هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۵:۲۸ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۶
#1
عکسهای عروسی بارتی کراوچ و جولیا تراورز پخش شده است؟!

شب گذشته چند عکس بر روی شبکه جهانی اینترنت پخش شده است که از گمان میرود مال بارتی کراوچ و جولیا تراورز باشد.
جولیا تراورز همسر سابق فنریر گری بک که چند روز گذشته با پسر فنریر گری بک یعنی بارتی کراوچ ازدواج نمود.انها 3 روز پیش مراسم ازدواجشان را در تالار عمومی اسلیترین جشن گرفتند.و خبر رسیده که صاحب فرزندی دختر به نام فاطیما شده اند!
در چند روز اخیر اخباری مبنی بر پخش شدن عکسهای ازدواج این دو زوج به گوش میرسد.حال مصاحبه ای را با شوور اسبق جولیا انجام دادیم که با وی در مورد این عکسها صحبت شده است.
گزارشگر:سلام جناب گری بک،آیا این عکسها واقعا مال جولیا همسر و بارتی پسر شماست؟
فنریر گری بک:باسلام تمامی عزیزان .....اره راست میگن من خودمم دیدم.......البته بگم این عکس کمی روتوش خورده و عکس اصلی که من رو نت گذاشتم رو دستکاری کردن!
خ:یعنی شما این عکسها رو روی نت قرار دادین؟
فنریر:من چنین چیزی گفتم؟........آقا شایعست قبول نکنین.....چه حرفا؟
خ:خودتون گفتین؟!
فنریر:آقا حرف دهن من نذار.........نکنه بدنت خارش پیدا کرده؟
خ:بی خیال باب.......خب عکسها چه تغییراتی روشون اعمال شده؟
فنریر:خب اولش که صورتهاشون با نرم افزارهای فتوشاپ ویزارد تمیز شده وگرنه صورتهاشون طوری هست که نشه بهشون نگاه کرد.........من همیشه وقتی با جولیا زندگی میکردم پارچه رو صورتش مینداختم بعد زندگی میکردم!
خ:در مورد بارتی چی؟
فنریر:اون که ابروهاش رو برداشتن........زیرش چهار پایه گذاشتن وگرنه اون قدش نیم متره!
خ:این تنها عکسی هست که پخش شده؟
فنریر:نه بابا من عکسهای خیلی خفنشونم دارم !
خ:میشه ببینم؟
فنریر:برو بی ناموس ..........خیلی بی ناموسی .........نکنه از هافل پا شدی اومدی خبرنگاری؟به عکس زن و بچه من چی کار داری؟
خ:باشه خب کاری باری نداری من برم بچه ها میگن بیا رولت رو تو هافل بزن!
فنریر:برو پسر برو خوش باش
----------------------------
عکسی از جولیا و بارتی در عروسیشان!
تصویر کوچک شده

----------------------------
عکسی از فرزندشان فاطیما!
تصویر کوچک شده

----------------------------
به دلیل خفن بودن عکس از دادن عکسهای بیشتر معذوریم!


