان نيز خوردن و اشاميدن است .


Re: نقد هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
#3
نقدي از ديدگاه من در رابطه با فيلم دنياي خاكستري

اول بايد بگم كه فضا سازيت خوب بود اما بازم جاي پيشرفت درش خيلي داري.
خيلي خوبه كه به كتابهاي هري پاتر هنوز پايبندي و در مورد اونا مينويسي چون جديدا بيشتر فيلمايي كه اونجا ميخوره در رابطه با وقايع سايته(خودم من هم يكي از اون نويسنده هايي هستم كه موضوع نوشتهام رويدادهاي جادوگرانه)

يه نوع گسستگي توي نوشتت بود شايد اگه قسمت بندي هاتو يه جوري به هم ربطشون ميدادي بهتر بود.

يا مثلا در اخر فيلم همه ي اينا رو يه جا جمع ميكردي مثلا همه رو به تالار وزارت خونه ميكشوندي.

از بعضي كلمات خيلي استفاده كردي بودي مثلا مثل (جادوگران سفيد)همين باعث شده بود بعضي جملات تكراري به نظر بيان.

در نوع مبارزاتت تنوع نبود فقط به ردو بدل شدن نفرينها اشاره كرده بودي.

شايد چند تا ديالوگ ميتونست نوشته رو جذاب تر كنه.به نظر من قسمت دوم دره گودريك يه كم نچسب بود يعني من فكر كردم اين قسمت كلا از اين فيلم جداست.

اگه در كل بخوايم جمع بندي كنيم فيلم خيلي خوبي بود.

البته مسائلي كه نوشتم فقط نظرات من بود.اميدوارم در اينده نوشته هاي بيشتري ازت ببينم

موفق باشي


در دنيا تنها يك چيز از دست خز شدن رهايي يافت و ان نيز خوردن و اشاميدن است .


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۶
#4
نام:دادلي دورسلي
شغل:به شغل شريف زدن بچه محل و زور گيري مشغول هستم تصميم داريم در بزرگي به باند رشوه خواري نيز بپيونديم

سابقه پيوستن به مرگخواران:از زمان لرديت اناكين مونتاگ به اينور

سابقه عضويت در ارتش سفيد:تا اين سن زير بار همچين ننگي نرفتم اما معلوم نيست دست تقدير به كجا بكشونتم.(چكش)

هدف از پيوستن به ارتش تاريكي:خدمت به لرد اعظم و كبير .اسموت كردن البوس صغير.هر چه بيشتر سياه شدن.گرفتن دسترسي مرگخواريت براي خالي نبودن پروفايل زير اب كردن سر معاونان ارباب و گرفتن جاي انها.

با تشكر


خوب دادلی دوباره به جمع مریدان لردسیاه خوش آمدی...!
تایید شد!!!


مرگ‌خوار شد!!!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۱۶:۳۱:۴۹
ویرایش شده توسط [fa]راجر دیویس[/fa][en]Roger Davies[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۱۹:۳۰:۵۲
ویرایش شده توسط تئودور نات در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۱۹:۳۲:۰۹
ویرایش شده توسط [fa]راجر دیویس[/fa][en]Roger Davies[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۱۹:۳۷:۵۴

در دنيا تنها يك چيز از دست خز شدن رهايي يافت و ان نيز خوردن و اشاميدن است .


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۶
#5
روح جنمار تقديم ميكند.(جنمار در فراغ روح)

بزغاله و چوپان بچه

مستند است

بازيگران:يه عده در نقش گوسفند . يه عده در نقش چوپان
_________________________________________________
صداي موسيقي گوش نوازي فضا را در بر گرفته دوربين به ارامي در حال گذر از روي دشت سبزيست كه دست طبيعت ان را با گلهاي وحشي تزئين كرده از دور نماي چند بزغاله كوچولو نمايان ميشود با نزديكتر شدن دوربين پسري كوچك پديدارمي شود كه در زير سايه ي درخت بلوط تنومندي نشسته و در حال فلوت زدن است همه چيز زيبا و دل نشين است.

