هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: داستان‌هاي کوتاه
پیام زده شده در: ۳:۲۶ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
#1
من زندانی زندان بی پنجره ی شبم

و اسیر سایه های تردید......

سالهاست سایه های مرا به اسارت برده اند و "زیبای کوچکم " را از من ربودند. و من در انبوه سایه ها به نظاره نشسته ام سرزمین ادمک های پوشالی را ...هما نان که خائنانه مرا به دست سایه ها سپردند و در دنیاشان را به رویم بستند .

من همانم که هرصبح زهر تلخ طردشدگی را می نوشم و
هر غروب بر سر قبرم کاکتوس می کارم .

من همان لوح پوچ و توخالی ای هستم که در بغض های فروخفته ام دست و پا می زنم .

من همانم که بار ها مرده ام و روح سرگردانم شاهد شکنجه ی نوع بشر بوده است .

من سکوتم رابارها با دستان خویش کشته ام و ضجه هایم ارامش شب سایه ها را بر هم زده است
من تنها راهب معبد مرگم و تنها ساکن دره ی اوارگی ;
و تنها نمازگزار الهه ی مرگ ....

ادمک ها از من گریزانند و مرا ساحره ی تاریکی ها نام نهادند .افسوس که ندانستند که من اینه وجود انانم ..

من همان اواره ای ام که اشک هایم را با اسمان قسمت می کنم و شب ها در معبد سرد و تاریکم برای فرود ستاره ی زندگی ام دعا می خوانم .

اینان مرا افسونگری عبوس میخوانند که رز های سرخ را به تیرگی نشانده است ..
ولی هیچ وقت نفهمیدند که رز های سیاه من سوگوار افتابند ; افتابی که از سرزمین سایه ها رفته است , نه مهری که در سرزمین پستشان ریاکارانه رنگ طلایی به خود می زند .

من اینجا ذره ذره وجودم پخش می شود و متلاشی می شوم تا از من نیز سایه ای ساخته شود .افکار سایه ها به لایه های زیرین افکارم رخنه کرده است و در زهنم را به هر چه روشنایی بسته است .کم کم بذر کینه در دلم می خشکد و غبار خاکستری بی تفاوتی بر دلم می نشیند .

و من اکنون ردپای دگردیسی کوری را که نا خوداگاهانه بر وجودم سایه انداخته بود, احساس می کنم.

من نیز اکنون سایه ی خویشم سایه ای که از مهر دورتر و دورتر می شود و بزرگ و بزرگ تر ..و من ناشیانه به وجود سایه در ذهنم دل بسته ام .چرا که سیاهی سایه ها اگر از دوری است از ریا نیست .اگر از نا مهربانی است ,از حسادت نیست .اگر از افسردگی است ا,ز کینه نیست .اگر از اوارگی است ,از تصاحب نیست .

ولی سیاهی ادمک ها از جهل است از ظلمت کوری است که با کشتن افتاب حقیقت بر وجودشان نشسته است .از رنگ ریایی است که بر ماه زده اند ....

انها هیچ وقت نفهمیدند که اشک های من برای دنیای پستشان نبود ; برای گلهای کاغذی ای بود که در باغچه شان کشته بودند تا فراموش کنند , خورشیدشان جعلی است .

اشک های من از رنج کودکان درونشان بود که هر لحظه به سمت فنا می رفتند ....

از به دار اویختن انسانیتی بود که جنازه اش را در قلب های تاریکشان دفن کردند ....

از هوسی بود که عشقش نام نهادند ...

از تهمت هایی بود که با ان دامنان پاک دختران خورشید را الودند ...

اشک های من از طرد شدگی نبود از هبوط ارواحی بود که در کالبد ادمک ها خشکیده بود .

انها نفهمیدند و نخواهند فهمید و اینک که از انان دورم دیگر برایم مهم نیست که درباره ام چه می اندیشند ..

در باره ی دختری تنها از دیار سایه ها

که حتی افتاب را گدایی نخواهد کرد !


