هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: ضرب المثل های جادویی
پیام زده شده در: ۳:۴۵ جمعه ۲۷ شهریور ۱۳۸۸
#1
هوکراکسو آخر سال تحصیلی می شمارن!

==========

هری پاتر آخرش خوشه

==========

هورکراکس که دوتا شد روح به گند زده می شه!

==========

کوه به کوه نمی رسه ولی هری به لرد می رسه!

==========

لرد به دامبل می گه روت سیاه!

==========

جیک جیک مستونت بود،فکر همین زوپست بود؟


[b]تن�


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۷
#2
بگذار تا بگرييم چون ابر در بهاران//كز سنگ ناله خيزد،روز وداع ياران!

==============
در اتاق خواب چهار نفره خوابگاه گريفيندور،تنها صداي هق هق به گوش مي رسيد.گهگاهي صداي جيغ!پايان ترم هاگوارتز بود و روز خداحافظي هميشگي تدي از هاگوارتز! او هم اكنون فارغ التحصيل شده بود!

-تددددددد!

-جيمز خواهش مي كنم آروم باش!

-تدددددددد!جيـــــــــــــغ!

-جيغ نكش سرم رفت! اين قدر ناراحتي نداره!قول مي دم بهتون سر بزنم!

جيمز كه تا چند ساعت ديگر،بهترين رفيق خود را از دست مي داد،از غم بسيار سر خود را به ديوار مي كوباند!

-يكي جلوي اينو بگيره!بووووقي!مي گم بهت سر مي زنم!

-نهههههههه!

-

پيتر و كورمك كه براي اين كه جلوي هق هق خود را بگيرند،محكم دست يكديگر را مي فشردند،از يكديگر جدا شدند تا جلوي جيمز را بگيرند.

-نـــــه!ولم كنيد!تدددد!

نيم ساعت بعد

جيمز آرام گرفته بود.اگر چه هر چند چند دقيقه جيغ كوتاهي مي كشيد.و حالا وقت خداحافظي فرا رسيده بود.صداي بوق قطار،در داخل خوابگاه مي پيچيد.

كورمك:

-تدي!تو بايد منو ببخشي!من دو سال پيش اون معجونتو كه يه گرگ بي خطر مي شدي خوردم!اون من بودم تدي!من!

تد خواست چيزي بگويد!اماپيتر حرفش را قطع كرد!

-تد منو ببخش!من هموني بودم كه ترم پيش رداتو پاره كردم!منو ببخش تد!من خيلي آدم بي نزاكتي هستم!

و صداي هق هقش كه به جير جير شباهت داشت،در اتاق پيچيد.در صورت تد هيچ اثر خشمي ديده نمي شد!شايد او تا چند دقيقه ديگر هردوي آن ها را تكه تكه مي كرد.تد خم شد تا چمدانش را بردارد و خداحافظي پاياني را بكند!اما سخن جيمز مانده بود.

-تدي!من يه گوزنم!من خيلي كثيفم!من كسي بودم كه جاروي كوييديچتو خراب كردم تا نتوني بازي كني و به جاش من برم تو تيم!منو حلال كن تد!

تدي هيچ كاري نكرد!فقط يك لبخند :دي بر لبانش جاري ساخت!عجب انسان جوانمردي بود تد!بار ديگر صداي بوق ممتد قطار به گوش رسيد.

-اوه اوه!من بايد برم بچه ها!خيلي امسال خوش گذشت!ولي منم ديگه قول مي دم تو غذاتون تف نكنم!خداحافظ بچه ها!

به محض آن كه تد به بيرون رفت،صداي جيغ هر سه به هوا رفت!

-تد!تو خيلي بوقي هستي!


[b]تن�


Re: زمين مسابقات گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
#3
تصوير دنياي هنر شما را به ديدن ادامه ي فيلم دعوت مي كند!

=================
-بله!از همين الان،رقابت شروع مي شه.گريفيندوري هاي سرخ پوش كه در سمت راست زمين قرار دارن،مصمم براي پيروزي در اين بازي هستن.

-گريفيندور!سرور هافلپافه!

-هافل پاف!سرور گريفيندوره!
****

در همان موقع در ذهن پيتر:

دل مي گه يه طور ديس كنم اين هافلي ها رو!

****

-اوووووي!پيتر بوقي!حواسته؟سه تا گل خورديا!

-چي! معذرت مي خوام!داشتم فكر مي كردم!

