هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (گابلین سبز)



Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
#1
1-اگر در یک بیابان گیر بیفتید کدام را ترجیح میدهید؟

الف)آفتابه مرلین
ب)ریش مرلین
ج)هدویگ
د)سبیل هریس اسلاگهورن

2-ریش مرلین بهتر است یا پر هدویگ؟

الف)پر هدویگ
ب)پر هدویک
ج)پر جغد سفید!
د)هیچکدام!

3-محفل را بیشتر دوست دارید یا کریچر؟

الف)کریچر
ب)محفل
ج)مرگخواران
د)بوووق

4-اگر کفش 2000 گالیونی خریده باشید و بند کفشتان در قزوین باز شود و کفش در حال افتادن از پایتان باشد کدام کار را انجام میدهید؟

الف)خم میشوید و بند را میبندید!
ب)زندگی مهمتر از کفش است!
ج)خم میشوید ولی بند را نمیبندید!
د)هیچکدام!

5-آیا میتینگ 30 تیر را میایید؟(توجه کنید که برای جشن کتاب است!)

الف)بله!
ب)درسته!
ج)راست میگویید!
د)خیلی خوبه!

6-آفتابه کالین را دوست دارید یا آفتابه مرلین؟

الف)آفتابه کالین
ب)آفتابه ای که مال کالین است!
ج)آفتابه ای که متعلق به کالین است!
د)کالینی که آفتابه است!

تایید شد...درجه شما به زودی داده خواهد شد!شما هم باید فعالیتت زیاد تر باشد تا به درجه خوبی برسی!موفق باشی!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۲۰:۵۲:۵۱


Re: چرا دامبلدور اسنیپ رو معلم دفاع در برابر جادوی سیاه کرد؟منظورخاصی داشت؟؟؟؟
پیام زده شده در: ۱:۲۱ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
#2
خب مطمئنا دامبلدور از این کار منظور خاصی داشته و من یه حدسایی زدم که شاید قبلا تو این تاپیک گفته شده باشه ولی به نظر من جالبه در موردش بحث بشه.
خب همه ی ما میدونیم که اسنیپ خیلی دوست داشت این پست رو توی مدرسه به دست بگیره ولی به نظر من دامبلدور با ندادن این پست به اسنیپ دو تا هدف رو ممکنه دنبال کرده باشه:
1_ما میدونیم که دامبلدور وقتی ولدمورت این درس رو نفرین کرد حاضر بود و در واقع طرف ولدمورت قرار داشت و به نوعی میدونست که این نفرین کارساز واقع میشه و از طرفی به وجود اسنیپ توی هاگوارتز احتیاج داشت برای همین برخلاف اصرارهای زیاد اسنیپ نمیزاشت اون این درس رو تدریس کنه چون میدونست در آخر منجر به خروج اسنیپ از هاگوارتز و یا شاید اتفاقات بدتر میشه و برای همین اینکار رو نکرد..از همین موضوع میشه نتیجه گرفت که وجود اسنیپ و عملکردهاش بسیار بسیار برای دامبلدور مهم بوده.
2_یکی دیگه اینکه میدونسته اسنیپ با اینکه به طرف جبهه ی سفید برگشته ولی با کمی پیشروی در راستای جادوی سیاه ممکنه دوباره علاقش به جادوی سیاه زیاد بشه و به قولی تشنه ی جادوی سیاه بشه و دامبلدور از این میترسیده برای همین نمیزاشته این اتفاق رخ بده.
البته من بیشتر نظرم روی تئوریه اوله و حدس میزنم که قضیه از این قرار باشه



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۴۹ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
#3
مسابقه ی بین ما و اونا

