هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: چرا از انتشار "هری پاتر و فرزند نفرین شده" هیجان زده نشدیم؟
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۵
#1
دوست عزیزم سلام
برای تکمیل اطلاعاتت بگم رولینگ سه کتاب جداگانه با مضمون کاراگاهی و رمانتیک داره که خوندنش اصلا خالی از لطف نیست حتما توی گوگل یه سرچ ساده انجام بدید و می تونی کتابارو از کتابسراها تهیه کنی فقط بازم محض راهنمایی کتاب کرم ابریشم یکی از این کتاباهست رولینگی که ماباهاش بزرگ شدیم انقدر بقول شما قدرت و هوش و ذکاوت داره که خودشو محدود نکنه


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


پاسخ به: چرا از انتشار "هری پاتر و فرزند نفرین شده" هیجان زده نشدیم؟
پیام زده شده در: ۲:۴۰ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۵
#2
سلام اول اینکه کلا این عنوان از پایه درست نیست وجهت داره شخصا بعد از شیش سال که حتی با شناسه ام وارد سایت نشده بودم با شنیدن خبر انتشار کتاب هشتم شدیدا ذوق کردم و ایام قدیم واون هیجانی که وقتی کتابا یکی یکی میومد بیرون برام زنده شد و اومدم ببینم چقدر زودتر می تونم نمایشنامه رو بخونم
البته مدت خیلی خیلی طولانی هست وروی صحبت من با برو بچ های قدیمی سایته بیشتر کله داشتم ودارم گفته بودم و می گم که الان سایت دیمنتور که قبلا بچه های جادوگران رو قلع و قمع می کردن ترجمه شیش پرده رو توی سایتش گذاشته و داره طرفدار جذب می کنه نمیدونم خیلی وقته نبودم و الانم بیشتر ناامیدم ولی اصلا از هیجانم کم نشده حال وهوای عجیبی یه. یه پاتک داااش گونه ام دارم برای ادمین علی جان اون موقع که سری کامل کتابااومدو امار بازدیدای سایت افت کرد توی انجمنم گفتم از قالب وب گرفته تا نوع برخورد با تاپیک بچه ها سایت افت کرد الانم باس دست جنبوند الان وقت اینکه کاربرایی که برگشتن جذب بشن حداقل میشه ترجمه رو دراختیار کاربرا گذاشت.
من هیجان دارم چون اون زمانی که طرفدار هری پاترشدم تادوسالم طول می کشید تا کتاب بعدی چاپ بشه و به دستمون برسه و وقتی این اتفاق می افتاد اول میودیم سایت و بابرو بچ گاراژ جمله جمله شو لقمه می کردیمو قورت میدادیم
بعدشم یجا جمع میشدیم تا تولد سایت و بگیریمو دورهم باشیم
الان حداقل کاری که میشه کرد اینکه یه کانال بزنید ترجمه هارو دراختیار کاربرا بزارین داااش من زیادن مثل من زیاااااااااد


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ چهارشنبه ۵ دی ۱۳۸۶
#3
سلام....من نيز امپراطور تاريکي را دوست دارم....خوشم مياد از ابعاد مختلف بر مديريت اعتراض ميشه.
بسيار جالب است رعايت حقوق کاربران در اين سايت گوجه اي متمايل به آبي آسماني
بنده باز هم آرشامم



ابتدا بدون دليل و فقط براي نشان دادن برتري مديريتي بلاک ميکنيد..سپس به جاي عذر خواهي از فرد بلاک شده انتظار داريد او از شما عذر خواهي کند و پس از اينکه او براي اثبات گناهکار بودن شما از دوستانش کمک ميگيريد ,دوستانش را نيز بلاک ميکنيد و انقدر جو قدرت شما رو فرا گرفته که به اسامي افرادي که بلاک ميکنيد نظر نمي اندازيد....ايول....واقعا بايد ستايش کرد منطق اين وب مستر بزرگ جناب علي نيلي ملقب به عله کپي رايت ,دارنده نشانه هايي از يک اتشفشان مغرور,دارنده ي شناسه ي هري پاتر پسري که زنده ماند تا در کلاس هاي خصوصي البوس دامبلدور(صادره از قزوين) شرکت کند.

باز هم ميگم ...هرچه بيشتر بلاک بکنيد جاي خودتان را در اعماق مرداب فلاکت محکم تر کرده ايد و مجبور خواهيد شد از افراد بيشتري عذر خواهي کنيد....من و دوستانم که کوچيک همشون هم هستم اماده ايم عذر خواهي شما رو پذيرا باشيم.



نقل قول:

خوندم يكي گفته بود مطمئن باشين 70 درصد رول سايت شناسشون رو ميدن به آرشام تا بياد اينجا پست بزنه و حقش رو بگيره .
من و خيلي هاي ديگه خيلي خوشحال ميشيم اون 70 درصد بيان شناسشون رو بدن و مديريت هم شناسه ي تك تكشون رو ببنده . خداييش به نفع همه است . حتما اين كارو بكنين .
هي آرشام آرشام .. تو آدم نشدي؟ از همون اول ياغي بودي و جو گير . ول كن اين بچه بازيا رو . از اون روز اول خودت رو رهبر بي عيب و نقص و داراي هزاران مريد معرفي كردي و هنوزم كه هنوزه به عالم و آدم گير ميدي و همه رو داراي عيب ميدوني .

به به کريچر عزيز....چه عجب...سري به جادوگران زدي.پس از ساليان دراز ديديمت....جا داره حضور مجددت بعد از دو ماه رو به همه ي کاربران جادوگران تبريک و تسليت بگم.
و اما شما که الان در جادوگران کاري نميکني و قبلا هم تنها عملتون مربوط ميشد به تاييد شخصيت. در نتيجه خوشحال شدنتون دردي رو دوا نميکنه.از طرفي اون خيلي هاي ديگه خودشون رو معرفي کنند...تا ببينم چند نفرند.
رفيق عزيز به دوستان من توحيد نکن...استفاده از لفظ مريد براي ايشان يک توهين است و اگر اين مديريت جو زده و پارتي بازي نبود از شما شکايت ميکردم....من کوچيک همه ي رفقا هستم...هيچ اجباري نبوده...فکر کنم جواب ايشان به بليت هاي شما کاملا حرف منو اثبات کنه....من با دليل گير دادم.شما که ادعاي بزرگي داريد بهتر است پيش از نظر دادن اين چند صفحه ي اخر تاپيک را بخوانيد


