هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۷:۴۲ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷
#1
نام :آراگوگ


لقب: آری

دليل شما براي انتخاب اين لقب چيست؟هم مخففه آراگوگه هم مخفف آرین!

در چه گروه هايي عضو هستيد؟باشگاه هافلپافی های اصیل ، مرگ خواران.

در چه گروه هايي قبلا عضو بوديد؟محفل ققنوس - الف.دال - مرگ خواران - موسس دار و دسته ی اوباش بورگین - ناظر هم بودم!

در صورتي كه در هريك از اين گروه ها سمت و يا نشاني داريد و يا داشتيد ذكر كنيد. در گروه اسلایترین که بودم بهترین عضو تازه وارد - در هافلپاف یک بار بهترین عضو تازه وارد یک بار هم فعال ترین عضو - همچنین یک بار هم اسکار هالی ویزارد رو راه انداختم.

آيا قبلا ناظر انجمن بوديد؟ اكنون چطور؟بله ولی اکنون خیر

در صورت دادن جواب مثبت انجمن را نام ببريد.ناظر انجمن های تالار اصلی ، تالار اسرار ، هری پاتر به زبان فارسی ، ایستگاه کینگزکراس به عنوان تائید کننده نمایشنامه ها ، شهر لندن ، خانه ریدل ها ، تالار خصوصی ریدل ها (زیر سایه علامت شوم)

چه نوع مهارت هايي براي فعاليت در ارتش داريد؟( علاوه بر رول نويسي )

نقد رو می تونید روی من حساب کنید.

آيا در صورت لزوم در راستاي خدمت به ارتش ، حاضريد كه با يكي از گروه هايي كه در آن عضو هستيد به مقابله بپردازيد؟ حتي اگر اخراج شويد؟

خیر

لينك يكي از بهترين پست هاي رولي كه تاكنون ارسال نموده ايد را درج كنيد.
لینک
يك نمايشنامه در مورد موضوع زير بنويسيد : ( غير ادامه دار )

فرض كنيد كه در يك قصر جادويي زنداني شده ايد. در 20 تا 30 خط خود را آزاد كنيد.

از نفس هایش بخار بیرون می زد... تا جایی که می توانست خود را به در و دیوار قصر شوم می کوبید و هر دری را امتحان می کرد ... ولی فایده ای نداشت! او در اینجا محکوم به فنا شده بود.
از چهره اش نامیدی و یاس را می شد به خوبی تشخیص داد ، چوب جادویش در اینجا هیچ کاری نمی توانست بکند ... در اینجا جادوی چوب خنثی شده بود.
جادوگر بی رمق بر کف سنگی سرد و بی روح افتاد.سرفه ای خشک کرد و سعی کرد خاطراتش را مرور کند.
بعد از چند دقیقه ناگهان از جا پرید! توانسته بود راه حلی پیدا کند ... شاید قصر می توانست جادوی چوب را دفع کند ولی جادوی ذهن را نه!
بنابراین تمرکز کرد ... آنقدر که ابروان سیاهش در هم گره خوردند و چینی بر پیشانی اش افتاد سرانجام قصر گویا که یخی باشد در مقابل نور داغ خورشید قرار گرفته باشد شروع به ذوب شدن کرد.
مرد با تابش اولین اشعه های لذت خورشید چشمانش را از فرط شادی بست!


وقتی �


Re: نحوه برخورد،فکر کردی کی هستی!؟
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۷
#2
هوووم ... ببینم نکنه من اشتباه می بینم یا شما اشتباه موضوع رو درک کردین؟
ببینید اول به اونایی که فکر کردن منظور من شخص حقیقی پرسی ویزلی هست باید بگم که اشتباه کردن ... درسته ولی ببینید من پرسی رو یک گروه حساب کردم ... یک گروه از کاربرا ... منظور من پرسی ویزلی حقیقی نبود ( متاسفم من اسمتون رو بلد نیستم ... واسه همین حقیقی می گم ) منطور من یک گروه از کاربرایی بود که خب من ازشون خوشم نمیومد . می خواستم بکشمش به رول ، به فیلم. اشتباهه اگر بخواین بگین که منظور فیلم پرسی ویزلی بوده!

