هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: سازمان ملل جادوگری
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ سه شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۶
#1
دراکو:آقا من اين سازمان رو قبول ندارم...اول رييسش بايد تاييد شخصيت بشه...اين چه وضعشه!!!!
دامبلدور بی توجه به حرف های دراکو مشغول شکلک در اوردن در جلوی دوربینه.
دراکو:خب دیگه بسه خودتو معرفی کردی برو پایین بذار بقیه بیان خودشونو معرفی کنن.
البوس:هه هه .. بعد عمری دارن تو تلویزیون نشونم میدن ،چهره ام داره بین المللی میشه اون وقت بذارم برم پایین خیال کردی
دراکو: یکی بیاد این مردک بوقی رو بندازه پایین.
دو نفر سیاه پوش روی سن میرن و زیر بغلای البوسو میگیرن و به سمت خارج سن راهنماییش میکنن.
البوس:بوقیا منو کجا میبرید .. هنوز با هری عزیزم حرف دارم ...
دراکو موهای تیفوسی شو که از فرط خشم به هم ریخته بوده رو درست میکنه و پشت تیبریون قرار میگیره:خب با رییس سازمان ملل اشنا شدیم ... حالا از معاون اولشون اقای سرژ تانکیان دعوت میکنم به روی سن بیان و خودشونو معرفی کنن(تشویق جمعیت)
سرژ در حالی که بر اثر دیدن این همه جمعیت جو زده شده روی سن میاد و در گوش یکی از افراد محافظیایی که اونجا وایساده میگه:میشه اون امانتی منو که قبل جلسه بهت دادم برام بیاریش
مامور سری تکون میده و از سالن خارج میشه و چند ثانیه بعد در حالی که بسته سفیدی رو با خودش حمل میکنه وارد میشه و بسته رو به سرژ تقدیم میکنه ، سرژ هم طی یه حرکت انتحاری بسته رو پاره میکنه و گیتار برقی خودشو در میاره و شروع میکنه به خوندن آهنگای ضد مدریتی ، شوک عجیبی به تماشاگرا وارد میشه و عده ای از اونها که جنبه کمتری داشتن از جای خودشون بلند شده بودند و مشغول بندری زدن بودن.
سرژ:مدیر بندست من سرورش .. مدیر بوقه من تاج سرش ...
دراکو: مرتیکه بوقی اینا چیه داری میخونی یکی بیاد اینو جمعش کنه اگه این چیزا به گوش مدیرا برسه که من بدبختم
دو تا نگهبان سیاه پوشی قبلی دوباره روی سن میان و سرژم مثل البوس جمع میکنن و میبرنش بیرون...
دراکو که حسابی عرق کرده و فرم موهاش کلا به هم ریخته پشت تیبریون میره:خب دوستان..با معاون اول رییس سازمان ملل هم آشنا شدید حالا از دومین معاونشون یعنی نارسیسا بلک دعوت میکنم که بیان روی صحنه(تشویق ملت)
نارسیسا با عشوه و ناز میاد روی سن:سلام به تمامی جادوگران و ساحران عزیز، ببخشید که اینو میپرستم اما میخوام بدونم رژ لبام رنگش خوبه یا نه؟!
جمعیت:
دراکو : مامان دیگه از تو انتظار ندا....اخ قلبم ...قلبم ...
و فرطی دراکو روی زمین افتاد و همه چی جلوی دیدگانش سیاه شد.
یک روز بعد
دراکو روی تخت بیمارستان خوابیده بود و سرژ ، دامبل و نارسیسا بالای سرش نشسته بودن و یک عدد روزنامه پیام امروز هم جلوی دراکو بود که روش نوشته شده بود معارفه رییس جدید مساوی با فاجعه ای بزرگ قرار داشت.
دراکو:ای لعنت به شما .. ببینید چه گندی زدید .. فقط اگه شانس بیارم اون گند کاری سرژ به گوش مدیرا نرسیده باشه اگه نه بدبختم.
در همین هنگام از پنجره نیمه باز بیمارستان یه جغد با سرعت خودشو داخل میکنه و یه نامه رو روی دل دراکو میندازه و به سرعت بر میگرده ، دراکو روی جلد نامه رو میبینه و میفهمه که از طرف شورای مدیرانه پس شصتش خبر دار میشه اتفاق بدی افتاده ، نامه رو باز میکنه و شروع به خوندن میکنه سه نفر دیگه هم با کنجکاوی اونو نگاه میکنن.
البوُس:دراکو این تو چی نوشته؟!
دراکو: به خاطر اون شعرای بوقی سرژ منو از وزارت بر کنار کردن بوق بر همتون بوق بر همتون ...
دراکو از روی تخت بلند شده و فریاد زنان سر به بیابان میذاره ....
البوس: ای بابا بعد عمری یه نفر ما رو رییس کرد ، مدیرا برکنارش کردن.
سرژ:بوقیا من یه نقشه ی شومی دارم ، اگه یه نفر رو وزیر کنیم که روش تسلط داشته باشیم اون وقت ریاست سازمان ملل که هیچی میتونیم به خیلی جاهای دیگه تسلط پیدا کنیم.
نارسیسا:راست میگیا .. اما خب کی؟!کی بهتر از پسر من میتونست این کارو بکنه
در همین بحثا بودن که ناگهان شیشه بیمارستان با صدای مهیبی شکست و یه افتابه قرمز رنگ به داخلش پرتاب شد همه ی افراد حاضر در اتاق هول کرده بودن که ناگهان در اتاق نواخته شد و کالین وارد شد:سلام برادران و خواهران آسلامی من ، این افتابه مرلین ما گویا اینجا افتاده با بچه ها توی کوچه گل کوچیک میزدیم بی دقتی کردن...
سرژ ، نارسیسا و دامبل نگاهی به هم و سپس نگاهی به کالین میندازن و سپس همزمان میگن: چه کسی بهتر از کالین ما رو میتونه به این اهداف شوممون برسونه؟!