-بلند بلند فكر نكن!عضو تيم كوييديچ نشدي تا فكر كني!

بار ديگر صداي هوي تماشاچي ها،لرزه بر اندام پيتر انداخت.

مدتي بعد...

-نتيجه بازي 90-70 به نفع گريفيندوره!

مدتي بعد تر...

-نتيجه 90-70 به نفع گريفيندوره!

مدتي بعد بعد بعد تر...

-نتيجه 90-70 به نفع گريفيندوره!

جيمز:

-هي استر داره خوابم مياد!شب شدا!بيا از خير اين بازي بگذريم!

-

هاگريد:

-به جرات مي تونم بگم اين بازي،طولاني ترين بازي از اول تاسيس هاگوارتز بوده!من همين الان تماشاچي هايي رو مي بينم كه بالشت هاي خودشونو از خوابگاه اوردن و خوابن!

استر:

-پرسي!داري چه بوقي مي خوري؟

-خوب بابا جان نيست!چيكار كنم؟!!

هاگريد:

-به سلامتي شب هم شد!خوشبختانه چون ماه كامله،شرايط مساعدي رو براي دو تيم فراهم كرده تا در زير نور مهتاب،گوي زرين رو پيدا كنن!

-ماه كامله؟

-ماه كامله؟

-ماه كامله؟

-مــــــــاه كامله؟جيـــــــغ!تدي كجاست؟

-اين جا هستم جيگر!

دير شده بود!موهايش در آمده بود!چشم هايش در گودي چشمش مي درخشيد.پنجه ها و دندان هايش نمايان شده بود.او هم اكنون يك توله گرگ به معناي واقعي كلمه شده بود!در حالي كه به جارويش چنگ مي زد و تكه هاي كوچك چوب آن را مي كند،به جيمز نزديك تر مي شد.

-هي بوقي!نزديك نشو!

-

-بهت مي گم نزديك نشو بوقي!

-عجب جيمزي پلوي خوشمزه اي شدي!

جسمي طلايي رنگ در فاصله ي چند متري تد،شروع به درخشيدن كرد و چشمان تد را زد!ذهن گرگ مغشوش شد.او هم اكنون عصباني شده بود.منطق گرگ اين چنين بيان مي كرد كه بايد آن جسم را نابود مي كرد!

پرسي:

-نه تد!خواهش مي كنم نه!به توپ طلايي نزديك نشو!

قبل از آن كه پرسي،سخنان خود را تمام كند،پنجه هاي چزكين تد،بي رحمانه پرهاي توپ را كند.

كل تماشاچي ها و گزارشگر و گريفي ها و هافلي ها:

-

تد بدون توجه به نگاه ها،در آن سكوت شب،توپ را در بين دندان هاي تيزش قرار داد.بدنه توپ به دو نيم تبديل شد.

صداي قاه قاه تد در فضا پيچيد.ظاهرا ماموريت خود را به خوبي انجام داده بود.

-سوووووووووت! طبق اصل 45 قانون مجازات هاي كوييديچي،هر گونه آسيب به توپ طلايي،باعث حذف تيم مي شود!بي شرمانه است!تا حالا همچين چيزي نديدم!

تد:

-
=========
در دو نسخه وي سي دي تهيه كردم!


[b]تن�


Re: زمين مسابقات گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
#4
دينگ دينگ!طبق قانون حقوق مولفين و مصنفين،كليه حقوق اين برنامه محفوظ و مربوط به موسسه تصوير دنياي هنر مي باشد.هر گونه كپي برداري از آن به هر نحو،طبق قوانين سايت و زوپس،پيگرد قانوني دارد!

دينگ دينگ!تصوير دنياي هنر


=================

-سرور هر چي لنگيه!هلگا هافل بوقيه!

اين شعار در رختكن تيم گريف مي پيچيد.

-با همتون هستم!به اين شعارا توجه نكنيد!

البته استر مطمئن بود،صدايش به گوش آنان نمي رسد.فرياد تماشاچيان به حدي زياد بود،كه صدا به صدا نمي رسيد.

-سنگ فقط سنگ كوارتز!فقط گريف هاگوارتز!

-به اين يكي توجه كنيد!خوب حالا به صف بشيد!با هم مي ريم داخل زمين!