در ضمن من حاضرم همین جا اگر به پرسی حقیقی توهینی شده معذرت خواهی کنم ... بلاک و اینا هم برام مهم نیست...

و ببینید من تو کف یک چیزی موندم ... اینکه هرچی میشه میرین سر بلاک ... چرا شما نمیرین و پست رو پاک نمی کنین ؟ چرا شخصیتش رو له نمی کنین ...؟ چرا میرین سر بلاک منفور؟ عجیبه!

کلماتی مثل باید قانون بدم ، یا وجود در کارهای دیگر ، تنها مربوطه به شخصیت پرسی حقیقی نیست ... خیلی های دیگه هستن... شما دارین گندش می کنین ، بدجور!

ببینید اگر منظور من پرسی ویزلی حقیقی بود ، همون اول جای اسامی نمی نوشتم ، مجهول ، شاید باس مینوشتم عام ، یا چی دیگه ... ولی منظورم عام بود!نه مجهولی پرسی حقیقی!

باز هم یک معذرت خواهی گنده به پرسی اگر فکر میکنه فقط مربوطه به شخص ایشون بوده
و یک معذرت خواهی هم به هافل

اگر فکر می کنید ، بلاک بهترین راهه ... منم باید مثل شما فکر کنم ... قانون جادوگران همینه


وقتی �


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
#3
اون قدیم قدیما!
دو مرد باوقار ، در حالی که چوب هایشان را در دست می فشردند به یکدیگر نگاه کردند.
یکی از آنها هدبند بارسلونا (!) رو به پیشونی زده بود و پشت موهاش سیخ شده بودند و شلوار سبز ارتشی ، اونم از نوع گشاد پوشیده بود.

دیگری زنجیر نقره ای رنگی بر دست آزادش قرار داشت. خلال دندانی سبز رنگ بر دندان های طلائی رنگش جا خوش کرده بود یقه پیرهون چارخونه اش باز بود و موهای سیاهش زده بود بیرون ( جوواد خالص!)

_ هو ، موگوم ژیگولی ، او ، گیاهو که موگفتن منبع خِطِره کجایه؟
و با لبخندی مرموزانه به مردی که هد بند زده بود و ژیگولی نام داشت نگاه کرد.
_ نومودونم ، وِلی فکر کونوم که کنار او آبشار قدیمیه یه.

کمی بعد ، کنار آبشار قدیمی
آبشاری زیبا و براق از کوه های لغزنده به پایین میریخت و شبنم هایش بر گلبرگ های صورتی تنها گل زیبای آنجا با ملایمت می نشست.
_ به به! چه هِوایی! موگوم ای همو گیاهیه ژیگولی؟
_ هو ، همویه نینی!
سپس با آرامش به گل نزدیک میشه و به 30 قدمی گل دلربا میرسه.
سپس نینی درحالی که از چشمانش برق شرارت به بیرون می پرید زیر لب با لحن سردی خطاب به گل گفت :
_ ای پدر سوخته ! پس تو بودی خوار مادر مارو ذات الریه ول میدادی!!! کو او گلبرگ جلفتو وا کو!
گل:
نینی به هیچ وجه تحت تاثیر قرار نگرفت...شجاعت و غلبه بر احساساتش آنچنان بین مردم دهکده از بین رفته اشان چجا افتاده بود که حتی لحظه ای هم بر ذهنش خطور نکرد که به گل حتی دست بزند.
بنابراین یک اخ تف جانانه به طرف گل از بخت برگشته انداخت و گفت:
_ کو در اون گلبرگت که بسته یا! ( بستست ) وازش کو ، هوی ژیگولی وخسب اینجا ببینوم ای چه مرگشه باید بفهموم که مرگش چیه!

ژیگولی لخ لخ کنان به طرف نینی رفت که فاصله اش را با گل حفظ کرده بود.میدانست که نباید بیشتر از 30 قدم به گل نزدیک باشه ، چون ذات الریه میگیره.

_ ژیگول ، تو طلسمه بیهوشو رو او اجرا کو ، مویوم سعی موکونوم شهدش رو بکشوم بیرو!

