هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۸
#1
جلوی در مخفیگاه مرگخواران:

مرلین عصای بلندش رو بلند میکنه و میکوبه به در.صدایی از پشت در میگه:کیه کیه در میزنه؟!

مرلین:منم منم مرلین کبیر!
صدای پشت در میگه:اگه راست میگی دستتو از لای در نشون بده ببینم!
مرلین که حسابی از این رفتار توهین امیز عصبانی شده سعی میکنه در رو با لگد بشکونه و در چیزیش نمیشه.

مرلین:هی آلبوس یادت باشه برای محفل هم از این درا بخری.در قبلی محفل چینی بود!یه لگد زدم ترکید!
بعد دوباره با صدای عصبانی میگه:گفتم من مرلینم.درو باز کن تا این خونه رو روی سرتون خراب نکردم.اومدم اربابتون رو ببینم!

صدای تلق تولوقی از پشت در باشه و بعد از صدای فریادی خفیف در باز میشه.
مرلین به همراه محفل وارد میشه و سریعا به کسی نگاه میکنه که در رو باز کرده و میگه:ببینم تو کی بودی؟

مرد نفس عمیقی میکشه و میگه:من دراکو ام یا مرلین!
مرلین چوب دستی خفنش رو به سمت دراکو میگیره و میگه:یالا بگو اربابت کجاست.وقتی من نبودم زیادی دور برداشتین.

دراکو با ترس جواب میده:یا مرلین لرد و بقیه مرگخوارا فعلا تشریف ندارن.برای انجام یه ماموریت رفتن جایی.
آلبوس در دلش آه میکشه و به بخت بدش لعنت میفرسته.باید کاری کنه که مرلین زودتر تام رو پیدا کنه وگرنه منبع اولیه نام مرلینگاه کشف میشه!

آلبوس سعی میکنه مثل مرلین حالت عصبانی به خودش بگیره و میگه:خیلی خب زود باش بگو کجا رفتن تا ندادم تد تیکه تیکه ات کنه!
دراکو با ناراحتی میگه:من نمیدونم اونا کجان.چون مریض بودم منو نبردن.وقتی شما اومدین من توی دبلیو سی بودم!

مرلین نگاه تیز بینش رو به دراکو میندازه و میگه:گفتی کجا؟دبلیو سی؟
دراکو:اره دیگه...همون گلاب به روتون!
مرلین قاطی میکنه و با فریاد میگه:پسره کچل موفرفری...مگه شما به اونجا نمیگین مرلینگاه؟

دراکو با تعجب میگه:نه تا حالا همچین کلمه ای نشنیدم!
جیمز سیخونکی به پشت ریموس میزنه و زیر گوشش میگه:ببینم ریموس به نظرت اوضاع خیلی بده؟
ریموس:نه.
مرلین از عصبانیت و شرم سرخ میشه و فریاد میزنه:کودن های مشنگ سیاه و سفید و برفکی!زود باشین اعتراف کنین کدومتون دروغ میگین!
ریموس:جیمز...حالا اوضاع خیلی بده!!


آخرین لحظات قبل از طلوع خورشید،تاریک ترین موقع شب است.اما سرانجام این روشنایی است که پیروز میشود.


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
#2
تق تق تق...!
-كيه در ميزنه؟مگه نميبيني روي اون در نوشته تا اطلاع ثانوي براي پيش برد اهداف محفل و اينا بسته است؟برين فردا بياين!
رودولف رداي سفيدش را محكم تر دور خودش ميپيچه و ميگه:يعني چي بسته است آقا...من ميگم باز كن درو.كار واجب داريم.

جيمز سيريوس از پشت در ميگه:دستشويي عمومي چهار قدم بالاتره!برو اونجا كار واجبت رو انجام بده!

لوسيوس دست رودولف رو محكم فشار ميده و با صداي آرومي ميگه:بايد از يه راه ديگه مجبورشون كنيم در رو باز كنن.صبر كن و نگاه كن.

لوسيوس:عزيزم لطفا در رو باز كن.ما از طرف اداره بهداشت جادويي بخش رسيدگي به كافه هاي سفيت اومديم!براي بازرسي خارج از برنامه اومديم و اگه در رو باز نكني يه گزارش منفي چند صد صفحه اي برات رد ميكنم!

