هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: نحوه برخورد،فکر کردی کی هستی!؟
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ جمعه ۶ مهر ۱۳۸۶
#1
در ابتدا با یه انتقاد سازنده کارمو شروع میکنم ، به عقیده من اسم این تاپیک قوانین ایفای نقش رو عوض کنید و بنویسید هر چی مدیران عشقشان بکشد. توی این یه سالی که گذشت قوانین پر بود از استثناعات ، اونم چیزایی که فقط برای عده معدودی رعایت میشد و باز استثناعاتی که فقط گریبان یه عده خاصو میگرفت.

یه نفر به صورت کاملا قانونی میخواد شناسشو عوض کنه و برگرده به شناسه قبلیش ، کاملا مطابق با قوانین روله پس مدیر باید قوانینو اجرا کنه و خیلی راحت دسترسی بده به این شخصیت ، هی در گوش ما میگین این سایت برای تفریحه بعد توی چار چوب یه سری قانون ما رو زندانی کردین.

البته نمیگم قانون نباشه چون هچ جایی بی قانون نمیشه اما با قانونای من دراوردی مخالفم.

پس به نظر من نباید مخالفتی با این مسئله بشه همیشه سر شناسه عوض کردن ما جنگو دعوا داشتیم.

اما یه مسئله جالب در مورد نظارت و داوری انجمن کوئیدیچ والله هیچ وقت سابقه نداشته که به داوری مسابقات اینطور اعتراض بشه حالا اگه یه نفر بود یه چیزی اما همه دارن اعتراض میکنن پس یه جای کار میلنگه ناظر باید رسیدگی کنه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۶ ۱۶:۲۰:۲۳

تصویر کوچک شدهصعود لرد سیاه برای سلطه بر جهانتصویر کوچک شده


Re: گفتگو با ناظران *محفل ققنوس*
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
#2
در اینجا آستکبار ارباب گل کرده و اومده پستی بزنه!!

یه تاپیکی هست که امروز دیدمش با عنوان سفید ترین سفید ، سیاه ترین سیاه.

اما مثل اینکه شما فقط همون قسمت سفیدترین سفیدشو دیدین و علاوه بر اینکه به انجمن محفل منتقل شده ، تاپیک رو هم قفل کردید.

حالا اون تکلیف سیاه ترین سیاهش چی میشه با خداست ، درسته؟

در کل این تاپیکو بازش کنید تا اسامی برترین های مرگخوارانم زده بشه.

البته اینقدر عضو برتر داریم که یه تاپیک کفاف نمیده اما خوب دیگه چه کنیم.

اونموقع که من این تاپیکو زدم آرامینتا ناظر بود و هر هفته میومد بهترین سیاهی که توی "محفل" پست می زد رو انتخاب می کرد.

شما هم اگه الان سیاهی می بینی که بیاد و توی انجمن محفل فعالیت زیادی بکنه یا پست با کیفیت بزنه هر هفته یا دو هفته یه بار معرفی کن تاپیکو باز کنیم شما هم اعلام کن اسمشو.


پس همون بهتر که عنوان سیاه ترین سیاه رو از اخر این تاپیک برداری برادر، با این روند محفل که فقط اعضا حق پست زدن در بیشتر تاپیکای این انجمن را دارن همان بهتر که این نام مختصر تر بشه.

لرد عزیز ، در مورد این موضوع ، تمامی اعضا حق پست زدن در این تاپیکهای محفل را دارند و پستشان نقد نیز خواهد شد و فقط امتیازدهی نمی شود.سیریوس هم درخواست شما را تایید کردند و مورد خاصی نگفتند که برخورد شما اینگونه است.موفق باشید.با احترام.