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: نحوه برخورد،فکر کردی کی هستی!؟
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶
#4
سلام و اینا
حال و احوال نمی زارین شما واس مردم.
چه خبره!همه چشما بسته و دهنا باز،اصلا" این تاپیک(حتی اسمش)چیز ناجوری یه!یعنی چی فکر کردی کی هستی؟هرکی هستم هرچی هستم برای خودمم!اصلا" نیومدم دفاع کنم یا دعوا!من نه با کالین صنمی دارم نه با حذ بیا یاسمن. من کالین و از پستاش می شناسم،تقریبا" از اون زمان که تو منکرات اسلامی بود پستاشو می خوندم تاهمین الان حتی تونحو؛از بروپچ حذبی هم باس بگم که هدویگ و به جرات نصف بیشتر پستای رول پلینگش رو خوندم خیلی هم بهش احترام می زارمو به قول کالین تو نوشتن ناخن انگشت کوچیکه ی پاشم نمی شم.ارشامم اونقدر می شناسمش که بگم تو مرام و معرفت خودشه و خودش و اونقدر دوستش دارم که تو دعواش با دوستاش دخالت نکنم چون هر چیزی حدودی داره(من داش ارشامو خیلی بیشتر از اینا قبول دارم).
اما بعضی وقتا بعضی چیزابد جوری کیف ادمو نا کیف می کنه که اگر حرف نزنه دق می کنه. اخه برادر من خدا یه چیزی درنهاد ادم گذاشته به اسم ادب و نگه داشتم حدود ،وفکر کردن به شخصیت دیگران ........دلیل نمی شه بخاطر (حالا هر چیزی که می خواد باشه)بیای همه چیزو زیر سوال ببری که.خدارو شکر سایت از این دعوا ها خیلی به خودش دیده و برگه ی اثبات این موضوعم همین تاپیک(صراحتا")مزخرفی یه که توش پستیدین.(به مسوولین مربوط تو هین نکردم این خودمونیم که با پستامون خرابش کردیم)این دعوا ها امروز هست فردا نیست؛امروز دارن جمجمه های هم رو می جوعن؛فرداش فیس تو فیس توی هالی ویزارد کنار هم نسشتن.
بابا از ماست که برماست!مثلا" اگر همین قضیه ی گی بودن دامبلدوررو یه سری انقدر گنده اش نمی کردن و نمی گفتن مثلا:از دامبلدور بد مون اومده و دیگه طرف کتابای هری پاترم نمی رمو،مردشور رولینگ و ببرن با این کارشوخلاصه تا اخر!الان همین شبکه ی دوشاخ نمی شد بیاد بکنه تو بوق کرنا بگه!چرا همه چیزو همونجور که هست قبول نمی کنید اخه!حقم دارن بیان درمورد هری پاتر این جوری بگن. کافی یه یه ناوارد بیاد تو سایت دوتا از پستای «با چشمای بسته هر چی می خواهد دل تنگت بگوی» شما رو بخونه بخواد خبر تهیه کنه. نتیجه اش شد بیست و سی که حرفای خودمونو تحویل خودمون داد.
درضمن پرسی من از شما اصلا" توقع نداشتم!من از پستاتون شما رو می شناسم قصد تو هین و نصیحت و.......هم ندارم،دونیم کره مغز هردومونم سالمه و داریم اختلات می کنیم!
اخه برادرمن به جای حساب و کتاب و ضرب و تقسیم و جمع و تفریق و زیر سوال بردن حرمتای دیگران و تقسیم عراضی و پست و مقام!اگر راست می گی وخیلی بیشتر از ادعات مرام داری برو وزیر شو!اگر وزیر شدی به همین اوس کریم بالای سرم به شرف و مرامم قسم اگر خودم کار خونه ی دستمال کاغذی رو برات نخریدم به نامت نزدم نامرد دنیام.اقامگه نمی گی کالین بده!باید عوض بشه.مگه نمی گی باید به تازه واردین اسیبی وارد نشه.خیله خوب باشه؛اما یه جایی اعضا به نظرات تو احترام گذاشتن یه جایی هم تو باید به نظرات دیگران احترام بذاری! اگر بحث سر تازه وارداو ضربه خوردن به اونهاست دستمال کاغذی این وسط چی کاره اس؟ زشته اخه!ده هزار نفرادم عاقل و بالغ وحالا می خواد شعور داشته باشه می خواد نداشته باشه مثل من!داریم کنار هم دیگه یه جامعه ی مثلا" ادبی رو تشکیل می دیم!یک سایت فرهنگی؛یه عضوم می یاد اینجا که در این فرهنگ سهیم بشه،نه این که.....(خودت تا تهش بگیر من حوصله تو ضیح ندارم)
برادرمن بجای این که پتانسیلت رو توی نحو حروم کنی بهتره همشو واسه تبلیغات انتخابات سال دیگه ی وزارت نگه داری.
من کاری به بدو خوب کاراتون(دعواتون) ندارم.کالین کوتاهی کرده ویا نکرده هم در حیطه ی حوصله و قد وقواره ام نیست.این که یه سری رفیقم زدن به پر هم بازم به من ربطی نداره همه چی بایه ببخشید کوچولو رفت پی کارش...منتها همیشه این وسط(این اخراش البته)یه سری یا هستن که ول کن معامله نیستن. همیشه ام مجبورن یه تنه برن جلو و جواب همه رو بدن و تازه همه ی کاسه کوزه ها هم سر اونها می شکنه!حالا پایه های اصلی دیگه اشتی کردن رفتن.
همیشه سعی کن اون یه نفر نباشی
منم اگر می بینی جسارت کردم و اومدم نحو پستیدم واسه این نبود که پر به پر شما بدم و اتیش بیار معرکه بشم! اینا رو گفتم یه وقت خوش نشم بیفتم پس فردا بگن دق کردو مرد(شوخی)
اما جدی خودم اینا رو تجربه کردم شمام کاری به تاریخ عضویت و تعداد پستم نداشته باش حکایت ما از این شناسه فراتره.خاطرات گذشته امم باسایت اصلا" برام خوشایند نیست که دوباره بخوام مرورش کنم یه زمانی بود شماره عضویتم دورقمی بالای بیست بود .اما دیگه نیست و مسببشم فقط خودم بودم واشتباهاتم!این دوخط اخرم گفتم نگین از راه نرسیده عرقش خوش نشده جفت پاپرید وسط معرکه یه همی زد.من تا اون جایی که وضعیتم اجازه می داد نسشتم و نوشتم!
ماانچه شرح بلاغ است باتو گوییم......................تو خواه پند گیر،خواه ملال!
به هر حال اینا درست مثل یه توپ پینگ پونگ تو گلوم گیر کرده بود. قصدمم فقط گفتن بی طرفانه بود و بس!
عزت زیاد.


ویرایش شده توسط خون آشام در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۵ ۱۲:۰۳:۴۶

بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶
#5
« به نام انکه هر انچه می کشم از اوست»


«کمپانی جاهلان جادویی تقدیم می کند:»


نام فیلم: «از ازل و تا ابد خون اشامان و گرگ نماها3»

تیراژابتدایی فیلم شروع شده ،اسامی بازیگران و دست اندرکاران نمایش داده می شود.
فیلم بردارن :گروه فیلمبرداری هالویید
صدابردارن:گروه صدا برداری خرگوشان
تهیه کننده ؛ کارگردان و نویسنده: خون اشام.

باشرکت: ساموئل :(خون اشام)در نقش کنت دراکولای بزرگ. انا. فنریر گری بک.ویکتور هیکل. با حضور افتخاری لرد ولدمورت.
باتشکر از جمعی سیاهی لشکر.
سپس نوشته ای بافونت درشت وسط تصویر قرار می گیرد.
این فیلم جبهه گیری خاصی نداشته و صرفا" تخیلی می باشد.
با تشکر نویسنده و کارگردان
............................................................................................