شايدفراسوي زمان و مكان و در درون واقعيتي ژرف تر همگي اعضاي يك بدن باشيم
-----
ايا شما كه صورتتان را
در


Re: بعد از تمام شدن سری کتابهای هری پاتر چه قدر به اونها سر میزنید؟
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۷
#2
يا خدا !
من اصلا نميتونم يه رمانو بيشتر از يكبار بخونم....
فقط 5 تاي اولو دو دور خوندم بقيه رو يك بار ...الانم اصلا نميرسم بهشون نگاه بندازم كلي كتاب با حال نخونده دارم !


شايدفراسوي زمان و مكان و در درون واقعيتي ژرف تر همگي اعضاي يك بدن باشيم
-----
ايا شما كه صورتتان را
در


Re: ارتباط با ناظرين مطالب اشتراکي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷
#3
مسابقه داستان كوتاه نميذاريد ؟؟


دورنت عزيز، در روزهاي آتي شاهد چنين مسابقاتي هم خواههيم بود، اما فعلا مقدور نيست. موفق باشيد.


ویرایش شده توسط مینروا مک‌گونگال در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۵ ۶:۴۹:۴۸

شايدفراسوي زمان و مكان و در درون واقعيتي ژرف تر همگي اعضاي يك بدن باشيم
-----
ايا شما كه صورتتان را
در


Re: داستان‌هاي کوتاه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
#4
باز هم همان اشنايان بي رحم ،باز هم همان فكرهاي تاريك


باز هم اين خوره به حانم افتاده است و اين بار با خنجر زهرالودش ذهنم را مي درد ..روح زخمي ام در تقلايي كور براي رهايي است

باز بغض كرده ام و دستانم به سوي اسمان است

و حس گنگ كهولت است كه بر ديواره ي ذهنم مي پاشد حسي كه يادگار سالها توقفم در خزان است چرا كه من به خزان تبعيد شده ام در خزان روييده ام و اين بار در باغ خزان ديده ي ارزوهايم انتظار قاصدي را ميكشم كه برايم خبر مرگ را به ارمغان اورد.

و من دوباره خسته ام خسته از اين دادگاه دروني خود ساخته كه هر لحظه اش محكومم ميكند .هر لحظه اش اتهامي است به جرم ديوانه بودنم چرا كه نپذيرفتم ادمك بمانم..

اري در دنيايي زيست ميكنيم كه ادمك بودن افتخار است ادمك با نقاب كاغذي...

ما همه مجرمانيم كه از ازل طناب دارمان را اويخته اند طنابي كه از جنس پوسيدگي افكارمان است و همه در اين مسير يكطرفه به سمت مرگ پيش مي رويم چه باور كنيم چه نه...

فقط نميدانم چرا از بين اين همه براي من حبس ابد بريده اند

بايد اشتباهي رخ داده باشد من كه هر روز اشتياقم را براي مرگ در نگاه حسرت بارم به كبوتر ها نشان داده ام..

من كه بارها حكم اعدام شادي هايم را خود امضا كرده ام

من كه با دستان خود زندگي ام را به اناني بخشيدم كه بودنم ازارشان ميداد

من طناب دارم را خود اويخته ام اما ادمك ها باز هم بازي ام ميدهند و مرا در دلهره ي كشيدن طناب نگاه داشته اند

من لبريز شده ام از حس درماندگي و بارها نفرتم را از زندگي بر ادمك ها بالا اورده ام ولي افسوس كه اسيران هرگز فهميده نخواهند شد.

ادمك هايي كه هر شب شان در پي لذتي جديد مي گذرد چگونه حال همچو مني را ميفهمند كه هر شب پاي محكمه ي كوران توسط مشكلات سنگسار ميشوم.و هر بار با زخم هاي جديد سر بر بالين مينهم

اي ايزد ادمك ها تو كه از نفرت من به اسارت اگاهي ..اسارت در خزاني كه جاي جايش لاشه ي گنجشكهاست و كلاغ هايش به مرگ حكم ميكنند..

تو كه ميداني من از اين دنيا گريزانم من از رقص هرزه هاي علف هاي باغ به پاي باد هوس باز دانستم كه اين دنيا نه جاي همچو مني است ...

اي ايزد ادمك ها نكند تو هم ادمك بودنم را به انتظار ميكشي؟نكند تو هم ديوانه ها را طرد كردي؟نكند بر كتابت روز ازل نوشتي كه من ادمك خواهم ماند ..ولي ولي من هيچ وقت بازيگر خوبي براي نقش هاي از پيش نوشته شده نبوده ام..

