هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: بحبوحه ای در سیاهی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
#1
خارج از وزارت خونه :
لرد به بارتی چشم غره ای رفت و سپس گفت : بگو ببینم بچه جون تو هم گواهینامه ی جارو سواری نداری؟
بارتی : نه فدایتان شوم
لرد در فکر :چه عجب یکی همدرد من پیدا شد

نارسیسا و بلاتریکس در کنار بارتی در حال جرح و بحث بودن.گویا بلاتریکس بار دیگر به لوسیوس توهین کرده بود.نارسیسا با چهره ای سرخ و عصبی به صورت بی رنگ و رو و خونسرد بلاتریکس خیره شده بود و با دندان قرچه ای گفت :یک بار دیگه به شووهر من توهین کنی،تیکه بزرگت گوشته.
بلاتریکس با حالت مسخره ای حرف اورا تکرار کرد :یک بار دیگه به شووهر من توهین کنی ،تیکه بزرگت گوشته.

کمی ان طرف تر زیر درخت کاج بلندی که سر به اسمان بلند کرده بود ماندگانس با چهره ی جذاب روی در روی ایگور که در گل فرو رفته بود ایستاده بود و سعی می کرد به او بفهماند که بهترین مارک کت و شلوار برای مرگخواران چیست.
_عزیزم احساس نمی کنی این کتت کمی مشکل داره؟
_نه.
_احساس نمی کنی مارکش قدیمی شده ؟
_نه
_فکر نمی کنی مارک های جدید تری هم هست که می تونی ازشون استفاده کنی؟
_من معمولا فکر نمی کنم
_احساس نمی کنی که می تونی یکمی خوشتیپ تر باشی؟
_نه

داخل وزارت خونه :
_استر یا میری برای من افتابه میاری یا من از وزارت استفا می دم و تا اخر عمرم توی این مرلینگاه می مونم
_قربان شلنگ جدید تره.الان کل ملت جادوگری دارن از شلنگ استفاده می کنند ،شما باید مدرن باشید،
کالین دستش را بالا اورد و گفت :خفه ، همین الان میری برای من افتابه می اری.
_اخه قربان من از کجا افتابه بیارم؟ همه الان دارن از شلنگ استفاده می کنند
_کسانی که به خاندانشون فوادار باشند مثله ویزلی ها {}حتما از این چیزا دارن دیگه
_نه قربان از وقتی این فلور وارد خانوادهشون شده از افتابه و اصالت خبری نیست.
_پس من هم از اینجا بیرون نمی ام .استرس
_استر قرربان
_

خارج از وزارت خونه:
ولدمورت با خونسردی به افق می نگریست و در حالی که بشدت هوس قهوه کرده بود از بارتی خواست که یک فنجان قهوه برایش بیاورد
_نه قربان ،خطر داره ،قربان ،خطر داره
_بهت می گم برو برام قهوه بیار تا در این وزارت خونه رو باز کنند
_قربان قهوه کافئین داره ،برای شما ضرر داره،قلبتون وای میاسته ،بی لرد می شیم قربان
_از اون دامبل که کمتر نیستم .،600 سالشه هنوز از کرم تقویت کننده ریش استفاده می کنه


سرانجام چه خواهد شد؟ ایا در وزارت خونه باز می شود یا مرگخواران بزور وارد خواهند شد؟ !
نقد شود .


[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: بعد از دامبلدور و لرد سیاه کی قوی ترین جادوگره؟
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
#2
هرمیون گرنجر نوشته اند :

نقل قول:
خوب درسته تا یه حدی دامبلدور به هری کمک می کرد ولی توکتاب هفت که دامبلدور نبود و هری تو کتاب هفت حتی از هرمیون هم باهوش تر شده بود و خیلی از موضوعات رو خودش حل کرد و درضمن هری بعد از دامبلدور و لرد سیاه قوی ترین جادوگره نه قوی تر از اون دوتا.


