هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷
#1
رولی بنویسید و در آن یکی از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس یا اختراع شده توسط خودتان را به کار ببرید. شرایطی که شما را وادار به استفاده از آن ورد می کند؛ نحوه ی به کار بردن جسم ایجاد شده و دو قانون ذکر شده در کلاس را مد نظر داشته باشید. سبک نوشتاری آزاد است! ( 20 امتیاز)
_تدي،تدي بيدار شو.
_اه!ولم كن،الان ميكشمت نفس كش.بوم...دوم...اخ
_تدي،تدي جون بيدار شو.
_نامردا چند نفر به يك نفر؟.شترق
_باب يكي بياد كمكم كنه.گوآمنتی
در همين حال مقدار زيادي اب از چوبدستي جيمز خارج شد و از اونجايي كه در ريختن اب روي تد يكم زياده روي كرده بود تخت تدي اندكي بسيار خيس گشت.
جيمز:بيدار شو تدي،حالت خوبه؟
تد:به من حمله ميكني؟بگير كه اومد.دوپش
_اخ،دماغم ناكت شد.وايستا الان ميگم بابام بياد دعوات كنه.
يك ربع بعد جيمز در حالي يك دستش تو دماغش بود دست ديگش هم تو دست باباش همراه ويكتوريا وارد اتاق شدند.
ويكتوريا:تدي،خودتو خيس كردي؟
هري:تدي جون اگه تنهايي نميتوني بري دستشويي ميخواي من ببرمت?
تد كه با ديدن ويكتوريا حسابي به هوش امده بود،گفت:من؟چي؟نه،من خودمو خيس نكردم.
هري:جيمز ميگفت تو خواب با خودت حرف ميزدي.خواب بد ديدي تد؟اگه ميخواي شبا ويكتوريا بياد كنارت بخوابه؟
تد:
ويكتوريا:چي؟من كنارش بخوابم؟حرفشم نزنين
جيمز:خودت ديشب گفتي ميشه من كنار جيمز بخوابم؟
_من اين حرفو زدم؟نه،يادم نمياد
تد:چرا ويكتوريا ديشب خودت گفتي منم شنيدم.
ويكتوريا:به هر حال اون ديشب بود.حالا نظرم عوض شده.
جيمز:چرا؟چون تدي خودشو خيس كرده؟
تد:نه ويكتوريا،باور كن كار جيمز بود
هري:تدي عزيزم حالا چرا خجالت ميكشي؟اصلا عيب نداره. منم هم سن تو بودم روزي هفت دفعه اين بلا سرم ميومد.دامبلدور ميومد شلوارم رو مي شست.ولي اصلا خوب نيست كه تهمت بزني.باور كن
جيمز:راست ميگي بابايي.تدي،چرا به من تهمت ميزني؟؟؟
ناگهان تدي كه تقريبا به درجه ي اشتعال رسيده بود نتوانسته جلوي خود را بگيرد و...
_اینکارسروس
و از اون جايي كه عصبانيت باعث از بين رفتن تمركز ميشه به جاي اينكه جيمز رو هدف بگيره...
ويكتوريا:جیـــــــــــغ جيغ جيغ بنفش.تد!!!اين چه كاري بود؟ من ميدونم و تو.مامان!من مامانمو ميخوام.
تد:
جيمز كه ميخواست هم خودي نشون بده،هم پيش باباش حسابي خودشيريني كنه چاقويي ظاهر كرد و طنابي رو كه دور ويكتوريا پيچيده شده بود رو پاره كرد.
شترق!!!
صداي شكسته شدن دماغ تد.(چه دماغي شكست تو اين رول!



چرا مواد خوراکی یکی از مواردی است که مجاز به ایجاد آن نیستید؟ فقط در چند خط توضیح دهید. ( 5 امتیاز)
ما ميتونيم بوسيله ي جادو غذا درست كنيم يعني براي درست كردنش از جادو كمك بگيريم ولي نميشه با وردي ،يك غذا رو ظاهر كرد.به هرحال در جادو هم بايد محدوديت هايي باشه كه جادوگران سو استفاده نكنند.
مشكلات اقتصادي زيادي هم بوجود مياد. نميشه كه هركس خودش بتونه بدون پرداخت هيچ پولي هر غذايي كه بخواد بخوره.