همانا شما به علت پست بي ناموØ


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
#2
به غیرت قزوینیم بر خورد !
---------------
فنریر با خوشحالی به سوی خانه حرکت میکرد،او تعطیلات خوبی را گذرانده بود و امنسال در فصل شالیکاری به رشت رفته بود تا نهایت استفاده را از این ایام پر برکت ببرد.
به سمت چپ پیچید و وارد کوچه شهید مالدبر شد،هیجان زیادی داشت تا برسد به خانه،او باید سال بعد بارتی پسرش را هم با خود ببرد تا اینگونه بتواند سنن قزوینی را به وی به بهترین وجه ممکن بیاموزد.
دم در رسد و وسیله ای را وارد سوراخ کرد و در باز شد.
-بارتی پسرم......جولیا جیگرم..........
اما جوابی نشنید،به طبقه بالا که اتاق خودش و جولیا در ان قرار داشت رفت.
دوباره وسیله ای را درون سوراخ کرد و در باز شد......درون اتاق کسی نبود.....اتاق نامرتب بود......به اطرافش نگاه کرد ....تنها اتاق یک تغییر درونش رخ داده بود و ان هم روی دیوار بود.......آری قاب عکسی که باعث شد فنریر از تعجب خشکش بزند.
کمی جلو تر رفت تا بتواند عکس درون قاب را ببیند..در دلش مرلین مرلینه میکرد که اشتباه دیده باشد.....وقتی نزدیک شد تنها چیزی که دید .....پسرش بارتی بود که کت و شلوار دامادی پوشیده بود وکه جولیا را با لباس عروسی اش در اغوش گرفته بود.....
----------------
پا به میدان شهر گذاشت باید هر چه سریعتر خود را به او میرساند،شاید او میدانست چه اتفاقی افتاده است،وحشت تمام وجودش را فرا گرفته بود،این امکان نداشت.
به ساختمانی بقزرگ رسید و از در وارد شد،پله ها را در نوردید و به اتاقی رسید که رویش نوشته بود»قاضی القضات شیخ الشیوخ کالین کریوی«وارد اتاق شد.
-شیخ به دادم برس...تمام زندگی ام بر باد رفت
-چه شده است پسرم ...آیا در ایام شالیکاری کامیاب نشده ای؟
این را مردی از پشت میز گفته بود،او از جایش بلند شدو با فنریر دست داد.
فنریر:ای کاش اینگونه میشد شیخ
شیخ:چه شده است بگو؟آیا اشتباها در قزوین پولت افتاده و درخواست امداد غیبی داری همی؟
فنریر که اکنون میلرزید گفت:ای کاش در میدان قزوین خم میشدم اما این ننگ بر من نمیشد.
کالین اینک متوجه خطر شده بود،وقتی یک قزوینی این حرف را بزند یعنی وضعیت خوفناک است،دیگر چه رسد به فنریر که مقام »ارباب حلقه ها ؟«داشت!
فنریر:پسرم بارتی را میشناسید؟
شیخ:اری...آیا کس به وی تجاوز نموده است؟
فنریر:ای کاش میکردندش ولی این ننگ را به بار نمی آورد.......زنم جولیا را چی میشناسید؟
شسیخ:اری ..همی میشناسمش!
فنریر :تو از کجا زن منو میشناسی ای بی ناموس؟
شیخ:پسرم من عقدتان کردم ...یادت نمیآید؟
فنریر:هووووم.آری راست میگویید...یادش بخیر آن موقع چقدر جوان بودید.یادتان میآید.....
شیخ که متعجب شده بود گفت:این خاطرات را از خود دور نما....بگو چه حادثه اینقدر تو را اشفته ساخته است؟
فنریر که دوباره متوجه شده بود سرش را پایین انداخت و با شرم ساری گفت:زنم با پسرم ازدواج کرده اند.
شیخ ناگهان از صندلیش پایین افتاد ..بعد از مدتی از پشت میز بیرون امد و طوری که دستانش میلرزید گفت:ننگ از این بدتر نمیشود.......همی اگر تو میمردی من تو را ملامت نمیکردم.
فنریر که غضب در چهره اش نمایان بود گفت:حال من از مرده بدتر است یا شیخ.....اما غیرتم به من اجازه مردن نمیدهد....آیا میتوانید انها را برایم پیدا کنید؟
شیخ کمی در فکر فرو رفت و بعد بشکنی زد،
پتق
یک عدد نورممد دم در ظاهر شد.
-همی چه کاریست برایتان انجام دهم؟
-میروی می پرس و جو میکنی که بارتی کراوچ و جولیا تراورز کجا هستند.......زود بر میگردی!
-چشم
و با صدای پتقی غیب شد.

2 ساعت بعد
شیخ الکالین:پسرم تو میخواهی با آنها چه کار بکنی؟
فنریر:به اشد مجازات میرسانمشان!
پتق
و نور ممد ظاهر شد.
-همی شیخ به من اطلاع رسیده است که آـنها برای تعطیلات رفته اند به جزایر قناری.دیگر امری نیست؟
_برو ای نور والا..افرین بر تو
پتق.........
شیخ رویش را به طرف فنریر که انگار آتش گرفته بود کرد
-چه کار میکنی؟...میخواهی چند ممد کماند برای یاری ات بفرستم؟
-آری همی میخواهمی....متشکرم شیخ شما در حق من پدری کرده اید.
شیخ لبخند ملیحی بر لبانش نشست.

-----------------------
خب نامرده زنمو که پروندید!حالتون رو میگیرم!اما خب اینم یه سوژه شد واسه این تاپیک......
امیدوارم سوژه رو به شهادت نرسونید!از ایجاد فضای تخیلی پرهیز کنید ....
خواهشا طوری ادامه بدید که فنریر دنبال ان دو است و انها بعد از دیدن فنریر میفهمن و فراری میکنن و ............