صفحه سياه ميشود

دوربين به شدت تكان ميخورد مردي فرياد ميزند و تلاش ميكنند گوسفندانش را به يك پناهگاه مناسب برساند چند نفر ديگر از چوپانان نيز در ان اطرف وجود دارند و فرياد ميزنند يكي از انها دستش را به طرف مرد دراز ميكند و كمك ميخواهد فاصله زياد نيست اما در ان اشوب پيمودن همين فاصله هم به معناي به خطر انداختن زندگيست فرصت زيادي براي تصميم گيري ندارد قدرت انتخاب را به قلبش واگذار ميكند.مرد دارد به سمت زخمي ميرود. صداي انفجاري به گوش ميرسد كه موجب ميشود مرد روي گلهاي نرم بيفتد دود همه جا را در بر گرفته با فرونشتن گرد و غبار مرد زخمي را ميبيند. زخمي ديگر اه و ناله نميكندزخمي راحت شده. مرد دارد فرياد ميكشد دوربين از ان فضاي زشت و غمناك دور ميشود به جاي گلهاي وحشي اينبار نفرينهاي رنگا رنگ طبيعت را تزيين كرده.

صفحه سياه ميشود

دوربين باز به ان فضاي دلنشين باز ميگردد. در حال نشان دادن تصوير پسرك است كه گوسفندان را به خانه راهنمايي ميكند سگ گله در اطرافشان حركت ميكند و مواظب است كه هيچ كدام راه خطا نرودند.
در راه پسرك گوسفندي زخمي را پيدا ميكند با دلسوزي ان را از جا برميدارد تا براي مداوا نزد پدرش ببرد.
همه چيز خوب است چوپان بچه از قضاياي اطرافغافل است

صفحه سياه ميشود

دوربين نماي يك درخت سوخته كه هنوز هم كنده اش را اتش در بر گرفته را نشان ميدهد.
مرد چوپان ميگريد.تعداد اندكي از گوسفندانش باقي مانده اند دوستانش را از دست داد همه براي هدفي كه حمايت نميشود.
دلسرد شده.در راه گرسنگان و زخميانجنگ را ميبيند ناچار است يكي از گوسفندانش را براي تهيه غذا به انها بدهد.فدا ميكند.و اكنون دارد به سوي خانه ميرود
مرد از انچا در اطرافش ميگذرد غافل نيست

صفحه سياه ميشود

چوپان بچه دم در ورودي خانه ايستاده شاداب است لپهايش گل انداخته امروز به او خيلي خوش گذشته منتظر پدر است از دور سايه ي او را ميبيند به استقبالش ميرود.صورت زخمي پدر و تعداد گوسفندان به بچه ميفهماند پدرش روز سختي را پشت سر گذاشته اما نمداند دليلش چه بوده.پدر او را در اغوش ميكشد هر دو با هم به سمت خانه ميروند.
خانه صميمي و دوست داشتنيست همسرش سوپ داغي براي او اماده كرده و مياورد فضاي خانه دل كندني نيست.
چوپان تصميم ميگيرد غافل باشد

پايان


در دنيا تنها يك چيز از دست خز شدن رهايي يافت و ان نيز خوردن و اشاميدن است .


Re: دفتر ناظران محترم تالار اصلی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶
#6
اطلاعيه

همونطور كه مطلع هستيد همه ي تاپيكهاي تالار اصلي از صفحه دو به بعد قفل و جمع بندي شده هر دوست عزيزي كه به نظرش جمع بندي ناقص مياد ميتونه مطابق فرم ذيل درخواست باز شدن تاپيك رو بده

لينك تاپيك و نام:

لينك جمع بندي:

دليل:

در من دوستاني هم كه تمايل دارند در بخش گشت فعالي سازي تالار باشن پيام بدم(پيام شخصي)


در دنيا تنها يك چيز از دست خز شدن رهايي يافت و ان نيز خوردن و اشاميدن است .


