هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۸۶
#1
سلام

خسته نباشید

میخواستم که شناسه :
http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?uid=8313
باز بشه و شناسه :

http://www.jadoogaran.org/userinfo.php?uid=23712
بسته بشه !
بعدا مراحل ورود به ایفای نقش طی خواهد شد !

ممنون

شما یک هفتم نیست که با شناسه جدید در گروه هافلپاف تایید شدید.به این راحتی نمیشه که هرکس بعد از مدتی شناسه عوض کنه بعدم پشیمون بشه و بخواد برگرده به شناسه قبلیش.اگه دلیل شما برای تغییر شناستون قانع کننده نباشه نمیتونم شناستون رو باز کنم.منتظر توضیحات شما هستم.


توضیحات با پیام شخصی فرستاده شد !


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۷ ۱۸:۵۹:۵۲
ویرایش شده توسط آبراهام ياکسلي در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۷ ۱۹:۲۴:۵۲

باشد تا برای همگان عبرت شود !


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲:۱۷ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۶
#2
توی هر تاپیکی که میرم تمامی پستها برعکس هست ! مثلا پست های جدید توی صفحه 1 هست و قدیمی ها بالاتر ! برای اینکه درست بشن باید از نوع دید تاپیک اول قدیمی ها رو انتخاب کنم . چطور میشه کاری کرد که دیگه احتیاج نباشه توی هر تاپیکی این کارها رو کرد ؟
و به طور اتوماتیک تمام تاپیک ها نوع دیدشون اول قدیمی ها باشه ؟ توی ویرایش پروفایل چنین چیزی نبود !


باشد تا برای همگان عبرت شود !


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست براي عضويت در باند مرگخواران)
پیام زده شده در: ۱:۵۰ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۶
#3
نام: یاکسلی


لقب: یاک

شغل:مخترع وردهای سیاه !

سابقه عضويت در مرگخواران: چند وقتی میشه !!

سابقه عضويت در محفل: مسلما نه !

هدف پيوستن به ارتش سياهي: در سایه لرد سیاه فعالیت کردن و ارائه انواع وردهای مخوف مورد نیاز !


باشد تا برای همگان عبرت شود !


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
#4
بنام خدا

بازی با کلمات

کارگاه نمایشنامه نویسی


نام : یاکسلی
سن : 43
چوب جادو : 30 سانتی متر ، انعطاف نا پذیر ، چوب زبان گنجشک ، هسته دم موی تک شاخ
چوب جارو : نیمبوس 2002
جنسیت : مذکر
مشخصات ظاهری : مردی مسن ، قد بلند ، با موهای بلند جو گندمی دم اسبی ، ردای قهوه ای سوخته رنگ مواج ، با بینی ای کشیده و باریک .
اختراع : افسون سرپنسوریتا
جرگه : مرگخواران
زمان عضویت در مرگخواران : اولین عضو جرگه مرگخواران
سمت : یکی از معاونان لرد سیاه ، وزیر بخش موجودات سحر آمیز وزارت سحر و جادو ، ارشد گروه هافلپاف در زمان تحصیل در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز
گروه : هافلپاف
اصالت : دو رگه !
علاقه مندی ها : نابودی انسان ها و موجودات

توضیحات :

یاکسلی یکی از جادوگران سیاه و اولین مرگخواری است که به سوی لرد سیاه شتافت و به عضویت جرگه مرگخواران در آمد ! یکی از بد جنس ترین جادوگران که تمام فعالیت روزانه اش در قتل خلاصه میشود .
او یکی از بی حوصله ترین مرگخواران است ، به گفته لوسیوس مالفوی اگر او صبح از خواب بیدار شود و در دشت قدم بزند ، اگر حیوان ، انسان و یا موجودی را مقابل خود ببیند به جای اینکه از راه کمی منحرف شود و از کنار او بگذرد بی معطلی او را از بین میبرد !
افسون سرپنسوریتا که باعث ایجاد مار کبرا میشود توسط او اختراع شده است ، بارها از این افسون برای کشتن ماگل ها استفاده کرده است .
یاکسلی یکی از مرگخواران مغرور است و علاقه وافری به خود و رفتار خودش دارد ، بنابراین من هم طبق این شخصیت عمل میکنم ، چه در رول پلیینگ و چه در خارج از رول !

