کافه ی دوئل تا پای مرگ خلوت بود و مردی دیوانه وار فریاد می کشید و می گفت :
- کسی نیس با من دوئل کنه ؟
که پس از چندبار تکرار این جمله و مشتقات آن نیوت اسکمندر از پشت میزی طویل بلند شدو گفت :
- هوووووووووووووووووووووووی !!!
ببند اون گاله رو ! من باهات دوئل می کنم . آمده شو . قبوله ؟
مرد خندید و گفت :
- باشه . قبوله !!! هرکی باخت باید بمیره ...
×
5 دقیقه بعد روی سکوی دوئل ×
... هر دو نفر به هم تعظیم کردند و 5 قدم به عقب رفتند و شگارد گرفتند و شخصی گفت :
- 1 ... 2 ... 3 ....
و مرد دیوانه وار فریاد کشید :
- تارانتالگرا !!!
و نیوت ضد طلسمش را اجرا کرد و شروع کرد به لب غنچه کردن که چند نفر اینگونه :
خندیدند و نیوت سرش را خم کرد و حریف نیز اینگونه :
خندید و نیوت چوبدستی را تکان داد و پرتویی کلفت از نور سبز رنگ فضای بین او و حریف را طی کرد و از لای پای مرد عبور کرد و نیوت زیر لبی گفت :
- ای بابا !!! نشد که ...
که پرتویی به سمتش آمد و او سپر مدافع را اجرا کرد ولی پرتو از آن عبور کرد و نیوت خود را بر روی زمین انداخت و پرتو از بالای سرش با فاصله ای میکرونی عبور کرد و او با سرع بلند شد و لبهایش را غنچه , سرش را خم و چوبدستی را تکان داد و به طرف مرد حرکت داد که پرتویی سبز رنگ از آن خارج شد و مرد از مچ پا آویزان شد و نیوت گفت :
- خب من بردم . ولی تو رو نمی کشم . خداحافظ ...
و از کافه خارج شد .