هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۹:۴۸ جمعه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۷
#1
خب خب رای من بلاتریکس لسترنج


تصویر کوچک شده


Re: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#2
با سلام.

من موافقتم را برای خروج از تیم هدنور اعلام میکنم.
خیلی ناراحتم که دارم از این تیم میرم اما متاسفانه ما در تابستون مسافرتیم ماه اولو.
ماه دوم هم کلاس دارم و وقت کافی برای ورود به سایت ندارم. ماه سومم دوباره مسافرتیم.
پس من از این تیم با موافقت کاپیتان هدنور( نوربرتا) از تیم بیرون میام.


با تشکر هلنا ریونکلاو.


تصویر کوچک شده


Re: عضویت در کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۶
#3
منصرف شدم نوربرتا. می خوام به عنوان دروازه بان تو تیم هدنور شرکت کنم. هدویگ جان دوباره اجازه می دهی؟

من نیز تاپایان به همراه هدویگ و نوربرتا و دنیس کریوی و بقیه ی اعضا می کوشم تا برنده شویم.

پرسی بابا تو دیگه کی هستی. ممنونیم.


مشکلی نیست ، بعد از تائید کاپیتان این تیم ، تائید میشی .

هوووم ... جدا ؟ این اسکاور گفته بود من خیلی گولاخ ( کپی رایت بای ققی ) و گُلاخ ( کپی رایت بای پرسی ) هستما ، هی باور نمیکردم

ممنون که منو به خودم آوردی و پرده از واقعیت برداشتی


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱۸ ۲۱:۴۵:۲۹

تصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
#4
گفتین معرفی شخصیتمو کامل کنم.
--------------------------------------------------------------------------- نام : هلنا ریونکلا
2- سن: متاسفانه من یک روح هستم و سنی ندارم.
3- تاریخ تولد: نمی دونم
4- جنس: زن
5- سال : فرقی نمی کنه.
6- رنگ چشم: جایی گفته نشده.
7- گروه : ریونکلا
8- مو : بلند و...
9- ظاهر کلی : روحی خاکستری بنابراین به بانوی خاکستری شهرت دارم و مو یم نیز بلند است
10- نام کامل: هلنا رونا ریونکلا
11- کویدیچ : نمی توانم بازی کنم اما خیلی دوست دارم جستجوگر بشم.
12- چوب جادو : دیگه نیازی بهش ندارم.
13- دسته جارو : ندارم
14- علاقه ها: کویدیچ
15 - توانمندیها : بسیار باهوش و زبر و زرنگ هستم.

بهتر بود به جای نمیدونم و ندارم و ... یه چیزی از خودت مینوشتی. در هر حال این معرفی رو وارد معرفیت کردم. ممنون


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۹ ۱۹:۰۷:۲۷

تصویر کوچک شده


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۶
#5
نام: هلنا
نام خانوادگی: ریونکلا
جنس: روح مونث
علاقه مندی ها: ماندن در هاگوارتز
گروه: ریونکلا
توضیحات: من دیهیم رو از مادرم رونا دزدیدم. حالا من به عنوان روح ریونکلا یا بانوی خاکستری در قلعه ی هاگوارتز شناخته شده ام. من همیشه در هاگواتز می مونم.

تایید شد!
معرفیت خیلی کوتاه بود. بعدا کاملش کن.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۵ ۱۷:۴۹:۵۰

تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۶
#6
زنی بسیار جوان با دلی شکسته از مکانی دور می شد. همسری که او عاشقش بود او را ترک کرده بود. در تاریکی از این کوچه یه آن کوچه می رفت. به تنها چیزی که فکر می کرد بچه ی داخل شکمش بود. سرنوشت این بچه چه می شد ناگهان فکری به ذهنش رسید و تصمیم گرفت به یتیم خانه ای برود. در راه همه با نگاهی خیره به لباس های کثیف و صورت و موی ژولیده اش نگاه می کردند. به یتیم خانه رسید. با هزار زحمت خود را به یتیم خانه رساند. بلافاصله پس از رسیدن به یتیم خانه کارگران به کمکش آمدند.
_ عجله کنید باید اونو نجات بدیم این موقع این جا چی کار می کنه؟ اسمت چیه؟
مروپ به سختی دهانش را باز کرد و گفت: من مروپ هستم و این بچه ی داخل شکمم تام ریدل به اسم پدرش نام داره.
_ سریع یاد داشت کنید: نام مادر: مروپ _ نام پدر: تام ریدل _ نام بچه تام ریدل. یک نفر سریع این ها را یادداشت کرد.
دکتر خبر کردند و بچه به دنیا آمد.
_ تام کوچولو چه طوری بیا مامانتو ببین!او بچه را به مروپ نزدیک کرد اما مروپ واکنشی از خود نشان نداد.
در همین چند لحظه ی کوتاه همه ی درد ها و رنج های مروپ از بین رفت. بله مروپ دیگر زنده نبود...
رییس یتیم خانه تصمیم گرفت برای این زن مراسم سوگواری ترتیب دهند و ...