ببين دوباره سجاده ام خوني است ..نه اين خون اشك هايم نيستند كه انعكاس غروب را در خود گنجانده باشد چه سالهاست اشك هايم را در غربت خزان زده ي اين باغ از دست داده ام..اين خون بازمانده ي چپاول گرگهاست بر قلبم ..افسوس كه روز ازل از هول چنين فاجعه اي برايم نگفتي ..نگفتي با اين قلب پاره پاره چه كنم

دوباره دانه هاي تسبيحم از هم دور مي شوند ..

باز نامحرمي نزديك است

اي دوست كه دانه ي تسبيحم از تو گريزانند بيا تو اني باش كه زير پايم را خالي ميكني...

طناب دارم بر درخت اويزان است نگذار كه غرورم هم به پاي التماس به گرگها پاره پاره شود...

بيا ارامش را براي چشمان خسته ام معني كن...

بيا كه ادمك ها در خوابند ...زمستاني نزديك است...

بيا كه براي گرگها قرباني اي لازم است..بيا كه براي گرگها قرباني اي لازم است..

---


دورنت عزيز! واقعا من با خواندن پست شما، بايد اعتراف كنم كه يك متن قابل تحسين را مطالعه كردم! با اينكه نا اميدي و غم در نثر شما موج ميزد، اما استفاده ي به جا از تمام شيوه هاي زيبا نويسي در پستتان، از ناراحت كنندگي موضوع آن كاسته بود و آنرا دلنشين نموده بود. مخفي نگه داشتن هدف و كشاندن خواننده تا به انتهاي پست، نشان از قلم قوي شما دارد.

اما همه ي اين زيبايي ها از احساس كردن تنها اشتباه شما جلوگيري نمي كنند و آن هم عدم رعايت به موقع علائم نگارشي است. در اين گونه متون ادبي، غير از رعايت نقطه و علامت سوال، استفاده از ويرگول(،) و نقطه ويرگول(؛) بسيار ضروري به نظر مي رسد. زيرا تكميل بودن يك متن از لحاظ اين علائم، به نوعي زينت متن محسوب خواهد شد.


من باب مثال: و من دو باره خسته ام ، خسته ام از اين .... ( به مكان ويرگول توجه كنيد!)

در كل، پست شما بسيار جذاب و عالي بود و من منتظر ديگر داستان هاي كوتاه و زيباي شما خواهم ماند. موفق باشد.


ویرایش شده توسط مینروا مک‌گونگال در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۷ ۱۸:۴۵:۴۵
ویرایش شده توسط مینروا مک‌گونگال در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۷ ۱۸:۵۲:۰۰

شايدفراسوي زمان و مكان و در درون واقعيتي ژرف تر همگي اعضاي يك بدن باشيم
-----
ايا شما كه صورتتان را
در


Re: دفتر ثبت نام
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۷
#5
به اميد پيروزي ريونكلاو!
مي ثبتناميم!!


شايدفراسوي زمان و مكان و در درون واقعيتي ژرف تر همگي اعضاي يك بدن باشيم
-----
ايا شما كه صورتتان را
در


Re: آیا میشه با زمان برگردون مرده ها رو زنده کرد؟
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷
#6
به نظرم ميشه
ولي ريسك داره
يعني امكانش هست ولي امكان داره به برگشت به عقب باعث مرگ افراد ديگه بشيم چون ديگه ادامه ي كار دست ما نيست
يعني سرنوشت ديگه اي شكل بگيره


شايدفراسوي زمان و مكان و در درون واقعيتي ژرف تر همگي اعضاي يك بدن باشيم
-----
ايا شما كه صورتتان را
در


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۷
#7
نام : دايليس دورنت
از 1722 تا 1741 درمانگر سنت مانگو بودهمو از سال 1741 تا 1768 به عنوان مدیره ی هاگوارتز فعالیت داشتم!
تعداد زیادی از پرتره هایمن در سنت مانگو وجود داره و به گفته ی دامبلدور یکی مدیران معروف و مشهوریه که هاگوارتز به خودش دیده.
احترام بذاريد!

خصوصیات ظاهری : موهای بلند نقره ای
گروه : ريونكلاو
چوبدستي : پرقو + كلي چيزهاي ديگه
--
ممنون از راهنمايي تون

تایید شد!