* همین توضیحات در فیلد ایفای نقش درج شود !


تاييد شد!! شناسه‌ي پرسي ويزلي هم بسته شد!


ویرایش شده توسط نمیدونم در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۱ ۱۳:۵۴:۲۱
ویرایش شده توسط راجر ديويس در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۱ ۲۳:۱۴:۵۱
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۲ ۱۵:۲۵:۴۱

باشد تا برای همگان عبرت شود !


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ سه شنبه ۷ فروردین ۱۳۸۶
#5
بازی با کلمات

کارگاه نمایشنامه نویسی

---------------------------

نام : یاکسلی
سن : 43
چوب جادو : 30 سانتی متر ، انعطاف نا پذیر ، چوب زبان گنجشک ، هسته دم موی تک شاخ
چوب جارو : نیمبوس 2002
جنسیت : مذکر
مشخصات ظاهری : مردی مسن ، قد بلند ، با موهای بلند جو گندمی دم اسبی ، ردای قهوه ای سوخته رنگ مواج ، با بینی ای کشیده و باریک .
اختراع : افسون سرپنسوریتا
جرگه : مرگخواران
زمان عضویت در مرگخواران : اولین عضو جرگه مرگخواران
سمت : یکی از معاونان لرد سیاه ، وزیر بخش موجودات سحر آمیز وزارت سحر و جادو ، ارشد گروه هافلپاف در زمان تحصیل در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز
گروه : هافلپاف
اصالت : دو رگه !
علاقه مندی ها : نابودی انسان ها و موجودات

توضیحات :

یاکسلی یکی از جادوگران سیاه و اولین مرگخواری است که به سوی لرد سیاه شتافت و به عضویت جرگه مرگخواران در آمد ! یکی از بد جنس ترین جادوگران که تمام فعالیت روزانه اش در قتل خلاصه میشود .
او یکی از بی حوصله ترین مرگخواران است ، به گفته لوسیوس مالفوی اگر او صبح از خواب بیدار شود و در دشت قدم بزند ، اگر حیوان ، انسان و یا موجودی را مقابل خود ببیند به جای اینکه از راه کمی منحرف شود و از کنار او بگذرد بی معطلی او را از بین میبرد !
افسون سرپنسوریتا که باعث ایجاد مار کبرا میشود توسط او اختراع شده است ، بارها از این افسون برای کشتن ماگل ها استفاده کرده است .

* همین توضیحات در فیلد ایفای نقش درج شود !


ویرایش شده توسط نمیدونم در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۷ ۱۹:۱۳:۳۲


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۳:۲۸ سه شنبه ۷ فروردین ۱۳۸۶
#6
آقا چرا اين پست من رو بررسي نكرديد؟!
------------------------------------------------------------
دفتر شخصی پروفسور سوروس اسنیپ در طبقه اول قلعه هاگوارتز واقع بود اتاقی که وسایل و محتویات آن با تمام مشاغل جادوگری از معجون سازی و تغییر شکل گرفته تا انواع فعالیتهای سیاه و شوم ارتباط داشت .


اتاقی چهار گوش و نمور که تنها تهویه کننده آن فضای گرفته پنجره نیم دایره شکلی بود که همواره بسته بود ! در سمت راست اتاق کمدی عریض که صورتکی در راس آن خود نمایی میکرد در کنج دیوار جا خوش کرده بود . در مجاورت کمد قفسه چوبی جلاخورده ای قرار داشت که درون طبقات آن مواد اولیه معجون سازی از جمله پوست مارهای خشکیده آفریقایی ، پادزهرهایی چون بیزوار ، تعدادی سم کشنده ، تعدادی معجون از قبل تهیه شده مانند معجون عشق ، راستی و چند کوزه گلی شکسته مشاهده میشد .