دوست عزیز هرمیون جان هری درسته تا حدی قوی و شجاع بود.درسته که از خودگذشته بود.اما نمی تونست بهترین باشه.اگر اون قوی بود.اگر تونست با مار صحبت کنه،برای این بود که هری جانپیج هفتم بود.برای این بود که قسمتی از روح ولدمورت توی وجودش بود.بنظر من هری بدون اون قطعه قدرت خارق العاده ای جز شجاعت و از خودگذشتگی نداشت.درحالیکه یک جادوگر قوی خیلی کاملتر از این هاست من هم با بیلیز موافقم.افتخارش ماله دامبلدور میشه می دونی چرا؟ چون دامبلدور بود که راه رو به هری نوشن داد.عمرا هری چیزی از جانپیچ ها می فهمید.اگر دامبلدور نمی گفت هرمیون سراغ دفتر دامبلدور نمی رفت و کتب رو خارج نمی کرد.بنظر من که نمی تونست بدون دامبلدور کاری کنه.دامبلدور سعی می کرد اشتباهاتش رو جبران کنه.که تونست.هری نمی تونست ولدومورت رو بکشه چون ولدمورت یک هفت جان بود.نمی فهمید جان پیچ چیه اگر دامبلدور نبود.پس نمی تونیم بگیم هری قویترینه .چون اون همه چیز رو مدیون دامبلدوره.


[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
#3
من رایم رو به پرسی ویزلی میدم که عضو واقعا خوب و فعالیه.
با توجه به این که توی دوران امتحانات هستیم اما این دوستمون واقعا عضو فعالیه.وقتی که توی گیریفندور بودم از بهترین های این گروه بود و واقعا برای تایپیک صندلی داغ و سایر تابیپیک های گیریفندور وقت می زاشت.پرسی ویزلی شایسته ی این رنکه.بهترین مرگخوار در حال حاضر بوده است.من واقعا قبولش دارم.توی کوییدیچ هم خیلی خوب بوده ،دلسوزانه برای سایت زحمت میکشه.من رو خیلی راهنمایی کرد توی سایت.
رای من :پرسی ویزلی


[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: بهترین نویسنده در بحث های هری پاتری (غیر رول)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
#4
اعضای خیلی خوبی هستند که ادم با خوندن پست هایی که می زنند و کاملا منطقی هستش لذت می بره.
بیلیز زابینزی :دور قبلی این رنک رو برد.واقعا حقش بود.بحث های جالبی می کنه همچنین نظرات منطقی خوبی هم داره
الفیاس دوج :ایشون هم نظراتشون خیلی خوب و کامله من هم فکر می کنم شاید یک روزی این رنک رو ببره.
انتونین دالاهوف :ّبه قول پرسی عزیز انتونین دالاهوف هم عضو خوبیه .با این که ناظر انجمن های غیرروله واقعا ادم این حس رو نمی کنه که ناظره.خیلی گرم و صمیمی نظرات منطقی ای میده که یک نمونش توی تایپیک وزارت سحر جادو متوجه جادو میشود یا خیر است.

با تشکر از همه ی بهترین ها در این زمینه ،و با اجازه ی مسئولین محترم،اعضای خوب سایت من رایم رو به انتونین دالاهوف می دهم.


[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
#5
بلا با بی حوصلگی به پرسی نگاهی کرد و گفت :احمق ،این صدف ها صدای دریا رو نمی رسونند.اون مارپیچی ها بهترند.تو هیچ وقت یاد نمی گیری که....
مورفین با خوشحالی فریاد کشید :بچه ها من ماهی گرفتم
بلا بدون توجه به خنده ی سایرین جلو رفت و با لحن سردی گفت :این ماهی ها خوردنی نیستند.دلدرد میارن.لردسیاه چیزهایی به من یاد داده که تو حتی نمی تونی فکرشو بکنی احمق جان