ساموئل که به واسته ی خشمش از جا بلند شده بود دوباره نشست.
ولدمورت نگاه سرد خود را از مرد بیچاره که به خرخر افتاده بود گرفت و:- تو خیلی اداب دان هستی و این به واسطه ی خونی یه که توی رگ هات جاری یه. من حرفایی که زدی رو به حساب سفاهت جوونیت می زارم و کمی بیشتر راهنماییت می کنم.این که تو پدرت رو کشتی منو خیلی عصبانی کرد،چون من و کنت دراکولای بزرگ با هم دوست و متحد خوبی بودیم.اما در مورد نترسیدنت از من.........مطمئن باش من راههایی برای فانی کردن خون اشامان دارم .راههایی که با شنید نش مو به تنت راست می شه و می فهمی قدرت فقط در دستان منه!.تو یه موجود جادویی هستی.ازازل همواره نام خون اشام ها در کنار پلیدترین موجودات جادوئی رقم خورده چون تو وهم نژادان توخون انسان می خورین.انسان ها همیشه از موجوداتی مثل شما می ترسیدن. چه سفیدوچه سیاه فرقی نمی کنه. تنها وجه اشتراک ما اینه که انسان ها همونقدر که از شما می ترسن از نیروهای سیاه منم وحشت دارن.برای همین ما متحدین خوبی برای هم هستیم. توی رگهای هردوی ما خونی اصیل و پاک جریان داره. تنها من هستم که می تونم قدرت بی حدومرز شمارودرک کنم و بهاء وازادی بی حدودی بهت بدم.قول می دم حتی برای یک ثانیه ،هیچ یک از مردمت تشنه نمونن!پسر تو چی فکر کردی؟! فکرکردی ،دامبلدورو دارو دسته اش به تو اجازه می دن خون انسان بخوری!! اگر اینطوری فکر کردی باید بگم که سفاهت کودکی تو هنوز از خودت جدا نکردی.
دوربین به طرف ساموئل برمی گردد.حالا چشمانش کاملا"قرمز شده و دندان های نیشش دوبرابر یک انسان عادی است و زیر نور می درخشند. وقتی جواب دادطنینی متفاوت از صدایش درغار پیچید.
ساموئل(عصبانی و تهدید امیز):-لرد دقیقا" به همین جهته که به جبهه ی دامبلدورپیوسته ام. می خوام چهره ی زشتی رو که کسانی مانند پدرم برای خون اشامان ایجاد گردن رو،از بین ببرم وحداقل کمی بهتر کنم.می خوام مردمم بدون ناراحتی بین جادوگرا-- شایدم روزی ماگل ها-- رفت و امد کنن و دیگه زندانی مرزو محدوده خاصی نباشن. می خوام مردم دیگه از اونها نترسن،و اجازه بدن کودکان ما در کنار هم رشد کنن. من می خوام بچه های خون اشاما همراه با جادوگرا به علم جادو مسلط بشن. واین جز با از بین بردن سیاهی که به چهره ی خون اشاما نقش بسته امکان پذیر نیست.مطمئنم اونقدر عمر می کنم که به همه ی این برنامه ها سرو سامون بدم و به تو بگم که عاقبت خوشی در انتظارت نیست. و امیدوارم خودتو مرگخوارات به دست یه ادم قدرتمند به درک واصل شین.
صدای فریاد منتهی به جیغ گوش خراشی در غار پیچید. بلاتریکس از جای خود جلو دویده بود.چوبدستی اش را سمت کنت دراکولا نشانه گرفته و از خشم سرشاری می لرزید.در پیروی از او فنریر هم چوبدست کشید.
دوربین همه ی پنج نفر را در کادر خود دارد که از دهلیزپشت میز حدودا"ده نفر ادم با لباس های سیاه با چوبدستای کشیده در یک دست،و شمشیر های براق و تیز دردست دیگر از تاریکی بیرون امدند. این فرصت خوبی بود و ساموئل هم از جا پرید،به گونه ای که صندلی اش را واژگون کرد.چوبدستش را کشید و یکی از دوشمشیرش را از غلاف بیرون اورد. چند گام به سمت افرادش عقب رفت و به چهره ی متعجب بلاتریکس نگاه کرد. که مژگان بلندش بی وقفه تکان عصبی می خورد.
واما ولدمورت خیلی ارام از جا برخاست گرچه ساموئل می دانست در زیر شنلش چوب دستی به دست دارد. ولدمورت که حالا دوربین تمام پیکرش را نمایش می داد،با طعنه گفت:- اوه کنت دراکولای جوان . ازت بیشتر از این انتظار داشتم. می خوای با چند نفر شمشیر به دست که حتی بلند نیستن ساده ترین ورد ها رو اجرا کنن،با لرد تاریکی ها مبارزه کنی؟!
ساموئل واقع بینانه جواب داد:- نه نمی خوام! برای همین بهت پیشنهاد می کنم،چون دیگه ملاقات ما به پایان رسیده از این جا بری. این برنامه برای جنگ ترتیب داده نشده.هدف ما این بود که جبهه های خودمون را مشخص کنیم مگه نه فنریر. با این که خون ما یکی ست اما بازم مثل همیشه راهمون جداست. من امشب باتو نمی جنگم لرد . پس برو!
لردولدمورت پاسخ داد:- اما من دوست دارم نحوی جنگید نت رو ببینم.
ساموئل دهان برای مخالفت باز کرداما کلماتی که ازان خارج شدضد طلسمی رافریاد زد که در برابرطلسم ولدمورت کارساز باشد. اوضاع شدیدا"اشفته شد. بلاتریکس وفنریر هر دوجادوگران حاذقی بودند.وبه راحتی می توانستند از پس چند نفرازافراد کنت برایند. فقط اشکال کار در این جا بود که تعداد مردان سیاه پوش بیشتر از ان دو بود.
و اما دوربین ترجیح دادبلاوفنریر را به حال خود رها کند،و به طرف مهره های اصلی بچرخد. ولدمورت چنان طلسم شوم قدرتمندی به طرف ساموئل فرستاد که سپری که ساموئل در برابر ان ظاهر کرده بود شکست و ساموئل را به چندین متر ان طرف تر پرت کرد. اما به واسطه ی قدرت بدنی،ساموئل جهید و طلسمی قوی را فریاد زد. ولدمورت انرا به راحتی خنثی کرد. ساموئل به خوبی می دانست اگر از نظر قدرت جادویی به پای لرد نمی رسد ؛اما از نظر شمیرزنی به لرد برتری دارد. ساموئل جستی زدو به سرعت برق با شمشیر به طرف ولدمورت حمله ور شد.حرکت او چنان سریع بود که ولدمورت تنها توانست سپری ظاهر کند.ضربه ی شمشیر کنت قدرتمند بود اما سپر ولدمورت در برابر ان مقاومت کرد. لرد از ان ضربه ی سنگین ترسید. فریاد زدو غیب شد. چند متر انطرف تر ظاهر شدو فورا" طلسمی به سمت هماوردش فرستاد.ساموئل جاخالی دادوطلسم بعدی درست از بالای سرش عبور کرد.حواسش کاملا"به اسیب نزدن به ولدمورت بود.دوربین شخصی سیاه پوش را نشان داد که خود رااز پشت به سختی به کنت کوبید و طلسم سبزی محکم به سینه اش اصابت کرد ..ساموئل روی زمین پرتاب شد.بعد پیکر ان مرد سیاه پوش با صدای بومبی به زمین افتاد. ساموئل خوب نگاه کرد.شخصی که به اوتنه زده بود به واسطه ی کلاه خود ظریفش به سادگی شناسایی می شد. ویکتور خودش را سپر بلای طلسمی کرده بود که بلاتریکس در یک موقعیت مناسب به سمت کنت فرستاده بود؛وحالابا خوشحالی درحالی که از دستش خون می ریخت جیغ می زد.
ساموئل سوت طلسمی دیگر را شنید.مجبور شد برای جاخالی دادن ازان روی زمین غلط بزند . ساموئل بلند شد درحالی که چشمانش لبریز از اشک نفرت بود.با صدایی بلند تر از صدای چکاچک شمشیر و صداهای گوناگون دران اشفته بازارفریاد زد:-از این جا برو ولدمورت. نمی خوام امشب بمیری.
ولدمورت خنده ای مستانه سرداد زیرا تصور می کرد که هماوردش را ترسانده.دوربین نمای بازی ازفضای غار نمایش دادکه ولدمورت و ساموئل رو در روی هم ایستاده اند و فنریرزیر دست و پای سیاه پوشان گیر کرده و برای رهایی خود طلسم های گوناگونی را فریاد می زند.بلاتریکس که پشتش به دیوار سردو نمناک غار چسبیده؛هنوزبه سختی می جنگید. وتنها تلفات واقعه دومردی هستند که یکی از انها خدمت کار نگون بخت است و دیگری ویکتور فداکار.
دوربین دوباره ساموئل را نشان دادکه عرق از لابه لای موهایش چکید و نگاه خشمناکش دوباره برپیکر ویکتور افتاد.خیز بلندی برداشت. وبا سریع ترین حرکت ممکن برای فیلم برداری خود را به ولدمورت رساند.و شمشیرش را بلا برد.این بارهم ولدمورت فرصتی برای دفاع یا فرار پیدا نکرد تنها توانست سپر محافظ دیگری درست کند.اما ضربه ی ساموئل چنان قدرتمند فرود امد که سپر را از هم درید و تیغه ی تیز شمشیر به چوبدست ولدمورت خورد و ان را از وسط شکست.
ولدمورت فریاد کشید که با جیغ بلاتریکس و ناله ی فنریر درهم امیخت. ولدمورت به سمت بلاتریکس رفت که به سمت او می خزید. در یک حرکت سریع بلاتریکس پای اربابش را گرفت و هردو ناپدید شدن اما قبل از این که کاملا" ناپدید شوند صدای ولدمورت شنیده شد که گفت:- به سزای عملت خواهی رسید کنت بزرگ.
فنریر نیز به تبعیت از ارباب خود سریعا" اپارات کرد.دوربین نمای بازی از مهلکه را نمایش می دهد. همه ی سیاه پوشان نقاب از چهره برداشتند ودر حالی که نفس نفس می زدند به ساموئل نگاه می کنند.ساموئل ارام چرخید،وبه سمت ویکتور که روی زمین افتاده پیش رفت.وقتی نزدیک مرد بیهوش رسید شمشیرش را رها کرد که به زمین افتاد و صدای بلندی داد.وخود دوزانو کنار مرد نشست. دوربین در نمای نزدیک بعدی ساموئل را که نشسته و چشمانش همچنان قرمز و براق است . در کنار ویکتور که قفسه ی سینه اش به ارامی و بسیار کند بالا و پایین می رود به بیننده نشان می دهد. ساموئل نیم تنه ی ویکتور را در اغوش کشید. تنش هنوز گرم بود.ساموئل با زبان دندان های نیشش را لیس زد که براق ترو تیز تر از قبل می درخشند. ساموئل به شدت مردد است. بعد با لحنی ارام در گوش ویکتور زمزمه کرد:- این یه هدیه ی با ارزشه ویکتور.....و اگر به جای پدرم دوستت نداشتم هرگزبهت نمی دادم. ساموئل بعد ازبه پایان بردن جمله اش خم شد. دوربین روی صحنه زوم می کند. ساموئل گردن ویکتور را به دهان نزدیک کرد(مایه ی سفیدی از دندان هایش می چکید) ؛بعد نیش های بلندش را در گردن ویکتورفرو کرد.باریکه ای از خون از گردن ویکتورجاری شدوساموئل با ملچ و ملوچ خاصی درحالی که چشمانش بسته بود و از تمام خطوط صورتش می شد به راحتی فهمید لذت می برد خونش را می مکید.چند ثانیه بعد ساموئل دندان هایش را با صدای چندش اوری از گردن مرد بیرون کشید ،وبا زبان جای زخم راانقدر لیسید تا خون ان بند امد.
ساموئل ویکتور را تکان داد.ویکتور ناله کنان به هوش امد. ساموئل لبخند بازی زد که دندان های خونی اش صحنه ی زشتی را پدید اورد.ویکتور ناله ی دیگری کرد:- سرورم.....
ساموئل همچنان که سر ویکتور را به سینه می فشرد گفت(با لحنی زشت و انتقام جویانه در عین حال مهربان):-دیگه تموم شد. تو وظیفه تو انجام دادی.حالا همه با هم می ریم خونه!وقسم می خورم اگر از طرف دامبلدور دستور نداشتم امشب شمشیرم به خون یه شیطان دیگه هم الوده می شد.بدونید یه روزی حسابمو باهاش تصفیه می کنم.
دوربین دوباره همان نمای باز قبلی را نمایش می دهد که در ان نه نفر سیاه پوش کنار هم ایستاده اند و ساموئل از پشت سردر کادر است که ویکتور را در اغوش گرفته و ناگهان فریادی از سر نفرت می کشد.
:- ولدموووورت.
که طنین وحشت انگیز ان درغار و دالان هایش پیچید و درگوش بیننده زنگ توهم اوری ایجاد کرد. صفحه محو و سپس سیاه می شود.
................................................................................
اووووووووووووووف.خسته نباشید .هم شما هم من!!!
شما واس خاطر این که خوندینش؛مام واس این که نوشتیمش. چاکر همه تون.
دراخرم باس بگم که این سه گانه فیلم رو تو اکادمی اسکار شرکت بدین
ساموئل(کنت درا کولا)


