هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۷
#1
هاگوارتز در سبزی فرو رفته بود و درخشش خورشید روز تازه ای را در برابر دیدگان ملت جادوگر نمایان میکرد.درخت کهنسال هاگواتز در اوج بی حوصلگی کلاغ هایی را که اصرار داشتند بر روی شاخه های تنومدنش جا خوش کنند با شاخه هایش یکی پس از دیگری نقش بر زمین میکرد.در گوشه ای دیگر از هاگوارتز دامبلدور به همراه گروهی که همگی لباس کوییدیچ به تن کرده بودند به دور بطری نوشیدنی ماگلی که بر روی آن 50% ( ) به طور خفن و براقی به چشم می خورد و به نظر می رسید که منتظر چیزی هستند تا اینکه سرانجام دامبلدور طاقتش تمام شد و به حرف آمد.
دامبلدور:ببینم , پس این این اعضای اسلیترین چرا نیومدن؟؟مگه قرار نشد همه راس ساعت 9 انجا باشن؟
دنیس:ببخشید , جناب دامبلدور شما هم با ما میاین.
دامبلدور در حالی که موجی از خوشحالی و اشتیاق و در چشمانش موج می زد به طوری که باعث می شود دانش آموزان اطراف دامبلدور چند متری از او دور شوند پاسخ داد:
-بله , به هر حال اونجا مدرسه گلرت عزیز ....
رفتار دامبلدور به حالت طبیعی باز میگرده و ادامه میده:
-یعنی چیزه شما به یک سرپرست نیاز دارین.
دنیس:ببخشید پروفسور به خاطر دارید که گلرت کشته شده؟
دامبلدور:خوب خودش نباشه بچه هاش که هستن...اصلا اینا به شما چه ربطی داره ...اصلا انگار شما دوست داری....
اما قبل از اینکه دامبلدور صحبت هاش رو به پایان ببره لرد ولدمورت که به همراه بلیز و اسنیپ به سوی اونا میومد توجهشو جلب کرد.
دامبلدور:شما چرا لباس کوییدیچ نپوشیدید.اوونجا تعویض لباس خیلی خطرناکه حالا من گفته باشم.
لرد:من خودم میدونم ولی چون تو گفتی عوض نکردم.
دامبلدور بدون اعتنا به صحبت های لرد درحالی که به طرز خفنی ملت را از زیر نظر رد میکرد گفت:
-خوب همه آماده هستید؟؟میخوایم آپارات کنیم.
لرد:نخیر ما با شما نمی یایم
بلیز و اسنیپ:ما؟؟؟
لرد:بله , ما می خوایم سریعتر برسیم
دامبل در حالی که عینکش را صاف میکرد:
-تام , فکر نکنم راهی سریعتر از آپارات باشه؟؟
لرد:چرا هست ما می خوایم با قطار ماگلی بیایم
بلیز و اسنیپ: قربان خواهش داریم منصرف بشید

ایستگاه قطار

توده ای از موجودات مخوفی که ماگل نامیده میشدند با اشکال و پوشش های مختلف در میان هم می لودیدند و گاهی بیکدیگر بر خورد میکردند و لحظه ای می ایستادند و خیلی خوف یکدیگر را چند ثانیه ای می نگریستند و سپس عبور می کردند و البته اگر کمی هم عصبانی می بودند فهشی هم می دادند و کلا خیلی ارزشی بودند . لرد و دو مرگخوارش نیز در میان آنها پیش میرفتد و چند باری هم از لرد پرسیده شده بود که کجا دماغش را بدین فرم عمل کرده که پس از پرسش با آواداکداورا روبرو میشدند.
لرد:داره کم کم از اینا خوشم میاد , اصلا براشون مهم نیست بره بقیه چه اتفاقی افتاده.من تا حالا یه 5 تایی کشتم ولی اینا مرده ها رو بوق به حساب نیووردن.
لرد بسیار جذب زندگی ماگلی شده بود حتی برای اسنیپ هم جالب بود زیرا افرادی با موهایی عجیب می دید که بسیار کنجکاو بود بداند از چه روغنی استفاده کرده اند اما بلیز کمی نگران به نظر میرسید زیرا احساس می کرد به وسیله قطار نمی توانند به بلغارستان سفر کنند.سه جادوگر غرق در شگفتی بودند که سرانجام به قطاری رسیدند که به نظر میرسید راهی منچستر است.
لرد:خودشه با همین میریم بلغارستان
بلیز:قربان ولی این قطار مقصدش منچستر هست؟؟
لرد:بوقی این مقصدش منچستره ولی ما که مقصدمون بلغارستان هست.
بلیز:ببخشید ولی بنظرم مقصد قطار مهم باشه.
لرد:تو هنوز با زندگی ماگلی آشنا نیستی پس قبل از اینکه که با آواداکداورا روبرو بشی سوارشو.
بدین ترتیب سه جادوگر سوار بر قطار میشوند و پس از طی کیلومتر ها در منچستر قطار توقف میکند.ابتدا مقداری صدای ارزشی داد و بیداد به گوش میرسد سپس نور سبزی دیده می شود و سرانجام لوکوموتیو از واگن ها جدا شده و از ریل خارج میشود و به راه می افتد.