صدای ارام امواج دریایی ارامش خاصی را برای مرگخوارانی که با مایو توی ساحل ایستاده بودند فراهم اورد.ساعات زیادی تا غروب افتاب و فرارسیدن شب نمانده بود.بیلیز در حالی که مایوی راه راه خود را خشک می کرد گفت :قربان ،از کجا می تونی الاگهورن رو پیدا کنیم؟ اون مدت زیادی است که توی این جزیره ی گمشده زندگی می کنه.وقتی خبر اون چانپیچ هارو....
ولدمورت با عصبانیت به بلیز خیره شد و زیر لب گفت :دهنتو ببند..در مورد اون ها هیچی نگو ،اگر کسی بفهمه...
بلیز با ارامش گفت :اما قربان هیچ کس اینجا نیست .همه ی ما مرگخواران وفادار شما هستیم.
ولدمورت به ساحلی که مرگخوارانش در ان به لوس بازی هایی از جمله اب بازی می پرداختند خیره شد و سپس گفت :بیلیز ،تو و بلا مرگخواران وفادار من هستید.بقیشون .،هرلحظه ممکنه که اون دامبلدور با اون ققنوسش از راه برسه ، می دونی که نمی تونیم جلوشو بگیریم،نه تا وقتی که قدرتمند نشدیم.من باید گور سالازار رو پیدا کنم .،سالازار کبیر جد بزرگوارم ،حتما می تونه کمکم کنه که...
صدای ارام بلا بگوش رسید که از پشت سر لرد سیاه موزیانه می خندید : اوه ،قربان ،ولی ایشون فوت کرده اند
ولدمورت فریاد کشید :پس تو به حرف های من گوش می کردی؟ ..کریشیــــــــ..
بیلیز مانع این کار شد و گفت :یا لرد شما همین الان گفتید که بلا از وفادار ترین هاست.اون چیزی به کسی نمی گه.بهتره از اون هم بخوایم که کمکمون کنه.اگر من بمیرم ،کسی باید با شه که بتونه به شما کمک کنه
ولدمورت که اکنون ارام تر از قبل شده بود به صورت بلا خیره شد و گفت :خیلی خوب بیلیز .براش توضیح بده.وقت زیادی تا شب و بعد صبح نمانده است .زود باش.
بیلیز به بلا گفت :دنبالم بیا .
بلاتریکس با لبخندی موزیانه و چهره ای که از ان غرور می بارید به نارسیسا خواهرش که مشغول کمک به مورفین بود که گوش های خونینش را تمیز کند نگاهی گذرا کرد و سپس به دنبال بیلیز راه افتاد.

1 ساعت بعد :
بیلیز با خوشحالی به چشمان لرد کبیر خیره شد و سپس به بینی مار مانندش چشم دوخت :یا لرد ،بینیتون رو کجا عمل کردید؟
ولدمورت با عصبانیت داد زد : توی بیمارستان مار ها .چه خبر از اسلاگهورن؟
بیلیز لبخندی زد و گفت :لرد سیاه به سلامت .بلاتریکس چیز هایی می دونه که ممکنه در پیدا کردن اسلاگهورن کمکمون کنه.بعد هم اگر اسلاگهورن رو پیدا کنیم ،پیدا کردن گور سالازار اسلیتیرین با توجه به این که شما می گید اون از جاش خبر داره کار سختی نیست.
ولدمورت گفت :خوب بلاتریکس تو دقیقا چه چیز هایی می دونی؟
بلاتریکس با نگاهی نحقیر امیز به سایر مرگخواران که سعی داشتند توی اب سرد و تاریک دریا شنا کنند گفت :سرورم .،اطلاعات من اندک است ولی می تواند کمکتون کنه.
ولدمورت نعره زد :زود باش ...من وقت ندارم ..اگر واقعا چیزی نمی دونی ...دهنتو ببند .
بار دیگر لبخند شومی بر لبان بلاتریکس نقش بست.

.................
یا لرد نقد کنید


[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: آیا میشه با زمان برگردون مرده ها رو زنده کرد؟
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
#6
ERIS نوشته :
نقل قول:
سیریوس بلک
از دست دیوانه ساز ها که داشتن میکشتنش
ببخشید میشه بدونم شما چطوری از سرطان یه حمله ی قلبی و یا خیلی چیز های دیگه پیشگیری میکنید؟
به نظره من چون مرده ها دیگه مطعلق به این دنیا نیستن شاید بشه نحوه ی مردن رو تغییر داد
اما مرگ رو فکر نکنم

صد در صد موافقم.نحوه ی مردن رو میشه تغییر داد ولی نمیشه از مرگ جلوگیری کرد .توی کتاب هفت هم هری حتی نتونست با سنگ مردگانش رو برگردونه می دونید چرا؟ چون اون ها دیگه متعلق به این دنیا نیستند فقط یک سایه ازشون وجود خواهد داشت.چیزی بین انسان مادی و شبح .بنظر من هم نمی تونه با زمون برگردون مرده رو زنده کرد. اگر می شد رولینگ بهش اشاره می کرد.البته رولینگ کلا سوتی زیاد می دهد.

