هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (سدریک.دیگوری)



Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۰:۲۷ چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰
#1
سدریک:یا مرلین گفتی گربه کی؟

بیدل:مگ گوناگل

سدریک:ناموسا

بیدل:شرفتا

سدریک:بگو بخدا

بیدل:وجدانا

سدریک:دروغ میگی

بیدل:ک*********ی****ن** (شرمنده همش فحش خرکی بود مجبور بودم کنم.)

سدریک:

سدریک بعد از چند دقیقه که حالش خوب شد گفت :"عیبی نداره خودم درستش می کنم."همزمان با زدن این حرف مگ گوناگل سر وکلش از انتهای سرسرا پیدا شد .سدریک با نگاه اغوا گرایانه ایی به سمت مگ گوناگل رفت .
مگ گوناگل تا سدریک رو دید یک جیغ بنفش سر داد(عمق فاجعه رو درک بکنید) :برو کنار بچه ********
ناگهان ابرهای سیاه به غرش در امد،بادی وزیدن گرفت رپر ها ناخوداگاه لری خواندند"دا نمی خوام نومزدمه ....ملت:په سی چه.....رپرها:دا می خواد ماشین رنو"
ناگهان بدترین فاجعه رخ داد شلوار سدریک افتاد.وشرمگاه پدیدار گشت.

وندلین:پرده بالا رفت دیدم هست ونیست.
ماتیلدا:یا ابلفضل شورت در میاره.
برتی:
رز: چقد نازنازی شد
ملت:
اوتو:
کینگزلی که غش کرده بود با بدبختی فراوان به هوش اوردنش تا سدریک رو دید دوباره از هوش رفت تا.......
.................................................
بچه ها شرمنده اگه بد بود چون بعداز خیلی وقت دوباره می نویسم اگر دوست نداشتین می تونین پستم رو نادیده بگیرید از پست قبلی ادامه بدید.


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۵ ۱:۰۶:۳۷
ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۵ ۱:۰۷:۵۰

ما برای پوکوندن امدیم


Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۰ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۸
#2
باران هنگامه کرده بود.باد زمین را چنگ می زد ومی خواست زمین را از جا بکند.رشته های باران آسمان تیره را به زمین گل آلود می دوخت.آب از
هرطرف جاری بود.دو مامور چوب به دست مردی راهمراهی می کرند.مرد پتوی خیس را محکمتر چنگ می زد ولی نفیر باد دست بردار نبود. درختان به جان یکدیگر افتاده بودند.مرد بی اعتنا پاهای مجروح و ورم کرده اش رابه آب می زد ودرگل فرو می رفت با این حال به راهش ادامه می داد به ناکجاها.

یکی از ماموران با صدای کلفتی گفت:مواظب باش اگه فرار کنی بهم گفتن که امونت ندم.

پس از ادای این جمله لگد سختی به مرد زد.مرد دستگیرشده از شدت خشونت له له می زد، دوست داشت ماموران را یکی یکی بدرد.
ناگهان به محوطه بازی رسیدند.بالای سرش سایه سیاهی را احساس می کرد.به نظر می رسید نقاب حزن انگیزظلمت بر سر مرد فرود آمده باشد.

از خواب بیدار شد.آخرین هجاهای افسون مرگ در ذهن کور وبی فروغش تداعی می شد.برایش دیگر عادی شده بود. خواب مرگ افراد آن هم چند ساعت قبل از مرگشان برایش خیلی عادی شده بود.یک لحظه چهره مردی در ذهنش آمد ...چقدر شبیه خوابش بودو چقدر شبیه خودش.

انگار هنوز هم به این حقیقت آشکار پی نبرده بود.مثل مجسمه بی جان روی تختش افتاد.بغضی گرفته داشت که نمی توانست با شیون آن را بیرون کند و نمی توانست آنرا ببلعد.اوتو تازه فهمید که چند ساعت تا مرگ بیشتر فاصله ندارد و چقدر کار نکرده وحرف نگفته وهزاران سوال بی جواب....


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۸ ۲۳:۲۸:۳۰

ما برای پوکوندن امدیم


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸
#3
برای اینکه بدونید سوژه ازچه قراره پست قبلی که نوشته پیوز هست رو بخونید.
..................................................................

تا اینکه ناگهان تابلوی بالای یکی از در های بیمارستان توجه آسپ را جلب کرد :داروهای کمیاب

آسپ به سرعت داروها رویکی پس از دیگری نگاه می کرد.تا اینکه یک روح با لباس پرستاری به همراه دو روح ملبس به لباس مقدس برادران نیروی انتظامی پشت سر آسپ ظاهر شدند.

دو روح مذکر به پرستار گفتند :خودشه؟

پرستار به لحن مرددی گفت:آرررررررررره.

آسپ با قیافه حق به جانبی به اونا نگاه کرد وگفت: کی خودشه ...چی دارین می گین ...اصلا من کیم، شما کین،اینجا کجاست؟

انتظامات:خفه شو، هرکیو گیر می اندازیم همین چرت وپرت رو می گه.یالا آماده باش تابریم.

کههههه(صدا بی سیم):سوژه رو گرفتینش یا نه؟
کهههههههه:آره برادر مرلین بزرگ گرفتیمش...دزد داروهای کمیاب رو گرفتیم .
مرلین:خوبه...پیام فرت.
انتظامات:فرت.

آسپ با شنیدن دزد داروهای کمیاب فهمید که توی چه مخمصیه افتاده ، خودش می دونست که دزد نیست ولی اثباتش دشوار بود.توی راه وقتی فهمید که ریتا تنها شده وتنها پشتیبانش یعنی خودش رو از دست داده ،عرق سردی تمام وجودشو فراگرفت.


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۳ ۱۸:۱۵:۴۴

ما برای پوکوندن امدیم


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸
#4
کنگیزلی و زاخی با سرعت از گروه جداشدن تا چوب بیارن. همه ، هم درگیر فراهم کردن پناگاهی برای درامان ماندن از همه خطرات احتمال بودن.

چند دقیقه خورشیدی بعد

زاخی وپیوز و کنگیزلی دور تادرو هیزم را گرفته بودند وپیوز باسرعت پشت سرهم دو سنگ رو می کوبید تا اینکه اوتو گفت: بیا خودتو کشتی اینم فندک.

ملت:

هوا همین طور سرد وسردتر می شد و زوزه باد در صحنه بیابان، گرد و خاک و خس ، خاشاک رو از زمین بلند می کرد وبه ناکجا می برد.همه از فرط خستگی خواب بودند.پیوز برای اینکه گرمتر بشه ماتیلدا رو ، روی خودش کشید. توی همین لحظه حاچ درک به خواب پیوز اومد :به به برادران آسلامی حالا قرطی بازی .

تا پیوز حاچ درک رو از خوابش دک کرد ماتیلدا طوری پرت کرد که ما تیلدا به سنگ روبه روی خورد وکمونه کرد به دنیس خورد ودنیس به اوتو خورد واوتو به زاخی....

چه ثانیه خورشیدی بعد

همهمه عظیمی صحرا رو فراگرفت.بچه ها توی حالشون بودن که ناگهان باران سختی همه جا رو گرفت کم کم داشت سیل می شد.پیوز گفت: باید بریم بالای کوه یا توی غار ...بلوق بلوق(صدای خفه شدن پیوز توی آب)

همه ملت با سرعت سرسام آوری شلپ شلوپ کنان به غاری رسیدن .ریتا با دقت خاصی همه جا رو بررسی می کرد که ناگهان آثاری از حجاری رودید.

ریتا:اوه خدای من تمدن....

..........................................................................

بچه ها ممکنه گیربفتن یا نیفتن یا هیچکدوم پس هرجوری دوست دارید ادامه بدید.


ما برای پوکوندن امدیم


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۸:۳۶ جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷
#5
می خوام عضو بشم.

نام :اوتو بگمن.
otuo bagman
چه سبک رولی رو دوست دارید ؟ هرچی که هست.

لینک رول تو بنگاه املاک بوقینه های صورتی:ایناهش


ما برای پوکوندن امدیم


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۸:۳۴ جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷
#6
جیمز یو یو رو به جلو پرتاب می کرد ودراثر سنگینی یویو خودش به دنبال یو یو کشیده می شد.اینقدر دودیدند که وقتی اطراف را نگاه کردند دیدند 10 کیلومتر اونورتر دنیایند.جیمز دنده بک گرفت وخودشو تد به عقب برگشتند.

صحنه از بالا

اتاق بانور ضعیفی روشن بود.یک طرف دیوار همینطور کمد های زیادی به هیچ گونه سلیقه ایی صف داده شده بودند.در طرف دیگر یک تشت بزرگ که از ان بخار بلند می شد دیده میشد.جیمز وتدی با یکه پیوی زهوار در رفته ایی خوشون رو پیچه بودن وپاهای ورم کرده شان در آب گرم ماساژ میدادند. وجیغ میزدند:ننه کجایی غلط کردیم.
در همین صحنه گرد وخاکی میشه ومعلوم میشه جیمز وتدی در هم دیگه رو می ترکونند.

از این جای کار به بعد دیگر همه جا برای انها ناامن بود. هر لحظه امکان گرفتنشان بود.جیمز از مخش نهایت استفاده رو کرده بود دیگه کم کم داشت مخش ذوب میشد.

تد: خوب مانتونستیم که بریم پیش وزیر اما وزیر میراریم پیشمون.

جیمز که انگار ازاین حرف انرژی بگیره لبخند شیطنت امیزی برلبانش نقش بست.

جیمز :چه طوری؟

تد:خوب یادته دفعه قبل کجا آپارات کردیم خوب دوباره میریم خونه اون پیری یادته چی دیدیم.

جیمز با هیجان بیشتری:خوب...خوب بوقی بعدش بگو.

تد:خوب هیچی یادته برادر وزیر تو فلش بک دیدیم. خوب دیگه باید بریم به پیش برادر وزیربا یک ******** ازش می خوایم که ........

اون کلمه رو ویرایش کردم.(با این که خودت سانسورش کرده بودی.)بدون استفاده از اون هم میشد یه پست قشنگ و طنز بزنی.


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۵ ۱۴:۲۹:۳۵

ما برای پوکوندن امدیم


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۷
#7
لورا با صدایی که از هیجان می لرزید گفت:خوب ببین عزیزم ،مو بنفشم،رنگ سبزم ،شفاگرفته از جیغ ((تیکه های سرخپوستی)) تومگه نمی خوای مارو بخوری خوب ما هم توافق کردیم که با توبیایم چطوره خوب یا نه.

پینوکس در حالی که دستاشو به هم می مالید گفت: نه ، خر خودتونید فکر کردین نشنیدم که می گفتید((بذار یکم گولش بزنیم...میگیم ما هم واسه ی شامش میریم پیشش و اونجا طلسم از یاد بردن خاطره ها رو روش اجرا مینیم تا هیچی یادش نیاد.....بعدش دوستاتو آزاد میکنیم...))

لورا ماتیل پرت:

پینوکس:خوب من از شما خوشم اومده شما رو با خودم می برم ولی ....

تا به اینجا رسید با خنده ایی شیطانی حرفشو قطع کرد وبه راهش ادامه داد وبا حرکت دست اشاره کرد که بچه ها به دنبالش بیایند.بچه های با حالی نزار به دنبال شنل پوش به راه افتادند.

مقر پینوکس

اتاقی دم گرفته که هیچ نوری از خارج وارد آن نمی شد.بوی خون وخود خون بر روی زمین مشاهده می شد.فضای اتاق را دوده گرفته بود که ناشی از سوختن مشعلهایی که باعث روشن شدن اتاق میشد،بود.بعضی اوقات صدای شیونی از دور دست می آمد.

پینوکس:خوب ،خوب ،خوب -دوباره خنده ایی شیطانی بر لبان زشت وبی ریختش نقش بست- قبل از اینکه بخوام یک عنکبوت رو بکشم یه چیزایی بهم یاد داد آخر هم تونست فرار کنه خودتون اومدید توتله خودتون منو از دست اون جراحات سخت نجات دادید حال هم باید............


ما برای پوکوندن امدیم


خوابگاه مختلط
پیام زده شده در: ۷:۰۳ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۷
#8
همینطور که ماتیلدا وسط اخو وموف وتوفو و... دست وپا می زد بچه ها به بالای سرش رسیدند.

بچه ها:

ماتیل :بی شعورا چرا می خندید ،یالا بکشید بیرون.

بچه ها بعد از یک دهه که خندیدند ماتیلدا رو کشیدن بیرون.صدای وحشتناک دوباره به گوش رسید اینبار خیلی صدا نزدیک بود.بچه ها هی بهم بیشتر می چسبیدندو اطراف رو نگاه می کردند.که ناگهان همه طوری که ترس برآنها غلبه کنند یکصدا جیغ زدند وکمک خواستند.

ناگهان همه چیز اسلومویشن شد.آهنگ ذرو با صدای بلند درفضا پخش شد.ومردی شنل پوش ((عکس دیگه ایی نبود که بتونم توصیفش کنم.)) با اسبش شروع به مانور دادن کرد. استیل چهار شانه وقد بلند که با پارچه ایی روی دهانش را پوشنده بود که شناخته نشود وفقط چشمان سیاه رنگ وکشیده ایی داشت وابروهای نازک و کشیه ای رو چشمانش خودنمایی می کرد. همه نگاه ها معطوف او شد. شنل پوش اسبش جلوی پای دخترا رو دو پا نه روی دو سم ایستاد.


ملت خارج از رول: ایتیههههههههههههههه....چه دروغی توی این تونل به این فنچی جای این قرطی بازی یاست..

دوباره به رول بر می گردیم.

صدای ترسناک از بین رفته بود.مرد شنل پوش با صدای لطیفی گفت :خانم های محترم درخواست کمک کردند.

ماتیل وپرد ولورا: نه.... نه عزیزی ما کمک نخواستیم.

شنل پوش:پس چرا جیغ می زدید.

وراهش کج کرد وخواست بره که ناگهان صدای وحشتناک دوباره به گوش رسید.بچه ها که تازه یادشان آمده بود یکصدا باز هم جیغی رو سر دادن وبه پای مرد شنل پوش افتادند((همون به غلط کردن ))که ما رو با خود ببر.

همه پشت مرد به راه افتادند که ناگهان مرد شنل پوش در نقطه ایی معین نقاب از چهره کندو.......

خارج از رول

آیا مرد شنل پوش خوب است یا............

آیا شنل پوش همان ذروست یا به عبارتی دیگر منجی هافل یا او مصبب همه بدبختی های هافل ........

.............................................

می تونید هر طوری دوست دارید مرد شنل پوش رو بتوصیفید.

خوب حرفای تکراری پیوز رو من هم تکرار می کنم.

این تونل میتونه به هرجایی برسه ! بستگی به تخیل شما داره !

این سوژه میتونه هر پایانی داشته باشه !

هر هزار سال یکبار همه اعضای هافل به این تونل برده میشن ! الان هزاره چهارمه یعنی برای چهارمین بار این اتفاق افتاده !

اطلاعات در مورد این هزاره ها و اینها میتونه از هرجایی به هافلی ها برسه ! بستگی به تخیل شما داره !

سوژه کاملا طنزه ! حتی یه ذره جدی نیست.


ما برای پوکوندن امدیم


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷
#9
سلام

من درخواست عضویت در گروه دارم.

لطفا راهنمایی کنید که چکار باید بکنم.

باتشکر

6- برای عضویت در دسته باید رولی در یکی از تاپیک های هاگزمید (ترجیحا شیون آوارگان) زده بشه و توسط رئیس یا معاون تایید بشه !
1-6 - فرم عضویت :
نام شما (شناسه) :
شناسه شما به انگلیسی :
چه سبک رول را دوست دارید(طنز یا جدی؟)؟
لینک پست رول شما (هاگزمید) :


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۱۶:۴۱:۴۹

ما برای پوکوندن امدیم


Re: مجله شايعه سازي!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۷
#10
خبر قرن:جادوگری در ایران

به اطلاع کلیه عزیزان می رساند: مدرسه جادوگری هاگوارتزشعبه جدیدی در حوالی تهران باز کرده واز همه عزیزان علاقه مند به علوم جادوگری ثبت نام به عمل می آید .

خبر نگار اعزامی ما در مورد این مدرسه نوشته است:این مدرسه فقط در نیمه ماه دیده می شود ودارای انواع کلاسها برای تدریس برای علاقمندان می باشد.دارای اساتید پروازی می باشد.وخود اساتید هاگوارتزبرای تدریس به اینجا می آیند.این مدرسه را خیرین مدرسه ساز احداث کرده اندوزیر نظ مدیر فعلی هاگوارتز می باشد.

برای اطلاعات بیشتر به این شماره تماس بگیرید:&%$*#@
خبرنگار اعزامی ما فقط همین یکدونه رو داریم ریتا اسکیتر


ما برای پوکوندن امدیم






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.