هممم اسمشو نبر ِ عزیز، من یه چند دقیقه ای چند روز پیش گیس و گیس کشی داشتم با آلبوس و ریموس که همه می تونن تو محفل پست بزنن و این مسئله الان حل شده است!(مثل ازدواج همبوووقها تو آمریکا!:ygrin)
شما اگه اعضات اومدن اینجا پستی زدن و بررسی کردی و دیدی که لیاقت بهترین شدن توی یه هفته یا دو هفته رو دارن، اعلام کن ما تاپیکو برا شما باز می کنیم شما پستو می زنی بعد تاپیکو می بندیم.
تمام!


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۵ ۲۱:۲۸:۳۴
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۵ ۲۲:۵۵:۱۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۵ ۲۳:۰۶:۲۹
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۶ ۱۱:۳۸:۰۸

تصویر کوچک شدهصعود لرد سیاه برای سلطه بر جهانتصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ سه شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶
#3
به نام حق


منافع

کاری از گروه مستند سازی روح جنمار

به یاد نیک بی سر ، ادوارد جک و اش ویندر

نویسنده و کارگردان:لرد سیاه
بازیگران:پروفسور کوییرل ، البوس دامبلدور ، لودو بگمن ، هوریس اسلاگهورن و مانداگاس فلچر

___________________

یه روزی روزگاری ||| چشمامونو بسته بودیم ||| رول میزدیم با خنده |||بودیم خوشحالو یه دنده ||| اما حالا گذشته ، اون روزای ندیده ||| چشمای ما باز شده ، حقایقو میبینه....

صفحه سیاهه و پس زمینه این تصویر صدای خر و پف های بلندیه که شنیده میشه .کم کم جمله ای روی صفحه ظاهر میشه و نوید اغاز فیلم رو به بیننده میده:

جادوگران برای همه به یک اندازه

با محو شدن این جمله کم کم سیاهی هم از بین میره و دوربین اتاق کوچیک و شلوغی رو نشون میده که چند سانتیمتر خاک دیواراشو پوشونده ، روی تخت زهوار در رفته ای که گوشه سمت چپ اتاق قرار داره مرد چاقی با سیبیلهای پر پشت خوابیده و بلند خر و پف میکنه ، میزی جلوی تخت قرار داره که روش پر از روزنامه و کاغذ های تیکه تیکست ، یک استکان که تا نصفه توش چایی ریخته شده هم روی میز مستقر شده .

مرد تکونی به خودش میده و طی این عمل دستش به استکان روی میز میخوره ، استکان با صدای خفه ای روی انبوه کاغذها میفته و محتویات درونش روزنامه ها رو در آغوش میگیره ، دوربین رد چایی ریخته شده رو میگیره تا به روزنامه ی پاره پوره ای میرسه ، روی روزنامه زوم میکنه تا بیننده بتونه قسمتی که مورد نظر کارگردان بوده رو بخونه:

جادوگران برای همه به یک اندازه

به قلم گراپِ غول
* GRAWP@GHOLBIABONI.RJM

من نمیدونم این روزا ملت چشون شده ، ما این همه برای شعار فوق زحمت کشیدیم بعد حالا که مدیر محترم مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز تحت تاثیر فعالیتهای ما قرار گرفتن و به شیوه ی تقسیم حلوا ، جامهای هاگوارتز رو بین چهار گروه تقسیم کردن میاند و گله میکنند؟!

ایشون نشستن ساعتها تفکر کردن و به این نتایج کاملا منطقی رسیدن که هماهنگی های گروه گریفندور در برابر تفکر ایشون حکم بوق را داراست و چون ایشون فکر میکنن در حق اعضای ریون کلاو که عده ایشون برای این مسابقات ارزش قایل نشده و شرکت نکردن ظلم شده و پستهای اونها قشنگ تر بوده باید قهرمانی تقسیم بشه ، نظر ما هم همینه , یعنی نظر من هم به شخصه همینه ،همونطور که در برنامه های کودک هزاران بار به ما گفته اند که همه برنده اند ، به این میگویند فرهنگ سازی صحیح از همان ابتدای کودکی.