نقل قول:
به نظره من دخالت توی گذشته اصلا امکان نداره
یعنی حوادث همونطور پیش میرن به سمتی که باید
همونطور که تو هری پاتر 3 شاهدش بودیم
نمیشد جلوی اتفاقی رو مستقیم گرفت
چون خوده ما داشتیم کاری که باید رو (جسم واقعی انجام میداد)


موافقم .دنیا توی مسیری پیش میره که باید حرکت کنه. اگر بشه با این وسیله هم مرگ رو عقب انداخت مطمئنن مدت طولانی نمیشه.چون دوسال بعد سیریوس مرد.بنظر من دنیا از هدف خاصی برای هر کس پیروی می کنه.نمی شه این مسیر رو عوض کرد.اون یک نیرواست که زندگی رو پیش می بره.نمی شه توی این مسیر دخالت کرد نمیشه با نیروی دنیا مقابله کرد.کی تاحالا تونسته این کارو بکنه؟

الفیاس دوج نوشته :
نقل قول:
ســــــــــــــــــلام:

در مورد اينكه مرده اي رو از مرگ برگردونه ممكنه. توي كتاب سوم وقتي كه مامورين وزارتخونه كج منقارو(هيپوگريف هاگريد) اعدام كردند هري و هرميون با زمان برگردان اونو نجات دادن اما در مورد اينكه آيا در مورد انسانها هم صادقه يا نه نمي دونم و جاي بحث داره.


دوست عزیز این چیزیه که دارن روش بحث می کنند.شونصد بار مطرح شده.بنظر من هم در مورد حیوانات این صدق می کنه .شاید تتوی مسیر دنیا حیوانات مهم نباشند.شاید این نیرو اون هارو در نظر نمی گیره اما در مورد انسان ها بنظر من که نمیشه با زمون برگردون این کارو کرد.بعدشم زمون برگردون رو دست هرکسی نمی دن اگر هم بشه.به هرمیون به اصرار مک گونگال بخاطر درس هاش دادن که اون حالا ازش اون استفاده رو کرد ولی نمیشه که به هرکسی بدن.نباید توی نیرو های دنیا دخالت کرد.اگر بار اول شانسی مشکلی پیش نیاد مطمئنا بعد ها بار دومی خواهد بود که مشکلات زیادی رو بوجود می اره .

دوستان عزیز بنظر من که نمیشه توی امور دنیا دخالت کرد و دخالت کردن توی اون ها بدشانسی می اره البته این درمورد جادوگر ها صدق می کنه چون که شاید مسیر دنیا اصلا حیوانات رو در نظر نمی گیره.شاید برای همینه که به کج منقار یا همون بال چروکیده اعتنایی نشده.در ضمن ذهن رولینگ این قدر جمع اخر ماجرا بوده که مسایل مهم ولی جزیی رو فراموش کرده.که این خودش سوالات زیادی رو برامون پیش می اره از جمله همین قضیه هیپوگریف.

با تشکر


[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: مسابقه ی دو جانبه ی انجمن جادو و جادوگری
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
#7
در حال حاضر دو نفر به بنده پیام شخصی زدند به نام های هرمیون گرنجر و جاناتان وایز.

مسابقه ی بین این دو نفر مرحله ی اول اغاز شد .

کسان دیگری هم اگر قصد شرکت دارند به من پیام شخصی بزنند هنوز مهلت هست.

مرحله اول بین هرمیون گرنجر و جاناتان وایز :
شرکت در مسابقه ی اختراع جادوویی در تایپیک اختراع جادویی مخترع کلیک کن در همین انجمن
زدن یک پست در تایپیک ورد سازی جادویی.
زدن یک پست در تایپیک معجون سازان قرن.

مراحل بعدی بزودی
توجه:کس دیگری هم اگر مایل به شرکت در مسابقاته به من پی ام بده.

با تشکر

پ.ن:شرکت کنندگان لینک پست خود را توسط پیام شخصی به بنده ارسال نمایند..


[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#8
ولدمورت با غرور به چهره ی وحشت زده ی پرستار خیره شد .
{در افکار ولدی:چه عجب یکی مارو تحویل گرفت }.:خیلی خوب ،زود باش ازمایشت رو بگیر باید برم گواهینامه ام رو بگیرم .

پرستار به سمت اتاقک کوچکی که سرنگ و دارو هارو اماده می کنند رفت و بعد از دقایقی برگشت.
_قربان،باید متوجه باشید که یک سری سوالات هم در ازمون اعتیاد جادوگری هست،علاوه بر ازمایش خون
_ازمایـــــــــــش خون؟

_خوب و اما سوال اول لرد سیاه.الطفا سریعا پاسخ بدید.تاحالا شده که بخواین مقدار زیادی قهوه مصرف کنید؟
_بله .شب ها برای این که بیدار بمونم .
_لرد سیاه تاحالا شده که وحشیانه به کسی حمله کنید و اورا تکه پاره کنید
_صد در صد
_تابحال شده که احساس کنید نمی فهمید دارید چی کار می کنید؟
_نود و نه در صد اوقات نمی فهمم دارم چی کار می کنم
_یا لرد تا بحال شده که از روی حواس پرتی بهترین مرگخوارتون رو از دست بدید؟
_64 درصد مواقع این طوره.
_..یا لرد شما علایم اعتیاد دارید.
ولدمورت با ابوهت فریاد زد :چی گفتـــــــِی؟
_هیچی لردکبیر به سلامت باشد.مهم ازمایش خونه .