آلبوس كه شيشه هاي عينكش را پاك ميكرد با ناراحتي گفت:اين چه وقت بازرسي بود؟اين وزارت هم شورشو در آورده.دم به دم بازس ميفرسته.

تد نگاهي به در بسته گوشه كافه ميكنه و از آلبوس ميپرسه:حالا چيكار كنيم؟اگه درو باز نكنيم بد ميشه ها.

آلبوس حرف تد رو تاييد ميكنه و ميگه:آره حق با توئه.بذارين بيان تو.فقط حواستون باشه طرف اتاق گروگان ها نرن.اونا هنوز بازجوييشون كامل نشده.بايد بدونيم چه نقشه اي براي نابود كردن محفل داشتن.

جيمز بعد از گرفتن دستور از آلبوس به سمت در ميره و قفلش رو باز ميكنه.
لوسيوس و رودولف با رداهاي به شدت سفيد و براق وارد كافه ميشن و شروع ميكنن به ديد زدن كافه.

آلبوس دست هاشو از هم باز ميكنه و به طرفشون مياد و ميگه:خيلي خوش اومدين.با اينكه انتظارتون رو نداشتيم ولي به هر حال خوش اومدين!

رودولف سرفه اي ميكنه و ميگه:خب بر اساس قوانين جديد وزارت بهداشت ما وظيفه داريم تمام سوراخ سنبه هاي كافه ها رو از نظر آلودگي و ميكروب و چيزاي ديگه بررسي كنيم.
لوسيوس سرشو تكون ميده و ميسگه:بهتره اول آشپزخونه رو ببينيم.

دو مرگخوار به همراه تد به سمت آشپزخونه حركت ميكنن.آلبوس جيمز رو ميكشه كنار و ميگه:ببينم قيافه اين دوتا به نظرت آشنا نبود؟
حيمز لحظه اي فكر كرد و گفت:نه فكر نكنم.تا حالا اين دوتا رو جايي نديدم.يكي موهاي بلند مشكي پركلاغي داره اون يكي هم كه ريش هاش روي مرلين رو سفيد كرده!

لوسيوس در آشپزخونه رو باز ميكنه و همون طور كه به خاطر ايده تغيير قيافه به خودش تبريك ميگه به تد ميگه:پسر جان لطف كن همه كابينت ها و كوره و فر ها رو باز كن!بايد توي تك تكشون رو ببينيم!


آخرین لحظات قبل از طلوع خورشید،تاریک ترین موقع شب است.اما سرانجام این روشنایی است که پیروز میشود.


Re: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۸
#3
ریموس و مالی و البوس به بیشترین سرعت خودشون رو به جیمز و تد میرسونن و چهارچنگولی اونا رو به زمین میخکوب میکنن!البوس فریاد میزنه:یکی بره هری رو بگیره دیگه.اون از امین آباد فرار کرده!
هری مک رو که داشت دوان دوان به مستش میومد با یه دست نگه میداره و میگه:اوهو...آلبوس چقدر از دنیا عقبی!برو پست قبلی رو بخون.من شفا پیدا کردم!

جیمز که به شدت توسط ریموس به زمین میخکوب شده با کله میره تو صورت ریموس و بعد از به فنا رفتن اون سر پا وایمیسه و با صدای دو رگه ای میگه:کسی به من دست بزنه جدشو میارم جلوی چشماش!
همه ساکت میشن و به جیمز تگاه میکنن.تد با شک میگه:اعوووو؟
جیمز در جواب با عصبانیت میگه:عوووووووووووو عووووو عو!
و تد سریعا خودش رو پشت سر باباش مخفی میکنه!

البوس دستش رو به سمت جیمز دراز میکنه و میگه:پسرم بیا بریم اونجا میخوام بهت یویو بدم.
جیمز دست آلبوس رو پس میزنه و میگه:من خودم کلی یویو دارم.اگه مردی تو بیا اونجا من میخوام بهت یویو بدم!!
ریموس که در گرگینه بودن جزو پیشکسوت های این رشته است به جیمز نزدیک میشه و میگه:بیا جیمزی.میخوام چندتا گاز جدید بهت یاد بدم!

دامبلدور به دیدن چشمک ریموس سر جاش میمونه و منتظر میشه.ریموس جیمز رو راضی میکنه و اون رو به طرف آشپزخونه میبره.
دقایقی بعد:
آشپزخونه کاملا تاریکه و فقط شمع کند سوزی بالای سر جیمز روشنه.جیمز پشت میز به صندلی بسته شده و به صندلی خالی روبه روش نگاه میکنه.