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: ستاد کل حمایت از خون آشام ها ، سانتورها و گرگینه ها ( خاسگ)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
#6
ساموئل پشت میزی از جنس بلوط با کنده کاری های زیبا نشسته وتاج صندلی عظیمی که به ان تکیه داده از پشت سرش پیدابود.اتش چهره اش را روشن و گرم کردو وانعکاس شعله های اتش در چشمان سیاهش نمایان است.
. ساموئل به تکه کاغذ روبه رویش خیره شده.هر لحظه نگاهش عمیق تر و چهره اش ارامتر تر می شود.در اخر زنگ قرار گرفته برروی میزش را به صدا در اورد. خدمتکاری به داخل اتاق امدو ساموئل خطاب به اوگفت:- برو به ویکتور بگو ما امشب می ریم. خدمتکار تعظیمی کردو بیرون رفت.
...................................................................................
راهرو تاریک و بزرگ بود از وقتی که از خیابان جلوی وزارت خانه وارد ان شده بودندفکر ساموئل متوجه این فکر بسیار ناب و جدیدشده بود.بلاخره انتهای تونل مشخص شد. راهرویی شلوغ و پر از سروصدا کنت جلو رفت عده ای در پشت دری تجمع کرده بودند. سناتور ها ی بزرگ.مردانی که بوی خون گرگی شان دماغ کنت را قلقلک می داد.و عده ای که با شنل صورتشان را پوشانده بودند. ساموئل گفت:- برید کنار!!
ساتور ها شیهه کشیدند و به سرعت دور شدند. گرگ انسان ها هم به مقدار لازم از در فاصله گرفتند .تنها همان افراد شنل پوش باقی ماندند که تا کمر خم شده بودند. کنت اهی کشید و به جانب اونها گفت:- خوبه شما زودتر از کنتتون اقدام کردید. و چند ضربه به در زد.صدایی خشن گفت:- بیا یید داخل.
کنت در را باز کردو وارد شد اتاق خیلی ساده بود و پسری پشت میزی ساده نشسته بود که موهای جو گندمی و پوست تیره ای داشت. کنت لبخندی مهربان زد.جلو رفت و روی صندلی رو به روی پسر نشست.تد سرش را بالا گرفت و با دیدن کنت شادمان گفت:- اوه کنت...زودتر از اینا منتظر شما بودم نامه ی منو در یافت کردین.و هر دومرد باهم دست دادن.
:- بله. تدی تو کاملا" به پدرت شباهت داری.
:-ممنون کنت.دیگه داشتم از اومدن شما ناامید می شدم.
:- درگیر کارهای مربوط به پدر شدنم بودم تد.
:- واقعا" پس جانشین حکومت هم مشخص شد؟خوب پسر یا دختر؟
:- هردو!!!!
تد لبخند وسیعی زد و گفت:- پس حالا دیگه می تونیم بریم سر اصل مطلب. شما اومدین عضو خاسگ بشین و باید این فرم رو پرکنید.
کنت خرخری از نارضایتی کرد اما فرم را برای تکمیل گرفت
1-نام: کنت دراکولای بزرگ(ساموئل)
2- محل سکونت: قلعه ی خودم در سرزمین سرخ متعلق به خون اشامان.
3-وضعیت(خون اشام؛سناتور؛گرگینه): خون اشام
4-شجره نامه: من خون اصیل پدرانم رو در رگهام دارم .کسی منو به روزی ننداخته من یه خون اشام مادر زادم. مادرم جادوگر و پدرم کنت دراکولا ی بزرگ(سابق )بوده.
5-وضعیت شغلی: در حال حاضر رهبری گروهی از خون اشامان رو به عهده دارم که به دامبلدور پیوسته اند و روز های دیگه ام به کاراری مربوط به حکومت کشورم می رسم.
6- اوضاع مالی: اونقدر خوبه که بتونم به سازمان کمک کنم.
7-وضعیت تاهل: متاهل،به تازگی هم صاحب دوفرزند دوقلو شدم.(صوفیا و اپریل) عمرا" جنازه اشون رو هم دستتون نمی دم.
8-امادگی فعالیت در سازمان خاسگ: اماده ام و می تونم مردمم اماده کنم.
9-مشکلات خود را درمیان جادوگران بیان کنید: بیان کردم قبلا" (هالی ویزارد) اما باشه. ما خون اشامان موجوداتی هستیم که به علت خوردن خون؛ مردم چه سفید و چه سیاه فرقی نمی کنه از ما می ترسن . قبلا" رهبرانی (پدرانم) بودند که به این مشکلات و ترس های مردم با وادار کردن خون اشامان به اسیب رساندن به دیگران دامن می زدندو از ازل همیشه نام خوناشاما در کنار پلید ترین موجودات جادوئئ نوشته شده در صورتی که اینطور نیست و من الان اومدم که جامعه ی بهتری برای مردمم بسازم و کاری کنم که مردم عادی دیگه از ما نترسن و بذار بچه های ما در کنار هم دیگه رشد کنن و بچه های خون اشامان هم بتونن در مدرسه علوم وفنون جادوگری اموزش ببینند.نمی خوام مردمم زندانی مرز محدوده خاصی باشن همینطور که الان هستن کلا" من می خوام همه چیزو بهتر کنم.
10-امضا: من امده ام تا دوستی را ترویج دهم همانا شما یا بامنید و یا ضد من!
کنت برگه پر شده را به تدی تحویل دادو از جا بلند شد و به سمت در خروج حرکت کرد لحظه ای برگشت و گفت:- فکر اون تونلا مال کی بود تد؟
:- مال من بود!
:- افرین. تو واقعا" لایق این کاری.به پدرت سلام برسون و بگو دیگه یادی از ما نمی کنه!
باشه،بهش می گم.
کنت از اتاق خارج شد و در را هم پشت سرش بست.
..........................................................................
یه پیشنهاد:ارم برای انسجام بیشتر و این که هرکی عضو به راحتی شناخته بشه.
عزت زیاد