اعضاي تيم،از هيجان زياد،جاروهاي خود را محكم در دست گرفته بودند.در رختكن به صورت خودكار باز شد و چمن سبز رنگ هاگوارتز،در برابر چشمان حيرت زده ي گريفي ها قرار گرفت.هافلي ها،زودتر از آن ها در وسط زمين انتظارشان را مي كشيدند.به محض آن كه 7 بازيكن گريف،وارد زمين شدند،صداي غول آساي گزارشگر نيز،بلند تر از صداي تشويق تماشاچيان در فضا پيچيد.او كسي نبود جز هاگريد!

-به نام مرلين!تا دقايقي ديگه ديدار حساس پيروزي و سپاهان...چيز ببخشيد ديدار حساس گريفيندور و هافلپاف شروع مي شه.تماشاچي ها،از ساعات اوليه روز،در ورزشگاه حاضر بودن تا اين ديدار حساس رو ببينند.

در وسط زمين

مري:

-از هر دو تيم،يك بازي جوانمردانه انتظار دارم!

استر:

-مري تفت نده باب!سوت بزن!

-سوووووووووووت!

===========

وي سي دي دوم را در دستگاه خود قرار دهيد!


[b]تن�


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
#5
تكليف اول:

1-در موقع گير افتادن در يه جايي:

يه معجون هست كه طرز درست كردنشم خيلي سخته و جز 10 معجون برتر قرن هم شناخته شد.اسم معجون،معجون غيب شدن است كه تاريخ انقضاشم يه هفته است.طرز كارشم به اين شكله كه حتي در محل هايي كه غيب شدن در اون جاها تحت تاثير طلسم هايي غير ممكن هست،با خوردنش فرد غيب مي شه و در 5 كيلومتري از اون محل ظاهر مي شه.

2-در موقع جواب دادن به سوال هاي سخت معلم:

اين معجون،كه اداره آموزش و پرورش وزارت سحر و جادو،به شدت داره باهاش برخورد مي كنه و قانوني هم تصويب شده كه اگه مشخص بشه دانش آموزي از اون استفاده كرده باشه،اخراج از هاگوارتز شامل حالش مي شه،توسط برادران فرد و جرج در چند ماه اخير شاخته شد.البته اين معجون يه محدوديت هاي مربوط به خودشو هم داره.مثلا نمي تونه دانش آموز رو طوري تقويت كنه كه به همه سوال ها جواب بده.اگه اين طور بود كه يگه هيچ رازي تو دنيا باقي نمي موند!

3-براي جلوگيري از برق گرفتگي:

اين معجون كه استفاده از اون براي كاركنان بخش سو استفاده از اشيا مشنگي ضروري شده،موقعي اهميت خودشو نشون داد،كه خبر رسيد 10 تن از كاركنان اين بخش بر اثر آگاه نبودن از طرز كار سيم هاي برق برقشون گرفت.طرز كارشون هم به اين شكله كه معجون رو به سرتاسر بدنت مي مالي()،بعد اگه سيم حامل جريان برقي باهات در تماس باشه هيچيت نمي شه!

4-در مواقع خواب آلودگي:

معجون جلوگيري از خواب آلودگي،مورد استقبال راننده هاي قطار جادويي،كاركنان وزارت سحر و جادو،دانش آموزان و حتي بازيكان كوييديچ قرار گرفته است.هر بار مصرف اون،بدن رو به مدت 6 ساعت بيدار نگه مي داره!بدون احساس خستگي!

5-براي جلوگيري از بلاك شدن

معجوني بسيار كاربردي!توصيه مي كنم هر روز اونو بخورين!هر لحظه مديران در كمين هستن!با خوردنش يه روز كامل از گزند مديران در امان هستيد!در واقع شناستون يه خاصيتي پيدا مي كنه كه مديرا نمي تونن اونو بلاك كنن!
================

تكليف دوم:

اولين معجون ضروري،معجون ترميم شكستگي استخوان نام داشت.در عصر حجر ساخته شد!سازندش معلوم نيست كيه!ولي مي گن يه پزشك بوده در اون دوران!انسان هاي اون زمان به دليل دعواهاي قبيله اي با خودشون،و نيز ستيز با دايناسورهاي اون زمان،هميهش داراي جراحات وخيم بودن!به خصوص شكستگي استخوان!

ماجرا هم از اون جا شروع مي شه مه رئيس قبيله ي زوپسا،پزشك رو تهديد مي كنه كه اگه تا چند ساعت ديگه پاي من درست نشه،هيكلتو تجزيه مي كنم!پزشك در شرايط بحراني دست به كار مي شه!از خون گودزيلا گرفته،تا سنگ و چماق و اين چيزا رو قاطي هم مي كنه و معجون به وجود مياد!اون هم با اثر خيلي قوي!از اون زمان رئيس قبيله،پزشك رو جانشين خودش قرار مي ده بعد از مرگش!