کمی بعد
ژیگول و نینی با احتیاط شیشه ای که حاوی شهد گران قیمت گیاه بود و تنها ماده ای بود که میتوانست ذات الریه را خنثی کند را در خورجین الاغ پرنده (!) خودشان می گذارند و میروند تا ادامه کفتر بازی خودشان را بر روی پشت بوم خونه ننه بزرگشون ادامه بدن

2)
مسلمه که ژیگانتوس نومونیا!
خب بابا دلیلش رو می خوای بدونی؟ این که نشد ، ببین ما انقده بچه های خوبی هستیم که درستون رو تموم و کمول خوندیم و توی درس هم به همین نکته که ژیگانتوس نومونیا خطرناک تر از دارک پرسیکا هست اشاره کرده بودین ، ماهم همونو نوشتیم تو تکلیفتون!
رو نوشت برابر اصل است!

با احترام!


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱ ۷:۴۴:۲۲

وقتی �


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۹:۰۳ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
#4
تکلیف اول
گویی شب ، صبح شده بود ... دود و آتش آنچنان از خانه ای سوخته به بیرون فرار می کرد که گویی می خواست تمامی نیلگونی شب را با رنگ جهنمی خود برباید.

مردی با چهره مضطرب درست رو به روی خانه در حال سوختن قرار گرفته بود... چوب دستی اش را آنچنان محکم در دست گرفته بود که دور انگشتانش سفید شده بود.
مرد با عجله از این طرف به آن طرف میرفت و ناگهان صدای جیغی توجهش را به خانه جلب کرد.
_ آیا کسی زنده بود؟
تصمیمش را گرفت ردای دوده گرفته اش را محکم به دور خود پیچید و وارد خانه آتش گرفته شد.

دود تمامی خانه را در بر گرفته بود و تمامی اثاثیه های موجود در خانه در زیر آتش جلز و ولز می کردند.
دوباره همان صدای جیغ!
مرد دستش را کمی تکان داد و با صدایی که می شد اضطراب را به راحتی در تشخیص داد فریا زد : آگومنتی!
آتشی که راهش را سد کرده بود بلافاصله بعد از برخوردش با آب فیس فیسی کرد و بخارش از پنجره های باز خانه بی رون رفت.
کمی جلوتر درست در راهرویی که منبع جیغ می رسید دودی عظیم قرار داشت ، دوباره چوبش را تکان داد و زیر لب طلسمی را گفت . برقی نقره ای درست در وسط دود زده شد و دود پراکنده در اطراف قرار گرفت.

در اتاق را باز کرد و دختری بیهوش را بر روی تخت دید . موهای طلایی بر هم ریخته اش دود گرفته بود و دستان ظریف و کوچکش می توانست دل تمامی سنگ دلان را نرم کند.

مرد ، لبخندی گرم زد سپس طلسمی را اجرا کرد ، ماسکی سفید رنگ درست دهان و بینی کوچک دخترک را پوشاند . طلسمی دیگر که منجر دستکش بود بر دستان کوجک دخترک قرار گرفت تا مانع سوختگی آنها شود.
سپس مرد دخترک را بغل کرد و در اتاق را باز نمود و با شتاب از خانه بیرون رفت.

آتش آرام گرفته بود و ماه ، انوار نقره ای رنگش را بر زمین می تاباند.
درختک همچنان غرق در خواب و بیهوشی بود.
مرد پارچه ای سفید از نوک چوب دستیش خارج کرد و دخترک را بر روی آن خواباند ، سپس زیر لب گوی با خود حرف میزد گفت :
_ بخواب ، من مادر و پدرت را به دستور لرد سیاه کشتم ولی ، تو زنده ای ... افرادی که دارای چنین سرنوشتی هستند کم نیست!
سپس آهی کشید ، از جا بلند شد و در تاریکی قیرگون شب ناپدید شد.

تکلیف دوم
نمی توان مواد غذایی را با جادو ساخت ، زیرا که مواد غذایی هر کدام از چندین مواد دیگر ساخته شده اند ، هرچند میتوان چندین مواد اولیه را خودمون آماده کرده و با جادو آنها را به یک ماده غذایی تبدیل کنیم.

تکلیف سوم
اکثر چیزهایی را که به اقتصاد ضرر میزنند را نمیتوان به وجود آورد :
1.پول 2.چوب های جادویی دیگر 3.البسه

با احترام فراوان.