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۹:۳۹ دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۶
#7
تئاتر شب

طلب قدرت يا قدرت طلبي
پرده اول


بازيگران:اش ويندر .ادوارد جك و نيك بي سر
صحنه:يك ميز دو صندلي و يك قفسه بايگاني

اش ويندر روي صندلي نشسته و داره به چند تا كاغذي كه تو دستشه نگاه ميكنه پوزخندي ميزنه و ميگه:ادوارد اينها رو ديدي يه لحظه بيا اينجا.....
جن لخ لخ زنان به سمتش ميره
_ببين داشتم بايگاني رو مرتب ميكردم اينا رو پيدا كردم فيلمنامه هاي مربوط به چند سال پيشه ليست بازيگرا رو ببين.سرژ تانكيان.ققنوس و ادي – هدويگ انيتا دامبلدور سرژ تانكيان-اوريل ادي ماكاي سرژ تانكانيان-هدويگ انيتا و سرژ تانكيان...ميبينه همش در مورد حذبيا بوده ژانر بيشترشم بيناموسيه حالا فيلمنامه هاي الان رو يه نگاه بندازيم:جمعي از بروچبز غيور اسلي –ابرفورث دامبلدور مگورين و بليز زابيني –ادوارد جك سالازار اش ويندر –سرژ-ققنوس-ادي ماكاي بازم بهتر شده و هنوز هم جاي اميدواري هست.
در اين لحظها يه روح مياد از اونور صحنه ميره اينور صحنه جن هم به نشانه تاييد سرشو تكون ميده و پرده بسته ميشه

قدرت رول و ستاد نحوه برخورد
پرده اول



بازيگران:بينز ادي ماكاي سرژ هدويگ انيتا دامبلدور اش ويندر ادرواد جك نيك روح مهربان
صحنه :يك ميز و 8 صندلي در اطرافش

اش ويندر بلند ميشه و شروع به صحبت كردن ميكنه:ما مشكلمون با حذب اينه كه به اسم انتقاد شروع به هجو نويسي و بي ناموسي ميكنه ...
انيتا حرفشو قطع ميكنه و ميگه:اگه اينجوريه پس جوكم نبايد باشه
_بله ما دو نوع جوك داريم جوكايي كه طنز ظريفي توشون به كار رفته و جكايي كه در مورد رشتي ها و امثال اينهاست بي شك مورد دوم بيشتر طرفدار داره شك نكنيد ! ما ميگيم حذب نبايد سلطه گري كنه
بينز چهار تا فيگور ورزشگاري ميگره:برو جمعش كن ما قدرت رول داريم بيا تو رول حالتو جا بياريم ما خداي روليم ما از دماغ فيل افتاديم

پرده دوم

بازيگران:بينز
صنه:يه پستر

روي ديوار چند تا عكس سينما كشيدن و پوستراش به مضامين زيره:

روح جنمار تقديم ميكند:
چوپانان دروغگو

روح جنمار تقديم ميكند:
چوپان قاتل

روح جنمار تقديم ميكند"
چوپانان بي پم گوسفندان بي مو

روح جنمار تقديم ميكند:
گرگ و ميش

روح جنمار تقديم ميكند:
چوپان زشت


به ناگاه بينز وارد زمين شد و پوستر گرگ و ميش كند و رفت


و هيچ اثري از جذب تقديم ميكند ديده نميشه

پرده سوم

بازيگران:بينز و عده اي ارزشي و اش ويندر
صحنه :چهار تا صندلي كه ملت روش نشستن و يه صفحه مثل صفحه سينما
روي صفحه سينما كلمه پايان درج ميشه و دنبالش ريز مينويسه كارگردان:اش ويندر
ملت شروع ميكنن به كف زدن كه يهو بينز ميپره وسط صحنه:نريد من حرف دارم..به اين ميگن يه فيلم ضعيف و افتضاح و بوقي ديگه يه فيلم افتضاح و درپيت بود نميدون چي بگم
اش ويندر ناگهان وارد ميشه ميپره رو صحنه و يه مشت كاغذ ميده بينز:بيا اين فيلمنامه هاي جديدمه اديت كن خالي شي و بينز با ذوق به سمت انها رفت با خودكار