ساعت دو بعد نصف شب - درب ورودی مدرسه دورمشترانگ

آلبوس و سایر اعضای تیم چشم به انتظار لرد و دو همراهش هستند که لوکوموتیوی از دور نمایان میشود که لرد بدین وضع در حال راندن آن است و لوکوموتیو نزدیک میشود و سرانجام در مقابل درب ورودی توقف می کنند . بلیز و اسنیپ با صورت های زخمی از پنجره جلو به بیرون پرت میشون و لرد نیز پیاده میشود.
لرد:ما زودتر رسیدیم
ملت:
آلبوس:ما از صبح اینجا هستیم ولی تیم رو فقط کامل راه میدن.

بدین ترتیبآلبوس برگ خشکی را از ردایش بیرون می آورد و به آتش می کشید و لحظه ی بعد همه جارا آتش فرا می گیرد و از درون آتش قصری در مقابل تیم منتخب ظاهر می شود. آتش کم کم فرومی نشیند و ایگور و لشکری که بدنبال ایگور بودند به تیم منتخب نزدیک می شوند

لشکر پشت سر ایگور بعد از انجام چند صحنه رزمی-ارزشی یکصدا فریاد زدند:
-ما خیلی خوف و گولاخ و از همه مهمتر خشن هستیم
ایگور:سلام مهمانان عزیز.آلبوس چرا انقدر دیر کردی فکر کردم کلید به دستت نرسیده. راستی این بچه ها همه جز 10 مرد خشن دنیا هستن.
و ملت جادوگر اینجوری به لشکر چند صد نفری نگاه کرده و به این فکر میکردن که چجوری در قالب 10 نفر فشرده شده شدن.
ایگور:دوستان مسابقه جام آتش فردا برگزار میشه
دامبلدور:نه مثه اینکه اشتباه شده.ما اعضای جام آتش هستیم که بره برگزاری مسابقه کوییدیچ اوومدیم.
ایگور:من متوجه نمیشم پس چرا اعضای تیم کوییدیچتون رو نیوردین؟؟به هرحال بره ما فرقی نمیکنه ما فردا حاضریم یه مسابقه کوییدیچ باش ما داشته باشیم.
تو ذهن اعضای تیم منتخب:چه تیم آماده ای
ایگور با حرکت دستش مهمانا رو به درون مدرسه راهنمایی میکنه. فضای قصر پر از عکس های جادوگران هست که بر عکس هاگوارتز بر روی لوح های سنگی حک شده و در این میان تصاویر متعددی از گلرت گریندل والد دیده میشه.
دامبل:
ایگور:به سقف نگاه کنید.این یه شاهکاره جادویی هست. هرکس به اندازه توانایی های جادوییش تصاویر متفاوتی رو روی سقف میبینه.
همه افراد در کف مشاهده سقف بودن و هرکس به اندازه توانمندیهاش چیزی می دیده ولی در این میان تلاش های بلیز برای دیدن حتی یک بوق بی نتیجه میمونه.
افراد همان طور که در حال مشاهده سقف بودن پیش می رفتن تا اینکه ایگور تیم خسته رو به داخل اتاق هاشون راهنمایی میکنه.