- موجودات زنده و مواد غذایی دو مورد از پنج موردی هستند که طبق قانون مجاز به ایجاد آنها نمی باشید. درباره ی سه مورد دیگر تحقیق کنید. ( 5 امتیاز)
3.پول 4.لباس 5. استاد جون خيلي مورد ميشه گفت


ویرایش شده توسط كينگزلي شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۹:۱۷:۴۳


Re: دفتر ثبت نام
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷
#2
ما نيز ثبت نام مينماييم
اميد است بوق نشويم


مرا اينگونه باور كن
كمي تنها كمي بي كس
كمي از ياد ها رفته...
خداهم ترك ما كرده
خدا ديگر كجا رفته...؟!
نمي دانم مرا ايا گناهي است...؟
كه شايد هم


Re: جانور نماها
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
#3
_باب سرعتو بيشتر كن اينطوري بهش نميرسيم ها
_اين ديگه اند سرعت منه بيشتر از اين نميتونم
_اي باب اين جوري تا بيست و چهار ساعت ديگه هم بهش نميرسييم
_پس ميام بغل تو
_

پنج دقيقه بعدكينگزلي در بغل پرنل
_واااااااااو!پيداش كردم پرنل!اونجاست يكم جلوتر
_شما زحمت نكش عزيزم يك ساعته دارم دنبالش ميكنم
_بوقي اون بالا نوشتيم پنج دقيقه بعد
_
پرنل:اهاي قلقلكم نده پاشو از رو من رسيديم
_باشه پري...پرنلي...پرفلي...فلفلي
_بس كن ديگه شکلی
_خب حالا يك سورپراز با هال واسه انتونين جون
_رفت تو خونش بزن بريم
_فقط بپا ايندفعه نخوري به در.بس...
_بوم...دوم...اخ
_واي چي شد پرفلي جونم؟
_هيچي بوقي تا سه نشه بازي نشه

در خانه ي انتونين
كينگزلي:خب حالا به نظر تو كجاست؟
_نميدونم.هيس...
_انگار از اون اتاق صداهايي مياد
_بزن بريم رفيق
_پرفلي جون اينجا حموم نيست؟
_اره.خوب جايي گيرش اورديم.من ميرم اين گوشه قايم ميشم .تو هم كه ميدوني چه كاربايد كني؟
_اره عزيز
و تا جايي كه توانست ولم صداش را بالا برد و گفت:اهوم...اهوم...سلام انتونين جون!
انتونين:اااااا!خانوم اينجا حموم مردونست
_ميدونم.اومدم بخورمت
انتونين: تو كوچول موچولو چه جوري ميخواي منو بخوري؟الان ميفهمي كي كي رو ميخوره
در همين حال پرنل كه قايم شده بود پشت انتونين ايستاد و گفت:ايندفعه نوبت من كه بخورمت.اماده ي بلاك شدن از اين دنيا باش
انتونين:وااااي ماماني!حمله ي زنان به حموم مردونه
كينگزلي و پرنل:
انتونين:حداقل بذارين اخرين حمومم رو بكنم


ویرایش شده توسط كينگزلي شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۲ ۱۹:۲۹:۳۴
ویرایش شده توسط كينگزلي شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۲ ۲۱:۰۳:۳۷


Re: جانور نماها
پیام زده شده در: ۰:۰۰ یکشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
#4
كينگزلي:مگس؟اخه چرا؟
پرنل:جون من بيا زنجيره ي غذاييمون كامل بشه
كينگزلي:دستت درد نكنه از خير جانورنما شدن گذشتم
_بشين سر جات.معجون امادست فقط كافيه كوفتش كني
_ عمرا اگه اين كار رو كنم
پرنل كه كم كم داشت جوش مياورد با عصبانيت گفت:تو اين كار رو ميكني
_
ولي پرنل در يك لحظه كه حواسه كينگزلي پرت بود معجون رو ريخت تو حلقش



كينگزلي احساس كرد ميخواد بالا بياره به سمت دستشويي پرواز كرد
كينگزلي:به!دستشويي!چه بويه خوبي ميده
تصميم گرفت از مواد درون دستشويي نوش جان كنه
با سرعت به سمتشون حركت كرد كه ناگهان پرنل مگس تپل مپل خوشگل رو تو يك شيشه زنداني كرد
كينگزلي: مگسمون كه كردي حالا نميذاري چيزي بخوريم؟
پرنل كه انگار هيچي نشنيده بود به دره بطري كه روي ميز بود اشاره كرد و به كينگزلي فهموند كه بايد اون رو بخوره
كينگزلي اول نميخواست اون معجون رو بخوره ولي وقتي مگس كشي كه تو دسته پرنل بود روديد حسابه كار دستش اومد



