هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۸۶
#1
لیلی (پاتر ): بس کن دیگه هرمیون ! کلم رو بردی ! ببین اگه گذاشتی من یه صفحه از این کتاب چگونه با دوستان خود جدی و رسمی رفتار کنیم رو بخونم ؟!!!
هرمیون : ! ساکت یه لحظه ! مگس بیحیا ! حیا نمیکنه میاد میشینه رو موهام ! میکشمت الان مگس !!!

چاپ ! پاپ ! ماپ ! تاپ !

هرمیون : هورررررررررررررا ! با چار ضربه یه مگس رو کشتم !!!
لیلی :

---------------------------------
در یک روز گرم زمستان اعضای گریفیندور دور هم جمع شده بودند و مشغول تعمیر ات داخلی تالار و پاک کردن سبزی و باقالی بودند .
پسر ها یور تالار نشسته بودند و سبزی و باقالی پاک میکردند ، عده ای شلغم آب پز میکردند و عده ای از زیر کار در برو هم مشغول چام چام بازی کردن با بقل دستیشون بودن . البته کلاغ پر از قلم افتاد !
دختر ها هم همه جای تالار پخش و پلا بودن و به تعمیرات میپرداختند !

جینی : آآآآآآآآآآآآآآآآآآی ! گرفت منو ادیسون !
لیلی : چی ؟! اوا خاک به سرم ! البته تمیز و بدون آلایشش ! لاوندر بدو که بدبخت شدی ! ادیسون بهت خیانت کرد !

یهو لاوندر مثل اجل معلق ظاهر شد و جیغ بنفش کشان به طرف جینی رفت !
ناگفته نماند که هری هم با دیدن جینی همراه ادیسون مثل برق گرفته ها از کنار خرمن سبزی ها بلند شد و مثل لاوندر به طرف جینی حمله ور شد !

بنده گزارش گر معروف هستم که این مسابقه دو دیدنی و مهیج رو برای شما گزارش میکنم ! : همونطور که میدونید تو این دوره از مسابقات هری و لاوندر شرکت کنندگان اصلی هستند !
هری با دیدن پاهای لاوندر که مثل بال مگس جابه جا میشد غیرت مند میشه و سعی میکنه از اون جلو بزنه ! که ...بلهههههه ! موفق میشه ! اما ... متاسفانه با خریف سرسختی مبارزه میکنه و عقب میفته ! حالا این لیلیه که وارد کبارزه میشه و از هر دو شرکت کننده جلو میزنه !
بلهههههههههههه ! در ثانیه ی آخر از این رقابت هر سه با کله روی جینی می افتند و آی هری بزن آی رون بزن ! آی لیلی ... ؟ لیلی چی ؟ لیلی این وسط چکاره است خدا هم نمیدونه !!!

ناگهان لیلی سرش رو از غبار دور میدان مبارزه در میاره ! در حال حاضر فعلا این سرشه که دیده میشه اما کمی بعد متوجه میکنیم که دستش هم دیده میشود ! اما این فقط دستش نیست ! کتابی نیز همراه دستش است ! و آن کتاب کتابی نیست جز ... جز ... جز : تغییرات سئولوژیکی و بیوفرمانشی در ساختمان بدن مهره داران از انواع کافریون مانفاریئو لوژیکی !

لیلی : پیداش کردم ! هوررررررا !!! میدونستم کجا باید دنبالش بگردم !
هرمیون : لیلی شیرنی من چی میشه ؟
لیلی : اونو وقتی عروست کردم میخورم !
هرمیون : وااااااای ! لیلی جون ! کی وقتش میرسه ؟ کی واسم آستین بالا میزنی ؟ میگم من یکی رو پسندیدم میای با هم بریم خواستگاریش ؟ !
لیلی : پسر خوبیه ؟ وقتی میخواد چایی بیاره نریزدش یه وقت رو من ؟

فردا صبح - ملاس معجون سازی :