دامبلدور دستی به صورت بی ریشش میکشه و میگه:مطمئنی این روش جواب میده ریموس؟
ریموس با اعتماد به نفس میگه:آره این اخرین متد درمان گرگینه شدنه.باهاش میشه تازه گرگینه ها رو درمان کرد.برخلاف انتظار درمان به وسیله جادو یا معجون نیست.بیمار باید روانکاوی بشه!

و بعد بدون توجه به نگاه های گرد شده محفلیون وارد اشپزخونه میشه و روی صندلی میشینه.
جیمز:من میخوام نهنگ هامو ببینم.
ریموس مشتش رو درهم گره میکنه و میگه:متاسفم جیمز.نهنگی وجود نداره.اینا همه ساخته ذهن توئه.
جیمز پوزخندی میزنه و میگه:تو که خبر نداری حرف نزن.نهنگ ها پونصد ساله با منن.
ریموس به جلو خم میشه و با صدای ارومی میگه:نه جیمز حرف منو باور کن.نه نهنگی وجود داره و نه یویویی.یعنی هیچ وقت وجود نداشته.اینا همه اش زایده گرگ درونه توئه!
جیمز فریاد میزنه:میگم من قبل از آلوده شدنم اینا رو داشتم.اگه باور نمیکنی بهت نشون میدم!
ولی وقت به جیبش نگاه میکنه اثری از یویو نمیبینه!
جیمز با عصبانیت میگه:یویوی من کجاس؟


آخرین لحظات قبل از طلوع خورشید،تاریک ترین موقع شب است.اما سرانجام این روشنایی است که پیروز میشود.


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۰:۰۸ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۷
#4
صدا با شدت بلند تری میگه:دور تا دور پادگان محاصره شده.دست از پا خطا کنین نیروی های گارد وزارت اینجا رو با خاک یکسان میکنن!تکرار میکنم...هر دوتا پیری ها دست به ریش خودشون رو تسلیم کنن...
جیمز سریع از روی صندلی بلند میشه و میگه:چیکار کنیم عمو آلبوس؟حمله کردن...میبرن...میکشن!

دامبلدور نگاهی به استاد میکنه و میگه:قضیه خیلی مشکوکه دوست قدیمی.نمیدونم اونا چرا دنبال تو هستن.ببینم نکنه قضیه دستگاه جاودانه سازبه بیرون درز کرده؟
استاد سرش رو به شدت تکون میده و میگه:نه این امکان نداره.من خیلی از این دستگاه محافظت کردم.حتی براش حق کپی رایت گرفتم!

صدای بیرون دوباره و این بار با لحن عصبانی تری اعلام میکنه:بهتون پنج دقیقه وقت میدم پادگان رو تسلیم کنین.وگرنه عواقب حمله به عهده خودتونه!زمان شروع شد!
تد با عصبانیت بشقابش رو به روی میز میکوبه و میگه:یعنی چی پادگان رو تسلیم کنیم؟مگه الکیه.

دامبلدور به آرامی از روی صندلی بلند میشه و بعد از قلاب کردن انگشت هاش در هم به محفلی ها میگه:ما باید از استاد مراقبت کنیم.نمیدونیم اونا چه هدفی دارن.برای همین بهتره قبل از انجام هر عملی از دلیل کارشون مطلع بشیم.
جیمز مثل تیری که از تفنگ در رفته باشه به طرف پنجره پادگان میره و از طریق میکروفون جادویی چوب دستی اش فریاد میزنه:الو؟یک دو سه آزمایش میکنیم!صدا میاد؟

بلیز زابینی در جواب:آره صدا میاد.کی صحبت میکنه؟
جیمز توی میکروفون فریاد میزنه:من جیمزم.به شماره پرسنلی 14356!دلیل این لشکر کشی ها چیه ؟زده به سرتون؟
زابینی با صدایی گرفته و رسمی میگه:به ما گزارش رسیده شما توی پادگان آزمیش های غیر علمی خطرناک انجام میدین.زودتر خودتون رو تسلیم کنین تا دستور حمله ندادم!