و یا پیرامون قهرمانی مشترک هافلپاف و اسلیترین که چقدر کار قشنگی بود و من را به شدت تحت تاثیر قرار داد ، این قهرمانی مشترک نشان داد که قوانین مدرسه هاگوارتز به گفته ی مدیر محترمه چقدر دقیق و محکم طراحی شده و از راه هوا نیامده اند و حتی نمیشود کوچترین ایرادی با انها گرفت.

من همینجا از مدیر محترم مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز ، پروفسور کوییرل عزیز ، تشکر ......


بر خلاف میل کارگردان قسمتهای دیگر این مقاله تحت پوشش چایی های ریخته شده قرار گرفته بود و امکان خواندن به حد صفر رسیده بود.

دوربین از حالت زوم خارج شده و دوباره فضای دور تا دور اتاق و مرد خوابیده رو نشون میده و از پنجره ای که در انتهای اتاق قرار داشته خارج میشه و مثل یه پرنده سبک بال به پرواز در اسمان مشغول میشه.

تصویر سیاه میشه و جمله زیر اغاز قسمت دوم فیلم رو اعلام میکنه:

قوانین محکم و مستحکم

دوربین یه ساختمان اداره بسیار بزرگ رو نشون میده که معلومه دیواراش تازه رنگ شده و حسابی بهش رسیدگی میشه در ضمن در گوشه سمت چپ تصویرم تابلویی وجود داره که عنوان " فدراسیون کوئیدیچ " روی اون حک شده .دوربین بیننده رو از لابه لای نرده ها و نفرینهای محافظ ساختمن عبور میده و بعد از قفل در اصلی وارد بَنا میشه و به صورت سردرگم و سریع عناوین اتاقهای درون راهرو رو از نظر میگذرونه تا جلوی یکیش متوقف میشه :

دفتر روسای محترم فدراسیون کوئیدیچ

لای در بازه و دوربین با استقاده از موقعیت پیش اومده از شکاف عبور میکنه و وارد اتاق میشه.

دو نفر ، یکی طرف راست میز و یکی طرف چپ ، در اتاق وجود دارن .فردی که ریش سفید و انبوهی داره و شهرت البوس دامبلدور را با خودش حمل میکنه مشغول مکالمه با تلفونه:

_شما امر بفرمایین قربان.....اختیار دارین این اداره اصلا متعلق به شماست....چرا ناراحت؟!یعنی من کار خطایی کردم.....با کدوم یک از قوانین ما مشکل دارید؟!....مسئله ای نیست که بخواید خودتونو باهاش ناراحت کنید ما در اسرع وقت این قانونا رو عوض میکنیم......تیمای دیگه چیزی نمیگن همه چیز دست ماست شما نگران نباشید...قربان شما...محتاجیم به تعریف شما از ما پیش مدیران ... خوش باشید .. خدانگهدار.

و در حالی که لبخند زشتی به لب داشت گوشی رو زمین گذاشت:لودو زود اون پرونده قوانینو بده من یه چند تاشو باید عوض کنم.

لودو در حالی که پرونده مشکی کوچیکی رو در دستش گرفته بود به طرف البوس رفت:اما سر این قوانین با همه کاپیتانها توافق شده فکر نکنم کار درستی باشه که بخوایم عوضشون کنیم.

البوس در حالی که از این حرف هیچ خوشش نیومده بود با خشم پرونده رو از دست لودو گرفت:یه کم سیاست داشته باش پسر برای اینکه اینجا موفق باشی باید سیاست داشته باشی.

-:اما این درست نیست البوس جان یا اقل با بقیه کاپینها هماهنگ کن این قوانینی که میخوای تغییر بدی خیلی تاثیر گذارنا...

