هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۳۱ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۶
#1
ببخشید من میخوام برم تو گروه هافلپاف باید چیکار کنم؟

بلیت بفرست و علت تغییر گروه رو توضیح بده تا به گروه دیگه ای منتقل بشی:
http://www.jadoogaran.org/modules/xhelp/


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۴ ۱۷:۱۹:۵۴

هری پاتر نمیمیرد مگر همگان فراموشش کنند..پس نمیمیرد چون من او را تا لحظه ی مرگ در ذهن خود خواهم داشت!!!!


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ جمعه ۲۵ آبان ۱۳۸۶
#2
سلام خیلی قانون بدیه که دیگه سخصیت های ساختگیو تائید نمیکنید.
قبلا" خیلی هارو میشناسم که تائید شدن ولی الان نمیدونم چرا دیگه تائید نمیکنید.
به هر حال سایت خیلی خوبیه و من خیلی دوسش دارم.

خودت اینو در نظر بگیر چه احساسی پیدا میکنی وقتی وارد یه سایت هری پاتری میشی و شناسه هایی به نامهای سارا پاتر، ممد بلک، اکبر ویزلی و ... میبینی. وقتی ما این همه شخصیت پاتری داریم که تایید نشده چرا باید شخصیتهای ساختگی تایید بشن.ممنون و موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۶ ۱۰:۵۰:۰۰

هری پاتر نمیمیرد مگر همگان فراموشش کنند..پس نمیمیرد چون من او را تا لحظه ی مرگ در ذهن خود خواهم داشت!!!!


شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ جمعه ۲۵ آبان ۱۳۸۶
#3
سلام پس دوباره درخواست میدم
نام:مونیکا
نام خانوادگی:ویلکینز
جنسیت:مونث
سن: 17(البته نمیدونم مادر هرمیون چند سالس!)
نوع چوبدستی:چوب گیلاس و ریسه ی قلب اژدها 30 سانتیمتر
نوع جارو:هنوز نخریدم!
قد:حدود 165
رنگ چشم:آبی
رنگ مو:بلوند
گروه:ریونکلا
شغل:دانش آموز
حیوان مورد علاقه:تک شاخ و ققنوس،تسترال ها.
معرفی کوتاه: نام ساختگی که هرمیون بعد از دستکاری حافظه روی مادرش گذاشت
علایق:هری پاتر و دار و دسته اش به خصوص هرمیون جونم!
(الان که دیگه تائید میشه نه؟از توی لیست بر داشتم!)

تایید شد!


ویرایش شده توسط مونیکا ویلکینز در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۵ ۱۸:۱۷:۳۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۸ ۱۸:۵۴:۵۲

هری پاتر نمیمیرد مگر همگان فراموشش کنند..پس نمیمیرد چون من او را تا لحظه ی مرگ در ذهن خود خواهم داشت!!!!


کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۶
#4
من در بازي با كلمات هم تائيد شدم ولي خوب خيلي وقت نداشتم الان اومدم تا پست بدم:
لينك بازي با كلمات
--------------------------------------------------------------------------
_اي سيريوس ديوانه!خورد توي چشمم...آخخخخخخخخ
_اشكال نداره!مهم نيست كور نشدي كه فقط يه گلوله برف بود...
جيمز كه داشت به زور پاهاشو از توي برفا بيرون ميكشيد و به طرز خنده داري ميدويد داد زد:
_بچه ها...اه...بچه ها....يه خبر مهم!
سيريوس به آرومي گفت:
_احتمالا" ليلي غش كرده!
ريموس يه نگاه عاقل اندر سفيه به سيريوس كرد و در همين زمان جيمز به دو دوست خود رسيد و نفس نفس زنان در حالي كه تمام پاچه هاش خيس شده بود و صورتش از شوق و زحمت راه رفتن در برفها قرمز شده بود،با نفس نفس گفت:
_دوستان...ما....يعني من هفته...هفته ي ديگه كه...ولنتاينه...بهش شكلات ميدم...
ريموس و سيريوس:
_به كي...چي ميگي درست حرف بزن!
---------------------------دو سه دقيقه بعد وقتي كه جيمز نفس تازه شد!!!---------------------------
_بابا من به ليلي هفته ي ديگه كه ولنتاينه باهاش تو مدرسه ميمونم و به يه قدم زدن دعوتش ميكنم...يعني كردم و اونم قبول كرد!
ريموس و سيريوس:
(دست،سوت،هورا!!!)
روز ولنتاين:
جيمز به سرعت توي هاگوارتز نسبتا" خلوت در حال دويدن به سمت محوطه بود و يه بسته ي تزئين شده هم توي دستش بود.
دختري با موهاي قرمز در روي پل انتظار ميكشيد تا اين كه جيمز را از دور ديد و لبخند خفيفي زد و بعد سعي كرد خودشو خشن نشون بده.
جيمز بيچاره در حال نفس نفس زدن:
_سلام...خوبي؟
ليلي:
_نه...چون يك ساعته اين حا علافم!!!
_معذرت ميخوام...اين براي توئه!
ليلي با اخم به بسته نگاه كرد و بعد وقتي نوشته ي "تقديم به تو"رو روش خوند،نيشش تا بنا گوش باز شد.
_اين براي منه؟
_بله...ولنتاين مبارك.
ليلي:
_ممنونم جيمز!
دقيقا" بعد از حرف ليلي يه چيزي محكم خور تو سر جيمز و بعد صداي خنده اي از پشت سرشون به گوش رسيد.
ليلي ترسيده بود و جيمز وقتي برگشت ديد دو دوستش از مدرسه خارج نشدن و اونا رو تعقيب كردن و به جيمز گلوله پرتاب كردن و غش غش میخندن.
ليلي بعد از مدتي خنديد و جيمز در همين زمان با يك لبخند جكوند به دو دوستش زير لبي گفت:
_من در خلوتمون با شما دوتا كار دارم!!


تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۵ ۱۲:۱۱:۰۱
ویرایش شده توسط بلیندا استیونز در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۵ ۱۵:۵۰:۳۷

هری پاتر نمیمیرد مگر همگان فراموشش کنند..پس نمیمیرد چون من او را تا لحظه ی مرگ در ذهن خود خواهم داشت!!!!


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
#5
سه جادوگر در حیاط بزرگ مدرسه قدم میزدند.ساعت 4 بعد از ظهر بود و ساعت تدریس و مدرسه به پایان رسیده بود.
هری رون و هرمیون در حیاط بزرگ مدرسه قدم میزدند و در مورد کوئیدیچ و بازی های آتی صحبت میکردند.
ناگهان صدایی عجیب به گوش رسید.صدایی بلند و تقریبا" مرموز و ترسناک.
وقتی هر سه ی آن ها چوب دستی های خود را بیرون کشیدند ،اتفاق عجیبی افتاد.دنیا تیره و تار شد و همه چیز محو و نابود گشت.
وقتی به خود آمدند دیدند که در جایی ناشناخته و دور افتاده روی زمین افتاده اند.
هری از جایش بلند شد و در حالی که بازویش را که محکم به زمین خورده بود میمالید خطاب به هرمیون گفت:
_هرمیون ما کجا هستیم؟
هرمیون در حالی که داشت خک را از روی لباسهایش میتکاند گفت:
_نمیدونم.
رون در حالی که از درد پای راستش که هنگام زمین خوردن پیچیده بود ناله میکرد گفت:
_در جنگل ممنوعه نیستیم؟
وقتی هری و هرمیون به اطراف نگاه کردند دیدند رون درست میگوید آن ها در دل جنگل ممنوعه قرار داشتند.
هری با گمراهی پرسید:
_ولی چرا این جا؟چه خبره؟
صدایی دیگر به گوش رسید.صدای تکشاخی که از ترس شیهه میکشید از دور شنیده شد.
در همین زمان هر سه ی آن ها متوجه شدند آتشی از دور به جلو حرکت میکند.تا به خود آمدند آتش آن ها را احاطه کرده بود و درون یک دایره ی بزرگ از آتش قرار داشتند.میخواستند فرار کنند اما راهی وجود نداشت و فقط در دایهی بزرگ آتش به دور خود میچرخیدند.
در همین زمان صدای خنده ی وحشتناکی از بیرون آتش شنیده شد که هری فورا" آن را شناخت.او بلاتریکس بود که داشت از درون آتش خارج میشد تا به آن ها حمله کند.
هرمیون چوب دستی خود را بالا گرفت و گفت:
_این جا چی میخواین لسترنج...چرا ما رو آوردین این جا؟
بلاتریکس در حالی که میخندید گفت:
_اومدیم پاتر رو به تسلیم لرد سیاه در بیاریم.
مرگخواران یکی یکی وارد آتش میشندند و حلقه ی آتش بزرگ و بزرگتر میشد.
هری به چمان خون گرفته ی بلاتریکس خیره شد و با انزجار
_خودش کجاست؟
بلاتریک به طوری که قصد داشت با تن صدایش هری را مسخره کند گفت:
_امممممم....لرد سیاه دارن چوب دستیشون رو واکس میزنن تا تو رفتی بی مقدمه بفرستندت به دنیای دیگه.
و سپس غش غش خندید.
همین که هری به همراه بلاتریکس چوب دستی خود را بالا برد تا او را خلع سلاح کند دوباره همه چیز چرخید و دوباره هر سه ی آن ها خود را در حیاط بزرگ هاگوارتز یافتندو همین که هری خواست درباره ی آن وضعیت عجیب خرف بزند از خواب پرید و دید در خوانه ی بزرگ خود فقط یک خواب دیده است و به یاد آورد ولدمورت سالهاست که مرده است.

****************

ببخشید که خیلی بد شد.بگید تائید میشه یا نه؟اگر نه یکی دیگه بنویسم.