[b]تن�


Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۷
#6
ظهر گرمي بود.هيچ يك از شهروندان مشنگي خيابان پورتلند،نمي دانستند تا دقايقي ديگر،سرنوشت شومي را مي چشند.شايد كمتر كسي متوجه مردي ميانسال و كوتاه قد با موهاي جو گندمي بود كه با نگراني به اطراف خود نگاه مي كرد.

گهگاهي عده اي از سر دلسوزي كه داشتند،سكه هايي را به عنوان كمك به زير پاي پيتر مي انداختند.اما او به اين سكه ها توجه مي كرد.چند دقيقه پيش احساس كرده بود،مردي با خشم در حال تعقيب او بود.

او هم اكنون در بين جمعيت بود.دليلي نداشت كه بترسد.اما ظاهرا،چشمان درشت و سياه رنگ سيريوس بلك،آرامش را از او ربوده بود.جمعيت به سرعت از روبرويش مي گذشتند.

دستي از ميان جمعيت به سوي گردنش دراز شد.پيش از آن كه پيتر بتواند كاري كند،دستان زمخت،به دور گردنش پيچيده بود.او هم اكنون نمي توانست هيچ كاري كند.صدايش گرفته بود.چشمان سيريوس بلك هم اكنون در روبرويش بود.مظلومانه سعي مي كرد،نگاه هاي مردم را به خود جلب كند.اما نمي توانست.با دست راستش محكم به شكم سيريوس ضربه شد.شايد به همين خاطر بود،كه راه گلوي پيتر باز شد و صورتش از رنگ سياه به زرد تغيير كرد.

-كمــــــــــــك!جيـــــــــــــغ!اين مرد مي خواد منو بكشه!كمـــــــــــك!

براي چندين لحظه سيريوس احساس كرد مشنگ هاي اطرافش ايستاده اند و او را نگاه مي كنند.

-دوستان چيزي نيست!اين رفيقم جكسون هست.يه مدت تو تيمارستان بود،ولي بعد فرار كرد.بايد زودتر زنگ بزنم تيمارستان!شما نگران نباشيد!

ملت:

به همان سرعتي كه مردم ايستاده بودند،حركت كردند.اينبار سيريوس به سرعت به سوي پيتر بازگشت.

سيريوس:

-شنبه؟

-ها چارشنبه؟

-تو چرا بر من نيـــرنگ مِيكني؟":yhtink:

-مگر من چكّار مِيكنم!

-شنبه هم اكنون كاري ميكنم كه مورغ هاي آسمان و حالت گَريه بوكنند!

دستان زمخت سيريوس به سمت شكم پيتر دراز شد!

-آي قلوه...قلوه...قلوه...قلوه.قـــــلوه

-شنبه تو چرا به سه شنبه خيانت مي كني؟چرا نيرنگ؟چرا حوقّه؟

-پس مي گفتي چكّار كنم؟آي قولوه!لورد خيلي از من نيرنگ بازتره!

-حالا درسي به تو بَدَم كه دگر نيـــرنگ نكني!

پيش از آنكه سيريوس كاري كند،دستان پيتر چوبدستي خود را در بين انبوه اشياه درون جيبش پيدا كرده بود.

بوووووووف!

لحظه اي بعد تعداد كثيري قلوه و شش و رگ و سياه رگ و مويرگ در زمين و هوا در جريان بود! سيريوس كه سرش محكم به زمين خورده بود،از ميان آن همه گرد و خاك،مي توانست موشي را ببيند كه به درون فاضلاب مي رفت.مشتش را محكم به زمين كوبيد.صداي جيغ مردم،سردردش را طاقت فرسا مي كرد.آخرين صحنه اي كه توانست ببيند،كله ي پسر بچه اي بود كه در جلويش افتاد.بيهوش شد!


[b]تن�


Re: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۷
#7


Re: ?ǝ堏憡 ʇ ?ǭ 㑐!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۷
#8
تکلیف: در یک رول تکی،دوئل دو فرد را شرح دهید.در این دوئل باید از وردآواداکداورا استفاده بشه.

نگاه بدون اضطراب لرد،از فحش هم براي بلاتريكس بدتر بود.در چند سال اخير،كافه ي دوئل تا پاي مرگ،اين چنين هيجاني را به خود نديده بود.