همانا شما به علت پست بي ناموØ


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶
#3
گزارش میتینگ امروز!
اول بگم که ملت خیلی نامردید گفتین 4 میاین بعد ساعت 5 پیداتون میشه!

ساعت 10 دقیقه به چهار بود که دم درب اصلی پارک ملت رسیدم!هیچ جادوگر و ساحره ای نبود!
بعد از یه رب سگ چرخ(و به قول ایگور .... چرخ)اسکاور پیداش شد.چون نه من میشناختمش نه اون البته عکس هاش رو دیده بودم واسه همین اول بهش چیزی نگفتم و گفتم شاید نباشه و از این حرفا اما بلاخره رفتم پیشش و احوالپرسی و دو نقطه دی!
بعد از کلی علافی در گرمای داغ و زنگ زدن به چند نفر توسط میلاد جان بلاخره هوریس اومد!
و کمی جو رو عوض کرد!و بعدش به چند نفر بوقی زنگ زد و خلاصه!
بعد از حدود 20 دقیقه بود که سالازار اسلی،ایگور و دوستشون احسان جون که شناسش رو اخر نگفت!رسیدن!
بعد از اون مدیر فرا ارزشی میتینگ یعنی جناب آقای پرسی ویزلی رسیدن!!!و بعدش از اونجا با ملت رفتیم پشت تپه!!!!
و در اونجا چند دقیقه ای گپ زدیم و یکی از بچه ها به ماندانگاس فلچر زنگید و بعد از اون همه دوباره به سوی درب اصلی رفتیم!
اون جا هم دانگ رو ملاقات کردیم و کلا فضا رو تغییر اصاصی دادیم و ارزشی بازی و ... دی
بعد هم همه به طرف بانی چاو حرکت کردیم تا ملت روزه دار برن و افطار کنن!(لو نمیدم کیا روزه داشتن!)
در اواسط راه هم میلاد از ما جدا شد و ما را تنها گذاشت!
همچنین وقتی که اذان داد ملت قصد داشتند در وسط پیاده رو نماز برگزار کنن که بدلیل نبودن پیش نماز کنسل شد!و در یک محل تاریک هم رسیدیم که هیچ کی جرات نکرد اول بره!(بدلیل زیاد بودن قزوینی)و بلاخره هوریس با سرعت رفت و بعدشم ملت رفتیم!
در بانی چاوووووووووووووووو(به قول آرش)
برو بکس غذا سفارشیدیم و رفتیدیم به طبغه بالا و ارزشی بازی!
بعد از کلی ارزشی بازی از بانی چویی خارج شدیم و کمیل هم از ما جدا شد و ما 6 ارزشی به سمت مترو رفتیم!و در اونجا من تا ایستگاه امام خمینی باهاشون بودم که بعد ازشون جدا شدم!
راستی یه عکس خیلی قشنگ هم از ایگور و هوریس توسط سالی گرفته شد که به جای صدای فلش فقط یه صدای بی ناموسی داشت! کلی خندیدیم!
----------------------------------------
اعضایی که حضورشون باعث شادی روح ان مرحوم شد!
اسکاور(میلاد عزیز)
از دیدنش خیلی خوشحال شدم و کلی فیض بردیم!
هوریس اسلاگهورن(مسعود جووون)
ایشون هم که دیگه کلی سوژه داره و دو نقطه دی!
سالازار اسلیترین(علیرضا آسلامی)
این ارزشی نیز باعث خوشحالی شد و کلی خندیدیم!
احسان (دوست سالی)
از دیدن این دوست عزیز هم خوشحال شدیم !
ایگور کارکاروف(سورنا)
این ناظر خوف هم مارو شاداب نمود!(دقت کنید شاداب نمود جور دیگه ای ننمود!!!)
پرسی ویزلی(آرش)
مثلا مدیر بود ولی بجاش سورنا زحمت کشید!بوق بر تو باد ای ارزشی!اما دیدنت مایه خوشوقتی ما شد!
ماندانگاس فلچر(کمیل)
از این پسر هر چی بگم کم گفتم!نیست خیلی سفیده و خیلی هم جیگر!هر بار می دیدمش فقط از دهنم آب پایین میومد!




ولی ملتی که نیومد جاتون خالی چون خیلی حال داد!مخصوصا بعد از اومدن کمیل و عوض شدن فضا!..


همانا شما به علت پست بي ناموØ


Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۰:۱۰ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶
#4
من تنها مدیری را که واقعا میبینم تا حدودی تو رول هست پرفسور کوییرله!
و امسال هاگوارتز رو بخوبی اداره کرده و میکنه!
من به ایشون رای میدم!