روز مسابقه- اتاق مشترک لرد و دو مرگخوار همراهش

لرد سعی داشته رداش رو تعویض کنه اما تا اقدام به این کار میکرده یک دورمشترانگی از پنجره به داخل میپریده تا سرانجام لرد با نقشه ای هوشیارانه خودش رو خلاص میکنه.
-سلام قربان , من آلبوس گریندل والد ویزلی هستم . میشه کمکتون کنم
-فکر کنم بلیز کمک بخواد
هنوز جمله لرد تموم نشده بوده که یک صد نفری به داخل حجوم میبرن و در کمتر از چند ثانیه بلیز و اوونا ناپدید میشن و بدین ترتیب آخرین تقلاهای بلیز برای رهایی بی نتیجه میمونه.
اسنیپ:

محل مسابقه

زمین کوییدیچ در میان کوهای یخی قرار داره که مانند حلقه ای به یکدیگر متصل شده اند و جایگاه تماشاگران در داخل این کوه های یخی تراشیده شده .دامبل و ایگور در جایگاه اختصاصی آماده مشاهده مسابقه هستند.تیم دورمشترانگ بدون اینکه پرواز بکنند جارو بدست به همراه تعدادی چماق وارد زمین میشن
گزارشگر:بله بلاخره شیر مردان ما وارد شدن.ممد کرام...هری کرام...کرام ویزلی....بوق ویزلی....
دامبل:چه اسامی جالبی
ایگور: بره این هست که ما اینجا شخصیت های ساختگی رو هم تایید میکنیم
گزارشگر:...رونالدو بادجو ویزلی.....پرسی گریندل والد
ایگور:این نوه ی گریندل والد بزرگ هست.
دامبل:
در یک لحظه ورزشگاه غرق در هیاهوی میشه و ویکتور کرام پروازکنان در حالی که برای تماشاگران دست تکون میده وارد میشه.
گزارشگر:سرانجام مرد تیم اول تیم ما اومد "ویکتور کرام"....بله تیم هاگواتز هم اینجا هستن که ما اسماشون رو نمیدونیم البته جلوی من اسماشون نوشته ولی علاقه ای نداریم که بدونیم اسمشون چیه...فقط یکی از مهاجماشون بنام بلیز زابینی غیبش زده از یابنده تقاضا میشود با سلامت کامل وی رو تحویل بده.

و بدین ترتیب بازی آغاز میشه.اعضای تیم هاگوارتز گل های پیاپی رو به ثمر می رسوندن اما تیم دورمشترانگ هنوز در گوشه زمین ایستاده بودن در یک لحظه چیزی توجه لرد که جستجوگر بوده رو جلب مبکنه و به سمت اون میره و از ورزشگاه خارج میشه.
لرد:چه زرده حتما خود گوی زرین هست
دامبل:من ندیدم گوی زرین رو هم آزاد کنید؟؟
ایگور:اون که تو جیب کرام هست
دامبل:ولی این خلافه قوانینه
ایگور:نه اینجا قوانین کمی متفاوته.ما گوی زرین رو تو جیب جستجوگر تیم میزبان میزاریم.شاید باورت نشه آلبوس ولی ما تو همه بازی های خونگی بردیم......

ایگور در حال تعریف بوده که کرام گوی رو از جیبش بیرون میاره و در دستانش محکم نگه میداره و بار دیگر ملت به هیاهوی و انجام کارهای ارزشی مشغول میشن.

گزارشگر:بار دیگر افتخار آفریدیم...ملی پوشان.....

شب همان روز

زمین کوییدیچ در تاریکی فرو رفته.نسیمی ملایم میوزه و حرکت درختان اطراف ورزشگاه تنها صدایی هست که شنیده میشه همه رفتن , هنوز خبری از بلیز نیست و لرد هم هنوز برنگشته.

اسنیپ تنها وسط زمین کوییدیچ نشسته و در حالی که بغض در گلوش جمع شده به نقطه ای که آخرین بار لرد رو در اونجا دیدن , خیره شده.


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۷ ۱۸:۳۸:۴۸
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۷ ۱۸:۴۱:۲۴

تصویر کوچک شده


Re: بعد از تمام شدن سری کتابهای هری پاتر چه قدر به اونها سر میزنید؟
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷
#2
شاید براتون عجیب باشه ولی من هیچ کتاب هری پاتر رو بیش از یکبار نخوندم و نخواهم خوند , چون بنظرم وقتی آدم میدوونه آخر یه کتاب چی میشه دیگه چه دلیلی داره چند بار دیگه کتاب رو بخونه البته همین یکبار خوندن هم باعث شده نتونم تو خیلی از بحث های هری پاتری شرکت کنم


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷
#3
سوروس در حالی که با تعجب خانه را برانداز میکرد به یاد مرگخوارا افتاد که به دنبالش هستند بنابراین تصمیم گرفت که قبل از اینکه مورد لطف لرد قرار بگیره از خانه خارج بشه.
ایگور در رو باز کرد اما با صحنه عجیبی روبرو شد:
بارتی در حالی که جارویش را در دست داشت به ایگور لبخندی زد و وارد خانه شد.
بارتی:ایگور لرد تو رو هم فرستاد...بقیه کجان..راستی ایگور رو...
اما قبل از اینکه جمله اش رو به پایان برسون به یاد اورد که فرد مورد نظر لرد در مقابل او ایستاده و مانند بوق او را نگاه می کند اما قبل از اینکه بخواد عکس العملی از خودش نشون بده توسط نوری که از چوبدستی ایگور خارج شده بود از هوش رفت و ایگور بدون هیچ اعتنایی به بارتی به درون خیابان پا گذاشت.