پرستار دست لرد سیاه را بالا اورد و سرنگ را با بیشترین انرژی که داشت درون رگ هایش فرو کرد.
_مامان!!!!!!!
_قربان ارام باشید چیز زیادی نمونده است .

می توانست حس کند که قطرات خون از رگ هایش خارج میشد.شاید ان پرستار یک محفلی بود.شاید می خواست اورا نابود کند.شاید می خواست خون پاتر رو از رگ هایش خارج کند.دستش را با شتاب عقب کشید و با سوءزن به چشمان پرستار خیره شد

_اصیلیتت چیه ؟
_من اصیل زاده هستم قربان ...من رو نکشید ..من یک بدبخت بیچاره ی فلک زده هستم که توی یک بیمارستان کار می کنم...اصلا براتون گواهی سلامت رد می کنم
_اسمت چیه؟
_نارسیسا مالفوی سرورم.
_خیلی خوب ،پس گواهی سلامت رد می کنی؟ چون خیلی ازت خوشم اومد تورو می کنم جز مرگخوارا به شرطی که کمک کنی گواهی سلامت هم بگیرم.

یک ساعت بعد ولدمورت در حالی که گواهی سلامت عاری از هرگونه اعتیاد که کاملا قرینه ی واقعیت بود به سمت دکتر حرکت کرد.


...

لرد لطفا نقد کنید.


[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#9
من با این شناسه خیلی وقت نیست که فعالم .50 پست هم بیشتر نزدم.کسانی که خیلی مدت عضویتشون نگزشته باشه می تونند با همون شخصیت تغییر بدن درسته؟ این بلا خانم که به سوروس اسنیپ تغییر شناسه داد.من رو هم به بلاتریکس تغییر دهید.

نام :بلاتریکس
نام خانوادگی :لسترنج
وضعیت نژاد:اصیل زاده از خاندان باستانی بلک
گروه :اسلایترین
وضعیت ظاهری:دختری با پوست رنگ پریده و لبان خوشفرم باریک چشمان نافذ مشکی و موهای بلند و مشکلی نرم.
اطلاعات اضافی:او دو خواهر به اسم اندورومیدا و نارسیسا دارد که اندورومیدا با تد تانکس که مشنگ زاده است و نارسیسا با لوسیوس مالفوی که او هم مرگخوار است ازدواج کرد. او پس از خارج شدن از هاگوارتز به لرد سیاه پیوست و مرگخوار شد.از بهترین های اسلایترین بودو از فوادار ترین مرگخواران نیز بود.فرزندی نداشت.
سال تولد: 1951
نام پدر: كيگانوس بلك
نام مادر: درولا رويسر
نام همسر:رودولف لسترنج

باید با یه شناسه دیگه خودت رو معرفی کنی. موفق باشی


ویرایش شده توسط هپزیبا اسمیت در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۶ ۱۷:۱۷:۳۰
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۱۸ ۱۱:۴۶:۲۲

[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: فروشگاه موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#10
افتاب اخرین انوار طلایی رنگش را بر دریای بیکران جلوی چشمانش می تاباند.رنگ موهای طلایی رنگش ،پیراهن ابی که نقش اسمان بر ان افکنده بود ،و لبان سرخ و چشمان عسلی رنگش همرنگ افتابی بود که برای اخرین بار بر زمین فانی چشم می دوخت.می دانست که اگر نتواند ماموریتش را به پایان برساند،یک ماه ،یک سال و شاید هزاران سال زمین در سکوتی ابدی فرو خواهد رفت،سکوتی که با شکنجه ی انسان های فقید قدرت می گرفت.