سايت ديگه خزو خيل شده بود|||||مثل يه خسته فيل شده بود

همه جا اسماي تكراري|||||نبود از اين وضع راه فراري

ما ميگيم جادوگران برا همه به يه اندازه|||||البته ميدونيم اين برا يه خيال پردازه


ویرایش شده توسط دادلي دورسلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۹:۴۱:۰۵
ویرایش شده توسط دادلي دورسلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۱۱:۵۳:۰۴
ویرایش شده توسط دادلي دورسلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۱۱:۵۵:۰۰
ویرایش شده توسط دادلي دورسلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۱۲:۱۷:۴۶

در دنيا تنها يك چيز از دست خز شدن رهايي يافت و ان نيز خوردن و اشاميدن است .


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۶
#8
چوپان قاتل

بي ناموسي يا انتقاد . هجو يا طنز مسئله اين است .پس نبايد نشست

با حضور :روح جنمار و حذب و حور افتخاري بيل ويزلي
روح جنمار دانگ سال تقديم ميكند
________________________________________________________

كردي سوالي حالا جوابي شنو |||||||ما فرار نميكنيم!هرگز!مثل ورشو

هوا سرد بود به صورتي كه همه ي اهالي روستاي كوچك را در خانه هايشان محبوس كرده بود .فضا ساكن بود و فقط خزه ها بودند كه به اسرار نسيم در فضا به رقص وا داشته ميشدند.در اين سكوت از دور سايه ي مبهم چند سوار بالاي تپه كه منتهي به ورودي شهر ميشد پديدار بود .دوربين شروع به جلو رفتن كرد تا جايي كه صورت سوار ها قابل تشخيص شد.ماري خسته با صدايي سر شار از ذوق به دو همراه وفادارش گفت:بلاخره رسيديم..اينجا ما حريفاي قدري داريم نبايد جا بزنيم!
و با گفتن اين حرف هر سه سوار راهي شدند.
در روستا دختر بچه اي كنجكاو با چشمهاي منتظر شاهد امدن سه هيپوگراف سوار بود .با ذوق سقلمه اي به برادر ك.چكش زد و او را نيز كه در كنار پنجره نشسته بود و حسرت بازي با دوستانش را ميخورد متوجه انها كرد.پسر بچه با چشمهاي بزرگش مشتاق به انها نگاه ميكرد.لبهاي كوچك دخترك به حركت در امد:تو فكر ميكني خود شونن؟!همون روزنامه نگارا؟!يعني ميتونن.....
پسر بچه با اميدواردي گفت:اميدوارم.....بهتره به بابا خبر بديم
هر دو كودك با سرعت خود را به در اتاق پدرشان رسيدند و بدون رعايت ادب وارد شدند.
با ذوق به پدر مو قرمزشان كه پشت ميزش نشسته بود و مشغول خط خطي كردن كپه اي نامه رو به رويش بود نگاه كردند.پدر لبخنري تحويل انها داد و كودكان بي درنگ گفتند:بابا اومدن روزنامه نگارها اومدن.
پدر با شنيدن نام روزنامه نگارها همچون برق گرفته ها از پشت ميز كارش بلند شد پالتو اش را برداشت از پنجره نگاهي به بيرون كرد و بدون نگراني از هواي سرد به بيرون دويد. سه سوار در پيچ يكي از خانه ها ناپديد شدند.روستا كوچك بود و انها جايي را براي ماندن نداشتند جز هتل پس با سرعت به مقصد هتل به راه افتاد وقتي به انجا رسيد ان سه را يافت لبخندي زد و برق چشمانش رو ازاد كرد متصدي هتل داشت كليد اتاقي را به مار ميداد مرد با صداي بلند هنجرش را صاف كرد طوري كه ان سه متوجه او شدند سپس دستش را جلو برد و با احترام گفت:بيل ويزلي ..شهردار منطقه از ديدنتون خيلي خوشحالم جناب اقاي اش ويندر.
اش ويندر در نهايت ادب با دمش پاسخ دست منتظر او را داد و بيل بي درنگ اضافه كرد:ببخشيد خيلي حرف هست كه بايد به شما بزنم بهتره بياين منزل من
_اما ما اينجا اتاق رزرو كرديم
بيل ويزلي كليد را به متصدي داد و پول روح جنمار را پس گرفت صفحه سياه شد و ميز ناهار خوري بزرگي نمايان شد كه 7 صندلي ان را احاطه كرد بود 4 صندلي را خانواده ويزلي و سه صندلي ديگر را روح جنمار .سرو غذا رو به پايان بود چون كه بشقابها خالي و ظروف غذا به ته رسيده بود بيل ويزلي با اشاره شم به فلور همسرش و به بچه هايش فهماند كه انها را ترك كنند.
بعد از اينكه در اتاق تنها شدند بيل بلند شد و از روي شومنه چند روزنامه برداشت و جلو اش ويندر انداخت.
اش نگاهي به تيتر درشت روزنامه كرد:روزنامه سياسي اجتماعي ليبرات دموكرات جادوگر ياليستي-بخش اجتماعي صفحات 1و 2-بخش سياسي صفحات 3 و 4-اش ويندر با متانت روزنامه ره به سمت صفحه 3 راهنمايي كرد بلاي ان با رنگ ابي نوشته بود انتقاد از بيل ويزلي شهردار منطقه-اش ويندر با كنجكاوي نگاهي به متن انداخت:
يه دفعه بيل ويزلي داشت تو خيابون راه ميرفت بوقش رفت تو چشمش