البوس با خونسردی نزدیک ترین صندلی نزدیک به خودشو نشون داد و لودو رو دعوت کرد روی اون بشینه:ببین لودو جون یه چیزی بهت میگم برای همیشه اویزه گوشت کن برای اینکه توی این سایت موفق باشی باید طرف افراد با نفوذو بگیری یه بزرگی گفته:

به خاطر منافع چند نفر||||قوانینو ما ها میکنیم عوض

خلاصه مطلب اگه نتونی با این شعار کنار بیای جات اینجا نیست بهتره بری استعفا تو بدی.

صفحه سیاه میشه و با اشکار شدن مجدد تصویر صحنه عوض شده .

دوربین روی پلاکارتی زوم کرده که روش نوشته شده " اتاق مدیریت " از لای شکاف زیر در وارد میشه و پروفسور کوییرل رو نشون میده که پشت یه میز نشسته و به شدت مشغول کاره ، دوربین روی خرت و پرتای میز زوم میکنه تا به یه نوشته میرسه:

استعفا نامه

با سلام و احترام ؛

اینجانب لودو بگمن ، استعفای خود را از ریاست فدراسیون کوئیدیچ به خاطر مسائل و مشکلات شخصی و فردی اعلام میدارم.

موفق باشید


در همین حالت صفحه سیاه میشه و نوشته دیگه ای روی صفحه نقش میبنده:

سیریوس بلک

سانسور شد. **

بعد از اتمام این قسمت صفحه سیاه میشه و کلمه پایان روش نقش میبنده.

__________________

توضیحات:

* RJM=ROH JEN MAR

**این قسمت از فیلم قبل از افشا سازی هوریس اسلاگورن در نحوه برخورد نوشته شده بود و پس از اطلاع یافتن از این موضوع این قسمت با نظر کارگردان حذف گردید همینجا اعلام میکنم سیریوس جون بیا بغلم.

__________________

در ضمن من دوست دارم آخر فیلم بگم تو اسکار شرکت کنه حرفیه؟!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۷ ۱۵:۰۵:۴۴
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۷ ۱۵:۱۲:۱۱

تصویر کوچک شدهصعود لرد سیاه برای سلطه بر جهانتصویر کوچک شده


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
#4
تصویر کوچک شده






در خانه ریدل ها

عده از مرگخواران جلوی ولد مورت زانو زده و چشمان خود را به زمین دوخته بودند ، نوری که از سر ولد مورت ساطع میشد اجازه نمیداد که به صورت اربابشان نگاه کنند.

ولد مورت خشمگین بود و تکه کاغذی رو در دستش میچرخوند : که رفتید عضو ارتش وزارت شدید....فکر کرده بودید میتونید از دست من مخفی شید الان حسابتونو میرسم.

_ارباب ارباب ما رو عفو بفرمایید .. ما فقط میخواستیم شما رو سور پریز کنیم.
_چی منو سورپریز کنید ... رفتید عضو ارتش سفید شدید که منو سورپریز کنید...سرتونو از تنتون جدا میکنم.
_ارباب .. ارباب ... ما رو عفو بفرمایید... ما میخواستیم ما میخواستیم ..اهان ما میخواستیم ارتشو به تصاحب شما در اریم.

با به میان امدن این حرف خون درون چشمهای ولد مورت به دستگاه گردش خونش پیوست و کمی ارام تر شد.

_پس چرا زودتر نگفتی حالا نقشتون چیه؟!
_ارباب هنوز نقه ای نداریم منتظر دستور شما هستیم.
_ باریکلا به تو مرگخوار زیرک ، باریکلا الحق که دست پرورده خودمی ... با این کار میتونیم بوق محفلیا رو دراریم..پس برید اونجا و منتظر باشید تا بهتون اعلام کنم.

