هری وارد میدان شد و بلافاصله متوجه تخم طلایی رنگ بزرگی شد که روی چیزی شبیه به لانهی کبوتری بسیار بزرگ قرار گرفته بود. تخم اژدها! شاخدم مجارستانی را نمیدید اما مطمئن بود که از دور مراقب لانهاش است. چوبدستیاش را به سمت تخم گرفت و زمزمه کرد: آچیو!
تخم کوچکترین تکانی نخورد. با خود گفت: «حتما دربرابر طلسم ها محافظتش کردن».
نگاهی به اطراف انداخت و به آرامی به سمت لانه حرکت کرد. تنها ده قدم تا لانه مانده بود که ناگهان حرکتی را در گوشهی چشمش دید و ثانیهای طول نکشید صدای غرش شاخدم مجارستانی او را وادار کرد تا گوشهایش را با دستانش بپوشاند.
هری بر اثر لرزش حاصل از فرود آمدن اژدها بر لانهاش به زمین افتاد. سنگی در نزدیک خود پیدا کرد و به سرعت در پشت آن پناه گرفت و صبر کرد تا صدای زنگ گوشهایش از بین برود. سپس چوبدستیاش را، تنها سلاحی که اجازه داشت با خود به میدان بیاورد، از جیب ردایش درآورد و بهآرامی کلهاش را کمی از پشت سنگ بالا آورد تا اژدها را ببیند.
اژدها روی تخمش نشسته بود و به نظر میآمد که هری را به کلی فراموش کرده و خوابیده است. مشغول بررسی نقاط مختلف بدن اژدها شد تا نقطهی ضعفی در آنها بیابد. اما پس از مدتی با خود گفت: «پوستش از قطر چربی روی موی اسنیپ هم قطورتره! حتی اگه مرده باشه هم انقدر بزرگه که نمیشه از روی تخم تکونش داد! وایسا ببینم... بزرگ!»
لبخندی روی لبان هری نقش بست. بار دیگر به جثهی عظیم شاخدم نگاه کرد و سپس چوبدستیاش را به سمت بالا گرفت و فریاد زد: آچیو برومستیک! مدتی گذشت اما سرانجام هری جارویش را دید که با سرعت به سمتش میآمد. ناگهان متوجه شد که چشمان نافذ اژدها درحال برانداز اوست. بیش از حد از پشت سنگ خارج شده بود. ناگهان اژدها شروع به حرکت به سمت هری کرد. جارو با اختلاف کمی از کنار اژدها گذشت و در دستان هری جا گرفت و هری بیدرنگ سوار آن شد. ثانیهای بعد سنگی که هری پشت آن پناه گرفته بود زیر پای اژدها خرد شد.
هری سعی کرد هر چه بیشتر اوج بگیرد تا میان خودش و اژدها فاصله بیندازد. سپس ناگهان به سمت اژدها شیرجه زد. چوبدستیاش را به سمت اژدها گرفت و فریاد زد: «ریداکتو!».
طلسم تاثیری روی اژدها نداشت اما توجه او را به هری جلب کرد. هری با سرعت بار دیگر اوج گرفت و سپس به سمت اژدها شیرجه زد. اینبار اژدها غرش کرد. هری اوج گرفت و اینبار چشمانش اژدها را هدف گرفت و بار دیگر طلسم را اجرا کرد. تمام بدن هری با غرش اژدها لرزید و سپس موج بسیار قویای از هوا به هری برخورد کرد و پاهای اژدها از زمین جدا شد.
هری بلافاصله اوج گرفت تا بین خودش و اژدها فاصله بیندازد. هنگامی که به ارتفاع مورد نظر رسید با سرعت به سمت جنگل ممنوعه حرکت کرد. از گوشهی چشم اژدها را میدید که مانند جستجوگر به دنبال اسنیچ، او را تعقیب میکرد. در بالای جنگل مدتی ایستاد تا اژدها به او برسد و سپس در لحظهی آخر به سمت زمین شیرجه رفت. برگشت تا مطمئن شود شاخدم همچنان پشت سر اوست. در نزدیکی زمین لبخندی زد و سپس در کسری از ثانیه پیش از برخورد به زمین اوج گرفت.
اژدها به زمین برخورد کرد و موج حاصل از برخورد تقریبا هری را از روی جارو سرنگون کرد اما بهرحال تعادل خود را به دست آورد و با سرعت به سمت آسمان و لانهی اژدها حرکت کرد. چند ثانیه گذشت و به نظر آمد اژدها قصد تعقیب او را ندارد اما ناگهان بار دیگر غرش اژدها، اینبار در فاصلهای دورتر، شنیده شد و هری اژدها را دید که از جنگل خارج شده و با سرعت بسیار زیادی به سمت او میآید.
سرعتش را بیشتر کرد. تقریبا به تخم رسیده بود. دستانش را دراز کرد. تنها چند ثانیه لازم داشت. ناگهان احساس کرد هوای اطرافش بسیار گرم شده است. از گوشهی چشم تماشاچیها را میدید که از جای خود بلند شده بودند. کلهاش را به عقب برگرداند. دهان اژدها باز بود و شعلهای زرد رنگ در گلوی او درحال شکل گرفتن بود. تخم را برداشت و بلافاصله جارویش را به سمت آسمان هدایت کرد. گرمای آتش را در زیر پاهایش احساس میکرد. مسابقه تمام شده بود اما اژدها قصد نداشت به کسی اجازهی دزدیدن تخمش را بدهد. بار دیگر دهانش را به سمت هری باز کرد. حضور اژدها روی زمین به هری اجازه نمیداد که ارتفاعش را کم کند اما سرعت ارتفاع گرفتن هری به گونهای نبود که بتواند از آتش اژدها فرار کند. تصمیم خود را گرفت و به سمت زمین شیرجه زد. این بار گرمای آتش را بالای سر خود احساس میکرد. به اجبار به سمت زمین و اژدها حرکت میکرد. اژدها بار دیگر دهانش را باز کرد. اینبار هری نمیتوانست فرار کند.
- پتمزل انماوث!
صدای مودی چشم باباقوری در میدان مسابقه طنین انداخت. دهانبندی دهان اژدها را بست. هری، چارلی را دید که با سرعت به سمت اژدها میدوید و درحالی که چوبدستیش را به سمتش گرفته بود، طلسمهای مختلفی را فریاد میزد. نفسی از سر آسودگی کشید و سپس فرود آمد. او موفق شده بود!
نمایشنامه خیلی خوبـ... عه!
ازونجایی که قبلا عضو ایفاینقش بودی نیازی به تایید در کارگاه و گروهبندی نداری و فقط کافیه معرفی شخصیت کنی.
فقط ذکر این نکته رو لازم میدونم که شخصیت زنوفیلیوس لاوگود گرفته شده.
ویرایش شده توسط زنوفیلیوس لاوگود old در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۴ ۱:۵۷:۳۲
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۴ ۹:۴۸:۲۰