معجون رو كه خورد دوباره حالش بد شد اين شكلي
كينگزلي:ايول دوباره ادم شدم
_تو از همون اول ادم نبودي
_
كينگزلي:باز هم از اون معجون ها داري؟
_چيه خوشت اومد؟با چه سرعتي جذبه دستشويي شدي
كينگزلي: قهرم باهات
_اره هست.هر وقت كه بخواي.مياي بريم بيرون يك گشتي بزنيم؟
كينگزلي'با تو؟افتخار نميدم
پرنل:حالا ميبينيم
به طرف اتاثش رفت و دو بطري كه درونشان معجون بد رنگي بود را اورد
پرنل:بگير بخور
_دوباره؟



كينگزلي:واي پرنل جون چقدر غول پيكر شدي!!!
پرنل:فقط سرعت رو حال كن
و با شتاب به سمته پنجره رفت
كينگزلي:هي مواظب باش!پنجره بسته ست
دوم...بوم...اخ
پرنل:
كينگزلي:
كينگزلي به اطراف نگاه كرد و تصميم گرفت از طريق دودكش از خونه ي پرنل خارج بشه
كينگزلي:اه اه!چه هوايي!دلم دستشويي ميخواد
بعد با خوشحالی بالای کوچیکش رو به هم زد و پرواز کنان جلو رفت.پرنل هم که داغون شده بود روی دودکش خونشون نشست تا به بخت بد خودش فکر کنه.
کینگزلی همین جور که از پروازش لذت میبرد و سرخوش بود،یکدفه چشمش به یه مرغ مگس خوار افتاد.
كينگزلي كه انگار خشكش زده بود و نميتونست حركت كنه
كينگزلي:اي باب اينكه دالاهوفه
مرغ مگس خوار:ياهاهاها!الان ميخورمت
كينگزلي:نه دالاهوف جون.من جوونم!به جوونيم رحم كن .تازه عضوه سايت شدم
_الان از اين دنيا بلاكت ميكنم
اما یدفه اتفاق بد تری افتاد و چشم کینگزلی به جمال یک خفاش گرسنه روشن شد.
کینگزلی حسابی ترسیده بود و داشت غزل خداحافظی رو میخوند که یهو سر و کله پرنل پیدا شد.
كينگزلي:به به!پرنل جون!براي بكدفعه تو عمرم از ديدنت خوشحال شدم
پرنل:زورت به اين مگس رسيده؟ الان من هم ميخورمت
كينگزلي:
انتونين:ا....سلام ...كي گفته من ميخواستم اين مگس خوشگل رو بخورم؟فقط شوخي بود.خب من ديگه برم.چه جغده نازي هم هستي به به!باباي
و با سرعت باد جيم شد


ویرایش شده توسط كينگزلي شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۸ ۱۴:۲۶:۰۴
ویرایش شده توسط كينگزلي شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۸ ۱۵:۱۱:۰۵