همانا شما به علت پست بي ناموØ


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۰:۰۵ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶
#5
همانا چند سوال پیش امد!
مکان کجاست؟
دوما گشت ارشاد چی میشه؟
امروز که ولیعصر بودم پیش پارک دانشجو گشت ارشاد با ماشینش بود و میخواست ملت خفت کنه!
اگر ساعت دقیق کسی نیاد از کجا باقی افراد رو پیدا کنه؟


همانا شما به علت پست بي ناموØ


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶
#6
من هم شاید بیام و حضور پر افتخار خودم رو به ثبت برسونم!
اما جدا اگر سفیدی بیاد حال میکنم!
سفیدی ها بیاین!تا تلافی ضعف روزه روروتون خالی کنم!
همچنین یه کروشیو با طعم زولبا بامیه نصیب دوستان خواهیم کرد!


همانا شما به علت پست بي ناموØ


Re: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
#7
مجری برنامه با صدایی که حاکی از غمی بود خبری را باید به جامعه جادوگری میداد!
-با نهایت تاسف و تاثر باید بگم ما تئودور نات رو از دست دادیم!شما میتونین تشیهع جنازه مرحوم تئودور نات رو بصورت زنده از برنامه ما نگاه کنید!
گورستان ریدل ساعت3:20 دقیقه!
و بعد صفحه جادوگر تی وی به دوربینی سپرده شد که بسوی درختانی در حرکت بود!کم کم صدای مبهم افرادی از دور دست شنیده شد،دوربین نیز بر سرعت خود افزود تا زودتر به مراسم برسد.......دیگر میشد افرادی را که لباس سیاهی بر تن داشتند را تشخیص داد!
دیگر صدا واضح بود و میشد فهمید که صدای ناله های افرادی است!
دوربین از میان افرادی که بر روی صندلی هایشان نشسته بودند و اشک میریختند و با دستمال کاغذی اشکهایشان را پاک میکردند گذشت.
دو مرد در حال حرف زدن بودند.
-لرد نمیدونی چطور این اتفاق افتاد؟اخه اون که خیلی تو جادوی سیاه مهارت داشت!
دوربین مرد کچلی را نشان داد که هم اکنون چشمانش قرمز شده بودند!(فکر نکنین مال اشکه اخه ولدی همیشه چشش قرمزه!)مرد در جواب فرد سوال کننده گفت:
-شایعاتی مبنی بر این که اون رو ترور کردند پخش شده..میگن که بعد از اون برنامش تو جادوگر تی وی و اون اهنگی که برای مدیرا خوند تهت تعقیب بوده و ترور شده...تازه بعد از کالبد شکافی اثر یک طلسم فقط دیده میشده...
و لرد سکوت کرد.مرد کنارش با تعجب پرسید:
-چه طلسمی بوده ارباب؟
و لرد سزش را نزدیک گوش مرد کرد!دوربین هم به ناچار نزدیک تر شد تا بتواند بشنود!
-با طلسم بلاکیوس!
مرد از جا پرید و در همین موقع از پشت صدای همهمه ای بلند شد!دوربی چرخید و از میان مردمی که بلند شده بودند گذشت!غولی بزرگ داشت از میان مردم میگذشت و در دستانش پارچه ای سفید بود و در درون پارچه پسری بنام تئودور نات قرار داشت.
گراپ که اشک میریخت تلو تلو خوران خود را با مشقت زیاد به سکویی که برای گذاشتن جنازه درست کرده بودند رسانید!و جسد بی جان تئودور را بر روی ان قرار داد.
در همین هنگام زنی به همراه بچه ای از میا نصندلی ها با صدای گریه و شیون به سوی جایگاه حرکت کردند!
زن و بچه هر کدام به یک طرف جسد رفتند و وی را در آغوش گرفتند. صدای زن به همراه هق هقششنیده میشد.
-تئو کجا رفتی؟چرا رفتی؟تو رفتی و مارو جا گذاشتی مارو مثل همه تنها گذاشتی؟
ملت بلند شده بودند و در حال بندری بودند که با نگاه غذب ناک زن شرم کردند و نشستند!
و زن ادامه داد.
-تو که گفتی تو رو تنها نمیزارم........تو که میگفتی جولیا تراورز همیشه پیشت میمونم.....اما چرا رفتی؟من با این یتیمت چی کار کنم!
و به پسری که در آن سوی جسد بود اشاره کرد.پسرک نیز شروع کرد.
-بابا چرا رفتی چرا بارتی کوچولوت رو تنها گذاشتی ؟
و بعد نوری شدید فضا را عوض کرد نور از پشت مردم می آمد و همه سرهایشان را برگرداند تا ببینند که چه کسی آمده است!و بعد فردی با عظمت داشت پیش می امد.آری شیخ کالین کریوی نیز خود را به مجلس رسانده بود.
شیخ کالین به جایگاه نزدیک شد و شروع به حرف زدن کرد!
-ای مرد آسلام ای مرد شجاع ای بزرگ مرد تاریخ آیت المرلین ها.ای آیت المرلین.ای آفتابه بدست......ای کسی که همیشه در همه جا ذکر وجودت را جس نمودیم......همانا که به تو نیاز است کجا رفتی؟
و صدای هق هق مردم بلند شد.
و دوباره شیخ به سخنان گهر بارش ادامه داد.
-از همه عزیزان تشکر به جا می آوریم و همین جا بنا بر وصیت این مرحوم وصیت نامه اش را خواهیم خواند!
و کاغذی را از جیبش در آورد و شروع به خواندن کرد.
-اینجانب تئودور نات فرزند نات تمام مال و اموال از جمله پست هایم را به شخص فنریر گری بک میسپارم...میدانم که به زودی خواهم رفت و خیلی زودتر از آنچه احساس کنم.........وفنریر گری بک بعد از مرگ من شوور جولیا تراورز و پدر بارتی کراوچ خواهد بود...
و شیخ نامه رابست و چوبش را به طرف جنازه گرفت و جادویی را خواند و بعد جنازه در میان خاک مدفون شد.....و با همه عظمتی که در دنیا برای خود ساخته بود همینک چیزی جز کفنی برای خویش نداشت و از این دنیا دست خالی رفته بود...........