ویرایش شده توسط پیگویجن در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۱۴:۱۵:۱۳
ویرایش شده توسط پیگویجن در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۱۶:۳۲:۰۲

TAKE A LOOK AT SKY SOME TIME
____

سیستم ارتباط جغدی:تصویر کوچک شده


Re: گفتگو با ناظران *محفل ققنوس*
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ سه شنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۶
#2
سلام به روسای پر کار محفل ققنوس

فقط جهت یاد اوری عرض میکنم که از 4 ابان به این طرف به درخواست های عضویت محفل در تاپیک «اعضای محفل از جلو نظام» پاسخی داده نشده و جماعت منتظر هستند.

البته من امروز درخواست خودم را برای عضویت ارایه کردم موضوع بالا فقط جهت اطلاع رسانی بود.


با پوزش از شما در اسرع وقت رسیدگی خواهد شد


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۵ ۱۸:۴۷:۱۳

TAKE A LOOK AT SKY SOME TIME
____

سیستم ارتباط جغدی:تصویر کوچک شده


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ سه شنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۶
#3
برگی از دفتر چه خاطرات ارول «جغد خانواده ویزلی»

یک روز آفتابی و کسل کننده دیگر شروع شده بود و طبق معمول خانم ویزلی با کاسه ای پر از بیسکوییتهای نارگیلی مشغول پذیرایی از ما بود ، هر چند غذای مورد علاقه ما کرم های خاکی موجود در باغچه بودند اما به علت وسواس زیاد خانم ویزلی در رابطه با تمیزی خانه مجبور بودیم به همین بیسکوییت های خشک و بد طمع قانع باشیم.
دیگر اعضای خانواده نیز دور تا دور میز را احاطه کرده بودند و از سوپ ماست لذیذی که خانم ویزلی در تهیه ان استاد بود تغذیه میکردند ، فرد و جرج نیز طبق معمول با شوخی های مسخره ی خود ، خانواده را به خنده می انداختند.
همه چیز گواه بر این بود که امروز هم اتفاق خارق العاده ای نخواهد افتاد و زندگی ما سیر کسالت بار خود را همچنان ادامه خواهد داد.
در این افکار غوطه ور بودیم که به ناگاه اشعه قرمز رنگی از پنجره نیمه باز آشپزخانه به داخل هجوم اورد و به گلدان گل گلی وسط میز صبحانه برخورد کرد ، گلدان به خود لرزید و به چند صد تکه تبدیل شد.
اعضای خانواده از ترس جیغ کشیدند و به زیر میز پناه بردند ما نیز به سرعت پرواز کردیم و خود را از اشپزخانه خارج نمودیم.
با چشمهای بزرگمان درون اشپزخانه را نظاره گر بودیم و با تعجب به اقای ویزلی مینگرستیم که به جای نبرد زیر میز پناه گرفته بود و مشغول نوشتن جملاتی بر روی کاغذ بود، بعد از انکه از عمل نوشتن فارغ شد با صدایی لرزان ما را صدا نمود.
ما بر خود لرزیدیم ، در این هیاهوی جنگ با جغد نحیفی چون ما چه کار میتوانست داشته باشد؟!