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
#5
ال در حالي كه غرق در افكاره خود بود به طرف بالاي دهكده به راه افتاد كه محكم به پيتر خورد.
پيتر:هي ال!حواست كجاست؟جلوتو نگاه كن.
ال:ا!!ببخشيد.
اصلا حوصله ي حرف زدن نداشت تنها چيزي كه ميخواست سكوت بود و تنهايي
هپزيا:ال! حالت خوبه؟كجا ميري؟تونستي دختره رو راضي كني؟
ال:نه.من يكي از پسش بر نميام
پيتر:يعني چي؟چي داري ميگي؟
ال:ميخوام تنها باشم همين
و با سرعت از ان دو دور شد.دلش به حاله دخترك مي سوخت.دوست داشت بگونه اي به او كمك كند.اگردر جنگي با پدره او برخورد ميكرد ايا قادر به مبارزه با او بود؟نميتوانست بگذارد ان دختر تا اخره عمرش يتيم باشد.ولي او عضوه اوباش هاگزميد بود و بايد به دستورات عمل ميكرد.سرش درد مي كرد نمي دانست بايد چه كار كند.
در همين حال ويكتور كينگزلي و پسري كه دست و دهانش را محكم بسته بودن را ديد.ويكتور در حالي كه با چوبدستيش پشته پسر را نشانه گرفته بود با خشونت او را به جلو هل مي داد.
كينگزلي:پيوز گفت...
ويكتوربا خونسردي گفت:برو بابا!به جاي حرف زدن بيا كمكم كن.تا جايي كه من فهميدم ما فقط ماموريت داريم به هر شكلي وظيفمون رو انجام بديم
كينگزلي:واقعا؟از كي قدرته درك و فهم پيدا كردي؟قراره ما مثل ادم بريم در خونه هاشون بعد با مهربوني ازشون خواهش كنيم...
ويكتور:اين طوري بهتره.يه كم خشونت لازمه
كينگزلي:به نظرت اين يه كم خشونته؟اصلا ولش كن.حرف كه تو كله ي تو نميره
ال كه اصلا حوصله ي شنيدنه اراجيفه اين دو نفر را نداشت با سرعت از كنارشان رد شد.
ويكتور:اون جا رو نگاه كن!اون كه اله خودمونه!هي ال
كينگزلي:انگار اصلا تو باغ نيست.چشه؟عاشق شده؟
ويكتور:اره انگار حسابي زده به سرش



Re: شما كدوم قديس رو انتخاب مي كنيد؟چرا؟
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۷
#6
شنل رو انتخاب ميكنم.حال ميده وسطه امتحان يا كنكوركه مراقب حواسش پرته يه سر پيشه خر خونه كلاس بري.يا براي كوچولو هايي كه ميخوان قايم موشك بازي كنن.وقتي يكي خوابه شنل رو رو سرم ميندازم به طرفش بالشت پرتاب ميكنم از خواب ميپره فكر ميكنه جن ها اومدند سراغش.ووو......
كلي فايده داره



Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۲:۰۲ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
#7
پيوز جون اگه همش جدي باشه حاله ادم گرفته ميشه .حداقل يك اپسيلون طنز هم باشه براي تنوع


ویرایش شده توسط كينگزلي شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۶ ۲:۰۶:۳۱

مرا اينگونه باور كن
كمي تنها كمي بي كس
كمي از ياد ها رفته...
خداهم ترك ما كرده
خدا ديگر كجا رفته...؟!
نمي دانم مرا ايا گناهي است...؟
كه شايد هم


Re: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷
#8
رون و هرميون كه بالاخره از تنفس مصنوعي دست برداشتن و از هم جدا شدند اومدند كه پيوز رو نجات بدن.
پيوز: واي!بوقيم عجله كنين كاراگاه ها رسيدند.
رون:هرميون جون !پيوز رو نجات بده.كاره خودته
هرميون: چي گفتي؟
پيوز: من مامانمو ميخوام
ويكتور :من فكر كنم بتونم يه كاري كنم.يك لحظه صبر كنيد وردش يادم بياد اها وين مسيتب سطلن يبمن
رون و هرميون:
رون:چي گفت؟
هرميون:البته من وردشو بلد بودم خواستم ببينم ويكتور هم بلده
پيوز: زود فرار كنين
كينگزلي:فكر كنم دير كردين كاراگاه ها رسيدند
پيوز:
يكي از كاراگاه ها:رئيس اوباشي ها رو گير انداختيم
رئيس كاراگاه ها:اوباشي ها خودتون تسليم بشين هيچ راه فراري باقي نمونده
پيتر:
پيوز:چي كار داري ميكني بوقي ؟اوباشي ها تو هيچ كدوم از ماموريت ها نبايد كم بيارن.حمله كنيد!!!
چون تعداد كاراگاه ها زياد تر از اوباشي ها بود هر كدوم از اوباشي ها با سه كاراگاه دوئل ميكردن
در اين ميان فقط نيكلاس بود كه با يك جوجه كاراگاه دوئل ميكرد نيكلاس : كاراگاه اگه تونستي بيا منو بگير
كاراگاه:الان بوقت ميكنم
ولي نيكلاس با يك حركت خفن كاراگاه رو بوق كرد
نيكلاس: نفر بعد
كه در همين حال يك كاراگاه از پشت سر يك ورد باحال به طرف نيكلاس فرستاد
نيكلاس:
پيتر با اين كه حسابي سرش شلوغ بود تونست پنج كاراگاهي كه باهاشون دوئل ميكرد رو شكست بده و اومد سراغ اون بوقي كه حال نيكلاس رو گرفت
پيوز:بدويين!عجله كنين!شكستشون بدين
فرد كه داشت از دست پيوز قاطي ميكرد يك لقد جانانه به او زد ولي چون پيوز روح بود از او رد شد و پاي فرد محكم به ديوار خورد
پيوز: هر چي بوقه دوره من جمع شده
كينگزلي هم تونست سه كاراگاهي كه باهاشون دوئل ميكرد رو به راحتي شكست بده
نيكلاس:هي پدر خونده غصه نخور تا پنج دقيقه ديگه همشون بوقن
ديگه هيچ كاراگاهي باقي نمونده بود و همشون بوق شدند رفتند هوا
پيوز:تموم شد شكستشون داديم