دانش آموزان گروه اسلیتیرین دو به دو کنار یکی از دانش آموزان گریفی ایستاده بودند و در حالی که با عشق و با تمام وجود مشغول بازی دستم سوخت بکش بالا بودند در انتظار بازگشایی درب کلاس و زیارت چهره ی گشاده و شاد و شنگول پروفسور اسنیپ بودند همچنین !
و این انتظار به پایان رسید ..... !
در با صدایی دلنواز باز شد و ....
دادام !
پرفسور اسنیپ در حالی که جوان تر از روزهای دیگر دیده میشد خاکی از ردای نارنجی با خال خال های قرمز .و زرد و صورتی اش تکاند و گونه ی تک تک دانش آموزان رو بوسید به طرف نیکت هایشان هدایت کرد .و تا به هری رسید خنده اش حالت دو نقطه دی را پیدا کردندی و او را محکم در آغوش گرفتندی و به مناسبت دیدنش شصت امتیاز به گریف اضافه کردندی !!!

----------------------------------------------------------------
ارزشی ترین نوع رول بدون سوزه !
بنده خواستار نقد میباشم !
گر چه این خواسته خیلی زیاد پررو گری میباشد !




تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۸۶
#2
درب دفتر آبر محکم باز شد و اسنیپ وارد شد و در حالی که لیلی را از یقه در هوا گرفته بود او را انداخت جلوی پای آبر !

آبر : چی شده اسنیپ ؟ چی شده ای مرگخوار پست و رذل و پلید ؟!
اسنیپ :

آبر دست های مک گون را که در حال بالا و پایین رفتن بود دیداز پشت صحنه و معنی اش را فهمید ! پس فوری مشغول به اصلاح کردن گفته اش با بهترین قیچی و تیغ گردید :

امممم ! یعنی چی شده به تو ای فدا کار تر از جیمز پاتر در محفلم !
لیلی :
اسنیپ : قربان ! این دختر بخش عظیمی از قوانین مردسه رو نقض کرده !
آبر: خب بگو ببینم چیکار کرده ؟
اسنیپ : اون رو در حالی که پاسی از شب گذشته بود تو جنگل ممنوعه روی شاخه ی درخت بید جنگلی دیدنش . طی بازجویی ای که ازش کردم ادعا میکرد که روی اون درخت مشغول موز خوردن بوده ... !
لیلی : من اعتراض دارم ! این آقا منو با یه میمون اشتباه گرفته !
آبر : اعتراض وارد نیست !
اسنیپ : قربان وقتی مچش رو گرفتم و به او یاد آوری کردم که اون رو در محل ارتکاب جرم ( روی درخت بید ! ) دستگیر کردند اظهار کرد که اون موز ها رو از تو کیفش برداشته !
آبر : خوب لیلی ! دلیلت برای رفتن به جنگل ممنوعه در اونموقع چی بوده ؟
لیلی : قربان ! من اسم برادر شما رو از رو نقشه غارتگرم خوندم و دیدم که داره به طرف جنگل ممنوعه میره ! تنها هم نبوده و یک نفر دیگه هم همراهش بوده !
آبر : ا ا ا ا اون کی بوده ؟ ( تو دلش : وای الانه که دستم رو شه ! )
لیلی : اوووون ....
( افکت جیییییییییییییییییییییییییییییییییغ ! )

______________________________________

ادامه دارد !
در انتظار نقد شدن .... !!!

حتما نقد خواهد شد ولی پست شما و جیمز پاتر برای ادامه سوژه منظور نمی شود چون در پست اول سوژه ، قید شده که زمانی که آبرفورث و آلبوس جای خود را عوض کردند ، آلبوس با یک سری وردهای پیچیده ، قیافه هایشان را به برادر دیگر تیدل کرده یعنی در واقع قیافه آلبوس شبیه آبرفروث شده و همینطور بالعکس.ضمن اینکه قرار نیست هیچ کس از این موضوع خبردارد بشه چون اگر خبردار بشن به سراغ آلبوس در کافه خواهد اومد و اونوقت...به نظر من فعلا بهتره متوجه این موضوع نشن چون هنوز خیلی زوده و سوژه بسته میشه.