در بالای قفسه خاک گرفته تعدادی قاب عکس زهوار در رفته وجود داشت که جادوگران پیشین را هنگامی که با وحشتناک ترین افسون های شکنجه جادو میشدند را به تصویر کشیده بود .
در انتهای اتاق تعدادی پاتیل سنگی رنگ و رو رفته روی زمین پخش شده بود ، درون یکی از پاتیل ها مایع سبز ، بد بو و لزجی در حال جوشیدن بود و با هر بار قل قل کردن بوی تعفن غلیظ تری را درون فضای خفه اتاق می پراکند .

آرم سبز رنگ گروه اسلیترین که مارکبرایی خشمگین بود در کنار تار عنکبوت های بی شماری که بالاترین نقاط دیوار را احاطه کرده بودند قرار داشت .

سوروس اسنیپ جادوگر مرد قد بلندی با بینی عقابی ، موهای روغن زده و ردایی مواج بود ، او در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز استاد درس معجون سازی بود که به غیر از ساعات تدریسش بقیه وقت خود را صرف ساخت معجون های متفاوت میکرد . او اینبار مقابل یکی از پاتیل های خاک گرفته ایستاده بود و هر از گاهی ماده جدیدی به معجون سبز رنگ اضافه مینمود ، او در صدد تهیه معجون فلیکس فلیسیس بود و ساعت ها و روزها برای آن وقت گذارده بود .

هنگامی که معجون آماده میشد رنگش به طلایی میزد و با این ماده ی سبز رنگی که اکنون در پاتیل شناور بود زمین تا آسمان فرق میکرد . ولی این موضوع چه اهمیتی داشت ؟ سبز یا طلایی ، لزج یا زلال و شفاف ، بدبو یا معطر ، خوش مزه یا بدمزه چه نقشی را ایفا میکردند ؟
تنها نکته ای که حائز اهمیت بود اینست که این معجون قادر است فرد خورنده اش را خوش شانس کند ، خوش شانس به معنای واقعی کلمه !

نوشیدن اندکی از معجون باعث میشد فرد خورنده تا ساعتی در تمامی تصمیم هایش موفق گردد و به طور اعجاب انگیزی به بهترین نتیجه ممکن دست یابد .
سوروس از این مسئله آگاه بود و این باعث میشد تا بطور جدی تر بروی معجون کار کند ، در واقع او در نظر داشت که بعد از تمام مراحل تهیه معجون خوش شانسی آن را به لرد سیاه تحویل دهد ، ارباب لرد ولدمورت !
بعد از مدت مدیدی که گویا به چند ساعت می انجامید با شادابی شیشه کوچکی را از معجون که حال کاملا آماده شده بود پر میکرد و در همین حین زیر لب میگفت :

این بار دیگه لرد سیاه برای نابود کردن هری پاتر بی جر بزه کاملا آماده و مجهزه ! حتی دیگه اون پسره احمق هم در برابر این معجون هیچ شانسی نداره !

سپس شیشه مملو از معجون طلایی رنگ را مقابل بینی قوز دارش گرفت و در حالیکه نگاه تحسین آمیزی به آن می انداخت با صدای زیر و بمی گفت :

باشد تا برای همگان عبرت شود !



* اصلا حواسم به تصویر نبود چو ، ببخشید !

چه مشکوک من اصلا این پست رو ندیدم، حالا داشتم با خودم فکر میکردم چرا این نمیدونم نمیاد پست بزنه

تایید شد! آفرین!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۷ ۱۰:۰۳:۴۸


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ یکشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۶
#7
دفتر شخصی پروفسور سوروس اسنیپ در طبقه اول قلعه هاگوارتز واقع بود اتاقی که وسایل و محتویات آن با تمام مشاغل جادوگری از معجون سازی و تغییر شکل گرفته تا انواع فعالیتهای سیاه و شوم ارتباط داشت .