با احتیاط سر بزرگ خود را به داخل اشپزخانه فرو کردیم و به او نشان دادیم ، به سرعت از زیر میز خارج شد و به سمت ما امد.
وحشیانه بدن ضعیفمان را در چنگالهایش محبوس ساخت و با عجله دست نوشته ای را که در اشپزخانه تهیه کرده بود به پای ما بست.
و اظهار داشت که ان را به سرعت به البوس دامبلدور برسانیم.
با توجه به حمله ی وحشیانه ای که به مکان ویزلی ها شده بود دیوانگی بود که از خانه خارج شویم.
پس پرواز کنان خود را به روی میزی که وسط راهرو قرار داشت رساندیم تا در انجا اندکی فرصت فکر کردن داشته باشیم.
به محض فرود پاهایمان بر روی میز نفرین نارجی رنگی به میز برخورد کرد و ان را متلاشی نمود و ما نیز چون تعادل خود را از دست داده بودیم سقوط کرده و به درون کاسه ای که زیر میز جا داده شده بود افتادیم.
درون کاسه را مایع طلایی رنگی احاطه کرده بود و بی اختیار مقادیری از ان به حلق و معده ما رسوخ کرد بال بال زنان خود را از ان مایع جدا ساختیم و بر زمین کنار ان فرود امدیم.
بر روی کاسه برچسبی زده شده بود که مضمون ان چنین بود:
معجون خواب زا ، کاری از فرد و جرج
وقتی خواندن این جمله را به پایان رساندیم احساس بدی در دلمان پیچیدن گرفت و چشمهایم از خواب سنگین شد و پیش از ان که به خود بیاییم بر روی زمین فرود امدیم و به خواب عمیقی فرو رفتیم.

......

کم کم که اثرات معجون از بین رفت چشمهایمان باز کردیم و اولین چیزی که جلوی دیدگانمان را گرفت کفشهای زهوار در رفته اقای ویزلی بود و پس ان صدای اه و ناله ای بود که از خانه بلند میشد.
خودمان را راست کردیم و به بالا نظر افکندیم و با قیافه خشمگین اقای ویزلی مواجه شدیم و ما نیز که هیچ دفاعی از خود نداشتم با حالت دو نقطه دی به او خیره گشتیم ، در همین حال بود که متوجه حضور چند سیاه پوش در خانه شدیم که به طرز فجیعی زخمی بودند و به هم دیگر به واسطه زنجیری وصل شده بودند.
اقای ویزلی با خشم ما را از روی زمین بلند کرد و نامه را از پاهایمان جدا نمود و ما را به عنوان تنبیه درون قفس انداخت.

همانا که اگر زبان داشتم به او میگفتم که پسرانت مستحق تنبیه اند نه من!!!


ویرایش شده توسط پیگویجن در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۵ ۱۶:۰۴:۴۷

TAKE A LOOK AT SKY SOME TIME
____

سیستم ارتباط جغدی:تصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۸۶
#4
نام:پیک وجین ، جغد رون ویزلی

گروه:گریفندور

معرفی کوتاه شخصیت:پرهای خاکستری بدن نحیفم را تزیین کرده است و به کنایه از بالهای لاغر و نحیفم اسم من را پیک وجین یا بال چروکیده نهادند.

سیریوس بلک من را به رون ویزلی هدیه داد و میخواست من جای خال خالی را برایش پر کنم.