استاد کروشاوا دستگاه رو بغل میکنه و میگه:حتما منظورشون دستگاه منه.حتما یه چیزایی شنیدن.باید یه کاری کنی آلبوس.تو به من بدهکاری.وقتی بچه بودیم من برات یه اژدهای شکلاتی خریدم!
دامبلدور ناخوداگاه دستی به ریشش میکشه و میگه:آره خوب یادمه.شکلات تو آخر ته ریش های تازه در اومده منو سوزوند!
ریموس نگاهی به پنجره میکنه و میگه:ریشو ول کنین.یکی بگه الان باید چیکار کنیم.
دامبلدور نگاه مصممی به بیرون از پنجره میندازه و میگه:کاری که باید بکنیم اینه.نمیذاریم حت یه دونه از اون دست و پا چلفتی ها پاشون رو بذار توی پادگان!

7 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۳ ۱۸:۳۰:۱۴

آخرین لحظات قبل از طلوع خورشید،تاریک ترین موقع شب است.اما سرانجام این روشنایی است که پیروز میشود.


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#5
همه در حالی که صدای اعتراضشان بلند شده بود دست از طلسم کردن همدیگه برداشتن و داد و بیدادشان انبار وزارت را پر کرد:
ای اقا...یعنی چی؟اینطوری نامردیه
هوی کی بود چوب دستیش رو کرد تو چشم من؟
آیییی...سوختم بابا این چه وضعیه!
تد از جلوی طلسمی نارنجی رنگی که به سمتش می آمد جا خالی داد و فریاد زد:بابا یه لحظه دست بردارین!هر دوتون ظاهر بشین.آبروی هرچی رهبره بردین که!
بعد از حرف تد صدای ترق محکمی به گوش رسید و بعد دیالوگ های زیر از میان غیب به گوش رسید:
اوووخ این چیز صاف و سفت چی بود خورد به دماغم؟
ایییییی این چیز پشمالو چی بود رفت تو چشم و گوشم؟

بعد از چند لحظه صدای پاقی به گوش رسید و دامبلدور و ولدمورت ظاهر شدن.هر دو در حالی که بهم گره خورده بودن نگاهی بهم انداختن و بعد با بیشترین سرعت ممکن از هم جدا شدن!
دامبلدور چوب دستیش رو بالا گرفت و گفت:قدیما خیلی بهتر بودی تامی.حداقل زمانی که تو مدرسه پیش من درس میخوندی اینقدر برای این و اون نقشه نمیکشیدی و توطئه نمیکردی.بشکنه دست من که ترتبیتت کردم!
ولدمورت بینی نداشته اش را بالا گرفت و گفت:تو منو ترتبیت کردی؟اگه منو تربیت کرده بودی که الان هری پاتر دوم شده بودم!بیا برو پیرمرد برای من خالی نبند!

بلیز که شباهت زیادی به هوکی پیدا کرده سرش رو به جعبه های چوبی وسط انبار کوبید و گفت:ای خدا این دوتا چرا همچینن.الان وقت خاطره تعریف کردنه؟تکلیف ما رو روشن کنین.بزنیم همدیگه رو قتل عام کنیم یا بشینینیم مذاکره کنیم؟
ولدمورت طلسمی به سمت بلیز فرستاد و بعد گفت:من با اینا مذاکره کنم؟کور خوندی!
هر دو گروه اماده درگیری شدن که هوکی از کنار در گفت:دست نگه دارین.
هوکی که در راه توسط نورممدها و کورممدها مورد لطف و نوازش قرار گرفته بود لنگ لنگان به وسط جمعیت رفت و بعد از تعظیمی رو به ولدمورت گفت:ارباب من،برای چی وقت خودمون رو برای درگیری تلف کنیم؟مطمئنن میتونیم با بحث راه حلی پیدا کنیم که احتیاج به خونریزی نباشه.

ولدمورت دستی به سر تاسش کشید و گفت:چطور جرات کردی جلوی من حرف بزنی جن مفلوک؟البته بد چیزی هم نگفتی.حالا پیشنهادت چیه؟
هوکی دوباره تعظیم کرد و گفت:من پیشنهاد میکنم محفلی ها به همراه دامبلدور به اتاق کناری برن.اونجا جاش بزرگتره و همه راحت تر میتونیم اونجا بحث کنیم.
در جبهه محفل:
تد به آلبوس سیخونکی زد و گفت:آلبوس من به اینا اعتماد ندارم.مگه میشه به مرگخوارا و وزیری که اونا انتخاب کردن اعتماد کرد؟
در جبهه مرگخواران:
لرد به هوکی گفت:ببینم تو چه نقشه ای داری مفلوک؟
هوکی:ارباب شما اجازه بدین محفلی ها برن به اتاق کناری.خودتون متوجه میشین چه نقشه ای براشون دارم.