چند روز بعد درون ارتش

پرسی در راهرویی باریک با اضطراب قدم برمیداشت.در افکار پرسی:من از بچگی ارزوم این بود که رئیس یه جا بشم..حالا که رئیس شدم بیام همه چیزو تقدیم این ولدی کچل کنم...نه امکان نداره..اما اگه کمکش نکنم میفهمه بوقمو در میاره.یا مرلین من چی کار میتونم بکنم کمکم کن.این چند روزه کلی حال کردم به اینو و اون دستور دادم.یعنی چی کار میتونم بکنم.هنوز که علامت نداده .یعنی ممکنه فراموش کرده باشه....

اما چیزی سوزنده این افکار پوچ را از او دور کرد نشان سیاه داشت میسوخت لرد سیاه علامت داده بود.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۵ ۱۱:۵۰:۰۴
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۵ ۱۱:۵۱:۳۹

تصویر کوچک شدهصعود لرد سیاه برای سلطه بر جهانتصویر کوچک شده


Re: کاخ امپراطور
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶
#5
یکی از اجدادت در بین سرزمین ما دوتاست... .بعد از ان مکالمه مرموز این جمله دیوانه وار به مغزش میکوبید حتی یک لحظه هم نمیتوانست محبوس یا ارام نگه اش داردو دایم این سوالات در ذهنش تکرار میشد یعنی سالازار هنوز زنده بود؟!...یعنی جدش راز جاودانگی که او سالیان درازی در پی اش بود را کشف کرده بود.غیر ممکن بود غیر ممکن ، اما نه از سالازار زیرک هیچ چیز بعید نبود.کسی که حفره اسرار را بنا کرد نباید چیزی برایش غیر ممکن باشد اما منظور از "سرزمین بین ما دو تا"چه بود؟چرا سر نخ بیشتری برای پی گیری به او نداده بود .هر طور بود باید انجا را پیدا میکرد ، به هر قیمتی که شده بود.چون در انجا جاودانگی انتظارش را میکشید.

***

انبوه کتابهای کهنه و خاک گرفته در برابر لرد سیاه دهن باز کرده بودند.گرد و غبار به جا مانده از جا به جایی کتابها در فضا معلق بود و بوی ناخوشایندی به هوا تزریق میکرد. چشمان سرخ رنگ و نافذ لرد بر روی کتابی دوخته شده بود که بر روی جلدش با خطی ظریف و طلایی عنوان سرزمینهای کهن نقش بسته بود.

با انگشتش به ارامی بر روی قسمتِ مشخصی از کتاب ضربه میزد و به سختی در فکر فرو رفته بود.

دنیای خاکستری

مرز بین دنیای زندگان و مردگان که دریچه ورودیش در زیر پوشش یخی و در ژرفای ابهای سرد قطبی شمال پنهان شده است.دریچه ای که جسم فانی انسانی اجازه ورود به آن را نخواهد داشت و روحش مجبور است که بی همسفر وفادارش به ان قدم بگذارد.دریچه که هر گاه به نزدیکی اش رسیدی تا عمق وجود احساسش خواهی کرد.دریچه ای به پهنای کف اقیانوس ها.

در انبوه کتابهای پیش رویش تنها همین یک بند به سوژه ای که در پی اش بود شبیه میامد.متنی پیچیده و راز اندود .اما جاودانگی ارزش ان را داشت که حتی کوچترین سر نخها را هم از دست ندهد باید پی ان میرفت.

***

قرص ماه کامل بود و زیبا میتابید . زمین را برف پوشانده بود و سطح ابها را یخ اندود کرده بود.تنها چیزی که این زیبایی ِ رویایی را به هم میزد تلاشهای انسانی برا درست کردن رخنه ای در یخ ای محکم بود.

پس از مدتی تلاش شکاف کوچکی در دل یخ پدید امده بود و ابهایی که در زیر یخ محبوس بودند رقابت خود را برای لمس هوا اغاز کرده و به یکدیگر ضربه میزدند.

