هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۰۱ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶
#1
نام:آنجلينا جانسون.

شغل:مدافع و كاپيتان سابق گريفيندور ولي در حال حاضر غاز مي چرونم.

سن:.18

تاريخ تولد:اگه دوست داري خودت ميتوني حساب كني.

جنس:مونث.

تحصيلات:فكر مي كنم تموم كردم.

رنگ چشم:مشكي.

رنگ مو:مشكي.

ظاهر:قد بلند و تقريبا لاغر.

گروه:گريفيندور.

نام پدر و مادر:اطلاعي ازش ندارم اگه ميدونين به منم بگيد.

چوب دستي:چوب درخت گيلاس و داراي هسته پر ققنوس.

جارو:آذرخش.

علاقمنديها:داد زدن سر اعضاي تيم كوييديچ و بافتن موهام به حالتي كه حملا كرمها رو تداعي كنه.

توانمدي:بازي كوييديچ و حمله به پاتر به خاطر تنبيه شدن توسط آمبرج و به راه انداختن داد و بيداد در سرسرا.

توضيحات:عضو الف دال.
----------------------------------------
با عرض پوزش هر كار ميكنم نوشته هام باز مي چسبن به هم!

تایید شد!
این گزینه باید تیک بخوره:
*فعال کردن شکستن خود به خود خط ها (پیشنهاد میشود که در حالتی که HTML مجاز است این گزینه را غیر فعال کنید)


ویرایش شده توسط melonia_N.M در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۰:۰۴:۰۲
ویرایش شده توسط melonia_N.M در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۰:۱۱:۴۹
ویرایش شده توسط melonia_N.M در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۰:۱۴:۲۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۲:۳۱:۱۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۵ ۱۱:۴۴:۰۳



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۹:۱۴ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶
#2
-------------------------------------------------------------اين داستان رو فقط براي خنده نوشتم و ارزش ديگه نداره و شايد در نظر بعضيها بي مزه باشه. البته به عكس جديد يه ربطايي داره.
(( داستان فرعي))
هري ورون توي باغ بزرگ ويزلي در كنار استخر كه تازه اونو تميز كرده بودند دراز كشيده بودند وآفتاب مي گرفتند رون در حالي كه عينك آفتابي جديدشو كه هري براش از مغازه مگلي خريده بود زده بود به هري گفت:به نظرت تا 3 روز ديگه كه عروسي بيله برنزه ميشيم هري جونم.
هري در حالي داشت به پشت مي خوابيد گفت :چرا كه نه عزيز جون راستي به فرد گفتي برامون لوسيون برنزه كننده بگيره اين يكي داره تموم ميشه .
-آره گفتم ماركه نيوا بگيره خوبه گلم.
-خوبه جونم بيا يه كم روغن بچه بمال به پشتم.
درحالي كه رون داشت پشت هري رو مي ماليد هرميون با جسم يابي كنار اونا ظاهر شد:
-پاق
رون:اوا …هرميون بند دلم پاره شد خواهر
هرميون در حالي كه چپ چپ به اونا نگاه مي كرد گفت:به جاي اين قرطي بازيا بلند شين برين يه سر به محفل ققنوس بزنيد اونجا كارتون دارن.
-هري در حالي كه داشت به بدنش با روغن مي زد گفت:وا…خوب چرا بهم اس ام اس نمي زنن من كه شمارمو به لوپين دادم. و در همون حال به رون گفت:مرده شورتو ببرن
باز زير بغلتو نزدي.
در هين حال بود كه خانم ويزلي با فرياد داخل باغ اومد و گفت :واي بچه ها غول زير شيرواني فرار كرده و داره مي ياد پايين فرار كنيد.
هري تازه در حال بلند شدن از زمين بود كه ناگهان حس كرد داره به حالت برعكس به هوا مي ره به سرعت سرشو برگردوند وبا ديدن غول كه اونو بلند كرده بود گفت:واي..چندش منو بگذار زمين .
وطلسم غول كشي رو كه لوپين بهش ياد داده بود اجرا كرد وغول كه در حال مرگ بود هري رو رها كرد وهري كه با مخ به زمين خورد عقلش اومد سره جاش.

وای چه اواخواهر شدن همه

الان من نقد کنم!؟
واسه خندیدن همینجوری خوب بود نسبتا ولی از نظر هری پاتری بودن....!!!!

حرف خاصی ندارم بگم...هم خوبی داشت هم بدی ولی فکر میکنم بهتره نقد نکنم!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۱۲:۲۲:۵۵