اعضا از پست اول سوژه جدید ادامه بدن.با احترام.


ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۲۴ ۱۱:۰۸:۴۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۳ ۰:۰۷:۲۷



تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۶
#3
هری جیمز پاتر ملقب به هری سه سوتی چندی پیش با داشتن سه فرزند از همسرش جینی پاتر جدا شد !

با توجه به گزارش خبرنگار ما لیلی پاتر ، جینی پاتر همسر هری پاتر ، او را به همراه دلباخته ی قدیمیش ، چو چانگ در آیس پک دیده که مشغول انجام اعمال ناشایست بودند !
به همین دلیل خانم پاتر سریعا به دادگاهی مراجعه نمود و در خواست طلاق کرد .
طبق گزارش خبرنگار پس از سه ماه و اندی در خواست جینی پاتر را پیگیری و تایید نمودند و فرزندان هری و جینی پاتر از برای مادرشان شدند و هری پاتر هم بعد از آن اتفاق فوری و علنی آغاز زندگی مشترکش را با چو چانگ اعلام کرد .
لازم به ذکر استکه چو چانگ از را بطه ی هری پاتر با جینی خبری نداشته است و ندارد ! زیرا تمام این چند سال را در ولایت خود به سر میبرده است !!!




تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۶
#4
جناب آقای بلک پدر خوانده ی محترم پدرم !
امیدوارم که بعد از چندی کسب تجربه بتوانم برای ورود به محفل گرم و صمیمی ققنوس پست مناسب و لایقی بزنم !

***********************************************

شاید وقتی از همون لحظه ای که از خواب پا شدم با خودم کلنجار میرفتم که برم با خود دامبلدور حرف بزنم یا نزنم !
...

از چند هفته پیش که تازه به سن قانونی رسیده بودم به شدت مشتاق بودم تا من هم مثل پدر و مادر و برادر هایم عضو محفل ققنوس بشم . خب هر چی باشه منم وظایفی رو بر عهده داشتم .
تا حالا چند بار با جیمز و آلبوس سوروس راجع به همین موضوع بحث کردم . اونها هم میگفتن تا با مامان صحبت کنم ، اما جراتش رو پیدا نکردم تا اینکه به ذهنم رسید خودم به دامبلدور بگم .

از اون روز تا حالا دلم مثل سیر و سرکه میجوشه ! از یه طرف میخواستم بگم و از طرف دیگرهم جربزش رو نداشتم .
تا اون موقع هم چند بار فرصتی پیدا کردم برای حرف زدن با دامبلدور اما خودم با کار های خودم از دست دادمشون !
حالا امروز همه ی اعضا ی محفل باید برای جلسه ای به محل قرارگاه میرفتند .
من هم در جلسه حاظر شدم .
ابندا مادرم با حظور من مخالف بود اما اصرار های پدر کار ساز بود .

کم کم تعداد اعضا بیشتر شد و وقتی همه حاظرشدند و در جایشان نشستند به نگرانی من اضافه شد ، اما وقتیکه دامبلدور وارد اتاق شد این نگرانی بیش از حد توانم شد ! طوریکه حس میکردم میتوانم صدای قلبم را بشنوم !

با ورود دامبلدور همه به احترامش از جایشان بلند شدند . سپس وقتی او نشست ما هم روی صندلی هایمان نشستیم .

دامبلدور با نگاه تیزش تک تک اعضا را از نظر گذراند و وقتی به من رسید کمی مکث کرد . در چشمانش نگاه میکردم . دعا میکردم که او بتواند از این راه خواسته ی قلبی مرا بفهمد ، انگار دعای من برآورده شد ! چون کمی بعد دامبلدور بلند شد و گفت :
این طور که معلومه امروز مهمون داریم !

و بعد به من نگاه کرد و ادامه داد :
شاید این شخص بخواد برای همیشه به عنوان عضوی رسمی تو محفل کار کنه ! این طورنیست لیلی ..پاتر ؟

با صدای لرزانی جواب دادم : بله ... همینطوره !
دامبلدور : پس به تو خوشامد میگم !