اتاقی چهار گوش و نمور که تنها تهویه کننده آن فضای گرفته پنجره نیم دایره شکلی بود که همواره بسته بود ! در سمت راست اتاق کمدی عریض که صورتکی در راس آن خود نمایی میکرد در کنج دیوار جا خوش کرده بود . در مجاورت کمد قفسه چوبی جلاخورده ای قرار داشت که درون طبقات آن مواد اولیه معجون سازی از جمله پوست مارهای خشکیده آفریقایی ، پادزهرهایی چون بیزوار ، تعدادی سم کشنده ، تعدادی معجون از قبل تهیه شده مانند معجون عشق ، راستی و چند کوزه گلی شکسته مشاهده میشد .

در بالای قفسه خاک گرفته تعدادی قاب عکس زهوار در رفته وجود داشت که جادوگران پیشین را هنگامی که با وحشتناک ترین افسون های شکنجه جادو میشدند را به تصویر کشیده بود .
در انتهای اتاق تعدادی پاتیل سنگی رنگ و رو رفته روی زمین پخش شده بود ، درون یکی از پاتیل ها مایع سبز ، بد بو و لزجی در حال جوشیدن بود و با هر بار قل قل کردن بوی تعفن غلیظ تری را درون فضای خفه اتاق می پراکند .

آرم سبز رنگ گروه اسلیترین که مارکبرایی خشمگین بود در کنار تار عنکبوت های بی شماری که بالاترین نقاط دیوار را احاطه کرده بودند قرار داشت .

سوروس اسنیپ جادوگر مرد قد بلندی با بینی عقابی ، موهای روغن زده و ردایی مواج بود ، او در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز استاد درس معجون سازی بود که به غیر از ساعات تدریسش بقیه وقت خود را صرف ساخت معجون های متفاوت میکرد . او اینبار مقابل یکی از پاتیل های خاک گرفته ایستاده بود و هر از گاهی ماده جدیدی به معجون سبز رنگ اضافه مینمود ، او در صدد تهیه معجون فلیکس فلیسیس بود و ساعت ها و روزها برای آن وقت گذارده بود .

هنگامی که معجون آماده میشد رنگش به طلایی میزد و با این ماده ی سبز رنگی که اکنون در پاتیل شناور بود زمین تا آسمان فرق میکرد . ولی این موضوع چه اهمیتی داشت ؟ سبز یا طلایی ، لزج یا زلال و شفاف ، بدبو یا معطر ، خوش مزه یا بدمزه چه نقشی را ایفا میکردند ؟
تنها نکته ای که حائز اهمیت بود اینست که این معجون قادر است فرد خورنده اش را خوش شانس کند ، خوش شانس به معنای واقعی کلمه !

نوشیدن اندکی از معجون باعث میشد فرد خورنده تا ساعتی در تمامی تصمیم هایش موفق گردد و به طور اعجاب انگیزی به بهترین نتیجه ممکن دست یابد .
سوروس از این مسئله آگاه بود و این باعث میشد تا بطور جدی تر بروی معجون کار کند ، در واقع او در نظر داشت که بعد از تمام مراحل تهیه معجون خوش شانسی آن را به لرد سیاه تحویل دهد ، ارباب لرد ولدمورت !
بعد از مدت مدیدی که گویا به چند ساعت می انجامید با شادابی شیشه کوچکی را از معجون که حال کاملا آماده شده بود پر میکرد و در همین حین زیر لب میگفت :

این بار دیگه لرد سیاه برای نابود کردن هری پاتر بی جر بزه کاملا آماده و مجهزه ! حتی دیگه اون پسره احمق هم در برابر این معجون هیچ شانسی نداره !

سپس شیشه مملو از معجون طلایی رنگ را مقابل بینی قوز دارش گرفت و در حالیکه نگاه تحسین آمیزی به آن می انداخت با صدای زیر و بمی گفت :

باشد تا برای همگان عبرت شود !



* اصلا حواسم به تصویر نبود چو ، ببخشید !


ویرایش شده توسط نمیدونم در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۵ ۱۳:۱۴:۰۴

باشد تا برای همگان عبرت شود !