تایید شد!
سعی کن داستانی که مینویسی همراه با دیالوگ باشه.


ویرایش شده توسط Nahal در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۵ ۱۵:۴۰:۲۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۵ ۱۷:۱۴:۰۳

تصویر کوچک شده


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
#7
ببخشید مشکلی وجود داره. من تا حالا سه بار در بازی با کلمات پست زدم. اولین پستم رو تاکید نکردین چون با کلمات چند نفر قبلیم ساخته بودم و اونا هم کلمات نادرستی رو که از اونا گذشته بود نوشته بودن. دمین و سومین پستم پاک شد. چرا؟ دومین پستو گفتم شاید چون رنگی نکردم و تو پرانتز گذاشتم پاک کردین اما سومی رنگی بود. مشکل چیه؟ خیلی دوست دارم وارد ایفای نقش بشم ولی این طور که معلومه هیچ وقت نمی تونم عضو ایفای نقش بشم. باید چی کار کنم؟

پست شما رو برگردونده و تایید شد... موفق باشی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۴ ۱۷:۲۰:۲۳

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ دوشنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۶
#8
اوباش - کوپه - مجله - کیف - قلعه - توهم - استاد - لونا - شمع - نفس
---------------------------------------------------------------------------
هری و رون و هرمیون در قطار حیران و ویران به دنبال کوپهای خالی می گشتند. در اواخر قطار لونا را دیدند که در حال خواندن مجله ای به صورت برعکس بود. شاید دوباره توهم زده بود و می خواست جواب مسابقه ای رابیابد. با این حال آن ها وارد کوپه شدند و لونا از دیدن آن ها خوشحال شد. این بار لونا گوشواره ای به شکل شمع به گوشش زده بود لا اقل از آن گوشواره های تربچه ای بهتر بود.شکل روی مجله برای هری آشنا بود. در کیفش را باز کرد و به دنبال چیزی گشت. عکس پشت مجله همون استاد روی کارت قور باغه ای بود. تا نزدیک شدن به قلعه در مورد همان استاد آنقدر صحبت کرده بودند که به نفس نفس افتادند و در آخر به قلعه رسیدند و با خوشحالی به سوی قلعه رفتند ...

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۹/۱۴ ۱۷:۲۰:۰۸

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۶
#9
پروفسور - ماگل - جاروي پرنده - سرسرا - ويكتور كرام - چپ چپ -متحير - جشن - هيس - شومينه
آن شب روز قبل از (جشن)عروسی فلور و بیل بود. یکی از سردترین روزها بود. هرمیون از شدت سرما می لرزید بنابراین چوبدستی اش را به طرف (شومینه) گرفت و وردی زیر لب گفت و آتش از (شومینه) بر افروخت.هنوز هری از این ناراحت بود که باید شکل ماگلی در بیاید تا بتواند در عروسی باشد اما چاره ی دیگری نداشت. با ناراحتی به رخت خواب رفت و خوابید. تا این که روز بعد فرا رسید. هری که دیگر شکل ماگل شده بود مهما ن ها را راهنمایی می کرد تا سر جایشان بنشینند. در این میان رون و هرمیون نیز در کنار هم به این کار مشغول بودند که ناگهان چشم هرمیون به (ویکتور کرام) افتاد به سویشان می آمد (متحیر) به این صحنه نگاه می کرد. رون (چپ چپ) به کرام نگاهی انداخت و هرمیون را از او دور کرد. دیگر به پایان جشن رسیده بودند که سپر مدافعی تشکیل شد اما رون که متوجه سپر نشده بود همچنان حرف می زد که با گفتن (هیس) هرمیون ساکت شد و تازه متوجه سپر شد. پس از به پایان رسیدن سخنان سپر هری بلافاصله هردوی آن ها را به گوشه ای برد و به هرکدام جاروی پرنده ای داد. هرمیون با ناراحتی سوار جارو شد و هر سه از آن مکان دور شدند...

لطفا با این کلمات داستان بنویس:
کریچر - کمک - مخفی - ضعف - گرفتار - سفید - سرعت - دیر - مهتاب - خونریزی


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۲۲ ۱۷:۲۳:۲۳

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.