مردی با چشمان قرمز رنگ و نافذ از بالا نظاره گر این تلاشها بود از کارش راضی به نظر میرسید اما سرما مجال بروز احساساتش را نمیداد زیرا در ان هوای قطبی فقط ردای کهنه ای به تن کرده بود که مسلما دیوار محکمی در برابر سردی هوا نبود ، هنوز به هدفی که انتخاب کرده بود اطمینان نداشت و احمقانه میپنداشت که فقط به سند یک نوشته دل به ابهای بی رحم و سرد بزند اما نیرویی مرموز با دادن وعده ی جاودانگی او را به سمت گودال کوچک میکشاند.دستش را در جیب ردایش فرو برد و بطریِ کوچکی را بیرون کشید که داخلش را گیاه خاصی پر کرده بود ، در بطری را باز کرد و مواد درونش را به کمک انگشت به دهان منتقل کرد و بلافاصله بعد از انجام این عمل گردنش تلاش خود را برای باز کردن راه اب ششهایش در پیش گرفت.تغییر اغاز شده بود دیگر راهی نداشت.

***

اب اطرافش را احاطه کرده بود و سرما را به تار و پود بدنش تزریق میکرد .قرص ماه از انجا همچون فانوسی که در دوردستها قرار داشته باشد سو سو میکرد به ژرفای عمیق ابها نگاه کرد و حرکت مرگآسایش را برای رسیدن به دریچه ان دنیا اغاز کرد.

***

فشار اب بر پشتش سنگینی میکرد ،ماه در پشت تاریکیها پنهان شده بود و فضای اطرافش را ظلمات فرا گرفته بود به طوری که برای دیدن ادامه مسیرش مجبور شده بود انتهای چوبدستی اش را به نوری لرزان مزین کند..صدایی در مغزش میگفت که برگردد و نیرویی میگفت همین نزدیکی هاست زیاد دور نیست...ادامه بده..جاودانگی در ان تاریکی منتظر توست..

کلمه جاودانگی نقش محرک اصلی را برای او ایفا میکرد پس رویش را به تاریکی برگرداند و بیشتر در دل ظلمات فرو رفت.

***

خون به صورتش دویده بود و رگهای بدنش از شدت فشار برامده شده بودند ، اب بیرحمانه بر گرده اش فشار میاورد میدانست که دیگر توان ادامه دادن ندارد و از این میترسید که نتواند برگردد احساس میکرد که سرش هر لحظه ممکن است منفجر شود.دست از پیشروی برداشت و تقلا کنان تلاش میکرد که به سمت بالا حرکت کند اما فشار اب او را از این کار منع میکرد و لحظه به لحظه او را به بستر دریا نزدیک میکرد.

***

صورتش کف دریا را لمس کرد و بدنش داشت ما بین فشار و ماسه های نرم کف دریا له میشد.چوبدستیش اش نیم متر ان طرف تر افتاده بود اما اوطوری به زمین کوفته شده بود که حتی نمیتوانست انگشتش را جا به جا کند.چشمانش داشتند از حدقه بیرون میزدند و رگهایش برجسته و متورم شده بودند.بلاخره دیوار مقاومتی بدنش شکافت خراش بزرگی روی صورتش ایجاد شد و خون از ان به بیرون دوید و رنگ سرخگونش را همچون حاله ای نورانی در فضای اطراف پخش کرد .مانند کسی که در مرض نفرین سکتوم سمپرا قرار گرفته باشد تمام بدنش از شدت فشار چاک چاک شده بود و خون داشت از بدنش تخلیه میشد . از همه بدتر اثر خزه های دریایی هم داشت از بین میرفت و تا ثانیه ای دیگر مشکل تنفس پیدا میکرد.استخوانهایش مقاومت خود را از دست داده بودندو زیر فشار وزن دریا در حال خمیدگی و شکستن بودند استخوان یکی از پاهایش به طرز دردناکی شکست .از درد فریاد کشید، جبابهای هوا از گلویش خارج شدند و به هر سو فرار کردند.سپاه دشمن از فرصت استفاده کرد و با بی رحمی نیروهای خود را وارد شش های لرد سیاه کرد.کارش تمام شده بود چیزی میخواست از جسمش فرار کند او اجازه نمیداد اما توان مقابله با نیرویش را نداشت نمیتوانست نگهش دارد دردی وحشتناک تا مغز استخوانش را سوزاند و بعد ارامش ! روحش از بدنش رفته بود.