وقتی �


Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۹:۴۴ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
#5
در حمام زنانه!!!
بخاری شدید ، فضای پر از سر و صدای حمام را در بر گرفته بود...آب ها به شدت به اطراف پاشیده میشدند و دوربین هرچه سعی میکرد به علت بخار بسیار زیاد نمی توانست از صحنه فیلم برداری کند!

صدای شلپ و شلوپ آب ها همچنان به گوش می رسید که ناگهان صدای جیغی ، جو حمام را متوجه خود کرد!
_ عنکبوت ، عنکبوت ، چقدم گنده است! عنکبوت!
این جمله کافی بود تا دیوار های برق افتاده حمام با صدای جیغ ، ترک برداشته و خطر ریزش هم داشته باشد... عنکبوتی غول پیکر در حالیکه لبخندی بر لبانش نقش بسته بود ، مانند شیری که منتظر طعمه خود باشد منتظر ماند تا بخار آب فروکش کند.

کمی بعد
بخار آب فروکش کرده بود و لبخند آراگوگ از لبانش رخت بر بسته بود...تنها ساحره ای که مانده بود ، مادام پادیفوت چاق بود که بی توجه مشغول گرفتن سونای بخار بود
آراگوگ درحالیکه سرش رو به دیوار می کوبوند زیر لب با صدایی خشمگین گفت : آخه چرا باید این بادمجون دور قابچین خرفت ، چاق از بین اون همه ساحره بمونه؟
_ چون منتظره تا یک عنکبوت رو با ضرب یک طلسم نفله کنه!
صدایی خشن ، و تقریباً مردانه از پشت سر آراگوگ شنیده شد. آراگوگ در حالیکه با ترس و لرز آب دهانش را قورت می داد رویش را برگرداند و به مادام پادیفوت عظیم الجثه نگاهی انداخت و گفت: ماشالا ، این از اون سیفیتاست که باید واسه آلبوس دامبل بفرستمش ! مطمئنم آلبوس خوشش میاد

طلسمی همراه با فریادی نا هنجار فضای سنگین حمام را غرق در نور و فریاد کرد. آراگوگ با یک جهش ناگهانی از طلسم کشنده مادام پادیفوت ، این هرکول عظیم ، این رخش سم طلا () که برای وی فرستاده بود فرار کرد .
نوبت آراگوگ بود ، با نیش های زهرآگینش آنچنان تاری را به طرف مادام فرستاد که می توانست استخوان های فیلی را در یک ثانیه خورد کند هرچند افسوس که مادام با طلسم دفع ، تمامی تار ها را به طرف عنکبوت بخت برگشته برگرداند! عنکبوت راه فراری نداشت! چند ثانیه بعد در حالیکه مانند دیوانه ای زنجیری زنجیر پیچ شده باشد بر کف استخر خیس افتاد. مادام قهرمان ، در حالیکه دمپایی هایش لخ لخ صدا می کردند بی توجه از کنار آراگوگ که تقلا می کرد رد شد و در سونای خشک را باز کرد تا دوباره کمی سونای خشک بگیرد!


وقتی �


Re: خبط بزرگ Warner Bros
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۷
#6
اینی که شما میگی درست ولی وقتی هری پاتر و محفل ققنوس ، وقتی که بازی openworld بود ، لذتی که گردش در هاگوارتز داشت ، استفاده از راه های میانبر و نوع ایجاد طلسم نمی شد از EA اشکالی گرفت.

البته کمپانی R هم در بازی ساختن ماهره ولی ببین Harry Potter و محفل ققنوس خیلی عالی از آب در اومد... در ضمن EA کمپانی بزرگی هست ، از کاراش میشه به The Sims ، NFS، و ناشر بازی بزرگCrysis اشاره کرد که کم چیزی نیست و هر کدوم از بازی هاش یک شاهکار از آب در اومده.



وقتی �


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۹:۵۹ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۷
#7
مهی غلیظ بر اطراف گورستان مرده و بی روح حاکم بود. شبنم های سرد و بی روح بر روی علف های هرز و بلند با بی خیالی نشسته بودند.
ماه بی فروغ و خسته انوار نقره ای رنگش را بر سنگ قبر های خاکستری و کثیف می تاباند.