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶
#8
- ماااااااااماااااااااااننننننننننننن ، مااااااامااااااااننننننن

دادلی دورسلی تنها فرزند خانواده ماگل دورسلی بود ، در حالیکه از شادی فریاد سرداده بود ، مادرش را صدا میکرد ، و با دستهای گوشتالویش که هر یک به اندازه یک سفره ماهی بودند به در و دیوار میکوبید .
پسری چاق ، فوق العاده بی ادب ، لوس ، قلدر و تک فرزند ، زندگی او در 5 چیز خلاصه میشد : صبحانه ، ناهار ، شام ، سیگار کشیدن و کتک زدن بچه ها بخصوص هری پاتر !
توجه بیش از حد پدر و مادرش او را لوس و متکی به غیر با آورده بود !

ماااااااااماااااااااااااانننننننننننن ، نمیشنوووووووویییییییی ؟

خاله پتونیا با پیشبند و دستکش های کفی به سمت پله ها آمده و همانطور که لبهایش را به هم میفشرد با صورت استخوانی و اسب مانند و چشمان بیروحش به اولین پاگرد راه پله نگاه کرد و با صدای نسبتا بلندی گفت : چیکارم داری دادرز ؟

خنده ای که بر لبانش نقش بسته بود ، تمام قوای خود را به کار میگرفت تا او را هر چه بیشتر به قورباغه چاق و دهان گشادی شبیه سازی کند .

همانطور که بالا و پایین میپرید بار دیگر نعره زد و گفت :
حدسسسسسس بزننننن چییییییی شدهههههه ؟
خاله پتونیا از اینکه دقایقی از سابیدن و برق انداختن ظروف آشپزخانه عقب مانده بود با رنجیدگی خاطر فریاد زد :
نمیدددددددوننننننننممممممممممم

در واقع هیچ یک حاضر نبودند لحظه ای از کار خود دست بکشند تا در مقابل یکدیگر به صحبت بایستند .
باری دیگر دادلی با صدای رسا و بلندی گفت : سانیا ، همون دختره آقای پلوفسکی ازم دعوت کرد که امروز باهاش به گردش برم !!!!!

خاله پتونیا که این بار شادی و فرخندگی در تک تک اعضای چهره اش موج میزد ، کار غیر قابل تصوری انجام داد ! در حالیکه سعی میکرد پیشبند گل منگلی اش را باز کند ، پایش را روی اولین پله کوبید و باعث شد مقداری خاک بلند شود ، نگاهی بی رمق به خاک های برخاسته کرد و گفت : سریعتر حاضر شو باهم بریم بیرون ، کلی کار داریم باید برات چند تا چیز بخرم ؛ و همانطور که با انگشتان کشیده و سرخش میشمرد گفت : کفش ، پیراهن ، کراوات و یه شلوار جدید !


بعد از دقایقی هر دو آماده در مقابل درب پذیرایی ایستاده بودند !
شلوار صورتی رنگ و پیراهن سبز دادلی دست به دست یکدیگر داده بودند تا آنجا که در توان دارند او را شبیه به خوک قورباغه ای کنند !
خاله پتونیا با دامن بلند و کت آبی رنگش دست کمی از پیک مرگ نداشت !

- آماده ای دادرز ؟
دادلی با زبان درازی گفت : آره دیگه مگه نمیبینی !
خاله پتونیا همانطور که سعی داشت او را یک ماچ آبدار کند ، گفت : قربونت بشم که چقدر شیرین زبونی !

لبخندی به دادلی زد و به سمت انباری برگشت ، صورتش شبیه به کسانی بود که گند شیره و بزاق فنگ را به صورتش پاشیده اند ، در حالیکه با نفرت به درب اتاق نگاه میکرد ، با صدای نخراشیده ای گفت : هری پاتر ، ما یعنی منو دادلی داریم میریم خرید ، حق نداری از خونه بیرون بری ، به هیچ کدوم از وسایل ما هم دست نمیزنی !

شیرررررفهمههههههههه ؟

و بدون آنکه منتظر پاسخ بماند از خانه خارج شد و در را با بیشترین توانی که در خود میافت به هم کوبید !

هری لحظه ای به این اندیشید که چه میشود ! دادلی در حالیکه دست سانیا را گرفته است درون کافه نشسته و در حال نوشیدن نوشیدنی کره ای هستند ، البته کمی هم حرکات زننده برای تنوع بد نیست !! همانطور که میخندید روی تخت غلتی زد و به خوابی آرام فرو رفت !