این قسمت توسط ناظر حذف گردید

اش ويندر روزنامه را به سويي پرت كرد تا همينجايش از تعجب نزديك بود چشمانش به بيرون بجهد نگاهي به بقيه شماره ها كرد همه مطالبشان همين بود.اداب دستشويي رفتن بيل ويزلي.بيل ويزلي عاشق كوييرل ميشود.بيل ويزلي بيل يا باغجه.و پايين همه انها نوشته بود انتقادات سازنده.اش با خودش گفت:واقعا سازنده.گستره ديدش به يك باره زياد شده بود.
_اقاي ويزلي ما كار روزنامه روح جنمار رو همين امروز شروع ميكنيم.
صفحه سياه ميشه شب شده بود فقط چراغ اتاق مار روشن بود .
مار تازه از كار نوشتن اخرين مقاله اش رها شده بود اما به نظرش چيزي درونش كم مي امد به ياد شعري رپ افتا د كه اين وقايع را به درستي توضيح ميداد.با كمي تغيير ان را ضميمه كرد.
صفحه سياه شد چند ثانيه مكث كرد و دكه روزنامه فروشي را نشان داد كه در كنار روز نامه حذب نام روزنامه روح جنمار نيز به چشم ميخورد .
هوا گرم و خوب بود اش به بيرون رفت تا قدمي بزند اما....
جوانها مشغول كارهاي ناشايست بودند .هيچ كس شخصيت جدي نداشت .همه مسخره شده بودند و در مورد قزوين و بيناموسي حرف ميزدند همه واقعا وحشتناك بود بعضي ها خودشان را همه كاره ميدانستند ديگر رتبه ها فرماليته شد بود مدير و كار بر وجود نداشت فقط حذب بودو حذب هياهويي در وسط ميدان اش را به خود اورد مردم انجا دور هم جمع شده بودند و روحي چاق براي انها سخنراني ميكرد اش نزديك تر رفت تا صداي او را بشنود:ببينيد چه متقلبايين اين كه از مجله بوق و ضعيفشون به اين ميگن مجله ضعيف تزه برداشتن يه شعرم تقليد كردن خلاصه خيلي كارشون ضعيفه من اگه يه روزي مقاله بنويسم نهايت قدرت نويسندگيه.
اش سرش را تكان داد دو نفر ديگر هم به اون پيوستند:ببين چه وضعيه
تش سرش را به سوي اسمان گرفت:وضع بديه..
و بعد هر سه ب هم گفتند:ميشه درستش كرد..حتما ميشه درستش كرد


ویرایش شده توسط دادلي دورسلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۲ ۱۶:۰۳:۵۰
ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۲ ۲۲:۳۸:۵۸

در دنيا تنها يك چيز از دست خز شدن رهايي يافت و ان نيز خوردن و اشاميدن است .