یکی از بهترین رفقایم هدویگ بود که متاسفانه خیلی زود دار فانی را وداع گفت و به دیار باقی پیوست.

علاقه مندی ها:نامه ، پاکت نامه ، قلم پر ، هوای آزاد ، جادو و جادوگری

توانمندی ها:ارسال نامه در کوتاه ترین زمان ممکن و با بهترین حالت ممکن.

چوبدستی:جغد ها توانایی استفاده از چوبدستی را ندارند اما در عوض از قدرت نوک زدن بهره گرفته اند که خود بهتر از هر چیزی است.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۰ ۱۲:۳۰:۴۴

TAKE A LOOK AT SKY SOME TIME
____

سیستم ارتباط جغدی:تصویر کوچک شده


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
#5
با سلام خدمت مدریت محترم

کوییرل عزیز شما با همین یه الفی که اضافه کردی کل جنسیت منو بردی زیر سوال

البته خوب مسلما حق با شماست و خود من هم این قضیه نوربرتا رو فراموش کردم.

در کل اگه بشه من یه شخصیت جدید رو بگیرم خیلی ممنون میشم چون دیگه تمام انگیزم برای فعالیت در قالب این شخصیت تموم شد.

من با این شناسه کلا هفت پست زدم و اگه اجازه بدید که با همین شناسه شخصیت جدید معرفی کنم ممنون میشم

با همین شناسه دوباره معرفی شخصیت کنید تا من این شخصیت رو به شناسه قبلی واگذار کنم. موفق باشی


ویرایش شده توسط نوربرتا در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۸ ۱۹:۴۸:۱۰
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۹ ۱۰:۴۹:۰۹

TAKE A LOOK AT SKY SOME TIME
____

سیستم ارتباط جغدی:تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
#6
مستندِ تَوَ لُد

(کارگردان:نوربرت/ بازیگران:نوربرت/کوییرل / هاگرید/ هرمیون گرنجر/هری پاتر/رون ویزلی و چارلی ویزلی)

________________

دوربین جنگل سر سبز و بی انتحایی رو به تصویر کشیده ، صداهای مرموزی ضمیمه ی این تصویر ِ وهم انگیز شده . آروم آروم تصویر به جلو حرکت میکنه و در راه شاخه های نازک درختان گاه گاه لنز ِ دوربین رو مورد نوازش قرار میده.

کم کم فاصله مابین درختها بیشتر میشه و رفته رفته صدای رود پر جنب و جوشی به گوش میرسه ، کمی جلوتر صدای زوزه ها ی دردناکی زیبایی صدای شُر شُر آب روان رو خراب میکنه.

غار بزرگ و تاریکی در نزدیکی رود هویدا میشه که صدای ناله ها از عمق اون بلند میشده ، فیلمبردار به خودش جرأت میده و وارد غار میشه.

آشیانه نسبتا بزرگی در انتهای غار بر پا شده و اژدهای مریض حالی روی اون نشسته و در حال ناله کردنه ، ناله هایی که بوی مرگ نمیده و حتی نوید زندگی تازه ای رو در دل تماشاگران زنده میکنه.

صدای راوی برای اولین بار در طول فیلم شنیده میشه(با صدای گوینده راز بقا بخونین):این اژدهای نوروژی باردار است و زمان زیادی به لحظه ی تخم گذاری اش نمانده است...!

ناله های اژدها به اوج خودش میرسه و با فریاد وحشتناک و بلندی خاتمه پیدا میکنه ، اژدها به نفس نفس میفته.
راوی:درد و رنج این اژدها پایان یافت ، اکنون او صاحب 4 بچه اژدهای کوچک است.

اژدها به سختی خودش رو از روی آشیانه کنار میکشه و گوشه غار میفته روی زمین.
راوی:این اژدها بسیار ضعیف است ، و امیدی به زنده ماندنش نیست.
اژدها جیغ بلند دیگه ای میکشه و همراه با این حرکت ریغ رحمتم نوش جان میکنه.

دوربین از اژدها رو میگیره و همه ی تخم ها رو در کادر خودش جا میده ، ماده لزج و یشمی رنگی اطراف تخم ها رو پوشونده و در جای جای اون قطراتِ خون سرخ رنگی دیده میشه.