ویرایش شده توسط athena_grenger در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱ ۲۱:۴۰:۴۰
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲ ۱۱:۳۵:۱۱

شايدفراسوي زمان و مكان و در درون واقعيتي ژرف تر همگي اعضاي يك بدن باشيم
-----
ايا شما كه صورتتان را
در


Re: چرا ولدمورت جادوگر سیاه شد با اینکه می تونست یک جادوگر سفید خوب باشد
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ چهارشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۷
#8
همون جمله اي كه دمبلدور گفت
اين انتخاب ماست كه به ما نشان مي دهد چه هستيم به كلي جدا از توانايي هايمان...
ولدمورت قدرتو انتخاب كرد غريزه اي كه خيلي ها انتخابش ميكنند ...يكم محيط زندگي نقش داره و ميزاني هم ذات ادما...
هري پدر و مادر فداكاري داشت و تا يكسال فرصت داشت كه محبت اونها رو ببينه و عشق مادرش براش يادگار موند
بر خلاف ولدمورت كه از محبت محروم موند
علم امروز هم اين چيزا رو ثابت كرده كه حتي سال اول زندگي نقش بسزايي داره در اينده ي بچه..
خواستيد در اين باره ميتونم براتون مطلب بذارم...


ویرایش شده توسط athena_grenger در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱ ۱۹:۳۷:۴۵

شايدفراسوي زمان و مكان و در درون واقعيتي ژرف تر همگي اعضاي يك بدن باشيم
-----
ايا شما كه صورتتان را
در


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
#9
نام دايليس دورنت
شفاگر سنت ماگو
جنسيت : مونث! يعني اميدوارم!
گروه : گريفيندور
چوبدستي : پر قو
خصوصيت اخلاقي : مهربان سخت گير منطقي!
-------
ببخشيد خيلي بهتر بود كه اجازه ي خلق شخصيت هاي تخيلي داده ميشد چون واقعا شخصيت هايي هم كه باقي مونده اكثرا من يكي در موردشون اطلاعي ندارم مثلا هميني كه برداشتم اگه ميشه لطف كنيد بگيد كدوم قسمت كتاب بايد با خصوصيتش اشنا بشم ؟

شما می تونید همونطور که شخصیت های تخیلی رو خلق می کنید و پرورش می دید برای کاراکتر هایی که توی کتاب اشاره ی زیادی بهشون نشده هم شخصیت پردازی کنید. این دوتا تفاوت زیادی با هم ندارن و البته دومی ضمن داشتن ارتباط مستند با کتاب های هری پاتر ساده تر هم هست.

در مورد دایلیس دورنت:
دایلیس دورنت در قرن 18 زندگی می کرده.
از 1722 تا 1741 درمانگر سنت مانگو بوده و از سال 1741 تا 1768 به عنوان مدیره ی هاگوارتز فعالیت کرده.
تعداد زیادی از پرتره های اون در سنت مانگو وجود داره و به گفته ی دامبلدور اون یکی مدیران معروف و مشهوریه که هاگوارتز به خودش دیده.
از خصوصیات ظاهری دایلیس می شه به موهای بلند نقره ای رنگش اشاره کرد.

با توجه به اطلاعاتی که دادم معرفی شخصیتت رو کامل تر کن تا تأیید بشه و در فیلد ایفای نقش قرار بگیره.
پیشنهاد من اینه که دایلیس با توجه به سوابقش می تونه در ریونکلاو موفق تر باشه اما انتخاب با خودته.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۲۷ ۱۴:۳۵:۲۸

شايدفراسوي زمان و مكان و در درون واقعيتي ژرف تر همگي اعضاي يك بدن باشيم
-----
ايا شما كه صورتتان را
در


Re: به کدام شخصیت کتاب بیشتر شبیه هستید؟وجه شباهتتان را بنویسید
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ پنجشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#10
به هرمايني گرنجر
1. خرخوني كه البته نمي دونم چرا جديدا كمتر درس ميخونم
2.بچه مثبت بازي
3.بعضا سخت گير
4.نصيحت هاي پشت سر هم!


شايدفراسوي زمان و مكان و در درون واقعيتي ژرف تر همگي اعضاي يك بدن باشيم
-----
ايا شما كه صورتتان را
در






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.