Re: *مسابقات حذفی جادگران*
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷
#9
نام فارسی : كينگزلي شكلبوت
نام لاتین : kingsly shacklebolt
علت : مي خوام بببينم چيزي يادم مونده شايد به همين بهانه يك نگاهي هم انداختم



Re: ?ǝ堏憡 ʇ ?ǭ 㑐!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷
#10
رون كه دوباره رگه غيرتش بالا زده بود با عصبانيت گفت:تو به هر ميون چي كار داري؟به تو ربطي نداره اون كجا و باكيه
انتونين از تعجب اين شكلي شد
پيتر:رون ول كن اون كه حرفي نزد
ودست رون و كشيد و همگي بيرون از كافه رفتند
پيوز:ما كه اومديم بيرون من نوشيدني مي خوام
فرد:گريه نكن پيوز بابا.بعدا برات ميخرم باشه؟به شرطه اين كه قول بدي روح خوبي باشي
پيوز:
هرميون:هي اون جا رو نگاه كنين
پنج شش نفر داشتند به انها نزديك ميشدند
همه اين شكلي اماده ي دفاع بودند
پيتر:اوباشي هاي عزيز تا چند دقيقه ديگه همه بوقيم! توراحت باش پدر خونده برو حالتو بكن
پيوز:احساس ميكنم تو بهشتم من چرا اين شكلي شدم :angel:
فرد:تا چند دقيقه ديگه اين شكلي ميشي
هرميون:رون نگاه كن اون نيكلاسه
رون:نگاه كن انقدر بوقه كه از فاصله ي بيست كيلومتري معلوم ميشه.
هرميون:شما ها تا حالا كجا بودين؟
ويكتور:طوري حرف ميزني انگار ما بيكار بوديم
رون:ميشه بگين چي كار ميكردين؟
كينگزلي:ماموراي وزارتخونه!نميدونم از كجا پيداشون شد
نيكلاس:نصفشون بوقيدن اون نصفه هم خواستند ما رو بوق كنند از دستشون فرار كرديم
رون:اه اه!اين چيه پوشيدي؟چه رنگيه؟
نيكلاس:بي كلاس الان بنفش تو مده تو نمي فهمي اين اخره كلاسه
پيوز:سلام بووووق!بووووقي!اها بيا.... با هم ....ايول..
كينگزلي:اين چشه؟پدر خونده زده به سرش؟
رون:به نظر من كه از قبل خيلي تغيير نكرده
هرميون:پيتر!سريعتر الان چارلي شون ميرسن
پيتر:اگه راست ميگي تو بيا پيوز رو بيار مثلا روحه چقدر سنگينه
نيكلاس:چارلي هم بوقيد
ويكتور:فكر كرديم شما تو كافه اين رفتيم اونجا فهميديم تازه از اونجا در اومدين چارلي هم دنبالتونه
كينگزلي:از پشت بوقشون كرديم
رون:اين چارلي هم روانش پاك شده!بعضي موقع ها فكر ميكنم زيادي با پرسي گشته مغزش معيوب شده
هرميون:هي پيتر مواظب باش!
پيتر محكم افتاد زمين
پيتر: فكر كنم بوقيدم
پيوز:هوي!اين جا چه خبره
كينگزلي:واي !فكر كنم نوبت پيتر شد


ویرایش شده توسط كينگزلي شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۱:۵۴:۵۶
ویرایش شده توسط كينگزلي شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۱:۵۸:۴۶






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.