ویرایش شده توسط گراهام پريچارد در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۲۳:۵۳:۵۶


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۸۷
#6
دامبلدور تلو تلو خوران از روی زمین بلند میشه و خودش رو به میله های پنجره اتاق میچسبونه و میگه:الهی که نوک کفش مرلین بره تو چشمت!برای چی منو آوردی تو این جای مخوف؟هان؟سریع توضیح بده!
مری خودش را بیشتر بالا کشید و گفت:معلومه طلسم هایی که بهت زدن هنوز اثرش تموم نشده.بابا تو رو مرگخوارا گروگان گرفتن!
دامبلدور سعی کرد با مشت به صورت مری بکوبد ولی به خاطر تعدد میله ها موفق به این کار نشد.بعد با حالتی بر افروخته گفت:منو گروگان بگیرن؟اون سیاه سوخته های ذغال اخته؟زکی!بذار از در بیان تو تا نشونشون بدم!

مری با خوشحالی گفت:آفرین البوس.میدونستم دوباره به حالت اولیه ات برمیگردی.حالا تنها کاری که باید بکنی اینه که همین جا آروم بشینی و اگه اومدن ازت اعتراف بگیرن وقتشون رو تلف کنی تا ما یه راهی برای بیرون اوردنت پیدا کنیم.
آلبوس دستی به ریش بلند بالایش کشید و گفت:خب اگه اونا منو دزدیدن تو از کجا فهمیدی که من اینجام؟
مری سوت زنان گفت:توی ریش هات جی پی اس گذاشتیم!ردت رو پیدا کردیم!هرجا بری ما تو کافه محفل متوجه میشیم!

دامبلدور از اینکه آنها مسئله حریم شخصی اش را بوق هم حساب نکرده بودن عصبی بود ولی به خاطر اینکه قرار بود از این وضع نجاتش بدهند چیزی نگفت و روی زمین نشست.
مری هم بعد از اینکه قول داد به زودی برمیگردد از پشت پنجره کنار رفت.دامبلدور همانجا روی زمین نشسته بود و اتاق را از نظر میگذراند.
اتاقی بزرگ سیاه و خالی بود.به نظر میرسید وسیله های شکنجه را به وسیله جادو ظاهر و غایب میکنند.

آلبوس در فکر راهی برای نجات خودش بود که صدای در توجهش را جلب کرد.سایه ای سیاه پوش در آستانه در نمایان شد و پرسید:انگار بالاخره بیدار شدی نه؟
دامبلدور با یک جهش که از سنش بعید بود از جا پرید و به سمت مرگخوار رفت.ولی بعد از برخورد به دیواری نامرئی به شدت روی زمین افتاد.
آلبوس فحشی نثار مرگخوار کرد و گفت:فکر کردی خیلی گنده ای؟اگه راست میگی چوبم رو پس بده تا همین جا تبدیلت کنم به سوسک حموم!

مرگخوار لبخندی وحشیانه زد و گفت:سر و صدا نکن پیرمرد.تا چند دقیقه دیگه ارباب میاد سراغت.ببینم اون وقت چطوری میخوای بلبل زبونی کنی!
مرگخوار بعد از گفتن این جمله در را بست و از اتاق خارج شد.دامبلدور به شدت در فکر بود.باید کاری میکرد.تا چند لحظه دیگر ولدمورت به انجا میامد.باید حسابی از او و مرگخوارانش به شیوه محفلی استقبال میکرد!



Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۰:۳۹ یکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۷
#7
وزیر یکی از موشک هایی را که به سمت چشم چپش در حرکت بود را با دست روی هوا قاپ زد و با عصبانیت گفت:چی؟مرگخوارها توی وزارت خونه من؟چه چیزا،چه حرفا،چه کارا!چطور جرات کردن بیان اینجا؟سریع یه جغد بفرست به سران محفل که بیان اینجا و با لشکرشون همه مرگخوارها رو سوسک کنن!