ماسه های ساحلی هنوز گرم بودند.خورشید می خفت و اسمان برای همیشه با دنیای جادوگران قهر می بود.دلشوره ای شدید تمام وجودش را فرا گرفته بود.سرانجام چه خواهد شد؟ آیا می تواند ماموریتش را به پایان برساند ،ایا می تواند برای همیشه اخرین زره های وجودش را برای پایان رسانی این ماموریت بکار برد؟

پاهایش در میان ماسه ها فرو می رفت و اسمان ارام ارام به خوابی ابدی فرو می رفت.به سمت در یا رفت .پیراهن بلند ابی رنگش را بالا زد و ستارگان پیراهن راه را به او نشان دادند.اخرین نگاهش را به زندگی انداختت.می دانست که اگر ماموریت انجام گیرد اوست که برای همیشه زندگی را وداع خواهد گفت.می دانست که اگر بتواند دنیا را نجات دهد جان خودش را فدا خواهد کرد.
راه دیگری نداشت .یا زندگی ابدی اش و فدا شدن دنیایی که در ان بزرگ شده بود و یا فداکاری و سختکوشی برای رسیدن به هدفی که دنیا از ان پیروی می کند.نیرو های فرازمینی ،هیچ گاه نمی خواستند که یک بذدل ان کار را انجام دهد.نمی توانست از مسئولیتی که قبول کرده است پا پیش بکشد.نوک پاهایش را بر دریا زد و خنکی ان تمام وجودش را لرزاند.دوباره شک و تردید زره زره ی افکار و ذهنش را پر کرد.اما با گزاشتن دومین قدم در میان اب بیکران دنیای صداقت گرمای وجودش بر سرمای اب های بیکران غلبه کرد.

بار دیگر بر آسمان ابی خیره شد.برخورشیدی که انوار طلایی رنگش را بر گل افتاب گردان می تاباند .برخورشیدی که حتی در اخرین لحظه حیات را به جهان می بخشید.به درختان سر سبزی که در سایه ی ابر های زیبا با نسیم حرکت می کردند و سر بر فلک کشیده بودند.باد موهای افشان خرمایی رنگش را تکان می داد و نسیم صورت لطیف و زیبایش را نوازش می کرد.برای بار اخر به زندگی چشم دوخت.نفس عمیقی کشید و دامن پیراهنش را کمی بالا برد.ابی پیراهنش با ابی دریای بیکران همرنگ گشت و ستاره های اسمان لباسش درخشیدند .خم شد و قطعه سنگی را از ته دریا در اورد و سپس انگشت کوچک خود را خراشی انداخت.
ابی در یای بی کران به سرخی خونش شده بود.طوری که افق اسمان و دریا ،غروب زیبا با دریای ابی که اکنون سرخ رنگ بود یکی شد.،پرندگان ساحلی اواز غم انگیزی را زمزمه می کردند .سرش را در اب فرو برد.اخرین نفسش را کشـــــــید. شاید این اخرین نفس می بود.

امواج بلند که در هم می لولیدند اورا به ساحل سرد پرتاب کرد.سرش گیج می رفت ولی هیچ دردی احساس نمی کرد.چشمانش را باز کرد .ماه نقره ای رنگ گوهر اسمانی در میان اسمان تاریک می درخشید و درختان در سایه ی ماه خفته بودند صدایی در گوشش می پیچید :
تو برگزیده شدی...توانستی اولین ماموریت مارا انجام دهی.،و اکنون به مکان دیگری خواهی رفت،به جایی فراتر از دنیای مادی،در میان ما،بدرستی که هیچ کدام از مردمان فانی دنیا به نیروهای فرازمینی نپیوسته اند.،تو به دنیا می پیوندی،در جریان دنیا حرکت می کنی ،و نیروهای دنیوی را کنترل خواهی کرد،و به دنبال راه هایی خواهی بود که دنیا را نجات دهی و یا نابود کنی،تو به ما پیوستی...تو به ما پیوستی...

نمی توانست باور کند.او نمرده بود.هم اکنون جزیی از دنیا بود.جزییی از نیرو های دنیا که ان را کنترل می کنند ،اسمان ابی شکافت و از میان تاریکی ان انوار نور بر وجودش تابید ،تمام بدنش گرم شد،احساس خوبی داشت و سپس دید که از میان اب های پرتلاطم اسب زیبایی بیرون می امد.اسبی با وقار برنگ سفید با بالهای زیبای طلایی و شاخ وصف ناپزیر طلایی .، بار دیگر با شتاب به سمت اب دوید و سوار بر اسب به سوی نیروهای فرازمینی حرکت کرد.

نام حیوان :تندباد.
خصوصیات حیوان :سفید دراای بال های طلایی رنگ و شاخ طلایی
نژاد حیوان :اسب بالدار تک شاخ طلایی.
نام حیوان به انگیلیسی :tondbad
نام صاحب حیوان :هپزیبا اسمیت.
نام صاحب به اینگیلیسی:Hepziba esmit


[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.