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: دفتر ناظرین شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ شنبه ۵ آبان ۱۳۸۶
#7
سام علیک
به جون خودم من نبودم. قسم به همین اوستا کریم بالا سر تقصیر این دگمه ی ا رسال کوفت گرفته بود. من چه می دونستم خوب منم همین حالا فهمیدم. چی.........؟!! اهان برم سر اصل موضوع.....مثل ادم بگم؟ باوووشه
اقا این فیلم ما قسمت دومی که زدیم تو هالی ویزارد نمی دونم چه طوری شده که دوتا فرستاده شده عینهو هم با مضمونه:
«از ازل و تا ابد خون اشامان و گرگ نماها2» این قسمت دومه دوبار فرستاده شده .چون مام خودمون از همه جا بی خبر بودیم و نفهمیدیم.دیگه نمی تونم حذفش کنم. خواهش می شه یکی از دو قسمتی رو که دوبار ارسال شده رو پاک کنید .
خیلی مرسی
عزت زیاد


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۴ آبان ۱۳۸۶
#8
« به نام انکه هر انچه می کشم از اوست»


«کمپانی جاهلان جادویی تقدیم می کند:»


نام فیلم: «از ازل و تا ابد خون اشامان و گرگ نماها2»

تیراژابتدایی فیلم شروع شده ،اسامی بازیگران و دست اندرکاران نمایش داده می شود.
فیلم بردارن :گروه فیلمبرداری هالویید
صدابردارن:گروه صدا برداری خرگوشان
تهیه کننده ؛ کارگردان و نویسنده: خون اشام.

باشرکت: ساموئل :(خون اشام)در نقش کنت دراکولای بزرگ. انا. فنریر گری بک.ویکتور هیکل. با حضور افتخاری لرد ولدمورت.
باتشکر از جمعی سیاهی لشکر.
سپس نوشته ای بافونت درشت وسط تصویر قرار می گیرد.
این فیلم جبهه گیری خاصی نداشته و صرفا" تخیلی می باشد.
با تشکر نویسنده و کارگردان
.....................................................................................
پلان بعدی