در افکار ایگور:بهتره برم سراغ دامبل جان..تا یه جایی تو محفل بهم بده

مدتی بعد , مکانی خفن در دور دست ها:

دو جادوگر در امتداد راهرویی تاریک پیش می رفتند تا به اتاقی رسیدند.جادوگر اول که تقریبا شبیه به جغد بود(این سیریوس هست ) دیگری را به درون اتاق هدایت کرد.

سیریوس:ایگور خوشحالم که آدم شدی.
ایگور که به نظر میرسید به دنبال چیز خاصی است:پس کو دامبل؟؟
سیریوس:بوقی یعنی تو بعد این همه مدت نمیدونی دامبل مرده؟؟
ایگور:مرده ...پس من بره چی دارم محفلی میشم.بدون دامبل من با....
سیریوس:نگران نباش ما اعضای بهتر از دامبل رو داریم ما****و ****و **** رو داریم
ایگور که هیجان زده تر از قبل به نظر میرسید:پس بریم
سیریوس:کجا؟؟
ایگور:انجمن خصوصیتون.
سیریوس:نه جانم مگه مسخرست...عضویت در محفل قانون داره , گزینش داره , الافی داره

چند ساعت بعد محل گزینش محفل:

ایگور در حالی که سعی میکرد ابتدای صف را ببیند پشت سر آخرین نفر ایستاد.
ایگور رو به نفر جلویی:ببخشید چقدر طول میکشه؟
-فعلا باید منتظر بمونی تا عله زاده(قابل توجه افراد بوق این آل...پاتر هست) تشریف بیارن
ایگور:خوب کی میاد؟
-دیروز اوومده فکر نکنم تا هفته دیگه بیاد.
ایگور:حالا اگه بیاد سریع ما رو راه میندازه.
-نه جانم.اول باید اوونایی که دفعه اولشون هست عضو میشن رو رد بکنه بعدش به دفعه دومی ها امیدواری بده که دفعه سوم قبول میشن....
ایگور:خوب چه کاریه.شاید یکی دفعه اول استعدادشو نشون بده.
-نفرمایید آقا..بره محفل زشته...مردم چی میگن...

اطراف هاگوارتز:

سه مرگخوار که در هوا با جارو در حال پرواز هستند از ارتفاع خود می کاهند و سرانجام فرود می آیند.

بلیز در حالی که جاروش رو در دست داره و با دقت به هاگواتز نگاه میکنه:از اینجا به بعد باید بیشتر مراقب باشیم
باب:بنظرتون چه بلایی سر بارتی اومد


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۰ ۱۸:۵۰:۰۷

تصویر کوچک شده


Re: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۷
#4
بنده تمایل به عضویت در یک تیم کوییدیچ دارم



شما عضو کوییدیچ هستی ، برای ورود به یکی از تیم ها باید با کاپیتان تیم صحبت کنی و بعد اینجا اعلام کنی !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۸ ۱۸:۰۰:۵۳

تصویر کوچک شده


Re: در مانگاه سوانح کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ شنبه ۳ فروردین ۱۳۸۷
#5
سوژه جدید

دوربین بر روی عله پاتر در حالی که با یک دست آلبوس سوروس رو رو که بر روی شونه هاش انداخته نگه میداره و با دست دیگش از منو مواظبت میکنه و به سرعت در راهرو بیمارستان در حرکته زوم میشه و موزیک غم انگیزی به گوش میرسه و پس از چند لحظه پرسی ویزلی در مقابل دوربین مشاهده میشه.

پرسی:بله بینندگان عزیز , همانطور که در تصاویر مشاهده میکنید آلبوس سوروس پسر عله کبیر امروز در اثر بر خورد پشت سر هم 5 بازدارنده به صورت وی بدین وضع که مشاهده میکنید در اومده و از هوش رفت به هرحال این اتفاق بازتاب های زیادی داشته و تا این لحظه که عله وارد بیمارستان شده بیش از نیمی از کارکنان بیمارستان رو به دیدار جزایر بلاک مشرف کرده.