با این جمله دیگران هم از جایشان بلند شدند و مرا تشویق کردند .

*****************************

اما مثل اینکه این دفعه هم اونطور که میخواستم از آب در نیومد !
هعی روزگار بوقی !




تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: عضویت در کوئیدیچ
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ سه شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۶
#5
من میخوام بیام عضو کوییدیچ شم !
اما چجوری ؟ رول باید زد ؟




تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
#6
لیلی داشت سانتور خشنگش رو ناز میکرد .
وقتی انگشت میانی اشاراه اش به اواسط یال سانتور رسید ، ناگهان توسط جانوری گازیده شده و لیلی از جایی که نشسته بود دقیقا سه متر به سمت هوا پرید اما پرشش ناموفق بود و جمجمه اش به سقف اتاق دالی گفت و پرید پایین !

اما لیلی که همیشه در میدان بود از جانور خاطی غافل نشد و جلو رفت تا یخش رو بگیره اما وقتی با ککی که لای یال های سانتور عزیزش وِندی ( wendy ) سکنی گزیده بود آشنا شد دید که بیچاره اینقدر فقیرِ که حتی پیرهنی نداره که به تن کنه تا یقش رو بگیره !!!

لیلی همکه فردی بود دلسوز ومهربان کک رو از رو یال وندی برداشت و انداخت تو لونه موشی که جدیدا داخل دیوار پشت کمد ایجاد شده بود !

وقتی کارا رو راست و ریست کرد روی تختش ریلکس دراز کشید و در رویاهایش غوطه ور شد ....

یکی از رویاهای لیلی :

لیلی روزی رو که نامه ی هاگوارتز به دستش رسید و ازش برای تحصیل در اونجا با بورسیه و اینا (!) دعوت کرده بودند به یاد آورد .
همون روز اونقدر خوشحال شد که مثل امروز از سرجاش سه متر پرید بالا به زیارت سقف !
کلا همه ی سقف هایی که لیلی زیرشون زندگی میکرده به دلایل مختلف این افتخار نصیبشون میشد که یه بار با کله ی مبارکش آشنایی پیدا کنن !

بعدش لیلی با مادرش جینی برای خرید راهی کوچه ی دیاگون شدند .
البته خرید مدرسه همانا و غر غر های مامانش برای ولخرجی بیش از اندازه و خرج تراشیدنای لیلی همان !

خلاصه خریداشون رو کردن و میخواستن برن خونشون که یه دفعه پوستری جلوی چشم لیلی لبخند ( همراه با زبون درازی ! ) زد !
رویش هم به این صورت نوشته شده بود :

بشتابید ! بشتابید!

فروشگاه موجودات جادویی دیاگون !

با تخفیف ویژه برای محصلان

سال اولی !




حالا لیلی شروع کرد به پیدا کردن رگ مامان جونش :

- مامانی هیچ میدونستی که بر خلاف مامانی بزرگ اصلا استعداد چاقی نداری ؟

- جدا عزیزم ؟

- آره مامانی ! عین نی قلیونی به پاچه ی زیر شلواری مرلین !!!

- معلومه ! با این همه پول ایروبیکی که میدم میخوای لاغر نباشم ؟

- مامانی جونم تازه ! تو خیلی خوشبختی که بابایی اومد شوورت شد ! وگرنه الان مامانی بزرگ به آرزوش رسیده بود و یه ترشی حسابی رو دستش داشت !

-

- اوا ببخشید ! ( این تیکه رو با خودش میگه : سوتی سوتی سوتی ! همش سوتی !!! ) مامانی میدونستی امروزچقدر ماه شدی ؟

- جدا ؟

- آره جون عمت ! ام ! ببخشید ! تسلیت !!! ( )
راستی مامان ! اینو مخصوص تو سرودم :
دیشب تو را به مستی ! من مثل ماه دیدم !
اما تو یک الاغی !!! من اشتباه دیدم !!!!!