غار درنگاه اول مانند تالاری عظیم است،چون مانند هر تالاری در ان وسایل تجملی و به دیوار های ان مشعل های در حال سوختن اویخته شده.همه جا غرق نور و ابعاد سالن حدودا" 60 در 70 است.اما رطوبت و نمناکی ان را می شد از برقی که سنگ های دیواره می زندویا قطرات ابی که از استالاگتیت های غول پیکر می چکید به خوبی فهمید. میزی مستطیل شکل و ساده که دوازده نفر به راحتی می توانستند دوران (برروی صندلی های سخت و ناراحت) بنشینند در گوشه ای نزدیک دیوار غار قرار گرفته.پشت ان ،در فاصله ای حدودا" شش متر ،سوراخی قرار داشت که تاریکی محض در ان حکم فرما بود.مانند سوراخ دیگری که درست سمت دیگر غار،در دیواررو به روی میز دیده می شد. دوربین روی همان نما فوکوس کرده بود که ساموئل وارد کادر شد. به سرعت پالتوی خود را در اورد و در اینجا لباس امیخته با زره اش دیده شد.شلوار چسب و چکمه های بلندی به پا دارد،و دو شمشیر زیبا را به صورت ضربدری به پشت بسته بود. همان خدمتکار که تازه وارد کادر دوربین شده پالتوی اورا گرفت که ساموئل به او اشاره کردو با لحن کنایه داری گفت:- به مهمانمان بگو مشتاق دیدارش هستم.
وروی تک صندلی عرض میز نشست . چند ثانیه بعد مردی از تاریکی دهلیز رو در روی میز گام درنور گذاشت. دوربین نمای تمام قد اورا نشان می دهد. مرد تقریبا" قد بلند است. صورت ناصاف و وحشیانه ای داردو دندان هایش کج وکوله و خراب هستند.نگاهش چیزی حیوانی و درنده در خود دارد. ردای بلند و کلفتی به تن کرده و به سادگی می توان حدث زد او کیست: فنریر گری بک.
که به سمت کنت قدم برمی دارد.کنت با لخند اما بدون اینکه از جای خود تکان بخورد به مرد خوشامد گفت:- سلام فنریر . چرا نمی شینی و نمی گی چرا برام نامه نوشتی و خواستار این ملاقات شدی؟
فنریر نشست اما قبل از ان شنل سفری خودرا به خدمتکار دادکه تازه ظاهر شده بود. (وکنت گفت: از مهمان من پذیرایی کن)
فنریر به سوال کنت اینگونه جواب داد:- کنت عزیز. مشتاق دیدارت بودم،اما چرا من رواینقدر منتظر گذاشتی ؟(اما به طور واضح این سوال را برای جواب گرفتن نپرسیده بود برای همین ادامه داد):-از وقتی پدرت رو سرنگون کردی و به تخت حکومت نشستی خیلی دوست داشتم با هم ملاقات کنیم.
کنت که به وضوح از تفره رفتن فنریر متنفر بود گفت:- اوه فنریر.....بریم سر اصل مطلب، چه چیزی تورو به اینجا کشیده؟
فنریر:- خیلی ساده اس دوست من. حتما" خودت می دونی؛همونطور که تو رهبر جامعه ی خون اشامان هستی،منم متحد بیشتر گرگ نماها هستم. ماهردو موجوداتی هستیم که جامعه ی جادوگری با ما بد رفتارمی کنه.لرد تاریکی ها عاقبت خوشی نخواهد داشت وهمینطورم دامبلدور. چرا حالا که هردوجبه در موقعیت حساس و تقریبا" نا پایداری هستن،ما باهم متحد نشم و کاری نکنیم که جادوگرا-و ماگلها- به قدرت ما پی ببرن و بفهمن که قدرت از ان ماست.
دوربین پس از دیالوگ فنریر به روی ساموئل زوم شد که به طرز عجیبی چشمانش درخشیدند. ساموئل شرع به حرف زدن کرد و همزمان با او خدمتکار با میزی چرخ دار وارد صحنه شد. فنریر با ولع بو کشید. خدمتکار بشقابی استیک خام جلوی فنریر گذاشت،دوگیلاس پایه بلند که یکی را روبه روی ساموئل و دیگری را رو به روی فنریرگذاشت و با تنگی که در دست دارد هردورا پر از مایعی قرمز کرد که به وضوح می توان فهمید خون است. ساموئل (با لحنی مشکوک و ارام):- چه شجاعتی!!یعنی تو می خوای علیه اربابت لرد تاریکی قیام کنی؟....با من متحد بشی فقط به این خاطر که ما هر دو از یه نژادیم ؟و هر دومشترکات زیادی داریم.
(در اینجا ساموئل به روشنی با چشم به فنریر اشاره کرد که با ولع هرچه تمام تر جام خون را سرکشید و گیلاسش را برای دریافت دوباره بالا برد که خدمتکار ان را پر کرد و فنریر با عطشی سیری ناپذیر دومین جام را هم تا نیمه سرکشیدو پاسخ کنت را چنین داد:- دقیقا" کنت. این ربطی به شجاعت من نداره. با قدرت و نفوذی که من بین گرگ انسان ها دارم می تونم اونها رو برخلاف ذاتشون یک جا جمع و متحد کنم. اون وقته که می تونیم دنیا رو تسخیر کنیم.
ساموئل لبخند زد و با ملایمت لبه ی جامش را که هنوز پر بود نوازش کردو به ارامی گفت:- اوه،گری بک..........خوب می دونم که سلام گرگ بی طمع نیست. مخصوصا" اگر مرگخوارم باشه. من احمق نیستم فنریر.(در اینجا تا شکم روی میز خم شدو اضافه کرد) چرا قصد اصلیت برای اومدن من به اینجا رو نشونم نمی دی؟ لرد تاریکی ها اگر می خواست منو ملاقات کنه کافی بود بخواد. چرا نمی گی اربابت از تاریکی بیرون بیاد تا کمی در مورد علت اصلی این ملاقات با اون صحبت کنم. البته بیشتر از این از لرد انتظار نداشتم. اون همیشه با کلک کاراش رو انجام می ده و دیگران رو مهره ی پیش برد اهدافش می کنه. وقت من خیلی باارزشه فنریر و فقط به این علت که من و تو از یه خونیم اجازه دادم وقتم رو بگیری. اما حالا به احمق جلوه دادن خودت پایان بده.
دوربین که همچنان روی صورت ساموئل است،سریع به سمت فنریر چرخید که سومین جامش را سرکشیده و درحین خوردن چهارمی غافلگیر شده و مبهوت به ساموئل چشم دوخته و اشکارا گیج می زد. در همان هنگام صدای دست زدن به گوش رسید. دوربین به پشت سر ساموئل تغییر مکان داد و همانطور که ساموئل و فنریر را در کادر دارد،دهانه ی دهلیز رو به روی میزنیز مشخص شد و در کادر قرار گرفت.
پیکری سیاه و شنل پوش به روشنایی وارد شد،اونیازی به معرفی نداشت،پوست سفید و صورت بدون بینی او همچنین چشمان قرمزش او را معرفی می کند.
لرد ولدمورت چندگام به جلو امد. در پشت سراوساحره ای بلند قامت و چهارشانه بدون داشتن ظرافت زنانه در رفتارظاهر شد. که موهای سیاه ومژگان بلندش مشخصه ی بارزاورا بودو کسی نیست جز بلاتریکس. دوربین کنت و فنریر را نشان داد.هردوعملی شتابان انجام دادند.کنت از جا پرید.وفنریرچنان با ولع انتهای جامش را سرکشید که خون از گوشه ی لبش جاری شدوسپس هراسان سرپاایستاد.ولدمورت با قدم های ارام درحالی که ادامه ی شنلش روی زمین مرطوب غار کشیده می شد به سمت میز پیش امد. فنریربه سمت اربابش دوید.صندلی دیگری که در عرض میز (درست نقطه ی مقابلی که کنت قبلا"نشسته بود)را برای لرد عقب کشید. ولدمورت بران نشست و فنریر کنار بلاتریکس،پشت سرارباب خود ایستاد.اما ساموئل با قدم های بلند و محکم طول میز را پیمودوخود را به ولدمورت رساند.نزدیکترین صندلی به اورا کنارکشیدو با وقاحت تمام نشست. و ولدمورت با صدای رعب اور خود چنین شروع کرد :- درموردت ،کنت جوان چیز های زیادی شنیده بودم . اما امشب با چشمای خودم دیدم که تو همان هوشی رو به ارث بردی که پدرت داشت.چرا بااین که می دونستی این یه دامه به این جا اومدی؟
کنت لبخند زنان پاسخ داد:-اوه لرداز تعریفت ممنون. درجواب سوالت باید بگم.دیگه وقتش شده بود که ما با هم ملاقات کنیم .حتی معتقدم این ملاقات باید زودتر صورت می گرفت.برای همین امشب به این جا اومدم.
ولدمورت که چشمان قرمزش زیرنور مشعل ها برق می زدوچهره اش در سفیدی با چهره ی ساموئل برابری می کرد لبخندی نازیبا به روی لبان کجش راندوگفت:- کنت امشب مشخص می شه که تو یا با منی یا ضد منی!بنابر این همین جا ازت سوال می کنم،تو و خون اشامان متحدت برای پیوستن به من اماده این؟البته نمی تونم بگم که شایعه ی همکاری تورو با دامبلدور نشنیدم.اما افراد تو رو برای جنگ با ادمای احمق وبزدل ونجس،اون پیر خرفت نیاز دارم.
دوربین که روی صورت ساموئل زوم کرده بود نشان داد که چشمان ساموئل لحظه ای همرنگ چشمان ولدمورت شد و دندان هایش از زیر لبانش مشخص گردید وصدایش موقع حرف زدن تغییر کردو کلفت تر از قبل شد.
ساموئل:- جناب لرد.من به گروه متحدان تو نمی پیوندم.کاری که پدرم می خواست انجام بده. اصلا"برای همین اونواز سر راه برداشتم تا همه بدونن با وجود من کسی نمی تونه علیه دامبلدور قیام کنه. اینرو هم به تو می گم-- گرچه می دونی-- ترسی ازت ندارم چون ما خون اشامان برخلاف گرگ نماها زندگی جاویدان داریم.نه از تو و نه از هیچ موجودی روی این زمین نمی ترسم ومطمئن باش عمرمن انقدر بلنده که حتی تا چندین سلسه بعد از توروهم خواهم دید.از این رو ترجیح می دم اسمم در تاریخ به درستی یاد بشه نه مثل اسم تو،که تف و نفرین مردمو به همراه داره. من بهترین چیز هارو برای مردمم می خوام. و مطمئنا" تو نمی تونی اونارو به من بدی.
ساموئل اشکارا تند رفته بود.سکوتی که حاکم شدبا صدای خش خش خدمتکاری که به تازگی وارد کادر دونفره کنت و لرد شده بود،شکست. پیش خدمت از سر عادت دوجام برروی میز روبه روی هردونفر گذاشت وبرای احترام اول جام لرد را پر خون کرد. ناگهان صدای نعره ی ساموئل درغار پیچیدو انعکاس پیدا کرد،به طوری که چون خدمتکار اصلا"انتظار نداشت چند گام به عقب رفت و قطرات خون از درون تنگی که به دست داشت برزمین ریخت.
ساموئل که سخت براشفته بودبا لحنی خشن فریاد زد:- احمق نادان مگه نمی دونی که مهمان ما از طبقه ی جادوگرانه نه خون اشامان.
سپس چشم غره ای به پیش خدمت بخت برگشته رفت و گفت:-بهتره خودت خودتو بکشی وگرنه بعد از اتمام کارم میام سراغت.اونوقته که ارزو می کنی ای کاش هرگزبه دنیا نمی یومدی!!
خدمتکار که اشک توی چشماش جمع شده بود. تنگ را بر روی میز گذاشت. ده گام از میز دور شدو بعد چاقویی بلند اززیرکت خود بیرون کشید. بایک حرکت بسیار سریع ان را روی گردن خود گذاشت و به طرف شانه ی چپ خود حرکت داد.خون از محل برخورد چاقومانند فواره بیرون زد. مرد روی زمین افتاد و مانند پرنده ای زخمی شروع به جان کندن وتقلا کرد.
ادامه دارد........