باز دوربین بر روی عله که در مقابل پذیرش بیمارستان ایستاده زوم میشه.

عله:پسرم داره میمیره یه کاری بکنید.
ساحره مسئول:اسم پسرتون
عله:آلبوس...
ساحره:متاسفم ما اینجا ها رو راه نمیدیم
عله در حالی که بدین وضع در اوومده از بخش اول اسم پسرش صرف نظر میکنه و میگه :ببخشید یعنی , سوروس...
ساحره:متاسفم ما اینجا جاسوس دو جانبه ها رو راه نمیدم
عله پس از این که بدین وضع در میاد ساحره مربوطه رو هم به جزایر نامبرده میفرسته و در حالی که پسرشو بر روی دوش داشته وارد نزدیک ترین اتاق میشه.

درون اتاق:

عله به تخت های پر یک نگاه سطحی میندازه و تختی رو که پیرمردی روش هست که دستاش دور گردنش پیچ خورده و انگشت سوم از پای چپش تا دو بند حدود سه سانت در درون دماغ راستش رفته نظرشو جلب میکنه و به طرفش میره و کلا به وسیله منوی خود حذف شناسش میکنه و پسرش رو که تخم چش راستش از دهنش در اومده بوده و تخم چش چپ تو یکی از گوشهاش بوده و کلا دماغ نداشته رو روی تخت میخوابونه و شروع به داد و بیداد و ارزشی بازی میکنه.

در این لحظه تعدادی دکتر و تعدادی پرستار وارد اتاق شده و به طرف تخت آلبوس...پاتر میرن و بدنبال اوون گروه فیلم برداری و پرسی نیز وراد میشن.

دکتر در حالی که مضطرب به نظر میرسیده چوبدستیشو به طرف آلبوس.. پاتر میگیره و میگه: 100000 واتیوس

دززززززت(صدای تولید شده در اثر برخورد ورد به آلبوس)
متاسفانه اتفاقی نمیفته
دکتر:10000000000000000000 واتیوس
دزززززززززززززززت
متاسفانه باز هم اتفاقی نمیفته
دکتر عرق پیشونی خود رو پاک ممیکنه و میگه:100000000000000000000000000000 واتیوس
دزززززززززززززززززززززززززت

برای بار سوم هم اتفاقی نمیفته اما در این میان پرسی اصرار زیادی داشته که با آلبوس.. پاتر مصاحبه کنه

پرسی:چه توصیه ای برای جوون های هم سن و سال خودت داری؟

پرسی منتظر جواب بوده که عله از پشت وی رو مورد هدف قرار میده و راهی جزایر بلاک میکنه.

دکتر در حالی که عینکش رو بر میداشته میگه: متاسفانه پسرتون مرد.

عله:

عشک در چشمان عله جمع میشه و پس از بلاک کردن دکتر شروع به انجام کارهای ارزشی میکنه و در این میان احساس میکنه همه چیز تقصیر نویسنده هست و وی رو هم بلاک میکنه.

=================
خارج از متن از درون جزایر بلاک:

بلیت نویسنده رول:من غلط کردم.منو از اینجا بیارید بیرون تا داستان رو ویرایش کنم و پسرتون رو زنده نگه دارم

جواب بلیط:شما بخشیده شدید.طی 10 دقیقه آینده بچه من برنگرده حذف شناسه میشید.

بلیت دوم نویسنده رول: ممنون.میشه من آیدی یاهوی شما رو داشته باشم

جواب بلیط: نه

نویسنده در اثر ضایعگی بیش از حد:

====================
ویرایش داستان( از اوونجا که دکتر عینکشو بر میداره) :

دکتر:خوشبختانه به خیر گذشت و پسرتون زنده میمونه اما صورتش ما میتونیم چشماش رو به وسیله ورد ها پیشرفته به حالت اولیه برگردونیم ولی دماغش رو نمیتونیم کاری بکنیم شما باید هرجور شده تا یک هفته آینده یک فرد داوطلب که زنده باشه و سایز دماغش به پسرتون بخوره پیدا کنید تا عملش بکنیم. فقط توجه داشته باشید تا یک هفته دیگه امکان پیوند هست


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۳ ۲۰:۲۵:۱۴
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۳ ۲۰:۲۶:۴۹
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۴ ۸:۲۶:۰۴
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۴ ۸:۲۶:۰۷
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۴ ۸:۳۰:۵۱

تصویر کوچک شده


Re: خبرگذاري سياه : VDNS
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۶
#6
محفلی ها سر انجام سر و سامان گرفتند اما به چه قیمتی؟؟

با افتتاح محل اسکان محفل , ملت ارزشی و خز و بوق محفل در حالی که سر از پای نمی شناختند به محل جدید اقامت خود وارد شدند اما با صحنه عجیبی روبرو شدند که همه آنها را بوقاند و آنها را سرخورده تر و ارزشی تر از قبل کرد.