-ارباب خواهش مي كنم!اون خواهرمه!اين بارو ازش بگذريد!

-نه نارسيسا!تقصير خودش بود!نبايد مي ذاشت فنجان هافل پاف رو بدزدن.

-ارباب!آخه اون كه تقصيري نداشت!تقصير جن هاي بانك بود!

-اه!برو گمشو!

با ضرب دست محكم لرد،نارسيسا به آن طرف تر پرتاب شد.در حالي كه از گوشه ي لبانش خون جاري شده بود.تا چند لحظه توجه مرگ خواران به اين صحنه بود.به غير از لوسيوس كه با خنده مليحي به بلاتريكس نگاه مي رد،(و بلاتريكس متوجه نگاه لوسيوس نبود)همه ي حاضران به لرد و نارسيسا نگاه مي كردند.

لرد با صداي بلند و ترسناك خود،گفت:

-همه ساكت!

به نظر مي رسيد بعد از پايان سخن لرد،هيچ جنبنده اي تكان نمي خورد.

-همتون خوب مي دونيد واسه چي مي خوام اين دوئل رو انجام بدم!

لوسيوس:

-اگه بلاتريكس ادعاي بي گناهي مي كنه،بايد بتونه از اين دوئل جون سالم به در ببره!

باد سردي وزيد،و شنل سياه رنگ بلاتريكس پشت سرش مشوش تر از هميشه شروع به حركت كرد.عرق،باعث شده بود لباسش به تنش بچسبد.با نگاه هاي ملتمسانه خود سعي داشت لرد را از اين دوئل منصرف كند.پرده ي اشكي كه در برابر چشمانش تشكيل شده بود،نمي توانست نگاه هاي راضي بخش مرگ خواران را ببيند.آخر او مگر چه تقصيري داشت؟

-اميدوارم آماده باشي بلا!

و بلا لبانش را محكم تر به هم فشرد.حسي احمقانه، هنوز به او اجازه نمي داد در برابر اربابش دوئل كند.هنگامي به خود آمد كه طلسمي نارنجي رنگ درست از گوشه ي لباسش گذشت و باعث شد آتش بگيرد!

-آگوامنتي!

صداي خنده ي جمعيت مرگخوار حاضر بلند شد.آتش خاموش نمي شد!نه با فوت!نه با ورد!از سوزش بسيار جيغي بلند كشيد و بر روي زمين افتاد!بار ديگر سكوت بر فضا حاكم شد.هر چه قدر سعي مي كرد بر درد خود مسلط شود نمي توانست.صداي مرگ بار قدم هاي لرد شنيده مي شد.به سويش مي آمد.اما نمي توانست او را ببيند.از درد چشمانش را بسته بود و هنگامي چشمانش را باز كرد كه لرد درست در بالاي سر او قرار داشت.گوشتش وحشيانه مي سوخت.چشمان قرمز رنگ لرد،براي مرگ او كافي بود!

-ارباب...آي!دارم مي..مي سوزم!ارباب!من...آي!من وفادارترين خادمتون...آي!بودم!

لرد با صدايي كه تنها بلا مي توانست بشنود،گفت:

-بايد اينو بدوني ارباب هيچ خادمي نداره!نه دوستي نه خادمي!

بدن بلا در برابر سخنان كوبنده او خشك شده بود.

-آواداكداورا!

بدن او لرزشي كرد و ديگر ثابت ماند!هيچ كس نمي توانست صورت وحشت زده ي او را از پشت موهاي فرفري و مشوّش او ببيند!


[b]تن�


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۷
#9
التكليف من!پروفسور آسپ!تا ديروز بوقي صداتون مي كرديم!چي شده الانا بهتون مي گيم پروفسور؟

http://www.jadoogaran.org/modules/new ... id=210506#forumpost210506


[b]تن�


Re: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۷
#10
تكليف دفاع در برابر جادوي سياه

-تواز امروز يكي از كارمنداي سازمان سو استفاده از اشيا مشنگا هستي!

-بله آقاي ويزلي

-پس ازت انتظار دارم وظيفتو به خوبي انجام بدي!

-بله آقاي ويزلي

-و حتما هم بايد بدوني كه كم كاري موجب اخراجت مي شه!

-بله آقاي ويزلي!

-و صد البته بايد بدوني كه آدم هاي تازه كاري مثل تو نبايد در اوايل شاخ بشن!