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۸۶
#9
« به نام انکه هر انچه می کشم از اوست»


«کمپانی جاهلان جادویی تقدیم می کند:»


نام فیلم: «از ازل و تا ابد خون اشامان و گرگ نماها1»

تیراژابتدایی فیلم شروع شده ،اسامی بازیگران و دست اندرکاران نمایش داده می شود.
فیلم بردارن :گروه فیلمبرداری هالویید
صدابردارن:گروه صدا برداری خرگوشان
تهیه کننده ؛ کارگردان و نویسنده: خون اشام.

باشرکت: ساموئل :(خون اشام)در نقش کنت دراکولای بزرگ. انا. فنریر گری بک.ویکتور هیکل. با حضور افتخاری لرد ولدمورت.
باتشکر از جمعی سیاهی لشکر.
سپس نوشته ای بافونت درشت وسط تصویر قرار می گیرد.
این فیلم جبهه گیری خاصی نداشته و صرفا" تخیلی می باشد.
با تشکر نویسنده و کارگردان
..........................................................................................................

تصویر روشن می شود.دوربین در اسمان و لابه لای ابر های سیاه است.خیلی ارام و با حرکت مایل خود را به پایین می رساند. همه جا را سیاهی فرا گرفته. ولی با لطف و عنایت نور پردازان می توان قامت بلند مردی را دید که بالای صخره ای بلند لب یک پرتگاه عمیق باشیب تند ایستاده.پالتوی بلند چرمینش توسط باد شدیدی که می وزد پشتش می رقصد.موهای ابریشمی بلند و سیاهش توی صورتش می زند.چیز عجیبی که بیننده را در همان نگاه اول جذب می کند برق خاص چشمان ساموئل است.دوربین می چرخد و در پشت سر ساموئل قرار می گیرد . دورنمای دشت بازی پیش روی مرد قرار گرفته. دشت تادور دست ها در سیاهی غوطه ور شده. دوربین در پلان بعدی ساموئل را ازکنار در کادر خودقرار می دهد که از سمت چپ تصویر مردی تماما" سیاه پوش که نقاب سیاهی به چهره دارد از تاریکی مطلق گام به نور ماه نیمه که بالای سر ساموئل می درخشد می گذارد.
صدایش کلفت و غیر انسانی است.:- قربان حتما" خبری شده. خیلی دیر کردن .دستور چی یه؟
ساموئل بدون اینکه حرکت اضافه ای انجام بده ؛ دستش را مشت کردو بالا برد.مرد سیاه پوش خم شد و گفت:-هر چی شما دستور بدید .
باران نم نم شروع به باریدن کرد .دوربین چرخید و نمای پشت ساموئل رو به دشت درکادر قرار گرفت. درست زمانی که قرار است حوصله ی بیننده سر برود؛لکه نوری در سمت چپ دشت تپیدن اغاز می کند. دوربین نمای بستهءساموئل را نشان می دهد که پوزخندی لبانش را از هم گشود.با دست به پشت سرش علامت می داد.سپس خیز بلندی برداشت و از بالای صخره به پایین پرید.پشت او گروهی متشکل از ده سیاه پوش به پیروی از او همان عمل را انجام دادند.

فلش بک
گوشه تصویر: یک روز قبل
تصویر روشن می شود.نمایی بسته از چهره ی ساموئل در کادر قرار گرفته .اتش چهره اش را روشن و گرم کرده.انعکاس شعله های اتش در چشمان سیاهش نمایان است.دوربین ارام عقب نشینی می کند .
ساموئل پشت میزی از جنس بلوط با کنده کاری های زیبا نشسته وتاج صندلی عظیمی که به ان تکیه داده از پشت سرش پیداست . ساموئل به تکه کاغذ روبه رویش خیره شده.هر لحظه نگاهش عمیق تر و چهره اش خشم گین تر می شود.صدای ترق و تروق اتش در شومینه ودندان قروچه کردن ساموئل تنها صدای موجود در اتاق است. ناگهان صدای چند ضربه به در شنیده شد . ساموئل به وضوح از جا پرید. ولی با حفظ خونسردی خودرا روی صندلی اش کمی جابه جا کرد وگفت:-داخل شو.
دوربین شماره دو اینبار جایی در گوشه سمت چپ سقف اتاق اسکان گزیده .نمای بازی از اتاق را نمایش میدهد .اتاق بزرگی است با تزیینات سلطنتی؛در سمت راست میزساموئل که رو به روی در بسیار بزرگ و دولنگه ی اتاق قرار گرفته یک دست مبلمان شیک به اضافه ی کتا بخانه ی وسیعی قرار دارد . در سمت مخالف ان شومینه ای عظیم در حال سوختن است و در نور افشانی به چلچراغ کریستان تزیین شده با اب کاری طلا کمک شایانی می کند ؛و در اخر فرش های دست باف ابریشمی سرخ رنگ کف اتاق را پوشانده.
اکنون یکی از لنگه های در باز شده،و پیش خدمتی که سینی گردی در دست،و لباس ابی نفتی به تن دارد.با قدم های بلند به سمت میز ساموئل پیش می اید . مرد تا کمر خم شد و گفت :-یک پیغام از طرف ملکه قربان.
ساموئل کاغذ درون سینی را بر داشت. دوربین از همان بالا به طرف پایین کشیده می شود روی کاغذ با دست خط ریزو پرپیچ و خم اما زیبا نوشته:
قربان باید باشما ملاقات کنم. فورا".
ساموئل اهی کشید ورو به خدمتکار گفت:-به ملکه بگین همینجا در دفتر کارم به ملاقاتم بیاد .
خدمتکار سربه نشانه ی احترام خم کرد،و پاسخ داد:-بله قربان ایشون پشت در منتظر هستند.
ساموئل بادست اشاره کردتاخدمتکار مرخص بشه و افزود:-به ایشون بگو داخل بیان.
پیش خدمت روی پاشنه ی پاچرخید و با همان قدم های بلند و سریع از در بیرون رفت.کنت ایستاد به وضوح بی قرار بود و دوربین مثل سایه ای حرکات اورا دنبال می کرد.دوربین دیگری به جای چشمان ساموئل صحنه ی روبه رو را به بیننده نمایش می دهد.
هر دولنگه ی در باز می شوند. انا با وقار و با قدم هایی کوتاه وارد شد.لباس دکلته ی طلایی رنگی با دامن بلند به تن دارد که پارچه ی ان به طرز عجیبی می درخشید،شانه های عریانش را باشنل قرمز بسیار بلندی که ادامه ی ان روی زمین کشیده می شد پوشانده بود.موهای شرابی بلندش را بالای سرش جمع کرده.و نیم تاج طلایی رنگ با الماس ها و با قوت های سرخ روی موهایش برق می زد.
به محض بسته شدن درها؛انا به طرف ساموئل می دودکه میزش را دور زده و روبه روی او ایستاده. دوربین دروسط قرار گرفته که انا از سمت چپ و ساموئل از سمت راست وارد کادر می شوند ومحکم یکدیگر را در اغوش می گیرند. در واقع انا محکم خود را در اغوش ساموئل رها می کند. ساموئل با لحنی پر از تاسف و دلجویانه:-اوه انا. متاسفم که این چند وقت اخیر نتونستم زیاد در کنارت باشم. انا سرش را از روی سینه ی همسرش جدا کردوجواب داد:
انا (پراز اندوه):-اشکالی نداره من درک می کنم.فقط وقتی شنیدم می خوای بری. متاسفم....دیگه نتونستم از اومدن به اینجا خوداری کنم. و خود را از بغل ساموئل بیرون کشید.
انا (نگران و پرسشگر):- ساموئل چه چیزی تو رو اینقدر مضطرب کرده؟ چرا باید بری؟
ساموئل کلافه اهی کشید.چرخید نمایی بسته از رفتن او به کنار میز . ساموئل کاغذی را از روی میز برداشت. به سمت انا برگشت و کاغذ را به اوداد. دوربین نمای انا را در حال خواندن کاغذ نشان می دهداما مثل بار قبل برای مطلع شدن بیننده ازواقعه به سمت کاغذ سرک نمی کشد.چشمان انا کشاد شده و به طرز مشکوکی برق می زند.
انا(نگران و مشکوک):- پس اینطور!! عزیزم فکر نمی کنی این ممکنه یه دام باشه. از ازل و تا ابد خون اشام هاوگرگ نماها باهم دشمن بودن.مخصوصا"حالا با این جبهه گیری ها و این جنگ های اخیر. تو واقعا"به این فنریرگری بک اعتماد می کنی. من اصلا" به هیچ گرگ انسانی اعتماد ندارم. مخصوصا"اگر مرگ خوارم باشه.
ساموئل(با ناراحتی):-بله! من تمام اینارو می دونم.ولی فکر کنم دیگه وقتش باشه.به امتحان کردنش می ارزه حتی اگر دام باشه. من قراره امشب برم. ویکتورم با خودم می برم. اما اپریل رو اینجا می زارم تا مواظب قصروملکش باشه. وقتی اون اینجا پیش توءخیالم راحتره!
انا دوباره ساموئل را بغل کردو گفت:-وقتی ویکتور با توءخیال منم راحتره.ساموئل باید قبل از رفتن چیزی بهت بگم اما قبلش لازمه قولی بهم بدی!
ساموئل(باتعجب و حسی خاص):-باشه چه قولی؟؟!!!
انا(با التماس):- این که سالم برگردی !می خوام قول بدی تحت هیچ شرایطی به خودت صدمه نمی زنی. تو باید سالم برگردی.
ساموئل که در چهره اش اسودگی موج می زد پاسخ داد:-باشه عزیزم قول می دم.حالا چی شده که ملکه ی من اینقدر برای دیدنم خودشو به زحمت انداخته ؟ازوقتی اومدی می خوای چیزی بگی. خوب حالا که ازم قول گرفتی بگو!
انا چشمان پر از اشکش را پایین انداخت و سرش را از سینه ی شوهرش بلند کرد در حالی که دستان اورا محکم گرفته بود و می فشرد.
انا(با صدایی ارام و دورگه )گفت:-ساموئل من باردارم.
دوربین روی صورت مبهوت ساموئل توقف می کند و پس از مکثی کوتاه ناگهان اتاق پرمی شود از صدای فریاد ساموئل که از خوشحالی کمر انا را گرفت و از زمین بلند کردو نیم دور چرخاند .دوربین هم همراه ان دو بالای سرشان چرخید. وقتی ساموئل انا را تنگ در اغوش فشرد دوربین سریع شروع به عقب نشینی به سمت در اتاق کرد درحالی که همچنان ساموئل و انا در کادر قرار داشتند که صورتهایشان به سمت هم کشیده می شد و اخرین صحنه قبل از بسته شدن در های عظیم دولنگه به روی دوربین این بود که ساموئل سخت انا را می بوسید.
کارگردان:کات!
(بقیه اش خصوصی یه مگه خودتون ناموس ندارین)

پایان فلش بک.

حال دوربین به همان تاریکی سکانس اغازین باز گشته و درتعقیب مردی است که سریع ولی نرم می دود . دوربین کمی از مرد فاصله گرفت .او در دشت وسیع و بازی حرکت می کرد. پشت او چند نفر سیاه پوش در کادر قرار می گیرند که انها هم در حال دویدن درپشت سر ساموئل هستند. ساموئل ایستاد.دوربین از بالای سر او عبور کرد.صخره ای عظیم در وسط دشت خودنمایی می کرد . ساموئل دوباره لبخند می زند.مردان صخره را دور زدند.ورودی روشن غاری دردل صخره رو به رویشان قرار گرفته.مردی پیش خدمت(به واسطه ی لباس او می توان در نگاه اول فهمید) به انها نزدیک شد.تعظیم کردو گفت:-درود برشما ارباب.
ساموئل(بی قرار):- رسیدن؟
پیش خدمت(با حسی خودبینانه):-بله قربان. اما هنوز به داخل تالار راه نیافته!
ساموئل (با خشونت تمام):-وضعیت؟
خدمتکار(با زیرکی):-همون طور که شما حدس می زدید قربان.
ساموئل لبخندی از اسودگی زدو گفت:-اوهوم. سپس به پشت نگاه کردو رو به افرادش ادامه داد:- برید وسرجاهاتون مستقر شید.و تا ویکتور دستور نداده کاری نکنید.
همه ی افراد به سمت ورودی نیم دایره ای شکل غار حرکت کردن . اما ساموئل قوی هیکل ترین انها را نگه داشت. وقتی هیبت مرد در روشنایی قرار گرفت تازه مشخص شد، نقابی که برچهره دارد در واقع کلاه خودی ظریف و زیباست که مرد انرا از سر برداشت.چشمان خاکستری رنگش زنده و براق است و چهره اش میانسال و موهایش جوگندمی شده.
ویکتور:- با من کاری دارید قربان.(این همان صدای دورگه و خشنی است که اول فیلم شنیده شده.)
ساموئل که دیگر لبخند نمی زدوبه اسانی می شد تشخیص داد از چیزی به تنگ امده لب به سخن گشود.
ساموئل (با لحنی اعتراف گونه):- بله! می خواستم بدونی ویکتور،......ملکه ی من بارداره.....
(وقفه ای در میان حرف هایش ایجاد می شود . دوربین روی صورت ویکتور که نیمی از ان در روشنایی و نیم دیگرش در تاریکی است ، قرار می گیرد.که از خوشحالی تکانی خورد و دهانش به لبخند وسیعی باز شد.)
ساموئل هم لبخندی تصنعی به لب اورد و ادامه داد:- ومن به عنوان فرد مورد اعتمادم ، ازت می خوام که اگر امشب بلایی سرم اومد و یا کشته شدم. اگر فرزندم دختر بود نامش رو به احترام مادرم سوفیا بذاری،و اگر پسر بود - که خواهد بود- می خوام اسم فرزند تو رو روش بذارم ویکتور ،می خوام اسمش اپریل باشه.
ویکتور که مشخص بود از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد به ارامی گفت:- برای من و پسرم افتخاری یه قربان،اما شما نباید امشب اسیبی ببینید تمام تلاش خودم رو در این باره می کنم. وسپس کلاه خودش را دوباره به سر گذاشت . و همانطور که شنلش پشتش تاب می خورد به داخل روشنایی رفت وساموئل را نیز بران داشت که به دنبال اووارد غار شود.
ادامه دارد............


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶
#10
سام علیک خدمت مدیرای محترم مخصوصا" پروفسور کوییرل
میخواستم اگر امکانش هست،از گروه گریفیندور به اسلی برم.
یادمه قانونی وجود داشت که اگر عضوی در یک گروه فعالیت چندانی نکرده بود و یا تازه وارد بود،میتوانست برای یکبار،تغییر گروه بده .
همان طور که شاهد هستید تعداد پست های رول بنده بسیار کم هستند و برای همین،فکر نمیکنم انتقال گروهم مشکلی به وجود بیاره.در ضمن شخصیت خون آشام،بیشتر به گروه اسلی میخوره تا گروه گریفیندور . یادمه در بدو ورود شما اینو به من نذکر دادید ولی بلاخره انسان اشتباهاتی می کنه.
درخواست اخرم اینه که اجازه صادر فرمایید و من با همین شناسه فعلیم به گروه اسلی نازل شوم .
خیلی مخلصیم
با اجازه.
عزت زیاد.


طبق قوانین ایفای نقش :
شما بعد از یک هفته از انتخاب گروه دیگر نمیتوانید گروه خود را عوض کنید. در نتیجه در معرفی شخصیت در انتخاب گروه دقت کنید.
تغییر گروه غیر ممکنه. در ضمن شما هیچ فعالیتی در سایت نداشتید پس فکر نمیکنم تغییر گروه خیلی براتون فرقی بکنه.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۱۲:۴۹:۵۷

بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.