در واقع محل اقامت محفل بیشتر شبیه به خرابه بود و امکانات بوق آن به کسی اجازه نمی داد که آنجا را یک مقر فرماندهی بنامد. در این میان میراث فرهنگی دنیای جادوگری نیز به دنبال تصاحب این مکان می باشد.

تصویری که مشاهده میکنید توسط یکی از قدرتمند ترین افراد خبرگذاری سیاه به هنگام تدریس درس جنگاوری که استاد درس خود سیریوس بوده گرفته شده.

تصویر کوچک شده

همانطور که از تصویر بر می آید تمام ملت در اوج نا امیدی و انزجار و از این قبیل موارد به سر می برند و در تصویر مشاهده میشود سرپرست محفل , سیریوس بلک , نیز خود بسیار شوکه شده و انتظار بیش از این ها را از وزارت داشته به طوری که در یکی از مصاحبه های خود به طور مشکوکی می گوید:

"ما آن زمان ها که در عالم طیور به سر میبردیم آشیانه ای بس مجلل تر از این ویرانه داشتیم"

البته این گفته وی باعث شد تا صاحبان منو گرد هم آیند در مورد وی تصمیماتی بگیرند.

نکته آخر گفته سارا اوانز می باشد که می پرسد:

"این همون انجمن رویایی هست که می گفتید؟!!"

این جمله نشان می دهد که سیریوس قول مکان باشکوهی را به اعضای محفل داده بوده است شد گشت گردید....

و اما لرد گرانقدر در این باره می گوید

"محفل خود همچون ویرانه بود/است/خواهد بود"

-------------------------------------------

تذکر:اوون کلاه زرده در تصویر آلبوس سوروس....پاتر هست.


تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶
#7
موضوع جدید: سفره هفت سین

زمستان سرد و خز سر انجام در حال جمع کردن اسباب واساسیه بود و بهار بار دیگر از راه دور آپارات میکرد و ملت به این تکرار بی پایان فصل ها عادت کرده بودند و خود میدانستند هر چند خز است اما چاره ای جز تحمل ندارند.ملت اسلی مانند هر ملت دیگر(نکته فوق کنکوری:هر جمعیت بیش از سه نفر را میتوان ملت نامید) از آمدن بهار خوشحال بودند و در پوست خود نمی گنجیدند تا آنجا که بلیز یک بار تصمیم گرفته بود که جراحی پلاستیک انجام دهد و سر انجام اینکه مقدمه بس بوق بود و اصل داستان این بود:

-درون تالار اسلی , جمعه(6 روز مانده به عید) , ساعت 10 صبح-

تعداد کثیری از اعضای اسلی بر روی صندلی خود لم داده بودند و از پنجره بیرون را نظاره میکردند و به خود افتخار می ورزیدند که بدین زودی مدرسه را تعطیل کرده و دیگر سر کلاس نمی روند.در میان تنها بلیز در حال کلنجار با مانتی بود که متاسفانه به این علت که آنی مونی آذوقه سالانه تالار اسلی را نوش جان کرده بود هیچ چیز برای صبحانه نخورده بود و سعی داشت بلیز را به عنوان صبحانه میل نماید تا اینکه اسنیپ وارد تالار شد و توجه همگان را به خود جلب کرد.

اسنیپ با نگاه سرد همیشگی خود به حرف آمد:مدرسه رو که تعطیل میکنید , کوییدیچ رو هم که می بوقید , این فصل رو هم که گذاشتید گریفی ها اول بشن حداقل این یه دفعه یه فعالیتی نشون بدید.مدیر مدرسه به مناسبت فرا رسیدن بهار یه مسابقه راه انداخته که هر گروه باید یه سفره هفت سین قشنگ آماده کنه و برنده گروهیه که کاملترین و زیباترین سفره رو داشته باشه.
ملت:چه مسابقه بوقی
اسنیپ:خودمم میدونم بوقه ولی همینه که هست.انتظار دارم نهایت تلاشتون رو بکار بگیرید.از الان یه هفته تا عید وقت دارید.