مامور در جواب گفت:احتیاجی به نامه نگاری نیست قربان.سران محفل همین الان به همراه ارتششون همین جا توی وزارت خونه هستن!
وزیر که چشم هاش شبیه چشم کارکاترهای کارتون های ژاپنی شده بود با تعجب گفت:یعنی چی؟اینجا چه خبره؟مگه اینجا خونه خاله است هرکی دلش خواست هر وقت بیاد و بره؟من پدر همه تون رو در میارم.همه تون رو...(مقادیری فحش در ادامه جمله وجود داره که ارزش اجرایی نداشته و به همین دلیل حذف میگردد!)

وزیر بعد از کشیدن نفس عمیقی که برای تمدد اعصابش خوب بود گفت:سریع دوتا ÷یک بفرستین برای این گروه ها ببینین حرف حسابشون چیه.اگه دلیل قانع کننده ای برای اومدن به وزارت نداشتن همه شون رو بدون استثنا ببندین به طلسم!میخوای تو راهروهای وزارت خونه حموم خون راه بندازین!

مامور که از عکس العمل وزیر میترسید با لکنت گفت:یه دونه ÷یک هم کافیه قربان.آخه اونا الان دارن به اتفاق هم به سمت اتاق شما میان!
وزیر:

چند راهرو آن طرف تر محفلی ها و مرگخواران در حالی که سعی میکردن کوچکترین تماسی با هم نداشته باشن به سمت دفتر وزیر حرکت میکردن.راهروی های وزارت خانه مثل خیابان های تهران در ایام عید سوت و کور بود و هیچ جنبنده ای و ناجنبنده ای در آن مشاهده نمیشد!
احتمالا کارکنان وزارت از بیرون نیامدن وزیر از اتاقش سواستفاده میکردن و هر روز محل کار را به سمت منزل جیم میزدند!

ولدمورت دستی به سر کچلش کشید و گفت:ببینم البوسی،وقتی رسیدیم اونجا من دخل وزیر رو بیارم یا تو؟میدونی که تجربه من تو این موارد بیشتره.چون شک دارم تو روی کسی جز جن های خاکی باغچه های هاگوارتز طلسم خشن اجرا کرده باشی!
دامبلدور نیشخندی زد و گفت:نه تامی کوچولو.من به وقتش از تو هم ماهر تر میشم تو این مسائل.اگه شک داری میتونم همین الان نشونت بدم...
هر دو رهبر دست به چوبدستی شدند که آنیتا از طرف محفل و بلیز از طرف مرگخواران وسط آنها ÷ریدند و گفتند:خجالت بکشین.عین بچه های دو ساله افتادین به جون هم.حداقل کشت و کشتار همدیگه رو بذارین برای وقتی که جون وزیر رو گرفتین.اون وقت با خیال راحت سر تصاحب وزارت همدیگه رو لت و پار کنین!

دامبلدور میخواست آنیتا را کنار بزند که با دیدن ماموری چند متر آن طرف تر متوقف شد.بقیه هم ایستادند و به مامور نگاه کردند.مامور که چهار ستون بدنش میلرزید گفت:اهننن،به نام مردم ایتالیا!...نه یعنی به نام وزارت از شما سوال میکنم که هدفتون از اومدن دسته جمعی به وزارت خونه چیه.هدفتون رو کوتاه و مختصر بیان کنید.لطفا!

برای چند لحظه اعضای محفل و مرگخوار نگاه خود را بهم دختند و بعد با لبخند خاصی به سوی مامور نگاه کردند و چوبدستی هایشان را در اوردند!



Re: فروش استثنايي چوبهاي جادويي با 10%تخفيف
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۷
#8
بلافاصله بعد از منفجر شدن در چند نارنجك دود زا به داخل آپارتمان پرتاب ميشه.يكي از نارنجك ها درست از بالاي سر عله رد ميشه و بعد از جدا كردن عمامه كوئيرل از سرش داخل گلدان عتيقه مرلين بزرگ ميشه.دود از درون گلدان فواره ميزنه بيرون و روح مرلين رو در اون دنيا شاد ميكنه!

دوووووووم!...هيچ كس از جاش تكون نخوره،تو موجود كچل دو صورت هممون جا كه هستي بمون،هي تو داري چيكار ميكني؟فكرش رو هم نكن...اگه دستت به اون منو مديريت بخوره گلدون مرلينت رو ميشكنم...همه بخوابن زميـــــــــــــــــــــــن!