هیچ سوژه خاصی در نظرم نبود ، تنها موضوعی که به نظرم رسید همین بود !

برای اینکه سوژه خاصی مد نظر شما باشه هر هفته یه عکس قرار داده میشه تا با توجه به اون بنویسین!!!

خوب نوشته بودی! فقط یکی مربوط به عکس بنویس که تاییدت کنم!

تایید نشد


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲۳:۳۷:۲۷
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲۳:۳۷:۴۰

باشد تا برای همگان عبرت شود !


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶
#9
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

قوطه ور در افکار پلید خود روی یکی روی یکی از صندلی های زهوار در رفته و فکسنی درمانگاه چنبره زده بود ، در حالیکه با چشمان بی روحش به آسمان بی ابر مجاورش چشم دوخته بود ، با سماجت سعی میکرد خرده های اطراف تکه چوب بی قواره ای را که در دست داشت قطع کند ، او همیشه به ابداع وسایل جدید عشق میورزید ، ولی به جرئت میتوان گفت که او در اشتباه بود ! یک اشتباه محض !
او تصور میکرد که ابداع چوبدستی تازه به همین سادگیست ، در واقع او از نیم شب ، شب گذشته با بیشترین خلاقیتی که در خود سراغ داشت و مهمتر از هر یک بدون یاری گرفتن از سحر و جادو موفق شده بود که تار موی نقره ای رنگ یک برقک را در وسط چوب جای دهد .
او معتقد بود وجود تار موی برقک به عنوان هسته ی چوبدستی میتواند قدرت نفوذ جادو هایی که با آن اجرا میشوند را دو چندان کند ، بی توجه به آنکه موجود مورد نظرش تهی از هر گونه قدرت خارق العاده ای میباشد !
بعد از گذشت زمان بلندی که گویا به ساعت ها می انجامید ، همانطور که چوبدستی مورد نظرش را از طرفین آن بررسی میکرد ، لبخند مضحکی روی لبانش نقش بست ، زیر لب گفت : فقط احتیاج به کمی کنده کاری داره ، همون کار کسل کننده ماگلی ! هر چند زیاد مهم نیست ، مهم اینه که ساختمش !
با چابکی از جایش جست و در حالیکه چوبدستی را لابلای انگشتان بلند و باریکش نگه داشته بود ، دستش را کمی بالاتر برد و فریاد زد : کروشیووو ...
چوبدستی با بی میلی در بین انگشتان او لمیده بود ، او که گویا متوجه این شده بود بلافاصله با بی دقتی چوبدستی را تکان داد و فریاد زد : کروشیووو ...
اتفاقی نیفتاد ، حتی برای دل خوشی او هم چوبدستی به خود زحمت این را نداده بود که یکی از جرقه های نارنجی رنگ خود را بیرون بفرستد .
این اولین باری نبود که او طعم تلخ شکست را میچشید ، ولی معتقد بود بعد از هر شکستی پیروزی ای وجود دارد . همانطور که سعی داشت خاطره بی خوابی های چند روز گذشته اش را به فراموشی بسپارد ، با شادابی و با صدای نسبتا بلندتری گفت : مسلما برقک اونقدر ارزش نداره که از موش توی چوبدستی استفاده کنم ، بهتره این دفعه از موی بدن مردم دریایی استفاده کنم !
لبخند شیرینی بر لبانش نقش بست ، برگشت و به ظرف غذایش نگاهی انداخت ، طبق معمول بعد از مدت کوتاهی ذخیره غذایی اش تمام شده بود ! پس بدون فوت وقت به پنجره نزدیک شد ، نگاه سردی به ترکه چوب انداخت و او را به آغوش طبیعت سپرد ، و تصمیم گرفت که به آشپزخانه درمانگاه سری بزند !



اوکی تایید شد ... ممنون از اینکه کلمات رو مشخص کرده بودی ...
تایید شد
میتونی بری مرحله ی بعد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲۰:۳۵:۲۴

باشد تا برای همگان عبرت شود !






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.