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۶
#9
تشكر والدين بينز از اش ويندر

امروز عصر والديني كه دست بچه نونهالشان را گرفته بودند به اداره شناسايي هجوم بردند و از مسئول انجا خواستند كه منزل اش ويندر را به انها نشان بدهد .بديهي است كه مسئول فكر كرد ميخواهند اش را بزنند بنابرين مقاومت كرد اما بعد از انكه خودش مورد ضرب و شتم قرار گرفت مجبور به دادن ادرس اش ويندر و گاراژ بلر سگ كش شد.والدين سر راه چند بسته شيريني و يك دسته گل خريدند و وقتي به مقصد رسيدند شروع به بوسه زدن بر سر و پاي اش ويندر كردند .اش ويندر كه از اين ماجرا به حيرت امده بود انها را به داخل تشريف فرما كرد ادامه اخبار را از زبان پدر بينز كوچولو ميشنويم:
_والله پسرم چند وقتي بود كه دچار مرضي شده بود پرخاشگر بود سر همه داد ميزد با همه مشكل داشت و در نهايت گوشه گير و منزوي شده هيچ علاجي برا اين مرضش پيدا نشده بود تا اينكه چند وقت پيش حدود يه ماه پيش يه دفعه رو به بهبود برداشت.حيرت انگيز بود حتي اينقدر حالش خوب شده بود كه با ماها شوخي ميكرد تا اين چند هفته اخير دوباره حالش بد شده بود تو خواب فرياد ميزد:من بايد ويرايش كنم.دارم ميتركم.
منو و مادرش خيلي نگران شده بود اما چند روز پيش خوشحال اومد خونه خيلي شاداب بود دفعه بعد كه خونه رو ترك كرد دنبالش كردم ميخوام سر در بيارم ديدم رفت تو هالي ويزاردس .اخه يكي از جاهايي كه با پول من مديرش شده.و فيلم يه نفرو با قيچي شروع به دستكاري كرد بعدشم فرياد زد خودمو خالي كردم و شروع كرد به ريش اينو و اون خنديدم منم كه از اون مسئله با خبر شدم تصميم به اين امر خطير گرفتم همينجا از اش ويندر تقاضا دارم كه جون عزيزش بره هالي ويزاردس پست بزنه اين پسره ما منفجر نشه.

با تشكر خبرنگار مركزي پيام امروز
دادلي دورسلي


ویرایش شده توسط دادلي دورسلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۱ ۱۹:۱۶:۱۳
ویرایش شده توسط دادلي دورسلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۱ ۱۹:۳۰:۵۶
ویرایش شده توسط دادلي دورسلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۱ ۱۹:۳۲:۴۷

در دنيا تنها يك چيز از دست خز شدن رهايي يافت و ان نيز خوردن و اشاميدن است .


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۶
#10
چوپانان بي مو ,گوسفندان بي پشم

اثر ديگري از كمپاني روح جنمار دانگ سال!