صفحه سیاه میشه

دریچه ورودی غار در کادر دوربین قرار داره ، مدتی همه چیز به حالت طبیعی سیر میکنه تا اینکه مردی بلند قامت با لباسهای عجیب و دستاری به سر وارد غار میشه ، دوربین مرد رو تعقیب میکنه و مرد در حالی که با سر انگشتاش محکم چوبدستی خودشو چسبیده در غار قدم بر میداره ، مرد به آشیانه میرسه و از بین اون چهار تخم یکی رو انتخاب میکنه و در حالی که در زیر لباسش اونو جای میده بدون توجه به جسد ازدهای مادر که مگس های فرصت طلب اون رو احاطه کردن از غار بدو بدو خارج میشه.

تصویر دوباره سیاه میشه

اینبار لیوانی رو نشون میده که فردی داره داخلش شراب میریزه ، کافه ی هاگزمید خیلی زود خودشو به تماشا گرا لو میده ، فرد دستار به سر روبروی غول نسبتا بزرگی نشسته و باهاش گرم صحبته ، دستار به سر دستشو زیر رداش فرو میبره و و تخم اژدها رو در میاره و اونو به مرد گنده میده و بعد خشنود و راضی مکان رو ترک میکنه.

نیمه غول هم مدتی مات و مبهوت به تخم اژدها نگاه میکنه و بعد با سرعت به سمت مقصد نا معلومی کافه رو ترک میکنه.

تصویر برای بار سوم سیاه میشه

اینبار دوربین میز گردی رو در کادر خودش جا داده که چهار نفر دورش نشستند و به تخم خیره شدند ، تخم لرزش میکنه و دوربین به سرعت خودشو به نزدیکی اون میرسونه و با یه حقه سینمایی از پوستش رد میشه و موجود درون اون رو به تصویر میکشه ، اژدها بچه کوچکی رو که در ماده چسبناکی غوطه وره .

اژدها با پوزه ، پاها و دستهای خودش به پوسته ضربه میزنه چرا که الان وقت ورودش به دنیای بیرونه ، پوسته ترک بر میداره و اژدها و ماده لزجو به همراه دوربین به بیرون پرتاب میکنه.

اژدها بلند میشه و لرزان لرزان روی دو تا پای خودش قرار میگیره وحشت زده و ترسیدست ، ریش های نیمه غول اطراف اون رو احاطه کرده و پوست نحیفش رو آزار میده.
راوی:و اینک وقت استفاده از نیروی ایمنی اژدها برای فرار از دست این مشکل است.
آتش کوچکی از دهان آژدها خارج میشه و ریش های مرد رو فنا میده.
بچه اژدها بدون توجه به بال بال زدنهای مرد اطراف کلبه رو زیر نگاه کنجکاوش میبره و بعد متوجه سه غریبه دیگه درون اتاق میشه.
راوی:اژدها به دنبال مادر خود میگردد.
در حالی که اژدها جستجو برای پیدا کردن مادر خودشو ادامه میده ، ناگهان سر هر سه غریبه به سمت روزنه کوچکی که روی کلبه قرار داره بر میگرده ، اژدها هم به تبعیت از اونها همین کار رو میکنه و در آن سوی روزنه پسری با موهای طلایی رو میبینه که رذیلانه اون رو نگاه میکنه.

پتویی به سرعت روی اژدها انداخته میشه و هنوز چیزی نشده دوباره اونو به دنیای ظلمات بر میگردونه.

صفحه برای باری دیگه سیاه میشه

دختر مو قهوه ای اژدها رو در دستای خودش گرفته و در تاریکی شب در راهروهای مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز در حال دویدنه دو پسر هم در حال تعقیب اون هستن.

بچه ها به بالاترین طبقه برج میرسن و در کنار پنجره ای که مرز بین اونها و هوای ازادو از بین برده به انتظار وایمیسن.

مرد جارو سواری از دور پیدا میشه و باعث تحریک ضربان قلب اون سه نفر میشه ، جارو سوار ِمو قرمز نزدیک و نزدیک تر میشه و آژدهای کوچیک رو از دختر تحویل میگیره ، دختر هم در اخرین لحظات یه بوس گنده روی پوست سر اژدها میکنه و بعد اجازه میده جارو سوار به حرکت در بیاد و از اژدها رو از اونجا ببره.