***

اثر ورد لوموس از بین رفته بود. او در هوا غوطه ور بود و هیچ فشاری را روی بدنش احساس نمیکرد میتوانست در زیر اب نفس بکشد حتی سرما هم نبود . به خودش میگفت که حتما اثر جان پیچهاست که دوباره روح را به بدنش تزریق کرده اند.گرچه اصلا به سالها قبل که مجبور به استفاده از آنها شده بود شبیه نبود اما ترجیح میداد خودش را با این مسئله قانع کند. به دنبال چوبدستی اش کف دریا را جستجو میکرد.دستش پیکر انسانی را لمس کرد و به خودش گفت که احتمالا افراد دیگری هم به طمع جاودانگی به اینجا سرک کشیده اند و مرده اند.بلاخره دستش چوبدستی را پیدا کرد و ورد روشنایی را دوباره بنا نهاد .عجیب بود.بدنش حالتی طبیعی داشت و این غیر عادی بود، جان پیچها روحش را حفظ میکردند اما توانایی احیای بدنش را نداشتند.مجال بررسی دیگر اندامش را نداشت چون خون اطرافش را پر کرده بود و گستره ی دیدش محدود شده بود .با دست خون را پراکنده کرد و صورت شخص بیجانی که کف دریا افتاده بود را نگاه کرد در همین هنگام بند بند وجودش شروع به لرزیدن کرد.جسم خودش بود که به طرز دردناکی بی جان در بستر دریا افتاده بود.اما او جانپیچ داشت نباید میمرد ، نباید میمرد.یعنی مرگ به این اسانی بود؟نه امکان نداشت او احساس میکرد او میتوانست نفرین کند چوبدستیش در دستش بود اما چه بلایی بر سرش امده بود.

زمین غرش وحشتناکی سر داد و شروع به بلعیدن جسد بیجانی که چندی قبل متعلق به او بود کرد ، با وحشت جسم فانی اش را در دستان جدیدش قفل کرد و تلاش کرد تا از بلعیده شدن ان جلوگیری کند .اما زمین با بیرحمی ان را در خود کشید ، دست از مقاومت برداشت دیگر نمیشد برای جنازه اش کاری کرد سکوت و ارامشی ناگهانی بر فضا حاکم شده بود و برای لحظه ای او را در حیرت فرو برد زیرا در این نا کجا انتظار ارامش نداشت اما ناگهان شکاف کوچکی در بستر دریا ایجاد شد که رفته رفته بزرگتر و وسیع تر میشد در همین هنگام جمله ای در ذهن ولد مورت شروع به رقصیدن کرد-روح مجبور است بدون جسم وفادارش به دنیای خاکستری پا بگذارد-خوشحالی به وجودش چیره شد او داشت میدید ان شکاف چیزی نبود جز:

دروازه ای که به دنیای دیگر راه داشت.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۲۰:۳۷:۴۷
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۲۳:۲۰:۱۹

تصویر کوچک شدهصعود لرد سیاه برای سلطه بر جهانتصویر کوچک شده


Re: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۶
#6
مه اطراف انها را احاطه کرده بود و ترس را به تار و پود بدنشان تزریق میکرد.هوا سرد تر و سنگین تر از بیرون دره بود و زمین زیر پایشان هرچه پیش میرفتند نرم تر و چسبناک تر میشد.

با وجود مه غلیط اطرافشان تا نیم متری خود را به سختی میدند و اگر کسی یا چیزی به انها حمله میکرد کاملا بی دفاع و بی خطر بودند.وحشت از مرگ همچون محرکی قوی قلب انها را به تپش وادار میکرد.