در مه شخصی با ردایی سیاه در حالی که به آرامی گام بر می داشت و سایه اش همچون غولی بر پشتش بود به کنار گوری رفت و در کنارش زانو زد.
_ آه ، بالاخره آلفرد قبرم را آماده کرده است ... اینجا همان جایی است که باید به پیشواز مرگ بروم.
صدایش محزون و غمگین ولی خونسرد و آرام بود. با پشت دست ، عرقی را که بر پیشانی اش نشسته بود را پاک کرد ، تا چندی بعد خود را در آغوش آرامش خواهد دید ... در آغوش مرگ!

دقایق همچون ساعت هایی ممتد و طولانی برای مرد که همچنان در کنار قبر زانو زده بود می گذشت و سرانجام ، مرد سرش را با صدای خش خش ملایم و آرام بالا آورد.

مردی بود عظیم الجثه که بخار از دهانش همچون بازدم اژدها بیرون می آمد...در دستش داسی بود برنده و بزرگ که می توانست به راحتی مرد را به دو تکه تقسیم کند. ردای سیاهش آرام آرام چون قدم مرگ بر روی برگ ها کشیده می شد و به سمت مرد می آمد.

لبخندی بر لبان مرد نشست. بعد از آنهمه مصیبت بالاخره به آرزوی خود رسیده بود ، مرگ هم اکنون با هیکل عظیمش در برابر او ایستاده بود و سایه اش تمامی پیکر مرد را در بر گرفته بود .

مرد برای آخرین بار خنده ای از سر دل کشید و کمی بعد فرشته مرگ چون کارش را انجام داد بود از کنارش گذشت و جسد بی جان مرد را به حال خود رها کرد.


وقتی �


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۷
#8
1000 سال قبل از میلاد ، قبیله جادوگران بدوی
آفتاب سوزان ، چون دستی نوازش گر کلبه های کاهگلی را با انوار طلایی خود منور می کرد.
جادوگرانی بدوی ، با لباس های نیم تنه و کفش های از جنس برگ درخت مو به پا در تردد بودند.

درست در کلبه ای کوچک ، ولی مزین به انواع جمجمه های حیوانات و پوست های خشک شده ، دو جادوگر در مقابل هم نشسته بودند.
در چهره یکی از آنها تشویش و اضطراب و در چهره دیگری خونسردی و آرامش موج میزد.
مردی که تشویش داشت و این را نیز میشد از صدایش به خوبی تشخیص داد به جادوگر رو به رویی اش با صدایی اندوهگین گفت : هی ... نمیدونم ، واقعاً نمی دونم و نمی تونم هم که خودم رو درست کنم؟ آخه چرا باید دختر رئیس قبیله به خاطر لوچ بودن چشمام درخواستم رو رد کنه؟ نظر تو چیه هارولد؟
هارولد با لبخندی بر لب کف دستش را بر پشت دوست نگرانش کوبید و گفت : بهت که گفتم آرتور ، نباید نگران باشی... من میتونم با تغییر شکل چشمات رو درست کنم و تو نباید نگران باشی ، حالا سر جات بنشین ...

آرتور با چهره ای مشوش ، در حالی که لبش را گاز می گرفت بر روی زمین تمیز نشست تا ببیند از دست رفیق شفیقش چه کاری بر می آید.

هارولد چوب دستی اش را که بی شباهت به تکه ی درخت خشکی نبود به طرف چشمان مضطرب آرتور گرفت و سعی کرد تا ذهنش را متمرکز و خالی از هر گونه پریشانی ای بکند ، سپس بعد از چند ثانیه که آماده شده بود زیر لب زمزمه کرد " اینفینیت "
در یک ثانیه ابرو ها و مژه های آرتور از میان برداشته شده بود ولی گویا هارولد طلسمش را خوب اجرا کرده زیرا که آرتور هیچ دردی رو احساس نکره بود.
سپس دست دیگرش را به دور چوب دستی چرخاند و این بار مردمک های آرتور ناپدید شدند.
_ هی ، هارولد ، من نمیتونم هیچ جا رو ببینم ؟ چرا این اتفاق افتاده؟ میتونی کم ... کمکم کنی؟
هارولد که گویا میخواست تشویش آرتور را دور کند زیر لب با صدای که گویا فشاری سنگین بر وی تحمیل شده است گفت : آخراشه ، آرتور ، به دختره فکر کن!
و سپس هارولد ورد نهای را با یک حرکت سریع زمزمه کرد.
مردمک های هارولد برگشته بودند ولی این بار درست در سر جای خود ، همانند مردمانی عادی که به خواستگاری می روند و به خاطر چشمان لوچشان جواب رد نمی شوند.
لبخندی از سر تشکر و مهربانی بر لبان آرتور نشست.