-------------------------
به زودی فیلمی بنام جاسوس بازی در هالی ویزارد توسط کمپانی گرگ خاکستری زده خواهد شد.


همانا شما به علت پست بي ناموØ


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
#8
فنریر به سوی مهد کودک حرکت میکرد!هر از گاهی سرش را به اطراف تکان میداد تا شاید بچه ای سفید چهره بیابد! در کنار دیواری همهمه ای بزرگ شدت گرفته بود که مردم در کنار تیر چراغ برقی ایستاده بودند و به چیزی که روی آن بود نگاه میکردند!
فنریر از فکر مهد کودک بیرون امد و بسوی مردم هجوم اورد!وقتی نزدیک شد ابتدا چند نفر سفید را منحدم کرد که با این کار دیگر افراد با ترس از تیر برق دور شدند و با فاصله چند یاردی منتظر بودند تا فنریر برود!
فنریر به تیر برق نزدیک شد و به اعلامیه ای که روی آن نسب شده بود نگاه کرد!
تصویر کوچک شده

دستان فنریر شروع به لرزش کرد و در گلویش بغضی شدیدرا احساس نمود!
باورش نمیشد!او نیز رفته بود؟این حقیقت نداشت!او نمیتوانست به این راحتی جامعه جادوگری را تنها بگذارد!اما باید میپذیرفت!
اشک از چشمان فنریر به پایین سرازیر میشد و نگاهی به ساعتش کرد.هنوز 10 دقیقه فرصت داشت تا به مراسم برسد و با دوست قدیمی خویش خداحافظی کند!

اگر مایل به دانستن باقی ماجرا هستید به پست شماره 503 جادوگر تی وی مراجعه کنید!


ویرایش ناظر:
بدلیل جلوگیری از کاهش سرعت لود صفحه سایز عکس کوچک شد


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۱۹:۰۸:۴۲

همانا شما به علت پست بي ناموØ


Re: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
#9
کی میتونه جز لرد سیاه این عنوان رو بگیره؟کی از لرد سفید تره؟هر کی هست بگه تا به اون رای بدم!
رای من لرد ولدمورت


همانا شما به علت پست بي ناموØ


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶
#10
با سلام خدمت مدیران محترم!
ببخشید چرا کریچر حیف نون رو پاک کرد!وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت چون به هری پاتر ربطی نداره!و گفت باید شناسه هری پاتری باشه!
شما برید ترجمه ویدا اسلامیه رو بخونید صفحه 55 خط چهارم هری میگه من حیف نونم!
خب پس با این حساب شناسه حیف نونم رو باز کنید!


همانا شما به علت پست بي ناموØ






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.