اسنیپ این رو میگه و از تالار خارج میشه هنوز درب تالار بسته نشده بوده که ملت اسلی به یکباره به صدا میان و جنجال عظیمی بر پا میشه تا سرانجام پس از چند ساعت ملت توافق میکنن که مدیریت این برنامه به عهده بلیز باشه.بدین ترتیب ملت دست بکار میشن و به دنبال تهیه سفره میگردن و سرانجام در روز دوشنبه سفره اسلیترینی مهیا میشه که عبارت بوده از:
سنجاق سر مادربزرگ بلیز یکی از سه میراث خانواده زابینی ها که نسل به نسل منتقل میشده , مقداری سیر سوخته باقیمانده از از غذایی که هفته پیش بلا درست کرده بوده , عکس سالازار اسلیترین , ساندویچ تخم مرغ با سس مخصوص , چند تار از سیبیل های هوریس اسلاگهورن مرحوم و یک صندلی(البته ملت اسلی باهوش تر از این حرفا هستند و میدونن که صندلی با س صابون هست نه با س سینی و اوون صندلی رو اونجا گذاشته بودن تا از سوروس اسنیپ خواهش کنن که بیاد و به عنوان ششمین سین روش بشینه) و همفتمین سین هم خود سفره بوده.

در این میان تنها بلیز با خرسندی به سفره نگاه مییکرده و از نتایج کار راضی بوده اما بقیه تحمل نگاه کردن به سفره رو نداشتن حتی مانتی هم راضی نمیشده کل سفره رو به عنوان میان وعده قورت بده.بنابراین بار دیگر اعضا شورا تشکیل میدن و نتیجه میگیرن که سفره ای جدید تشکیل بشه و بلا مدیریت تهیه سفره رو بر عهده داشته باشه.بلا نیز پس از تحقیقات و برنامه ریزی های فروان در حالتی که ملت رو در تالار جمع کرده بوده مراحل تهیه سفره رو اعلام میکنه:

بلا:خوب توجه داشته باشد.سکه رو قرار شده اینیگو ایماگو در اختیار ما قرار بده , سیب هم پس از رایزنی های فراوان با آنی مونی قول داده که به شرط واگذاری نصف آذوقه سال دیگه یک سیب جور کنه اما سماق و سمنو تنها در تالار خصوصی ریون وجود داره و سنجد و سیر هم در تالار گریفیندور قرار داره ما باید دو دسته بشیم و شبانه به این دوتالار بریم و بقیه مواد سفره رو به سرقت ببیرم

ملت: نه
بلا:آره


تصویر کوچک شده


Re: خادمان لرد سياه به هم مي پيوندند(در خواست مرگخواريت)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
#8
فرم عضویت:

نام و نام خانوادگی:سوروس اسنیپ

سابقه ی عضویت در مرگخوارها:
بنده قبل از این که به علت عدم فعالیت از سطح ایفای نقش شوت بشم سابقه ی خدمت به لرد سابق رو داشتم و از آثار باقی موندش می توان به امضا اشاره کنم

سابقه ی عضویت در محفل ققنوس: نفرمایید لرد محترم.بنده و محفل.اگر چه رولینگ بنده را به اشتباه محفلی جا زد و جمعی از اسنیپ های سابق محفلی بودند ولی در اصل ما از همان بچگی زیر سایه لرد بزرگ شدیم.

هدف از عضویت: خدمت صادقانه تا پای جان

سوالات اختصاصی:

1. آیا حاضرید در راه خدمت به لرد جان خود را فدا کنید؟چرا؟
بله

2. نظر شما درباره محفل قق چیست؟
اجتماعی از افراد خز و ارزشی است

3. بهترین و مناسبترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟
هر راهی که بیشتر مورد خشنودی لرد واقع شود

لینک یک پست

منم حدس ميزدم كه رولينگ اشتباه كرده باشه.وگرنه شما كسي نبودي كه به لرد سياه خيانت كني.اميدوارم ديگه نشنوم عاشق يكي از اون سفيدها شده باشي.از ارباب ياد بگير.
تاييد شد.



مرگ‌خوار بشد!!!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۶ ۱۶:۰۵:۰۴
ویرایش شده توسط [fa]راجر دیویس[/fa][en]Roger Davies[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۶ ۲۰:۰۶:۳۸

تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
#9
ایگور همچنان به نامه نگاه میکرده و به این فکر میکرده که آیا واقعا ازدهایی به نام نوربرتا تا به این اندازه ارزشیه که هنوز نمیدوونه مهریه چیه؟؟
مدتی در فکر بوده که ناگهان به یاد میاره که لرد جامعه در بیمارستان در حال جان دادن هست و اوون اینجا نشسته. بنابراین در اندک زمان ممکن به سوی بیمارستان آپارات میکنه.