- بسه دیگه ! بگو ببینم ! چی میخوای بخرم ؟!!!!

- یه دونه سانتور کوچولو ! باوش ؟

- خیلی خب بابا ! شَر کَم !!! مجبورم بخرم و الا تو صبح قراره عین لولو خورخوره شکل عوض کنم ! الاغ و پری و ... !

- متاسفم به خاطر اشتباهام !

- تو ؟!!!

- مگه من چمه ؟ ............

.......


و بدین گونه لیلی از برای خود سانتوری اختیار کرد و نام آن را وندی نهاد !

بالا رفتیم ماست بود قصه ی ما راست بود

پایین اومدیم لیلی بود ..تو خواب هفت پری بود ! (من در آوردی بود !!! )

----------------------------------------------------------------------------------

نام سانتور : wendy
نام خودم ! : liliy potter




تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: سئوالی که دوست داشتید در پایان کتاب 7 پاسخ داده شود ولی نشد چه بود؟
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۶
#7
تو همه ی کتابا رولینگ چه به طور مستقیم چه غیر مستقیم گفته بود که هری از شغل کارآگاهی خوشش میاد .
دفاع در برابر جادوی سیاهش هم حرف نداشت . طوریکه الف دال رو راه انداخت به کلی نفر (!) دفاع در برابر جادوی سیاه یاد داد !

خب تو کتاب هفت رولینگ نگفت که هری چیکاره شد نشد !
سر بار شد نشد !
بدتر از خونواده ی ویزلی شد نشد !

نگفت که هری کارآگاه شد نشد !
نه جدا گفت ؟


ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۹ ۱۲:۴۵:۰۳



تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
#8
بارتی: تو میخوای با فاطی کماندو ها در بیفتی؟
گابی: من نه! ما با هم!
بارتی:

-----------------------------------------------------------
گابی : من یه نقشه ای دارم !
بارتی : چه عجب ! خانوم به خودش زحمت داد ! !!!
گابی :
بارتی : بابا بیخیال ! حرفم رو پس میگیرم ! دیگه ارزشیم نکن جون ننت !
گابی : خب ، گوشت رو بیار !

بارتی با اکراه و تردید گوشش را به سمت دهان گابی برد ! ناگفته نماند دلش از اینکه شاید گابی حقه ای سوار کند و گوشش را گاز بگیرد ، مثل سیر و سرکه میجوشید !

گابی : هپش پشو پیش هپوش پاش شیش *!

بارتی تو گوش گابی گفت : هپشی پشو پوش پاپاش شاپ ؟!
گابی : هووووش ! شپشی پشوش شوش ماش پیش ! شیشیش !

بارتی : میدونی گابی ؟ من واقعا از اینکه تو رو دارم به خودم افتخار میکنم !
گابی : جمع کن بساط فخر فروشیتو الان میان میگیرنت !

و به این ترتیب گابی و بارتی برای انجام امر مهمی خود را ژیگول و به طرف کوچه ی دیاگون آپارات کردند .

گابی : وای نمیدونی بارتی ! چقد این کت کاراگاهی و عینک و کلا بهت میان !
بارتی : میگم گابی جونم ! خدا پدر و مادر هر کی این چادر رو مد کرده رحمت کنه ! چقدر خوبه که زنای مردم از دید نامرحم اهم ینی نامحرم دور باشن ! گابی جونم باور کن اگه یه پوشیه هم میزدی دیگه واقعا ماه میشدی !!!
گابی : برو پی کارت مرتیکه ! و گرنه جیغ و هوار را میندازم که برام مزاحمت ایجاد کردی !!!

نیم ساعت بعد گابی و بارتی سر پستاشون حاضر شدند .

گابی که خود را به شکل فاطی کماندوها در آورده بود جلوی یکی از ماشین های گشت ارشاد مستقر شد و دونه دونه ساحره های بی حجاب رو تشویق میکرد به ادامه ی بی حجابی ( البته دور از چشم شکارچی ها ! ) .