شب قبل از مسابقه
تمام بازیکنان تیم کوییدیچ ریونکلا برای شنیدن آخرین نکات و تاکتیک ها در کنار شومینه ی تالار جمع شدند.چوچانگ جوری بچه ها رو نگاه میکنه که انگار آخرین روز زندگیشونه:خب بچه ها ببینم همتون جمعید؟
و بچه ها یکی یکی حضورشون رو اعلام میکنن.
چو ادامه میده:خب ببینید بچه ها ما تیم خیلی قدرتمندی داریم از هرلحاظ تاکتیک قدرت بدنی(زیرچشمی به ورنون نگاه میکنه) و خیلی چیزای دیگه...اما اینکه گریفندور از ما قویتره یه واقعیته ما هیچ شانسی نداریم ما میبازیم ما هممون میمیریم ما شکست میخوریم هاگوارتز نابود میشه ولدمورت هری رو میکشه...
و در همین حال میزنه زیر گریه و آوریل و لونا سعی میکنن آرومش کنن و میبرنش توی خوابگاه.
بقیه بازیکنا با روحیه ی داغون توی تالار نشستن و مثل ماتم زده ها به هم نگاه میکنن.
ورنون:ما هیچ امیدی نداریم.
باتیلدا:دور اول حذف میشیم.
کورن اسمیت:من گشنمه.
همه در حال خوردن غصه هستند که ناگهان فیلی شروع میکنه به حرف زدن:بچه ها ببینید ما هنوز یه راه برای غلبه به گریفندور داریم.
بچه ها:چی؟چی؟
فیلی:نمیدونم یادم رفت
نیم ساعت از زمانی که آوریل و لونا چو را به خوابگاه برده بودن گذشته بود و آن دو نیز بار دیگر به جمع بازیکنان افسرده تیم پیوسته بودند که ناگهان فیلی دوباره شروع به حرف زدن کرد:آهان یادم اومد...ببینید من یه دارویی رو چند روزه پیش کشف کردم که میتونه کمکمون کنه.
دکی ادامه میده:در ضمن بهتون اطمینان میدم این دارو چون توی هیچ جایی ثبت نشده قابل شناسایی هم نیست و ما به راحتی از تست دوپینگ عبور خواهیم کرد.شما مخالفتی ندارید؟
بازیکنان تیم ریونکلا که به هرگونه قانون شکنی علاقه مند بودند خیلی سریع با مسئله کنار اومدند.

رختکن کوییدیچ
دکی یه شیشه از جیبش در میاره و دست به دست بین بچه ها میچرخونه تا همه از مایع قرمز رنگه درونش که مزش مثل توت فرنگی میمونه بخورن.
کورن:من حس میکنم خیلی قوی شدم.
آوریل:منم حس میکنم میتونم با دوبرابر سرعت پرواز کنم.
چو:خب بچه ها زیاد وقت نداریم من مطمئنم با قدرت الانمون میتونیم خیلی راحت گریفندور رو شکست بدیم.

زمین کوییدیچ
بازیکنان دو تیم با آرایش مخصوص خودشون وارد زمین میشن و کاپیتانهای دو تیم با همدیگه دست میدن و با سوت داور بازی شروع میشه.
توپ توی دستان هدویگ قرار میگیره و به سمت دروازه ی ریونکلا به راه میافته.توپ رو پاس میده به لارتن و لارتن با یه جاخالی زیبا باعث میشه توپ برخلاف پیش بینی بازیکنان ریون در دستان جسیکا جا بگیره.جسیکا با اطمینان تمام ضربه ی قدرتمندی رو به سمت دروازه ی ریون روانه میکنه ولی باتیلدا با یه دست با لبخندی بر لب و بسیار خونسرد توپ رو میگیره و پاس میده به کورن..کورن با سرعتی باورنکردنی یک تنه به سمت دروازه ی گریفندور به پیش میره و بازدارنده ای رو که استرجس به طرفش فرستادرو به راحتی جا میگذاره و پاس میده به دکتر ولی دکتر نمیتونه توپ رو بگیره و توپ ازاد در هوا به حرکت در میاد.لارتن به سمت توپ میره تا اونو بگیره ولی آوریل با سرعتی باورنکردنی قبل از اون به توپ میرسه و در مقابل چشمان متعجب تماشاچیان و دامبلدور توپ رو وارد دروازه میکنه.
البوس بازی رو شروع میکنه و پاس میده به جسیکا جسیکا دست به توپ جلو میره که یکی از بازدارنده های لونا بهش برخورد میکنه...جسی کمی از مسیرش منحرف میشه ولی به راهش ادامه میده که بازدارنده ی دوم نیز به سمتش میاد.. به سرعت توپ رو به سمت لارتن میفرسته ولی در بین راه فیلی اون رو تصاحب میکنه و بار دیگه به سمت دروازه به راه میافته...
ورنون همچنان در حال گشت زدن در اطراف زمینه. از مقابل بازدارنده هایی که سینیسترا و استرجس به سمتش میفرستن جاخالی میده ...بعد از خوردن اون معجون حس میکنه که دید چشماش ده برابر قویتر شده.تمام حواسش رو جمع میکنه تا بلکه برق طلایی رنگ گوی زرین رو ببینه و بالاخره اون رو میبینه...در چند قدمی مریدانوس ولی مریدانوس از دیدن اون غافل مونده.ورنون که حس میکنه با خوردن اون معجون ذهنشم قویتر شده در جهتی خلاف جهتی که گوی رو دیده به سرعت به حرکت میافته و مریدانوس نیز به دنبالش به راه میافته ولی در میانه های راه ورنون به سرعت تغیر جهت میده و به سمت جایگاه اصلی گوی به راه میافته و چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه که سوت پایان بازی به صدا درمیاد.
ریونکلا با نتیجه 160 بر صفر برنده ی این بازی میشه و این امر باعث خوشحالی تماشاچیان آبی پوش ورزشگاه میشه.
چو:بچه ها کارتون عالی بود.
و نگاهی به دکتر میندازه و در گوشش میگه:معجون تو هم فوق العاده بود.
دکتر لبخند شیرینی میزنه و رو به بچه ها میکنه:اون معجون چیزی نبود جز شربت توت فرنگی... هرکاری که امروز کردید فقط تواناییهای خودتون بود.
بچه های ریون که از شنیدن این مسئله بیشتر از قبل خوشحال شده بودند به سمت رختکن به راه افتادند.



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶
#4
ممنون استاد از تکلیف جالبتون این هم لینکه تکلیف من...
تکلیف



Re: دفتر حمایت از حیوانات جادویی!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶
#5
مک بون و کریچر که از رسیدن به دفتر بسیار خوشحالند یه نگاه پیروزمندانه به هم میکنن و با خوشحالی به سمت در سازمان به راه می افتند.
کریچر:من میدونستم ما موفق میشیم حقمون رو بگیریم.این حق ...
ناگهان یک جفت سم ناقابل میخوره تو شیکمش و پرتش میکنه عقب.
یه سانتور در حالیکه قیافه ی خشمگینی داره به کریچر و مک بون نگاه میکنه و میگه:برید ته صف ما هممون اینجا برای شکایت اومدیم هممونم خیلی شاکی هستیم.
کریچر در حالیکه به صف یک کیلومتری دفتر نگاه میکنه از فرط ناامیدی رو زمین میشینه.
مک بون:به جای اینکارا پاشو یه فکری بکن اگه بخوایم توی این صف وایستیم نیم قرن طول میکشه.
مک بون بعد از کیم فکر کردن میگه:آهان فهمیدم.
سپس رو میکنه به حیوانات و جانورانی که اونجا وایستادن و یه خرناس میکشه:وقت ناهاره منم خیلی گشنمه بزارید ببینم این جن مفلوک چه مزه ایه و حمله میکنه به سمت کریچر.
جک و جونورا که از دیدن این حمله وحشتزده میشن و همه با جیغ و داد صحنه رو ترک میکنن.
مک بون:حال کردی؟
کریچر در حالیکه به شدت از ضربه ی سم سانتور و جای پیچش پاهای مک بون مصدوم شده قادر به تکلم نیست.
مک بون:حالا بریم تو


ویرایش شده توسط دكتر فيلي باستر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۱:۱۰:۴۱