بیلندا استیونز عزیز!
پست خوبی نوشته بودی ولی روند داستان بسیار تند بود.
در اول پست " حیاط بزرگ مدرسه " رو دوباره تکرار کرده بودی.
بعد سپس غیب شدن و ظاهر شدن آنها در جنگل ممنوعه کمی عجیب و نامعقول به نظر می رسه.
بعد در داستان برای عوض شدن جو از " حیاط بزرگ " به " جنگل ممنوعه " هیچ پیش زمینه ای وجود نداره و باید کمی آهسته تر توضیح می دادی که کم کم داشت همه چیز عوض می شد.

نوشته بودی " ناشناخته و دور افتاده " خب به نظر نمی آد که جنگل خیلی ناشناخته و دور افتادست... می نوشتی " آشنا " بهتر بود.

وجود حلقه آتش هم کمی غیر منتظره بود و زیاد در موردش توضیح نداده بودی.
اینکه این پست خواب بود هم خوب بود ولی باز پیش زمینه ای برای گفتنش در پست وجود نداشت.
در کل باید به توصیفات حالات شخصیت ها و محیط داستان بیشتر بپردازی. یکی دیگه بنویس.
موفق باشی.

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۶ ۱۷:۳۰:۵۹

هری پاتر نمیمیرد مگر همگان فراموشش کنند..پس نمیمیرد چون من او را تا لحظه ی مرگ در ذهن خود خواهم داشت!!!!


اسم گذاری برای کتاب های هری پاتر !
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶
#6
کتاب یک:
_هری پاتر و دنیایی دیگر
چون تازه فهمید هاگوارتزی هم هست
کتاب دو:
_هری پاتر و اسرار زبان
چون تازه فهمید به زبان مارها هم میتونه صحبت کنه!!!
کتاب سه:
_هری پاتر و راز زندانی آزکابان
چون فهمید سیریوس کی بوده!
کتاب چهار:
_هری پاتر و جام سحر آمیز
چون رمزتاز بود دیگه!!!!
کتاب پنج:
_(همون محفل ققنوس خوب بود براش!!!)
کتاب شیش:
_هر پاتر و استاد دورگه
چون اسنیپ شاهزاده نبود که!!!!!!
کتاب هفت:
_همون قدیسان مرگبار یا یادگاران مرگ خوب بود!!!!)



اینم بگم اسمهایی که خود رولینگ انتخاب کرد،خیلی خیلی قشنگ تر از اسمهای مورد نظر ما بود!


هری پاتر نمیمیرد مگر همگان فراموشش کنند..پس نمیمیرد چون من او را تا لحظه ی مرگ در ذهن خود خواهم داشت!!!!


فیلم هری پاتر و محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲:۲۴ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶
#7
سلام

از نظر من فیلم بدی نبود ولی خیلی از صحنه یهای مهمو حذف کرده بودند.

مثلا" چو و هری در کافه پادیفوت،مصاحبه هری با ریتا و خیلی

چیزهای دیگه که الان حضور ذهن ندارم!


در کل فبلم قشنگی بود ومن بدم نیومد!


هری پاتر نمیمیرد مگر همگان فراموشش کنند..پس نمیمیرد چون من او را تا لحظه ی مرگ در ذهن خود خواهم داشت!!!!


بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۰۶ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۸۶
#8
بوی تعفن بدی در تمام جاده پیچیده بود و هری داشت کم کم خفه میشد.در حالی که سرفه میکرد به هرمیون گفت:
_افسونی ،جادویی چیزی بلد نیستی مارو نجات بدی از این بوی گند؟
هرمیون در حالی که چوب دستی اش را از جیبش بیرون می آورد گفت:
_چرا،الان اجراش میکنم!!!
او در حالی که به نقطه ای مشخص نشانه گرفته بود بدون بر زبان آوردن ورد آن را اجرا کرد و با عث شد هری احساس کند از مرگ حتمی رهایی یافته است.
او بی توجه به نگاه عاشقانه رون به هرمیون از هرمیون تشکر کرد و اصلا" متوجه نشد که آن ها زمانی که ناپدید شده بودند در دهکده ی هاگزمید فرود آمده بودند.
همین که خواست به رون و هرمیون خبر بدهد که کجا هستند دید که آن دو دست خود را در گردن یک دیگر حلقه
کرده اند و به سمت او می آیند.



لطفا" بگید تایید میشه یا نه!!!


متشکرم!!!

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط بلیندا استیونز* در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۱:۵۰:۰۹
ویرایش شده توسط بلیندا استیونز* در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۱۴:۵۳:۱۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲۳ ۲۱:۳۰:۳۶

هری پاتر نمیمیرد مگر همگان فراموشش کنند..پس نمیمیرد چون من او را تا لحظه ی مرگ در ذهن خود خواهم داشت!!!!


هری پاتر چی بهت یاد داد؟
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۶
#9
هری پاتر زندگی کردن و مهربون بودن،عاشق شدن و عاشق بود،زنده بودن وجنگ برای زنگی کردن رو بهم یاد داد!
و مهم تر از همه این که بهم یاد داد هرگز اهریمن پیروز نیست!!!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.