-تو روحت آقاي ويزلي!

شق!

-اينو بهت زدم پيتر چون در برابر رئيست شاخ شدي!

-بله آقاي ويزلي!

-حالا از جلو چشمم دور شو و برو به كارت برس!

در همان موقع...كوچه ناكترن

كوچه ي باريك ناكترن بر خلاف روزهاي قبل،خلوت شده بود.از دور،تنه ي دو جادوگر ميانسال در وسط كوچه نمايان بود.

-اينو نمي خواي بخري!قوري جهنده!

-آخه ايگور جان گرون مي دي!

-مشتري نيستي!اينو چي؟اينو نمي خواي؟يويوي طلسم انداز!معركه است!چند تا مشنگو روانه تيمارستان كرده!

-5 گاليون بدي مشتري هستم!

-بفرما!

5 سكه ي طلايي در دستان پيرمرد ظاهر شد كه در تاريكي آن جا برق مي زد.پيش از آن كه سردي سكه ها دستان ايگور را نوازش دهد،از دستان پيرمرد سر خورد و بر روي زمين افتاد.در آن سكوت صداي ديلينگ ديلينگ سكه ها كمي گوش ها را آزار مي داد.

-اوه ببخشيد متاسفم!

-اشكال نداره!تو مي توني بري!به دوستات منو معرفي كن!بگو خيلي چيزهاي خوب دارم!

پيرمرد سري تكان داد و از كوچه خارج شد.ايگور خم شد تا سكه ها را جمع كند.اما...

-ايست!به چه جرمي اشياي غير قانوني مي فروشي؟

-پيتر!

-متاسفم!مجبورم بازداشتت كنم!

ايگور پوزخند بلندي زد كه انعكاس صداي آن در كوچه پيچيد.

-چطور جرعت مي كني به مامور قانون بي اعتنايي كني؟

قبل از آن كه پيتر بتواند چوبدستي خود را بيرون آورد،ايگور بشكني زد.به محض اين كار،ناگهان از روي زمين،تمامي قوري ها و يويوها و آينه ها و ... به سمت پيتر هجوم آورند.متاسفانه در آن شلوغي،نتوانست فرار ايگور كاركاروف را از كنار خود ببيند.قوري ها، آب هاي جوش خود را به طرف پيتر مي پاشيدند.صحنه ي وحشتناكي بود.يويوها طلسم هاي مخوفي را به سمت پيتر پرتاب مي كردند.با جاخالي پيتر،يكي از طلسم ها از كنار گوشش رد شد و شيشه ي ويترين مغازه پشت سرش برخورد كرد.لحظه اي بعد،جز پودر شيشه چيز ديگري آنجا نبود.آينه هاي تقلبي كمي آن طرف تر نور خورشيد را بر روي صورتش منعكس مي كردند و او دچار مشكل ديد مي شد.

-سولفاتيوم!

خوشبختانه به خوبي توانست يكي از يويوها را منهدم كند.ولي ناگهان يكي از طلسم ها درست به پيشاني اش برخورد كرد و او ديگر هيچ چيز را نمي توانست ببيند.احساس مي كرد صورتش هر لحظه متورم تر مي شود.داغي آب جوش را بر روي پايش حس كرد.اما قدرت جيغ كشيدن نداشت.آينه ها محكم خود را به شكم او مي كوباندند.با تمام قدرتي كه داشت اين ورد را بر زبان آورد:

-سيمپرانيون!

به نظر مي رسيد قوري شكسته است.زيرا ديگر آب جوشي بر روي پاي پيتر ريخته نمي شد.و سپس بيهوش شد.آخرين صدايي كه توانست بشوند صداي خنده ي بلند ايگور بود.

موهاهاهاهاهاااااااااااااآقاي دكتر قريب به اتاق عمل!

پلك هاي سنگين خود را باز كرد.قيافه ي دلسوزانه ي آقاي ويزلي در كنارش برايش تعجب آور بود.

-قر..قر..بان!ايگور بود..اون از دستم فرار كرد!متاسفم كه نتونستم كاري كنم!

-نگران نباش!اونو گرفتيمش!از سمت مديريت هاگوارتز اخراج شد.ضمن اين كه بايد خسارت هاي مالي هم پرداخت كنه!

خستگي ياراي مقابله با خواب را به پيتر نمي داد.دوباره به خواب سنگيني فرو رفت!


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۵ ۱۵:۰۵:۱۶

[b]تن�






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.