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶
#6
ولی نمیدانست باید چگونه محفل را پیدا کند...راه میرفت و فکر میکرد بدون اینکه بداند کجا میرود.
ناگهان در لحظه ای مرگبار دستی بر روی شانه ای قرار گرفت و او را از راه رفتند باز داشت.دستش را داخل ردایش کرد تا بلکه بتواند چوب جادویش را در بیاورد.ولی در همین لحظه شخص ناشناخته دستش را یقه او برداشت.هری برگشت و چیزی عجیب را دید.اسنیپ دوباره به سراغ او آمده بود!!
...................................
اسنیپ بدون مقدمه پرسید : خوب ! چه خبر بود ؟
هری بدون اینکه جوابی بدهد صورت عصبانی اسنیپ خیره ماند . اسنیپ گفت : می دونی که می تونم فکرتو بخونم و تو هم نمی تونی هیچ مقاوتی بکنی . پس بهتره خودت بگی .
هری با عصبانیت گفت : مرگ خوار ها توی وزارت خونه بودن ، ولدمورت هم همین طور .
هری این را گفت و دوباره به اسنیپ خیره ماند . اسنیپ بدون هیچ حرفی هری را رها کرد . بدون اینکه نگاهش را از هری بردارد عقب عقب رفت و بعد ... شترق ... دوباره هری مانده بود ساختمان های نا آشنای اطرافش .
هری دوباره بدون هدف با راه افتاد . هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای بال زدن پرنده ای نظرش را جلب کرد . هصدا از پشت سر او می آمد . هری با عجله بر گشت . ناگهان نور عجیبی صورتش را روشن . کرد هری با خوشحالی به پرنده نگاه کرد . انگار برای لحضاتی هیچ غمی در وجودش باقی نمانده بود . ققنوس دامبلدور روبروی هری خود نمائی می کرد ....
.............................................
هری دستش را جلو برد و فوکس روی ان نشست ،هری لبخند غمگینی زدو گفت :- از کجا می دونستی بهت احتیاج دارم؟فوکس منو ببرخونه ، جای که بتونم بایه محفلی ارتباط برقرار کنم .
فوکس از روی دست هری بلند شد و بالای سرش رفت ؛هری دم پرنده رو گرفت شعله های اتشی دورتا دور بدن او را فراگرفت و در چشم برهم زدنی ناپدید شدند.
.......................................
برای لحظه ای کوتاه نوری مانند صاعقه درخشید و ناپدید شد!...و هری در مخفیگاه محفل بود.نیمفادورا تانکس که خود را بشکل عجوزه پیری در آورده بود با دیدن هری یکه خورد و به شمایل واقعی اش در آمد!
_هری چی شده؟تو اینجا چکار میکنی؟چرا اینقدر پریشونی؟
_نیمفا خواهش میکنم سوال نکن!تو باید خیلی سریع همراه من بیائی...اتفاق بدی افتاده و تو باید کمک کنی...
----------------------------------------
هری:ببین مرگخوارا با لرد دوباره به وزارت حمله کردن پس بقیه کجا رفتن ؟تو میتونی پیداشون کنی
تانکس:راست میگی خدای من اونا بره یه ماموریت دیگه رفتن شاید بتونم خبرشون کنم من رفتم تو از اینجا خارج نشو
در هون لحظه تانکس خارج شد و طلسمی روی در اجرا کرد هری به دنبالش رفت اما در باز نمیشد
هری:نه حالا اینجا زندانی شدم من باید خودم رو به وزارت برسونم اعضای محفل نمی دونن اونا چه نقشه ای دارن
----------------------------------------
هری با نا امیدی به طرف صندلی هاک گرفته و نیمه شکسته ای رفت تا بر روی آن بشیند.چشمانش به بخاری قدیمی و سفالی خانه افتاد.به این فکر میکرد که 20 سال پیش پدر و مادر سیریوس اونجا در مورد چه چیزهایی صحبت میکردند.جای زخمش میسوخت.انگار داشت آتش میگرفت.
آتش!!!این کلمه را با صدای بلند گفت و به طرف بخاری قدیمی رفت تا شاید بتواند از طریق آن با یکی از محفلی ها ارتباط برقرار کند تا او را از آنجا بیرون بیاورد.این کار سخت بود ولی هری باید انجامش میداد!!
---------------------------------------
هری روبروی شومینه نشست . لحظه ای به اتش و صدای ترق ترق گوش داد و بعد به سرعت به خود امد . دستش را دراز کرد و مشتی از پودر پرواز را با خشونت داخل اتش ریخت . اتش زبانه کشید و به رنگ سبز در امد . هری که نمیدانست باید به کجا برود بدون ذره ای فکر کردن اولین کلمه ای که به ذهنش رسید را برزبان اورد :
_ پناهگاه !
هری سرش را درون اتش فرو برد . سرش بی وقفه شروع به چرخیدن کرد . وقتی از چرخیدن سرش فارغ شد چشمانش را باز کرد .
--------------------------------------
فضای اتاق نشیمن سرد و تاریک بود , هری تا به حال پناهگاه را اینگونه ساکت و خاموش ندیده بود...احساس بدی داشت مثل اینکه چشمانی مراقب او بودند.در همین افکار غوطه ور بود که ناگهان صدای قدمهایی را از طبقه ی بالا شنید.آرام دستش را درون ردایش فرو برد و چوبدستیش را بیرون کشید.صدای قدمها همچنان ادامه داشت و او را عصبی میکرد.



