فهمیدم فهمیدم .مامان بزرگم همیشه از یک غذایی برام حرف می زد..می دونی ؟_
اسم غذاش چی بود؟ اوممممممممم...آها یادم اومد ((سوپ اژدهای بلغارستانی)) ...توپه، تا حالا خوردی؟
ریگولس دستی به زیر چانه اش کشید و کمی فکر کرد و گفت : نه ، نشنیدم!!! باشه همین خوبه...ولی اژدهای بلغارستانی از کجا پیدا کنیم؟
-برو بابا کی به کیه؟ از این غذاهایی که اضافه مونده از نجینی و لردو برو بچ رو میریزیم تو قابلمه یه چیزی درست میکنیم...اسمش اینه که سوپ اژدهای بلغارستانیه!
ریگولس که از تعجب چشمهایش گشاد شده بود در حالی که سعی میکرد آرام صحبت کند گفت:
-اگه بفهمن چی؟
هوریس: بابا اژدهای بلغارستانی رو کسی نمیتونه شکار کنه ؟ اگه کسی هم شکار کنه ، خشکش میکنن میذارنش تو موزه ، نمیان مث ما گشنه ها بخورنش که!!! مث این میمونه که ماگلا ققنوس گیر بیارن بعد کبابش کنن بخورنش.
-باشه ...قبول...
ریگولس و هوریس به همراه بارتی هر چی غذا از ان ور و اون ور گیرشون میاد میریزن تو قابلمه..
-آهان ...این پوست خیارها رو هم ریز ، موند این دم موش و کله کلاغی که از نجینی مونده بود ...آها ...خوب حالا شور میدیم... یکم نمک...به به چه شود ...
شششششششششششرررر..
(صدای ریخته شدن توی قابلمه)فنریر با سرعت از راه رسید و 5 ، 6 مواد مجهول الهویه را درون قابلمه ریخت.
ریگولس که همچنان در حال شور دادن بود گفت:
- این چی بود ، ریختی؟ یک ندایی بده میخوای چیزی بریزی لطفا
-هیچی بابا ، چند تا دونه ی آلو بود که به ته سطل آشغال چسبیده بود ، بقیشم نمیدونم چی بود ؟ همونجا پیداش کردم ، به هزار بدبختی از ته سطل کندمشون.
ریگولس نگاهی به هوریس انداخت و گفت: خوب باشه ...کاریش نمیشه کرد دیگه ممنون...
نیم ساعت بعد-بژن داااش... این جنشی که میبینی کار ترکه... اینا اشل اشله ...تو تن قشنگه...پاشو یک پرو بکن بیبین خوشت میاد؟
-این فک نمیکنم لباس باشه ها!!!
مورفین که معلوم بود کاملا در فضاست در حالی که چشمانش را به زور باز نگه داشته بود گفت: مگه من گفتم لباشه؟ برو بابا تو این کاره نیشتی ! و به سرعت ماری جوانا را از او گرفت و در جیبش گذاشت.
-دینگ دینگ غذا حاضره............
[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن