هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷
#1
در حالي كه در آن گوشه ي دنيا تازه اول شب بود و ملت ريخته بودن توي خيابونها تا برن پي شبگردي.. اينور دنيا، در گوشه اي كه محفل قرار داشت تازه اول صبح بود و ملت داشتن مي رفتن سركار و پي در آوردن يه لقمه نون براي زن و بچشون.

دوربين يه لحظه خيابان شلوغ پلوغي رو نشون مي ده كه به لطف باران بي امان خيس بود و رهگذران زير چتر و كيف دستي و شيرووني و غيره اين ور اون ور مي دويدن!

فيلمبردار كمي سر دوربين رو بالا مياره و خورشيد اول صبح رو كه كمي بالاتر از سطح افق، وسط انبوه ساختمون ها و لاي ابرهاي ضخيم بيرون اومده نشون مي ده. ابتدا با آرامش و ملايمت خاصي زوم مي كنه و افق روشن از انوار خورشيد رو نشون مي ده و سپس..

* توجه: موقع حركت دوربين كمبرندهايتان را ببنديد!

.. و سپس با چنان سرعتي در راستاي افق به جلو حركت ميكنه كه واقعا بستن كمربست ايمني ضروري جلو مي كنه! :grin:

دوربين از كنار ساختمون هاي سر به فلك كشيده، رودخونه ي تايمز، برج بيگ بن، خونه هاي ويلايي اطراف شهر، دهكده هاي دوردست.. دشت ها، مزرعه ها، كوه ها و.. همم.. و هر پديده ي طبيعي و غير طبيعي ديگه اي كه مي شناسيد مي گذره و در آخر در مقابل يك كوه توقف مي كنه!

* اگر ماگل هستيد طبيعتا چيزي نخواهيد ديد!

داخل پادگان:

اعضاي از سفر برگشته ي محفل هنوز در خواب ناز هستن و مشغول تانگو رقصيدن با دختر/پسر شاه پريون!

- مي گم بيا بريم تو باغ.. فكر كنم خلوت باشه!

چارلي در خواب از جاي خودش مي پره و بعد از گفتن اوخ دستشو مي ذاره روي صورتش!
* پشت صحنه: دختر شاهو پريون به گوش چارلي مي نوازه و از لفظ "بيناموس" استفاده مي كنه!"

روي تخت بغلي تدي از ترس اينكه ويكتوريا اونو با دختر شاه پريون ببينه سعي داره خودش و دختره رو زير تخت قايم كنه!

دامبلدور هم در خواب مي بينه كه رولينگ رو به خاطر شايعه ي نابخشودنيش مورد عنايت طلسم كروشيو قرار مي ده!
- جيــــــــــــــــــــــــــغ ...!

مثل اينكه قدرت زياد دامبلدور از خوابش به بيرون درز كرده و كسي رو مورد هجمه قرار داده .. ولي..

جيمز خودشو با يويوي صورتيش اشتباه گرفته و مرتب حركتهاي نوساني نا منظمي انجام مي ده و از در مي ره تو ديوار.. از ديوار به تخت.. تخت به پنجره ..پنجره به سقف و اينا !

لوپين از روي تخت ميوفته پايين و ميگه:
- چي شده ..چي شده؟.. خشم شبه؟.. اذونه؟.. بمبارانه؟.. هواييه.. زمينيه؟.. ها ؟!

- پروفسور.. پروفسوور..پروفسووور!.. دزديدن..بردن.. خوردن.. كـ.. كــ كـــشتن!()
- چيه جيمزي؟.

جيمز درحالي كه همينطور به سيكل به در و ديوار خوريش ادامه مي ده گفت:

- بردن.. استاد كوروشيا و .. كروشاوو..كروواشوو!.. همون.. اونو بردن.. نيست.. نيست!

دامبلدور ريششو نوازش مي كنه و در حالي كه پتو رو دور خودش پيچيده از تخت مي پره پايين و ميگه (هفت تا كار رو باهم!*:):
- نترس من قايمش كردم.. فكر كنم دير يا زود لردولدمورت به ما حمله مي كنه!
- همه فرار كنين.. همه قايم شين.. ما هممون مي ميريم.. .ما ميميريم!..
-


---------
* اگه فكر كردي هفت اشتباه محاسباتي، تايپي، نگارشي، بي سواتي و يا از اين قبيله اشتباه كردي.. براي قشنگي هم نيس.. فقط و فقط براي بيشتر هري پاتري شدن رول هستش!


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ جمعه ۲۷ دی ۱۳۸۷
#2
خب منم بيام يه چيزي بگم!

در مورد تغيير نامها:همونطور كه احتمالا مي دونيد انجمن رول هاگوارتز در حال تاسيسه و تقريبا قراره در خدمت هاگوارتز و اساتيدش قرار بگيره اما با تغيير نام كلاسها هم نمي تونيم به كتاب نزديكتر بشيم. تو كتاب هم از لفظ كلاس گياهان جادويي و هم از لفظ گلخانه شماره ي فلان (چون گلخونه ها يكي دو تا نبودن!) استفاده شده و براي كلاس گياهشناسي به گلخونه مي رفتن. ولي ممكن بود براي اين كار به كرت سبزيجات و جاي ديگه اي هم برن، در نتيجه گلخانه مطلقا به كلاس گياهان جادويي متعلق نيست و دخمه ها هم فقط به كلاس معجون سازي. اما ميشه براي كلاس معجون سازي_ براي يه جلسه تدريسش يا تكليفش_ به يكي از مكانها در دخمه رفت. نمي دونم تونستم منظورمو برسونم يا نه.

نقل قول:
یعنی هر ترم ملت میان توی یه تاپیک پست میزنن و امتیاز میگیرن و میرن ! به نظره من میشه یه سری سوژه جدید وارد کرد ، مثله کتاب خونه و این حرفا ، و طوری توش سوژه سازی کرد که ملت جذبش بشن و توش پست بزنن ، اینکه یه انجمن مجزا بخواد ایجاد بشه برای هاگوارتز و رول نویسی و ایناش به نظره من مسخره ترین کاره ممکن هست !


اگه از همين تاپيكها استفاده كنيم عملا سردرگمي بيشتري ايجاد كرديم. به فرض اينكه وقتي ترمي نيست و بين ترمها قرار داريم اين انجمنها رول بشه. بعدش دوباره توي ترم بياد تدريس انجام بشه توش. اين خيلي گيج كننده ست.

اگرهم بخوايم تدريس و اينا در يك امتداد و رول باشه تقريبا غير ممكنه..

در ضمن ما نمي تونيم براي كلاسهايي مثل تغيير شكل و وردهاي جادويي و دفاع در برابر جادوي سياه اسمي غير از اين انتخاب كنيم چون جاي ويژه اي نداشتن.

از اين گذشته اين انجمن رول براي اين داره ايجاد ميشه كه بشه غير از تدريس و تكليف فعاليت رول ديگه اي هم در هاگوارتز باشه. اين تاپيكها و كلاسها عموما به درس دادن و تكليف ارائه كردن و يا نمره دادن و غيره اختصاص داره و قضيه ي اينها به كل از رول پلينگ جدا بوده.

كلاس به نظرم كلاس باشه راحت تريم!


كلاس نجوم و ستاره شناسي > برج نجوم


كلاس گياهشناسي > گلخانه ها

من فقط با اين دوتا موافقم. اگه قراره تغييري بديم اينطوري بهتره..
دلايلمو تو ميخونه به ايگور مي گم.

به پيوز:
خودتون يه داوطلب اعلام كنيد تا مدير نظرشو بگه.


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


در پايان باز مي شوم!
پیام زده شده در: ۰:۱۳ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۷
#3
در گوشه ي اين كلبه ي متروكه و خاك آلود هم مي توان ردپاي جادو را يافت. مي توان در اين خانه ي فراموش شده و خاك گرفته در جستجوي ناهمگوني ها وارد شد و حضور نيروهاي جادويي را احساس كرد.

جادو هميشه از خودش ردي به جا مي ذاره و اين رد رو ميشه از تغييرات محيط پيرامونش پيدا كرد. جادو طبيعت رو غيرعادي مي كنه و در اين قانون هيچ استثنايي وجود نداره. رد جادو به راحتي آشكار ميشه.

- اين مكان با جادو آشناست!

دامبلدور در جستجوي رازهاي نهفته ي تام ريدل در عميق ترين و دورترين نسبتهاي او سرك كشيده و تا به اينجا به دنبال رمزهاي مخفي زندگي لردولدرمورت پيش رفته.

دامبلدور اكنون در خانه اي كه سالهاست كسي در آن پا نگذاشته است وارد شده و به دنبال بوي جادو هر كنج و زاويه ي اين خانه ي كهنه را وارسي مي كند.

غرور تام ريدل بيشتر از هر دشمن ديگه اي به اون آسيب زده و او را در برابر خطر فاش شدن رازهايش توسط دشمنانش بي دفاع كرده است. او هرگز تصور هم نمي كرد كه روزي آلبوس دامبلدور پا به اين خانه ي قديمي بگذارد و در جستجوي جادو _ كه لرد ولدمورت تصور مي كرده مي تواند از روح با ارزشش محافظت كند_ اين كلبه ي رو به ويراني را با چشمان آبي نافذ و نكته سنجش مورد بررسي قرار دهد.


او اكنون اينجا بود و با طلسم محافظي كه به سرعت خودش را نشان داده بود دست و پنجه نرم مي كرد. به يقين اين محافظ هرچقدر هم قوي باشد در برابر خرد و مهارت دامبلدور و قدرت باورنكردني چوب ارشد دوام چنداني نخواهد داشت.

درست در زير اين كفپوش چوبي پوسيده صندوقچه اي بود كه با انواع طلسمها محافظت مي شد تا از گنجينه ي درونش نگهباني كند.. تكه اي از روح تام ريدل كه به گمان خودش بسيار با ارزش بود؛ جا خوش كرده بود.

طلسمها يكي پس از ديگري در برابر اين مهاجم قدرتمند از پا درميامدند و محو مي شدند. بدين ترتيب با هر چرخش و تكان چوبدستي برتر قدرت برتر پيرمرد ريش سفيد بر نيروي ضعيف جوان بي مو قالب مي شد و گنجينه يك قدم نزديك تر مي شد.

در پايان باز شد. صندوقچه مانند صدفي كه به اختيار خودش مرواريد درونش را عرضه مي كند، دهان باز كرد و انگشتري با سنگي سياه را كه نگين آن بود بر آلبوس دامبلدور پيشكش كرد. تكه اي از روح عليل لرد ولدمورت!

سنگ زندگي مجدد...دومين يادگار مرگ يا به بيان بهتر يادگار برادران پاورل.. باور كردني نبود ولي حقيقت داشت. علامت يادگاران مرگ بر روي سنگ سياه حك شده بود. مثلث، دايره و خط عمود.. با اين سنگ چه كساني را كه نمي توانست از مرگ بازگرداند.! اما نه كاملا، مردگان ديگر به اين جهان تعلق ندارند و نمي توانند در آن زندگي كنند.

ولي شايد براي چند لحظه بتواند با آنها صحبت كند. با پدرش، مادرش و خواهر كوچكش آريانا.. فقط چند لحظه ي كوتاه.. فقط چند لحظه!

دامبلدور گويا به خود التماس مي كرد. تنها چيزي كه اكنون مي خواست ديدار عزيزانش بود. مانند كودكي كه يك اسباب بازي را بخواهد لبه ي رداي خودش را مي كشيد. او آن را مي خواست!

دامبلدور يادگار اول برادران پاورل را روي لايه ي قطور گرد و خاك كه به ضخامت يك فرش بود گذاشت و يادگار دوم را در دست گرفت. طلاي انگشتري مي درخشيد ولي سنگ سياه درخشندگي بيشتري داشت.

انگشتر را گرفت و در انگشتِ انگشتري دست چپش انداخت. بسيار ساده و آسان.. چه راحت ازآن او شده بود. فكرش را متمركز كرد و به ديدار روح والدينش فكر كرد. به زودي آنها را مي ديد.

نه ..نه .. اين امكان نداشت. طلسم سياه و پليدي دست او را مي بلعيد. چرا چنين حماقتي كرده بود؟ چرا فكر مي كرد تام ريدل يا روح ناقصش به اين راحتي تحت فرمان او قرار مي گيرند. اين طلسم كشنده او را مي كشت و او آرزوي ديدار والدينش و آريانا را با خود به گور مي برد.... به آرامگاه سپيد!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اين تاپيك به سنگ زندگي مجدد و روح در گذشتگان محفل تعلق داره و به طور معمول به همين شيوه ي تك پستي ادامه پيدا مي كنه.. طنز يا جدي هم چندان فرقي نداره مهم پرورش موضوعه

دامبلدور اين سنگ رو از توي انگشتر پيدا كرد و اونو داخل يك اسنيچ طلايي براي هري به يادگار گذاشت. همونطور كه مي دونيد هر بار كه هري اسنيچ رو لمس مي كرد اين جمله روي اون حك مي شد:"در پايان باز مي شوم!"

محفليهاي عزيز توي اين تاپيك نشون بديد كه محفل و محفليها هيچ وقت نمي ميرن!


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۴ ۰:۲۰:۲۳

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۷
#4
[spoiler=خلاصه ی داستان]خلاصه ی سوژه از اول تا انتهای پست آلبوس دامبلدور ( تا آخر همین پست) :
هری پاتر، آلبوس دامبلدور و محفلی ها رو از خونه ی گریمالد بیرون میکنه. محفلی های در به در در یک شب بارونی وقتی که موش آب کشیده شدن، پیامی از ولدی کچل دریافت میکنن که توش ازشون دعوت شده به سیاهی روی بیارن.

آلبوس دامبلدور و محفلیا، چاره ای جز اینکه قبول کنن نمی بینن. بعد از گذشت مدت کوتاهی، هری پاتر بعد از با خبر شدن از سیاه شدن محفلیا، از کارش پشیمون میشه و با کلی دردسر، بالاخره موفق میشه با انداختن نجینی توی معجون مرکب پیچیده اش، به شکل اون در بیاد و وارد خونه ی ریدل شه، تا شاید بتونه محفلی ها رو برگردونه. محفلیا که هنوز ته دلشون سفیدن(!)، بعد از شناختن هری در قالب نجینی، به فکر فرو میرن که چطور از خونه ی ریدل خارج شن... [/spoiler]

بابت ویرایش عذر میخوام از آلبوس دامبلدور عزیز، ولی لازم بود واقعا یه خلاصه!
__________________________
شبانگاهان تا نسيم سحر.. برف اومد تا كمر!() اهمم.. دوباره ضبط مي شه..

قيييوووو ويين! (افكت برگشت به عقب!)

شبانگاهان در اتاق زيرشيرووني دامبل و دوستان مثل يوگي و دوستان دور هم جمع شده بودند و موز مي خوردند.

ساعتي پيش دامبلدور زنان و مردان محفل رو نيمه شب با ققنوس هاي درخشاني كه به درخشندگي ريشش بودن به اتاق زير شيرواني دعوت كرده بود و به ققنوس سفارش كرده بود كه به محفليون سفارش كنه كه جلسه محرمانه و مهمه..

نيم ساعتي قبل جادوگران و ساحرات محفلي يكي پس از ديگري در اتاق زير شيرووني كه احتمالا در گذشته هاي دور به ادي ماكاي تعلق داشته _ شواهد و قرئن حاكي از آنست كه جورابهاي متعدد و بوي جوراب مانتي فقط مي تونه به ادي ماكاي مرگخوار جورابشور ربط داشته باشه_ جمع شدند و به ريشهاي سپيد دومبول و خرد بيكران و قدرت بي نهايتش چشم دوختند!

ملت:

دامبل بعد از اينكه همه رو در اتاقش جمع كرد اول به همه ي محفلي اعلام كرد كه چقدر دوسشون داره و بهشون افتخار مي كنه و بعد نفري يه موز و يه كلوچه و يه قاقالي لي به همه داد و رو كول جاسم استخدامي پريد _ تا قدش بلندتر بشه و بتونه همه رو ببينه_ و شروع به سخنراني كرد.

- اهم.. يك دو سه امتحان مي كنيم.. خب.. عزيزان من همتون مي دونين كه هر اومدني يه رفتني داره و همه يه روز ميان يه روز مي رن يا اينكه يه شب ميان و يه شب مي رن.. خلاصه اينكه ميان و مي رن.. شما رو اينجا جمع كردم كه يه خبري رو بهتون بدم ..بعله؟ وينگارديم له وي يوسا.. چندبار بگم وسط حرف بزرگترا نپر؟! از اين مرگ كوفت كنا ياد بگيريد!

دامبل از پشت جاسم طلسمي نثار جيمز مي كنه كه در حال پچ پچ كردن با تدي بود و دوباره به سخرانيش ادامه مي ده:

- خب داشتم مي گفتم كه مي خوام يه خبري بهتون بدم ...فقط حواستون باشه هول نكنيد و پس نيوفتيد چون من حوصله ي نعش كشي ندارم..

دامبل بعد از اينكه مطمئن ميشه همه آمادن دست ميكنه تو ريشش و يك چيز دراز و مخوف بيرون مياره..

- جيييغ
جيمز غش مي كنه و ميوفته بغل تدي!

- نترس پسر .. اين پدرته هريه.. خودشو شبيه نجيني كرده.. ما بايد برگرديم به خونمون!

با شنيدن اين خبر تمام محفليون از شوك وارده پس ميوفتن..

- مي دونستم خيلي خوشحال ميشيد.. ولي مشكل اينه كه.. ما چجوري بايد از اينجا فرار كنيم!؟


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۳ ۲۱:۱۷:۲۰

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: بهترین نویسنده رول پلینگ (ایفای نقش) در ماه های آذر و دی 87
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۷
#5
كسي كه هم خوب بنويسه هم همه جا بنويسه هم يه نويسنده ي خصوصي نباشه.. بهتر بودن فقط اين نيست كه خوب بنويسي.. خيلي ها خوب مي نويسن ولي خيلي ها مردمي و بي قيد و شرط نمي نويسن.

نارسيسا مالفوي نود و هفت ساله!!


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: بهترین ایده (عنوان) ماه آذر و دی 87
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۷
#6
جيمز بي جيمز.. فقط تدي..

دليل: اولا به خودم مربوطه..دوما مي خوام پارتي بازي كنم..حالا رفيق بازي هم ميشه اسمشو گذاشت.. سوما مگه فقط شما مي تونيد رفيق بازي كنيد؟ مگه فقط شما مي تونيد با پاتري بازي جانب دوستتون رو بگيريد و سايت رو خراب كنيد.. مگه فقط شما بلديد بي انصاف باشيد؟ (اين شما كيست؟!)

تدي آلبوس ريموس لوپين!
سوژه ي رانده شدگان فقط براي جيغز نبود كه!


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: جادوگر ماه در ماه های آذر و دی 87
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۷
#7
رو اونور ريشمو نكش بچه.. عجب بچه ي شيطونيه ها.. خب باشه به دخترم راي نمي دم..راي من هوكي.. وزيري كه جن شد. اين خودش خيلي خاصه!


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: بهترین عضو تازه وارد ماه های آذر و دی 87
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۷
#8
ريموس لوپين..

به نظرم خيلي برازنده ش اين رنك چون به جاي دادوقال سر چيزي كه حقش نيست ، مشكلات رو كاملا واقع بينانه قبول مي كنه و درصدد رفعش برمياد. اينجوري قدرت رولش هم روز به روز بالاتر مي ره.


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: ناظر ماه در ماه های آذر و دی 87
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۷
#9
جيمي كوچولوي جيغ جيغو چون هر سوژه ي بي مزه و بي پايه و اساسي رو مستحق داشتن يك تاپيك جداگانه نمي دونه..نه مثل خيلي از ناظرا و بعضي ها كه تمام روابط رو بر ضوابط ارجح مي دونن! (واقعا خجالت نمي كشيد؟..پاتري نه پارتي بازي؟!... رفيق بازي؟.. براتون متاسفم!)

جيمز سيريوس پاتر


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: نقد الف دال
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
#10
نقد پست دوركاس مي دوز در دفترچه خاطرات:

اهم.. آماده سازي هاي اوليه براي نقده گير نده!

نكته ي اول پاراگراف بندي. فكر كنم يه اينتر بزني بعد هر پاراگراف براي چشم خيلي مفيد باشه حتي مفيدتر از آب هويج!

نكته ي دوم: پرداخت به داستان.
نپرداخته بودي به داستان. مي شد كه دوركاس هر با خوندن هر خط از اون دفترچه به گذشته بره و خاطراتشو ياد بياره و يه توضيح و تشريحي از خاطرات داده مي شد. اينجوري خيلي سريع مي گذره و در ذهن ماندگار نمي شه.

نكته ي سوم: شروع و پايان.
شروع داستان جالب نبود ولي پايان خوبي داشت. ما يهو بدون هيچ مقدمه اي ديديم كه دوركاس دفترچه رو باز مي كنه و به قولي شوكه شديم!

فكر نمي كنم لازم باشه بگم چه جور شروعهايي خوبه چون به نظر من اينجوري راه به خلاقيت ملت بسته مي شه.

نكته ي چهارم: يك كم بلندتر!

حد نرمال پستها از 20 خط تا 30 خطه معمولا .. نه شور نه بي نمك!

بقيه هم اگه نقد خواستن بگن!
بدون درخواست نقد نمي شه.

امتياز پست دوركاس: يك عدد ضعيف خوشگل!

امتياز پست ريموس: قابل قبول

امتياز پست آبرفورث: متوسط


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۷:۵۳:۲۴

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.