Re: دامبلدور چطور بلافاصله از اتفاقات افتاده در گودریک هالو باخبر شد ؟
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶
#7
کاملا با نظر شما موافقم دوشیزه اسنیپ فکر میکنم تنها توجیهی که میشه برای این غفلت دامبلدور در نظر گرفت این باشه که دامبلدور اونشب در حال انجام کار بسیار مهمی بوده و احتمالا پیتر هم از این موضوع باخبر بوده و با در جریان گذاشتن ولدمورت از غفلت دامبلدور سواستفاده میکنن و اونشب وارد عمل میشن.نکطه ی مهم اینه که دامبلدور مشغول چه کاری بوده که باعث شده از همچین مسئله ی مهمی غافل بمونه؟


ویرایش شده توسط دكتر فيلي باستر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۱۱:۴۰:۵۳


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#8
سلام ایگور جان امیدوارم تکلیف من مورد قبول واقع باشه این هم لینکه تکلیفم:
پاتیل درزدار
با تشکر دکتر فیلی باستر



Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#9
پاتیل درزدار امروز با تمام روزهای قبل متفاوت بود ازدحام زیاد در پاتیل درزدار باعث شده بود تا عده ای از بیرون و از پشت شیشه ها نظاره گر رویدادی باشند که در داخل مهمانخانه در جریان بود.
دکتر فیلی باستر روی صندلیش آماده نشسته بود تا به دستور اسنیپ برای انجام تکلیف درس طلسمها و وردهای جادویی وارد میدان دوئل شود.

محوطه ی دایره ای شکل و بزرگی در میان مهمانخانه از میزها و صندلیها خالی شده بود و جادوگران مشتاق و دانش آموزان مضطرب دورتادور این دایره را فراگرفته بودند.
اسنیپ نگاهش را به سمت فیلی انداخت و به او اشاره کرد که برای شروع دوئل وارد میدان شود سپس نگاهی به تماشاچیان مشتاق انداخت و پسرک جوانی را از میان تماشاچیان به داخل میدان دعوت کرد.
اسنیپ خیلی خشک و رسمی گفت:به هم تعظیم کنید و سره جاهای خودتون قرار بگیرید.
اسنیپ ادامه داد:با شماره ی سه شروع کنید....1....2....3