با حضور افتخاري اش ويندر .نيك تقريبا بي سر.سالازار كبير.ادوارد جك.سرژ تانكيان.بينز و انيتا دامبلدور
________________________________________________________
دوربين در حال نمايان كردن پروانه خوش و خط و خاليست كه در هوا در حال جولان دادن است و گاه گاه بالهاي رنگينش را با ظرافت خاصي به هم ميزند صداي پرندگان مكمل خوبي براي اين فضاي استثناييست و تنها چيزي كه زيبايي اين صحنه را از بين ميبرد صداي افرادي است كه در دورستهامشغول صحبت كردن هستند:
_وضعيت خيلي بد شده تا حالا بي رغيب بوديم و ميتازونديم اما حالا ديگه انگار دوران ما به سر رسيده
_اره رغيبمون خيلي قدرتمندده اما نبايد كم بياريم مگه يادت نيست كه بهشون گفته بوديم ما خيلي قدرت منديم نبايد جلوشون كم بياريم اگه نه ابرومون ميره ..!
دوربين همچنان در حال نشان دادن پروانه است كه زيباي اش را به رخ زشت رويان ميكشد و شايد زشت روحان.همه محو زيبايي صحنه شده بودند حتي ديگر صداي ان دو مجهول نيز به گوش نميرسيد كه ناگهان فريادي گوش خراش همه را از ان لذت ها جدا كرد:
_اوهوي مرتيكه كجا رو داري فيلم ميگيري بازيگرا اينجا وايسادن معلومه داري چي كار ميكني؟!
و پس از شنيدن صداي ضرب و شتم از پشت صحنه دوربين پس از تحمل چند تكان شديد روي بازيگرها ثابت ماند.
مردي پشمالو ك با يك دستش پشم گوسفندان را لمس ميكرد و با دست ديگرش ريشش را نوازش ميداد با اندوه سري تكان داد:
_چمنها زرد شده و گوسفندا تغذيه درستي ندارن ببين چه لاغر شدن!از همه بدتر ببين پشماشون كم شده .ديگ از كجا نون در اريم بينز؟!
_اره .ديگه پول ندرايم زميناي خوب بخريم ديگه اسممون سر زبونا نيست .بايد اعتراف كنم كه كارمون فقط غورت مالي شده.
با گفتن اين جمله هر دو نفر سرشونو پايين ميندازن صفحه سياه ميشه و بعد دفتر كاري كاملا مجهز پديدار ميشه .پنج صندلي دور يك ميز كه دقيقا وسط اتاق قرار داره با ارايش خاصي گذاشته شدند.يك مار تر تميز در راس ميز قرار داره يك جن در كنارش و يك روح در طرف ديگرش در قسمت انتهايي هم سالازار اسليترين كبيرو موجوده و يه صندلي هم خاليه.مار بانگاه هاي پرسش گرانه نگاهي به جن ميكنه موجود كوچك و پوست خاكستري دست درون جيبش ميكنه و يك كاغذ مچاله شده در مياره باز ميكنه و ميده به سالازار .اون اول يه دور نوشته رو مرور ميكنه و بعد با لخندي به لب شروع به بلند خوندن نوشته ميكنه:
_خب گزارش كار سازمان اينجوري بوده.دارايي ها ما در حال زياد شدنه .مراتعمون سبزه و خوبه.گوسفندان سر حال قبراق چاق و پر پشم هستن تخمين زده شده از هر كدوم ميتونيم 100 گاليون دريافت كنيم چه از گوشتشون چه از پشمشون در ضمن اينجا ذكر شده كه بايد پشم گوسفندها رو بزنيم .درست فردا.!در كل همه چيز بر وفق مراده.راستي يه نفرم خواسته يك پتجم سهام و بخره و شريك شه اسمشم ماندگاسه.همين!
روح سرشو تكون داد و بحث رو جمع كرد:
_خب همه چي خوبه اسم كمپاني هم عوض شد روح جنمار دانگ سال.
هر چهار نفر سيگار برگي برداشتند و كناره لبشان رو تزيين كردند و لبخندي تحويل هم دادند و همگي خوشنود بودند صفحه سياه ميشه و روش حروفي درج ميشه(صبح روز بعد ميدان خريد و فروش پشم