بارتی هم بین مردم جمع شده بود و به اسم یک گزارشگر نظر آنان را در رابطه با طرح جاری جویا میشد .

بارتی : اِم ..ببخشید آقا ! یه لحظه !

پسر ژیگولو خوشتیپی گفت : من ؟
بارتی : آره ! شما ! میخواستم نظرتون رو درباره ی طرح پیدایش فاطی کمامدو بدونم !
پسر دستی به موهای سیخ سیخی اش کشید وگفت : طرح واقعا بدیه ! خیلی نفرت انگیزه ! گنا ندارن این ساحره ها که باید زیر اون چادرها کباب شن ؟
حداقل اگه به ساحره های این دوره رحم نمیکنن به ما جوونا که رحم کنن ! آخه چرا ما رو از نونحخوری میندازن ؟ وقتی نون ما از همین چش چرونی ها ....

بارتی که تند تند مشغول نوشتن گفته های جوان بود متوجه پراکندگی جمعیت واینکه یک فاطی کماندو هیکل نزدیکش میشه نشد !
و وقتی مطلع شد :

- ! ! باب بیخیال ! الفرااااار !!!

ساعت سه و نیم صبح ...یعنی ظهر گابی و بارتی بعد از جمع آوری اطلاعات کافی فلنگ رو بستند و راهی خانه شان شدند .

در خانه :

گابی : اووووف ! پختم از گرما ! بارتی بلند شو اون کولر رو روشن کن !
بارتی : خودت که چلاق نشدی !

بعد از دقایقی فایت میان گابی و بارتی ، بارتی این طرف پرتاب شد به این صورت : اظهار بیگناهی کرد ، سری به طرف گابی فرود آورد و کولر را روشن کرد .
گابی : آهان ! اینه !
بارتی : چی شد خانم ؟ نتیجه ی کارت چی شد ؟
گابی : هیچی ! من علاوه بر اینکه کارم رو میکردم و مشوق ساحره ها تو بی حجابی بودم ...
بارتی :
گابی : .... از زیر زبون همکارام (!) حرف بیرون کشیدم .
اونا هم با کلی مقاومت ..
بارتی : من عاشق کارای فنی ام ! خازن و دیود و ترانزیستور چی ؟ آی سی هم داشتن ؟!
گابی : داشتم میگفتم با کلی مقاومت گفتن که اونا رو به انجام این کار اجبار کردن !
بارتی : منم با کلی کاراگاهی کشف کردم که نصف بیشتر مردم از این طرح ناراضی ان !

گابی : نقشه ی الف تموم شد ! حالا بریم سراغ نقشه ب !


* دوستان اون دو مشغول حرف زدن بیخ گوش هم بودن ! انتظار نداشته باشید صداشون بهتون برسه !




تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۶
#9
کمپانی فیلم سازی لیلی پاتر تقدیم میکند :

دیدیم ! دادام ! دیش دیش ! دی دی دی دی دیش دیش !!
درو رو روم ! دو رو رو روم ! درو رو روم ! بیب بیب بیب بیب !!!

تیتراژ آغازی :

لیلی پاتر ............... در نقش لیلی پاتر !
با حظور لیلی پاتر !

در : *^+_>< آرزوی محال ! ><_+^*

کارگردان : لیلی پاتر
فیلم نامه نویس : لیلی پاتر
تهیه کننده : لیلی پاتر
گرد آوری بازیگران (!!!) : لیلی پاتر