یک مثال برای یک تغییر شکل ابتدایی (توسط ماگل ها یا جادوگران فرق نمی کنه ) بزنید.(غیر رول) (2 امتیاز)

ماگل هایی که در سانحه های وحشتناک و غیر قابل برگشت دچار سوختگی های شدید می شوند ، به بعضی از پزشک های جراح ماگلی مراجعه کرده و با استفاده از فقط چاقو های برنده و بعضی مواد شیمیای زیبایی را به پوست نابود شده خود برگردانند.

با احترام.


وقتی �


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۷
#9
تکلیف 1
1071 میلادی
مردی ریشو همراه با عصایی بلند هم اندازه قدش که صلیبی بود آهنی رو به روی جمعیتی عظیم ایستاده بود و با صدایی لرزان که به سختی در میان آن جمعیت شنیده می شد نطق سخنرانی می کرد.
_ آی ملت ، وای ملت ، به تاراج بردند ، آی ملت ، بشتابید ، مقبره مسیح را نابود کردند ، ویران کردند ، عرب های بی تمدن غارت کردند ، وای بر شما اگر نشتابید!
ملت : خب ما الان چه کار باید بکنیم ای پاپ بزرگوار؟
پاپ در حالی که از عصبانیت صدایش می لرزید چندین فحش روانه آنها کرد و با عصا کوبوند تو سر خودش و ملت رو خوشحال کرد.

اگوست ١٠٩٦
سپاهی عظیم روانه شهر مقدس یا اورشلیم بودند . همچون گروه رمه هایی که به دنبال غذا باشند خطی سیاه از سپاهیان بی شمار مسیحیان سلحشور در دشت بی آب و علف اورشلیم دیده می شدند.

خیمه اعراب
_ جمال چهره تو حجت موجه ماست !
_ الله اکبر
_ لا اله الی الله
_ مرگ بر آمریکا

عربی شکم گنده با سبیلی به پهنای دست خر (!) بر بالای منبر ایستاده بود و داشت خطبه اول نماز جمعه رو می خوند.
_ این است مشکل ما ، مشکل ما موی پسران است ، بستر دختران! دختران فراری که الهی خدا حفظشان کند ... یعنی چیزه الهی خدا از مشکلات حفظشان کند مشکل ما هالیوود است ، نه جنگی که پیش رو داریم ، انشاالله امداد های غیبی ما را کمک می کنند ، نیست ما مسلمان هستیم ، فقط همینجوری برای ما کمک های غیبی می آید .
ملت : برو بابا!

ژوئیه 1099
مسیحیان با اراده ای راسخ و قوی همچون فولاد در برابر اعراب کم تعداد و خوشخیال به معجزه ایستاده بودند.
عرب شکم گنده با شمشیری که در دست داشت فریاد زد : هم اکنون خواهیم توانست معجزه خداوند را ببینیم!
در همین موقع یک کفتر از بالاش رد میشه و یک پی پی میکنه رو کلش!

چهار ساعت بعد
مسیحیان در اورشلیم نشستند و به جسد های اعراب خوش ذهن الی الخصوص به ریششون میخندن!

2)
آراگوگ با یک لبخند تا بناگوش جلوی استاد ایستاده و یک تعظیم می کنه که استاد از انعطاف بدن عنکبوت تعحب میکنه.