تصوير اسلوموشن به سبك قيلم هاي پليسي-حادثه اي:
صحنه به عله كات ميخوره كه روي زمين دراز كشيده و با حسرت به منو مديريت زل زده...صحنه به كوييرل كات ميخوره كه داره عمامه اش رو از زير پاي يكي از مامورها گروه ضربت ميكشه بيرون...تصوير به يكي از مامور هاي گروه ضربت كات ميخوره كه بخاطر كشيده شدن عمامه از زير پاش با مغز ميوفته زمين...تصوير به يك عدد پاي چكمه پوش كات ميخوره كه با شدت به سمت صورت كوييرل در حركته!

چند ثانيه بعد درون آپارتمان مديران همه چيز تحت كنترل گروه ويژه است.دود از بين رفته و كم كم صداي سرفه هاي و لعن و نفرين مديران به گوش ميرسه.
عله با عصبانيت ميگه:مغز فندقي هاي بي ريخت.من مديرم،وبمسترم.حال همه تون رو ميگيرم!

يكي از مامورهاي وسيله بلندي رو كه در دست داره به پهلوي عله ميزنه و جريان چندين هزار ولت رو از بدنش عبور ميده.عله بعد از چشيدن مزه خشم نيروهاي ويژه حافظ صلح سازمان ملل دست از شاخ بازي برميداري و اميدوار ميشه چيزي در مايه هاي امداد غيبي به كمكش بياد!

چند نفر از مامورهاي خفن در حالي كه دوتا مدير ديگه رو بازداشت كردن به داخل اتاق ميان و اونها رو در حالي دستهاشون رو بستن روي زمين ميندازن.
سردسته مامورهاي اول كلاه ضد طلسم و بعد ماسك ضد دود رو از صورتش برميداره و به مديرها ميگه:خيلي خب.زود تند سريع بگين ببينم كوييرل معروف كويي هفت خط كيه.

كوييرل با ترس و لرز نگاهي به اطراف ميكنه و بعد از ديدن تصوير خودش كه داره مستقيما از تلويزيون بخش ميشه شروع به سوت زدن ميكنه.
عله نوك دماغش رو با فرش كف آپارتمان ميخارونه و ميگه:كوييرل نيم ساعت پيش رفت.ما نميدونيم كجا رفت.

مردم كه دارن گزارش رو به صورت مستقيم از تلويزيون ميبينن:دروغ ميگه احمق.كوييرل همون عمامه ايه است ديگه خنگول.اوناش ديگه...!
فرمانده تيم خفن ويژه با دقت نگاهي به اطراف ميندازه و بعد از اعلام دستور جمع كردن دوربين ها با صداي آرومي ميگه:باشه.اگه نميخواين حرف بزنين موردي نيست.ما خودمون ازتون حرف در مياريم.فقط مسئله جالب اينه كه بازپرس هاي ما توي ابوغريب(ابوقريب؟)آموزش ديدن!



Re: بحبوحه ای در سیاهی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
#9
باشد تا سياهي نابود گردد