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۸:۵۳ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶
#3
مسئول عزيز توضيح منو در زير داستان بخونيد.با تشكر!
----------------------------------------------------------------------------
هري به همراه رون و هرميون در كنار جاده زيبايي كه تابلوي دره گودريك در كنارش خود نمايي ميكرد ظاهر شدند.هرميون آن طرف جاده را نشان داد و رو به هري گفت:واي بايد همين جا باشه.
هري به سمتي كه هرميون نشان داد نگاه كرد در مقابل او خانه نيمه خرابه و متروكي قرار داشت.با ديدن ساختمان گويي دستي نامري گلويش را فشار داد با صداي آرام رو به رون وهرميون گفت:آره طبق گفته هاي لوپين همين جاست و قبر پدر و مادرم پشت ساختمونه.
پس به سمت خانه حركت كرد و رون و هرميون كه با ديدن چهره هري ناراحت شده بودند به دنبالش راه افتادند.اطراف ساختمان خانه با بوته هاي بلند پوشيده شده بودهري درحالي كه داشت از ميان بوته بزرگي رد مي شدناگهان ايساد وبه رون و هرميون گفت:هي بچه ها اونجا رو نگاه كنيد.
درقسمتي از پشت ساختمان دو مرد بودند يكي كوتاه وخپل كه با حالتي جانور مانند در حال جستجو بين خاك بود وديگري قد بلند با موهاي روغن زده كه از دو طرف صورتش آويخته بود. هري با ديدن او نفرت تمام وجودش را پر كرد.آن مرد كسي نبود جز اسنيپ و ديگري پيتر پتي گرو.اسنيپ بالاي سر پيتر ايستاده بود وبا حالت هميشگي به پيتر گفت: لرد سياه با فرستادن تو موش كثيف ميخواست كار من زودتر انجام بگيره ولي اين جور كه به نظر ميرسه تو هم مثله پاتر به هيچ دردي نمي خوري.
هري زير لب زمزمه كرد:خائن
وبه سمت اسنيپ حمله كرد اما در ميانه راه رون وهرميون به زحمت موفق شدن هري رو نگه دارن .هري كه شدت براي رهايي بازوانش از دست آن دو تقلا مي كرد به آنها گفت:ولم كنين بزارين خودم بكشمش.
اسنيپ كه بر اثر صدا متوجه آنها شد به سمت آن سه برگشت وگفت:هري پاتر الان داشتم راجع به تواناييهاي تو با پيتر حرف مي زدم حتما اومدي تا قبر پدر از خود راضي ومادر گندزادتوببيني حيف كه من سعادت كشتنشونو نداشتم.
هري كه از شدت عصبانيت در حال انفجار بود با قدرتي عجيب رون و هرميون را عقب زد و در حالي كه به سمت اسنيپ ميرفت چوبدستي اش را بيرون كشيد ولي قبل از اينكه كاري انجام بده اسنيپ وپيتر به همراه شئ براقي كه از زمين پيدا شده بود نا پديد شدند.
----------------------------------------------------------------------------------
يه توضيح كوچولو براي مسئول تائيد:من ديشب كه اومدم تصوير جديد هنوز گذاشته نشوده بود به همين دليل راجع عكس قبلي نوشتم !اكه ميشه همين رو قبول كنيد! با تشكرا

هوم عیبی نداره ولی دیگه یدونه بسه دو تا نزن!
نسبتا پست خوبی بود....اندازش هم مناسب بود...
یه پیشنهاد!
دیالوگها رو تو یه خط جدید بنویس! مثلا اینطوری:

ناگهان ايستاد وبه رون و هرميون گفت:
- هي بچه ها اونجا رو نگاه كنيد!

یکی هم متن گفتاری و نوشتاری رو قاطی نکن...میتونه از کیفیت پست کم کنه! مثلا اینجا این مشکل رو داشت:
چوبدستي اش را بيرون كشيد ولي قبل از اينكه كاري انجام بده اسنیپ و پیتر به همراه......ناپدید شدند.

در زمینه پاراگراف بندی پست خیلی خوبی شده بود!!!

و آخرین حرف این که...تند نویسی بعضی وقتها باعث میشه بعضی حروف و فاصله ها جا بیفتن! و در نتیجه بعضی جاهای پست نامفهوم بشه! بهتره یکی دوبار آخرسر پست رو بخونی تا اینجور اشکالهای کوچیک اصلاح بشه!

تایید شد! میتونی معرفی شخصیت بکنی!


ویرایش شده توسط melonia_N.M در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۳ ۹:۱۱:۰۷
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۴ ۰:۵۷:۱۴



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶
#4
شبي در اواخر ماه سرد {سپتامبر} بود وباران شديدي مي باريد.در سرسراي مخفي كه براي {محافظت} از {جام }زرين جادويي بكار ميرفت صدايي بجز ضربه قطرات باران بر شيشه هاي پنجره هاي عظيم سالن به گوش نمي خورد و فقط صداي خروپف ملايم رون كه آن شب وظيفه نگهباني را بر عهده داشت گه گاه سكوت حاكم بر سالن را به هم ميزد. دالاهوف به آرامي وارد سالن شد وسريع نگاهي {تبهكارانه} به تمام سرسرا انداخت وبا ديدن نگهبان به خواب رفته لبخند {خشكي }حاكي از {رضايت} صورتش را پوشاند براي اطمينان از خواب بودن رون چوبدستي اش رابه سمت او گرفت و به آرامي زير لب زمزمه كرد:استيو پفاي
سپس سريع به {سراغ }جام رفت كه بر روي پايه اي بلند در وسط سرسرا قرار داشت آن را برداشت وبه زير جام نگاه كرد با ديدن{نشان شيطان }كه با شيئ{ تيز}در زير جام كنده شده بود شادي تمام وجودش را فرا گرفت وبا خود گفت:لرد سياه بخاطر آوردن جام براي من جايزه اي در نظر ميگيره. هنوز در افكار شيرين خود بود كه ناگهان فشار چوبدستي كسي را بر پشتش احساس كرد ...........................................

تایید شد!
البته بهتر بود ادامه دار نباشه.شما می تونید در تاپیک کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنید.موفق باشی


ویرایش شده توسط melonia_N.M در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۸:۳۵:۳۰
ویرایش شده توسط melonia_N.M در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱ ۱۸:۴۲:۴۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۲:۵۴:۵۴







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.