آراگوگ : خدمت شما استاد ، من این نوشته رو از توی کتابخونه به دست آوردم و خدمت شما هم باشه ، باشد که مورد رضایت استاد قرار بگیرد.
و طوماری رنگ و رو رفته و چرمی را در برابر استاد گذاشت و دوباره تعظیمی نمود.
_ و در ضمن در آخر پوستر نیز عکسی طراحی شده از سوژه می باشد که آن را ضمیمه طومار کرده ام.
نقل قول:
درسال ١٠٩٥ میلادی جنگ‌های صلیبی میان مسلمانان ومسیحیان آغاز شد. جنگ‌های صلیبی به جنگ‌هایی گفته می‌شود که در آن مسیحیان برای رهایی بیت المقدس از دست مسلمانان در قرون یازده و دوازده میلادی بدان دست می‌‌زدند. نخستین کسی که لوای جنگ را برافراشت راهبی بنام پطرس از اهالی گل (فرانسه بعدی) بود. جنگ‌های صلیبی هشت جنگ است که در جنگ اول و چهارم هیچیک از پادشاهان اروپایی دخالت نداشتند و فقط نجبا و اصیل زادگان بودند که بر صلیبی ‌ها فرمانروایی می‌‌کردند. غیر از جنگ اول در باقی جنگ‌ها مسیحیان از مسلمانان شکست خوردند. در سال ١٠٩٥ میلادی پاپ اورین دوم همه مسیحیان اروپایی را مجبور کرد تا علیه ترکان مسلمان قیام کنند و شهر اورشلیم (بیت المقدس) واقع در فلسطین را اشغال کنند. در همان سال، سپاه بزرگی مهیا و رهسپار نخستین جنگ صلیبی گردید. عده زیادی از جنگجویان صلیبی در طول سفر خطرناک از اروپا تا خاورمیانه جان خود را از دست دادند. آنها که زنده ماندند در سال ١٠٩٩ م بیت المقدس را تسخیر کردند. بین سالهای ١٠٩٩ تا ١٢٥٠ میلادی شش جنگ صلیبی دیگر رخ داد ولی در هیچ یک از آنها صلیبیان موفقیتی به دست نیاورند.

تصویر کوچک شده


وقتی �


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۸:۳۳ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۷
#10
همیشه خانه های کوچه شروود ساکت و خالی و تهوع آور بود.رفت و آمدی نمی شد و زندگی هیچ جریانی نداشت ، ولی درست در آخرین خانه کوچه شروود انواع نور ها مه غلیظ حاکم در محیط را از خود میراندند.

خانه ای که منبع نور بود ، خانه ای خاک گرفته با اثاثیه ای بود که بر رویشان پارچه ی سفید و کثیفی کشیده بودند. کف اتاق پر از خاک بود و فقط کاغذ دیواری های خاکستری رنگ و پاره پوره دیوار لخت خانه را تزئین بخشیده بود.
مردی درست در وسط خانه و چهار زانو بی توجه به خاک گرفتگی زمین نشسته بود و سخت سرگرم کار بود.

بر روی زمین جعبه ای مسطح از اعداد 0 و 1 نامفهوم قرار داشت و فردی که بر روی آن طلسم هایی اجرا می کرد با مهری همچون مهر مادر به فرزند به آن خیره شده بود.

مرد به هم ریخته و ریخت پاش بود و موهای خاکستری رنگش بر روی پیشانی عرق کرده اش ریخته بود و هر ازگاهی لبانش رابا دندانش گاز می گرفت.

سپس رنگی بنفش از جعبه مسطح به بیرون ساطع شد و مرد ، آهسته گویی با فردی دیگر در اتاق صحبت می کند با صدایی زیر و خشن لب به سخن گشود : آه ، بالاخره موفق شدم ، بالاخره توانستم که منوی مدیریت را اختراع کنم. صفر یک هایی را که از جهان مشنگی آموخته بودم با معلومات خود مخلوط کرده و این را به وجود آوردم ، دیگر از آن کنترل دستی خبری نیست ، این منوی هوشمند مدیریت است.صفر و یک های عزیزم ، منوی عزیزم!ولی... من اونو باید تا زمان عرضه عمومی از دستبرد دور نگه دارم ...
و مانند فردی که چیز عزیزی را بخواهند از وی بگیرند جعبه مسطح را در بغل گرفت.
_ آه ، حال فهمیدم ، بانک گرینگوتز بهترین مکانیست که من می توانم در آنجا حسابی باز کنم.
سپس با قدم های آهسته از خانه خارج شد و خانه را در تاریکی وهم انگیز خود رها کرد.


وقتی �






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.