پيوز كه حسابي شاد و شنگول شده بود كاغذ رو به دست استر داد و گفت:بيا استر.اين نامه رو بگير بده آلبوس بفرسته براي ولدمورت.بعد هم بيا پيش خودم كه قشنگ گريمت كنم بريم خونه ريدل بذاريشون سر كار يه دل سير بخنديم.
استرس هم كه نيشش حسابي باز شده بود كاغذ رو از دست پيوز گرفت و به سمت اتاق آلبوس به راه افتاد.
استرس در اتاق را زد و گفت:هي آلبوس اينجايي؟
البوس:آره استرس جان بيا تو.
استرس وارد شد و نامه جعلي را دو دستي به آلبوس تقديم كرد.آلبوس مشغول خواندن نامه شد و لحظه اي بعد از خنده دلش را گرفته بود و با صداي بلند ميخنديد.
البوس كاغذ را جمع كرد و گفت:دست دخترم درد نكنه.عجب حس طنزي داره!
بعد به استرس رو كرد و گفت:خيلي خب استرس.مثل اينكه قراره تو بريي خانه ريدل و تام رو سر كار بذاري.برو زودتر آماده شو.منم الان اين نامه رو ميفرستم كه تا وقتي ميرسي اونجا همه چيز آماده باشه.
استرس چشمكي زد و بعد از اتاق خارج شد.آلبو هم مشغول بستن نامه به پاي جغدي شد كه قرار بود تا نيم ساعت ديگر در كوره محفل كباب شود.
بعد جغد را به لبه پنجره برد و رهايش كرد تا نامه رو به سمت خانه ريدل ببره.
در بيرون از اتاق آلبوس آنيتا به فكر فرو رفته بود و با ناراحتي زير لبي با خودش حرف ميزد.
آنيتا:هيي...اين نامرديه.چرا جلوي دوتا كبوتر عاشق رو ميگيرن؟اين خيلي زشته.ميترسم آخر كارشون مثل فيلم هندي ها بشه.من نبايد بذارم اينجوري بشه.من سرنوشت اين دوتا كبوتر عاشق رو عوض ميكنم.
انيتا تصميمش را گرفت و به سمت اتاق گابريل به راه افتاد.حواسش جمع بود كه هيچ كدام از افراد خانه گريمولد او را نبيند.ميخواست به اتاق گابريل برود و ماجراي نامه تقلبي را به او بگويد تا چاره اي براي اوضاع پيش آمده پيدا كنند.
وقتي به اتاق گابريل رسيد با دقت راهرو را نگاه كرد.درون راهرو هيچ كس ديده نميشد.براي همين آنيتا پاورچين پاورچين به طرف اتاق گابريل رفت ولي درست قبل از اينكه در بزند صدايي از پشت سرش گفت:هي آنيتا...تو اينجايي؟


ویرایش شده توسط گراهام پريچارد در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۶ ۲۰:۲۹:۲۷


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷
#10
هرميون به آرامي شروع به پلك زدن كرد و گفت:ببينم بچه ها اين چيه؟
جيمز كه قدش از قبل كوتاه تر بود مدام بالا و پايين ميپريد تا از بين بقيه بتونه شئي مشكوك رو مشاهده كنه.
جيمز:هي...الو...گمونم اين يه...تيغه...نه گيوتينه!
هرميون هنوز متوجه معني دقيق فاجعه نشده بود.براي همين دستش را زير چونه زد و گفت:گيوتين؟يه كلمه فرانسويه؟من هيچ وقت فرانسه ام خوب نبوده!يكي ترجمه كنه!
گابريل با دست به پيشاني اش كوبيد و گفت:اي خداااااااااااااا!بابا هرميون اگه جم نخوريم تا چند ثانيه ديگه مثل كالباس ورق ورق ميشيم!
هرميون كه تازه دوزاريش افتاده بود شروع كرد به جيغ و داد كردن:اي داد...اي هوار...كمك...الان همه مون مثل كارتون هاي هپي تريز فرند تيكه تيكه ميشيم!
گابريل مشتش را گره كرد و محكم به صورت هرميون زد!هرميون به روي زمين افتاد و بيهوش شد.گيوتين لحظه به لحظه داشت به آنها نزديك ميشد.تا چند ثانيه بعد همگي كشته ميشدند.براي همين بايد كاري ميكردن.
جيمز رداي گابريل را كشيد و گفت:يالا ديگه.فكر كن ببينينم بايد چيكار كنيم!اگه ما بميريم كي نقشه رو اجرا ميكنه؟اهدافمون چي ميشه؟جييييييغ!
گابريل خودش رو از دست هاي جيمز نجات داد و فرياد زد:واقعا كه آبروي محفل رو بردين.شماها ناسلامتي همه جادوگرين.زود باشين اون گيوتين رو طلسم كنين!
و بعد خودش به عنوان اولين نفر چوب دستي اش را به سمت گيوتين گرفت و طسم زرد رنگي را به سمتش فرستاد.بقيه هم با ديدن اين كار گابريل به خودشان امدند و شروع به طلسم كردن گيوتين شدند.
در عرض چند ثانيه باراني از طلسم به سمت گيوتين فرستاده شد.گيوتين لحظه به لحظه ارام تر شد تا اينكه ايستاد.
همه:هوراااااااااااااا...ايول!
گابريل با خوشحالي چوب جادويش را درون ردايش گذاشت و گفت:ديدين چيكار كردم؟همه چيز دست منه.به فرماندتون افتخار كنين.
همه در حال دست دادن با گابريل بودن كه صداي خش خشي توجه همه رو جلب كرد.گيوتين دوباره شروع به حركت كرده بود و اين بار با سرعتي دو چندان به سمتشان مي آمد!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.