تصویر سیاه میشه

اینبار اژدهای بزرگ و غول پیکری رو نشون میده که به سمت تکه گوشتی خیز برداشته در سمت مقبالشم اژدهایی وجود داره که به همین حالت اماده حملست هر دو غرش بلندی میکشن و به سمت یک دیگه یورش میبرن.

تصویر سیاه میشه و کلمه زیر روش نقش میبنده
پایان

در اینجا تماشاگران کلی فحش نثار کارگردان میکنن.


TAKE A LOOK AT SKY SOME TIME
____

سیستم ارتباط جغدی:تصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
#7
این شناسه نوربرت قبلی هست که از 14 شهریور به اینور دیگه پستی نزده
______________

نام:نوربرت

لقب:اژدهای نوروژِِی

معرفی کوتاه شخصیت:وقتی چشم باز کردم با انبوهی ریش مواجه شدم که پوست رنجور سرم را نوازش میداد.حتی این برخورد کوچک هم موجب ناراحتی من میشد پس برای اولین بار از قدرت ذاتیم یعنی آتش برای دفاع از خود استفاده کردم و ان انبوه ریش را به اتش کشیدم ، بعد دستی دیدم که همچون باد بزن بر روی ان انبوه مو فرود امد ، دستی به بزرگی تمام بدن من.

ترسیدم خیال کردم که مرا تنبیه خواهد کرد اما فقط با مهربانی دستی به سر و رویم کشید سه موجود عجیب دیگر نیز ان اطراف بودند دوست داشتم هر چه سریعتر بدانم مادرم کدام است و فریادش بزنم.

موجودی با موهای قهوه ای زیبا تر از بقیه به نظر میرسید امدم مادر صدایش کنم که ناگهان همه سر ها به سمت سوراخی که بر روی دیوار کلبه حک شده بود برگشت ، موجودی با موهای طلایی در ان طرف سوراخ ما را نگاه میکرد و بعد ناگهان پتویی روی من انداخته شد و چند روز بعد خود را در پارک اژدها ها دیدم.

گروه:گریفندور

تایید شد!


ویرایش شده توسط نوربرت کوچولو در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۷ ۱۶:۵۶:۴۹
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۷ ۱۸:۴۵:۳۸

TAKE A LOOK AT SKY SOME TIME
____

سیستم ارتباط جغدی:تصویر کوچک شده


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ جمعه ۴ آبان ۱۳۸۶
#8
ببخشید ولی ناظرین ایستگاه گینزکراس خیلی دیر رسیدگی میکنن آراگوگ عزیز که کارگاه رو از 30 مهر به بعد تایید نکردن و برای بازی کلمات هم بنده سه روز درگیر بودم خواهشا افراد فعال تری رو برای نظارت اون انجمن بذارید تا تو ذوق ما تازه واردا نخوره ...

برای تایید در بازی با کلمات، کارگاه نمایشنامه نویسی و معرفی شخصیت باید بین یک تا سه روز صبر کنید...در صورتیکه تایید نشد میتونید از طریق ارسال بلیت به مدیران اطلاع بدید تا شخصا رسیدگی کنند.


ویرایش شده توسط نوربرت کوچولو در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۴ ۱۳:۲۰:۳۰
ویرایش شده توسط نوربرت کوچولو در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۴ ۱۳:۳۰:۵۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۴ ۱۷:۲۹:۴۸

TAKE A LOOK AT SKY SOME TIME
____

سیستم ارتباط جغدی:تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ جمعه ۴ آبان ۱۳۸۶
#9
توجه کنید که زمان این پستی که من ارسال میکنم برمیگرده به کتاب پنجم جایی که کارکاروف هنوز زندست.
_____________________

سراسرای بزرگ هاگوارتز

اسنیپ رون مرغی رو به نیش کشیده بود و بعد از یه روز پر کار حسابی داشت به خودش میرسید.جغد کثیف و خیسی بال بال زنان به سمت میز اساتید اومد و یه راست جلوی اسنیپ توقف کرد ، بعد از اینکه اسنیپ نامه رو از پای جغد باز کرد اون از فرط خستگی جان به جان افرین تسلیم کرد.