سرژ و بينز در حال كل انداختن با فروشنده هستند:عزيز من چرا حرف غير منطقي ميزني ما 10 تا گوسفندو كچل كرديم .رو هم شده 99 گرم اونوفت شما ميگي كمتر از 1 كيليو خريدار نيستيم؟!
_عزيز من حرفو يه باز ميزنن گوسفنداي شما كم جونن .قدرت ندارن ما چي كار كنيم .بدبختا بيچاره ها.
_اقا درست صحبت كن يه لحظه شما اجازه بده
يه نگاهي به پشم و پيل سرژ ميكنه و فقط با جمله متاسفم حمله خودشو به سمت سرژ اغاز ميكنه صداي زجه هاي سرژ به گوش ميرسه و صداي ماشين پشم زني بلاخره بينز سرژ رو را ميكنه و موها و ريشاشو به پشمها اضفه ميكنه.
_بازم نميشه تازه شده 99.99 يك صدم گرم ديگه لازمه
بينز ميفته به بقيه جاهاي مودار سرژ كه طي اين عمليان سرژ اسيب ديده ميشه.بينز با ناراحتي از كشتن همكارش كه كچل و عريان اون وس طافتده پا ميشه و اون يه ذره ديگه رم اضافه ميكنه.
_خب حالا شد بيا اينم دو نات.
_چي فقط دو نات من به خاطرش همكارمو كشتم
_اقا پشمات غير مرغوله همينو بگيرو برو
بينز با سر افكندگي يه نات رو ميگيره و به بغلش نگاه ميكنه با چشماني پر ز اشك روح جن ماري ها هم كه براي همون كار اونجا اومده بودن با صداي بلند به سر تا پاي بينز ميخندن:
فروشنده:اقا اين دستگاه ما منفجر شد .چقدر ديگه پشم داريد اقاي مار ؟!
_تو قصه نخور بازم هست
سالازار با خووشحالي وارد ميدان خريد و فروش ميشه و داد ميزنه ملت من پولدار شدم پولدار شدم تو يه غرع كشي 100 گاليون بردم ميخوام باهاش چيز ميز بخرم
صفحه سياه ميشه و نوشته اي روش در ج ميشه 1 هفته بعد سالازار روي يه صندلي نشسته و داره به سيگارش پتك ميزنه و گوسفندها تو زميني كه تازه خريدن دارن ميچرن.ناگهان از دور بينز رو با لباسهاي ژنده ميبينه كه با يه خانوم نزديك ميشه سالي پا ميشه و به اونها نزديك ميشه:
_عمري بود؟!
خانومه نگاهي به سالازار ميكنه:من انيتا دامبلدور بازرس وزارت شما بايد اين زمينو بفروشيد و هر چه سريعتر نقل مكان كنيد
_چي اخه دليلش چيه همين طور الكي هم كه نميشه !
بينز با ذوق ميپره وسط حرفش:اهوي زمين شما در 8000000000 كيلو متري زمينهاي ماست شما به حريم ما تجاوز كرديد.
_بذار اول يه كم بي ريش نداشت هر دوتون بخندم بعداشم هر غلطي ميخوايد بكنيد اما بدونيد ما ساكت نمينيم
پس برگشت ساكشو برداشت و رفت صفحه دوباره سياه شد و برگشت به همون دفتر مجهز سالي با عصبانيت وارد شد و سر جاش نشست ايندفعه هر پنج صندلي پر بود:
_اين بوق يها اين زمين جديده رو ميخوان ازمون بگيرن
مار با خونسردي گفت اره خبر دار شدم خيلي خوبه اينا نشون ميده كه بد جور كم اوردن ما فقط بايد به ريششون بخنديم
ملت هم به ريش هر چي ادم بيجنبه و عقده اي و كم اور هست يه خنده فرستادند:
صفحه سياه ميشه و تيتراژ اغاز:

tما ها مثل مرد داريم ميجنگيم ماها مبارزيم|||||||||||||||از ذليلهايي كه كم ميارين فرار ميكنن ما آرزيم
ماها جواتاي ميدون و کوچه بازاريم|||||مرد جنگ و پيروزي تو ميدون کار زاريم
اومديم جلو تا رول رو ببريم زير سازندگي||||||مارو تهديد نکنين ميگيريم ازتون حق زندگي
ماها خيلي خفنيم اينو خودمون ميدونيم||||||||از کاراي شما مبهوت و حيرونيم

با تشكر از رپر بزرگ سالازار كبير


در دنيا تنها يك چيز از دست خز شدن رهايي يافت و ان نيز خوردن و اشاميدن است .






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.