فیلی بدون مقدمه چوبدستیش را به سمت حریفش گرفت:اکسپلیار..
ولی حریف او زودتر ورد را تکمیل کرد:اکسپلیارموس
فیلی احساس کرد که چوبدستیش از دستانش خارج میشود ولی به سختی آنرا نگه داشت و فریاد زد:ریداکتو
پرتو قرمز رنگی از چوبدستیش خارج شد و به سمت حریفش به پیش رفت و از چند سانتی او عبور کرد.
حریف او بار دیگر چوبدستیش را بالا برد:انگورجیو طلسم به سرعت به دست آزاد فیلی برخورد کرد و دست سالمش را متورم ساخت.
دکتر که از خشم به خود میپیچید چوبدستیش را بالا برد و با دقت بر روی دست حریفش تمرکز کرد:اکسپلیارموس
چوبدستی حریفش از دستانش خارج شد و بعد از پروازی کوتاه با موفقیت در دستان فیلی قرار گرفت.

اسنیپ با همان لحن خشک و رسمیش پایان دوئل را اعلام کرد.



Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#10
برنامه ی های پزشکی دکتر فیلی باستر
قسمت اول:طریقه ی درمان کچلی
تیتراژه برنامه پخش میشه و دوربین زوم میکنه رو چهره ی دکتر فیلی باستر.
دکتر:سلام با شما هستیم با اولین قسمت از سری برنامه های آموزشی فرهنگی اجتماعی سیاسی هنری ورزشیه دکتر فیلی باستر طبق درخواستهای زیاد و متعدد شما دوستان ساحر و ساحره ما تصمیم گرفتیم اولین قسمت برناممون رو اختصاص بدیم به مسئله ی خانمان سوزه کچلی.تا من وسایل رو آماده میکنم شما برید سوال نظرسنجی مارو ببینید.
تصویر دکتر فید میشه و به جاش یه صفحه ی سیاه میاد که جملات نظرسنجی روش نقش میبنده:

به نظر شما کدام برنامه از سری برنامه های پزشکی دکتر فیلی باستر جذابتر بود؟

1_برنامه ی فردا
2_برنامه ی امروز
3_هیچکدام
4_هر سه مورد

برای شرکت در نظر سنجی کافیست به شماره ی 2 اس ام اس خالی بزنید.

دوباره دوربین دکتر فیلی باستر رو نشون میده که نیشش تا بناگوش بازه.
دکتر:خب ما برای طبیعیتر جلوه دادن درمان از یک بیمار کچل دعوت کردیم که توی برنامه شرکت کنن تا ما بتونیم طبق تئوریهای لازم پیش بریم.این شما و اینهم مصدوم...
دوربین میچرخه به طرف جایگاه مصدوم...ولدمورت در حالیکه دست و پاشو بستن و یه هلو رو فرو بردن تو حلقش روی صندلی نشسته و کلش از خودش روشنایی ساطع میکنه.
دکتر:خب برای درمان کچلی شیوه های زیادی وجود نداره چند روش که بابترین روشها توی دنیای نوین پزشکی هست رو با هم بر روی این بیمار امتحان میکنیم اولین راه اینه که با چکش سه بار محکم بکوبید درست وسط فرق سره بیمار به این صورت.
دکتر یه چکش از تو جیبش در میاره و به این صورت سه بار میکوبونه تو سره ولدمورت.
سره ولدمورت کبود میشه و شروع میکنه به ورم کردن.
همونطور که میبینید اینا مقدماتیه برای رویش موی سر...
قبل از اینکه روش دوم رو برای شما توضیح بده لازمه اعلام کنم تا کنون یک نفر در نظرسنجی امشب ما شرکت کرده که از قضا خود من هستم و این میتونه شروع بسیاری خوبی برای برنامه ی ما باشه به قید قرعه هم امشب سکه ای به من تعلق خواهد گرفت که مبارک صاحابش باشه.
خب دوستان از اتاق دنده اشاره میکنن که مصدوم به دلیل وخامت حالشون قادر به حضور در ادامه برنامه نیستن.
دکتر رو میکنه به اونیکی دوربین و لبخند بزرگی تحول میده:تا برنامه ی بعد خدانگه دار....منو نگا کن تو این شب مهتابی







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.