اسنیپ پس از اونکه فرستنده نامه رو شناخت خیلی سریع نامه رو در جیب ردای خودش مخفی کرد تا به یه محل مناسب برسه و سر فرصت اونو بخونه.

نیم ساعت بعد دخمه اسنیپ

اسنیپ نامه رو باز کرده بود و غرق در خوندن شده بود:

اسنیپ من همیشه به چشم یه برادر به تو نگاه کردم ، همیشه هر جا که کمک خواستم به تو تکیه کردم یادت میاد چه شیطنتایی با هم تو دوران کودکی کردیم؟! چند مشنگو و ماگلو شکنجه دادیم؟! (اسنیپ هر چی فکر میکرد وقایعی رو که کارکاروف ذکر کرده بود به یاد نیورد چرا که اصلا توی دوران کودکی اونو نمیشناخته)
من خیلی به تو کمک کردم اسنیپ... حالا نوبت توئه که به من کمک کنی منو تو از بچگی خیلی به هم شبیه بودیم و الانم همینطوریم یکی از مشخصه های اصلیمون اینه که هر دومون به لرد سیاه پشت کردیم اما خوب من مثل تو خوش شانس نبودم و از حمایت البوس بهره مند نیستم اما شانسی که اوردم اینه که میدونم تو حامی من هستی و این رفیق دوران کودکیتو هیچ وقت تنها نمیذاری من ادرس مخفیگاهم رو در زیر برات مینوسیم .. اب و غذام تموم شده و تو باید هر چه سریعتر به من برسی اگه کمکم نکنی دیر یا زود لرد پیدام میکنه ....

دوست دوران کودکیت ایگور

پ.ن:راستی عکسی هم برات ضمیمه نامه کردیم از خودمو خودت که بهت یاد اوری کنم ما چقدر صمیمی هستیم


اسنیپ نامه را بست و در جیب کتش گذاشت ادرسی که توی نامه خونده بود را زیر لب تکرار میکرد تا نکنه فراموش کنه.از هاگوارتز خارج شد و به مکان نامعلومی آپارات کرد.

محل اختفای کارکاروف

تق تق تق(صدای ضربه زدن به در)

کارکاروف با ظرافت خاصی صدای خودشو ریز کرد و گفت:کی پشت دره؟!
_منم اسنیپ برات اب و غذا اوردم

_میدونستم تو منو فراموش نمیکنی سورس .. خیلی میخوامت ..

و بدون معطلی درو باز کرد و در نهایت تعجب چوبدستی اسنیپ رو دید که رو به اون گرفته شده بود:کارکاروف خیانت به لرد سیاه سزایی جز این نداره ... برای مردک حقیری مثل تو متاسفم ..اواداکدوروا

جسد کارکاروف دوری در هوا زد و با صدای خفه ای روی زمین افتاد ...

تایید شد!
داستانتون جالب بود فقط سعی کن بین خط ها فاصله نزاری چون فقط پستت طولانی میشه.ممنون


ویرایش شده توسط نوربرت کوچولو در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۴ ۱۱:۰۶:۴۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۷ ۱۰:۴۶:۲۵

TAKE A LOOK AT SKY SOME TIME
____

سیستم ارتباط جغدی:تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۶:۵۵ دوشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۶
#10
مستقیم - جدید - شکلات - دادلی - اشک - علامت شوم - اتاق - پیام امروز - مشنگ - مسخره

___

هری وسط اتاق چرک و کثیفش نشسته بود و در حالی که شکلات میخورد روزنامه پیام امروز را مطالعه میکرد.

علامت شوم در وسط صفحه خود نمایی میکرد و عنوان " مشنگ کشی اسمش رو نبر به اوج خود رسیده است " را پوشش میداد.

هری مستقیم به ان خبر چشم دوخته بود و نگران این بود که مبادا بر سر دادلی همچنین بلایی بیاید.

تایید شد !!!


ویرایش شده توسط نوربرت کوچولو در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۳۰ ۱۷:۵۶:۱۸
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲ ۱۸:۴۲:۲۵

TAKE A LOOK AT SKY SOME TIME
____

سیستم ارتباط جغدی:تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.