*****************************************

صبح دل انگیز یک روز پاییزی بود و غرور برگ های خشکیده ی درختان زیر پای عابران شکسته میشد .
همه عالم و آدم بیدار بودند جز فردی بیخواب که به علت یبدار ماندن تمام شب گذشته هم اکنون خواب هفت پادشاه را مشاهده مینمود ! !
( دوربین روی پنجره ی یکی از ساختمان ها زوم میکند و بعد تصویر اتاق نا مرتبی در برابر چشم تماشاچیان ضاهر میشود .
دوربین کمی به گوشه و کنار اتاق سرک میکشد و بعد از کمی فضولی روی چهره ی بازیگر نقش اول زوم میکند . )
دخترک که تازه متوجه حضور دوربین شده بود فوری برای حفظ آبرویش بیدار شد و بعد از کشیدن خمیازه اش با استفاده از بهترین قلم و مدادهای رنگی بلند شد و برای شستن دست و رو به طرف روشویی حرکت کرد .
رفت و رفت و رفت تا یه دفعه پاش به رشته طنابی گیرکرد و با ملاج کله پا شد رو زمین !
وقتی میخواست از جایش بلند شود تکه روزنامه ای که در مقابلش بود توجهش را جلب کرد .
آن را براداشت و مشغول به خواندنش شد :

...مدرسه ی بازیگری استار اسکار (!) ثبت نام میکند .
برای تشکیل پرونده ....

چشمان لیلی برقی زد و مشعوف به اتاق کوچکش نگاه کرد که شامل یه چار دیواری و وسایلی مانند :
تختی کهنه کنار دیوار ، کمدی روبه روی تخت که لیلی در پرداخت قسط اولش کوتاهی کرده بود ( :hammer; ) میز تحریری اینور اتاق و جعبه ی جادویی ای ( همون تلوزیون خودمون ! ) هم آن طرف اتاق بود میشد .

دیگر دوران سختی هایش تمام شده بود ! او میتوانست با ثبت نام در آن آموزشگاه تبدیل به ستاره شود .
با کمی بلند پروازی میتوانست خود را ببیند که از ماشین مدل بالا اش پیاده میشود و وقتی عابران او را میبینند مشغول به غش و ضعف رفتن برایش میشوند .عده ای خود را میکشند و عده ی دیگری هم برای گرفتن امضا پیشقدم میشوند !!!

پس دیگر نباید وقت را طلف میکرد .
بعد از کمی تامل دریافت که ابتدا باید به سر و وضعش رسیدگی کند .

کمی بعد در فروشگاه :

لیلی با ظاهر فقیرانه اش با ردایی کهنه و نخ نما در ردا فروشی شیک و مجللی قدم میزند .
البته چون از قبل پیشبینی کرده بود که صاحب مغازه از ورود او جلوگیری میکند با استفاده از شنل نا مرئی ای که از پدرش برایش به ارث رسیده بود خود را غیب کرد . سپس به خرید پرداخت .
البته به وجدانش قول داده بود که هزینه ی خریدش را به محض گرفتن اولین دستمزدش خواهد پرداخت !

بعد از اینکه ظاهر خود را آرسته کرده فوری از فروشگاه خارج شد و به طرف کوچه ی خلوتی به راه افتاد تا شنلش را بردارد .
شنلش را در آورد و به سمت محل برگزاری کلاسها روانه شد .

وقتی رسید با تعجب دید که مقابل ساختمانی ایستاده که خودش در آن سکونت میکند !!!
بعد از کمی اندیشه دوباره به تکه روزنامه آگهی خیره شد تا بلکه ببیند آیا آدرس را درست آمده یا خیر .

آدرس درست بود اما ناگهان چشمش به تاریخی افتاد که آگهی در آن منتشر شده !
دقیقا مال شصت سال و اندی پیش بود !




تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: بهترين نويسنده در ايفاي نقش
پیام زده شده در: ۱۰:۱۵ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۶
#10
من تازه وارد ایفای نقش شدم ، اما باید بگم قبل از اینکه وارد ایفای نقش بشم توی انجمن ها چرخ میزدم و پست میخوندم . به نظر من کسی که لایق این رنک باشه کسی نیست جز ... جز ... پرفسور سینیسیترا .
خیلی قشنگ مینویسه . البته خیلی های دیگه هستن که لایق ان اما این پرفسور سینیسیترا واقعا عالیه .به هر حال خیلی خوب میطنزه و جدی مینویسه . خیلی قشنگ مینویسهکلا .
پس رای من پرفسور سینیسیترا




تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.