کم کم غلظت مه کمتر شد و زاویه دیدشان گسترش یافت ، حساب زمان از دستشان در رفته بود و نمیدانستند چه مدت را در مه اسیر بودنده اند.

اسمان رنگ خاصی به خود گرفته بود که تا کنون مانند ان ندیده بودند و دره نیز از انچیزی که انتظارش را داشتند خیلی وسیع تر بود ، گویا دنیاییست در دل دنیایی دیگر.

زمین نیز نرم و چسبناک بود به طوری که اگر مدتی جایی ساکن میایستادند انها را در خود میبلعید.از همه بدتر انکه هیچ سرنخی برای اغاز جستجوی خود نداشتند.

در ان سکوت وهم انگیز زمزمه ایگور همچون فریادی بلند اناکین را از جا پراند:حالا به نظر تو باید چی کار کنیم؟!
چهره ی رنگ پریده ی او نشان از این میداد که چیزی بیشتر از ایگور نمیدادند.

سراسر دره را درختان خشک و در هم تنیده به اضافه بوته ها و خزه های فراوان که هم مخفیگاه خوبی برای هیولاهای شکارچی بود و هم راه رفتن را سخت میکرد در بر گرفته بود.

ایگور که از اناکین خونسرد تر بود با نگاهی سطحی مسیر را که به نظرش عبور از ان اسان تر میامد انتخاب کرد و به اناکین اشاره کرد که دنبالش برود.

هنوز چند قدمی بیشتر جلو نرفته بودند که خرناس ترسناکی سکوت را شکست ، مرگخواران با ترس به منبع صدا نگاه کردند ، صدا از پشت بوته ای میامد که اکنون به صورت هشدار دهنده ای تکان میخورد..


تصویر کوچک شدهصعود لرد سیاه برای سلطه بر جهانتصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۰:۱۰ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۶
#7
نام:تام
نام خانوادگی:ریدل

لقب:لرد ولدمورت
معرفی کوتاه شخصیت:مادرش جادوگر و پدرش مشنگ است قبل از به دنیا امدنش پدرش مادرش را ترک کرد و مروپ گانت نیز بعد از به دنیا اوردن وی دیری نپایید که دار فانی را ودا گفت.

دوران کودکیش را در یتیم خانه ماگلی به سر برد و سرانجام توسط دامبلدور به مدرسه هاگوارتز راهنمایی شد،تواناییهایش را ثابت کرد و توانست در تالار اسرار را باز کند و موجب مرگ میرتل گریان شود.

سپس بعد از پایان تحصیلات در مغازه جادوی سیاه بورگین مشغول به کار شد و سپس وقتی امادگی لازم را به دست اورد مریدانی برای خود جمع کرد و لقب خود را ولد مورت گذاشت و پس از انکه درخواست رد برای تدریس در هاگوارتز شنید به دنبال اهداف سیاه خود رفت.

در نهایت طبق پیشگویی تریلانی او رفت تا پسر کوچکی را بکشد اما بعد از کشتن پدر و مادرش نفرین مرگ به او برخورد کرد و بازتاب شد و روح را از جسم لرد فراری داد.

اکنون جهانیان بترسند زیرا ولد مورت دوباره برگشته است.

چوب جارو:لرد برای پرواز احتیاج به این وسایل مسخره نخواهد داشت.

چوب جارو:چوب خاص پر ققنون ، چوبدستی هم هسته هری پاتر.

شناسه قبلی من:گراپ

تایید شد!


ویرایش شده توسط بهنام در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۹ ۰:۱۳:۵۵
ویرایش شده توسط بهنام در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۹ ۰:۱۷:۳۰
ویرایش شده توسط بهنام در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۹ ۸:۰۹:۰۹
ویرایش شده توسط بهنام در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۹ ۱۲:۳۲:۴۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۹ ۱۸:۴۱:۴۲






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.