درون بیمارستان:

بلیز در حال کلنجار رفتن با بچه ی عجیب الخلقه پیتر هست.
بلیز:اسمت چیه کوچولو؟
بچه پیتر:به تو چه
بلیز:چه نازی تو...
بچه پیتر:تو هم خیلی جیگری....
بلیز که کم کم احساس میکنه این بچه واقعا خطرناکه اوون رو به دست باباش میده
بچه پیتر:شمارمو گذاشتم تو جیبت.تماس بگیر با هم بیشتر آشنا بشیم.
تو فکر بلیز که تقریبا گیج شده بود:آیا من واقعا جیگرم..آیا اوون واقعا دختره...آیا بچه پیتر میدوونه قزوین کجاست....

بلیز در همین افکار بوده که ایگور از راه میرسه و در همون لحظه دکتر نیز از اتاق عملی که هم لرد و هم آلبوس داخلش بودن بیرون میاد.و ملت مضطرب دورش جمع میشن.
دکتر در حالی که سعی میکرده بر اعصابش مسلط باشه:متاسفانه در حین عمل در اثر اشتباه یک پرستار فوق ارزشی استخوان های لرد و و آلبوس از ناحیه سر به هم جوش خورده و الان طبق تشخیص جمعی از دکتران فوق ارزشی این دو نفر شدن دوقلوی بهم چسبیده و اما خبر بدتر اینکه ما در اینجا توانایی عمل کردن اوونها رونداریم و باید ببرینشون خارج تا از هم جداشون کنن

بلیز:مگه اینجا خارج نیست
دکتر:نه جانم , خارج خیلی دوره.تازه خیلی آدم باید مایه دار باشه تا بره خارج .فکر کنم آدم باید حداقل یه صندوق گنج داشته باشه تا بتونه بره خارج مداوا بشه.

ملت و از جمله بلیز بسیار در حال کف کردنو و تاسف و از این حرفا بودن و به این فکر میکردن که چگونه این همه گنج گیر بیارن.
در همین حال که بلیز نگران بوده بچه پیتر بهش نزدیک میشه.
بچه پیتر:عزیزم تو خودتو نگران نکن.راستی تو گفتی من خیلی نازم.....
در این لحظه بلیز به این نتیجه میرسه که بچه پیتر بطور مادرزادی میدونه قزوین کجاست و تا حد امکان از اوون دوور میشه تا به تاسف خوردن ادامه بده.

ملت همچنان تاسف میخوردن اما در این بین ایگور بطور خفنی در فکر فرو رفته بوده.
تو فکر ایگور:
سلول مغز شماره یک:ما قراره به چی فکر کنیم
سلول مغز شماره دو:اصلا فکر چیه؟
سلول مغز شماره سه:هی بچه ها سلام من اوومدم.(تریپ انسان های ارزشی خز کننده چت باکس)

از اونجا که مغز ایگور بیش از این سلول نداره و این سه سلول هم در سطح بوقی از هوش میباشند پس تفکرات ایگور بی نتیجه میمونه اما وجدان ایگور که بسی رشادت طلب و فعال و طرفدار حذب و از این حرفا بوده به این راحتی تن به شکست نمیده و دست به کار میشه.
وجدان ایگور:ایگور تو باید گنج ها رو در راه لرد جامعه فدا کنی.ایگور فراموش نکردی اوون چقدر به تو قدرت داد.ایگور تو به لرد مدیونی.....

همچنان که همه خفن در حال فکر کردن بودن ایگور به حرف میاد:......
----------------------
آیا ایگور حرف وجدانش قبول میکنه؟؟
آیا ایگور نتایج تفکراتشو بیان میکنه؟؟
آیا کسی این پستو ادامه میده؟؟
آیا چی میشه؟؟


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۳ ۱۶:۴۰:۲۱

تصویر کوچک شده


Re: اسم گذاری برای کتاب های هری پاتر !
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶
#10
1.هری پاتر و ایستگاه اسرار آمیز

2.هری پاتر و میراث مار زبان

3.هری پاتر و حقایق باورنکردنی

4.هری پاتر و نبرد سه گانه

5.هری پاتر و مرگ غیر منتظره

6.هری پاتر و ناسپاسی شاهزاده

7.هری پاتر و تسلط سفیدی


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.