هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷
#1
نام:مرينا كراوكر
جنسيت:مونث
گروه:ريونكلاو
سن:23
خصوصيات ظاهري:
رنگ چشم:قهوه اي
رنگ مو:بور؛بعضي وقتا هم قهوه اي كم رنگ!
لباس:معمولا شاد ميپوشم.
چوب دستي:از چوب درخت بيد؛تا حدودي نرم و انعطاف پذير
كوييديچ:
وقتشو ندارم.فقط بعضي وقتا به عنوان سرگرمي بازي ميكنم.
علايق:
وقتي كتاب كهنه و قديمي ميبينم حتما بايد بخونمش.به افسانه ها و داستاناي اسرار آميز علايقه زيادي دارم.
دوست دارم هر روز برام يه اتفاق و حادثه جديد رخ بده.
خصوصيات اخلاقي:
خوش برخورد.ولي اگه كسي باهام بد تا كنه حالشو ميگيرم.تنهايي رو يه جورايي دوس دارم.
مهربونم.زود ناراحت نميشم.اهل گريه كردن هم نيستم.البته به جز يه موارد خاص!
شغل:
مامور فوق سري سازمان اسرار،معروف به نگو و نپرس.به همين علت از توضيح بيشتر در اين مورد معذورم!

تایید شد!


ویرایش شده توسط setareie sobh در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۵ ۱۸:۱۰:۵۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۵ ۱۸:۲۱:۵۸


کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ شنبه ۲ شهریور ۱۳۸۷
#2
احساس نا اميدي ميكرد.ساعتها گذشته بود و او هنوز موضوع مورد نظرش را پيدا نكرده بود.چشمهايش خواب آلود بودند.كش و قوسي به بدنش داد و به كوه كتابهايي كه رو به رويش بود نگاهي انداخت.سپس آهي از روي نا اميدي كشيد و دوباره چشمانش را به برگه هاي كهنه و خاك گرفته كتاب قطوري كه در دست داشت دوخت.كلمات در مقابل چشمهايش تار بودند.اما ندايي دروني او را به ادامه دادن كارش واميداشت.ميدانست با اين كارش كمك بزرگي به هري ميكند كه باعث ميشود او در مركز توجه هري قرار گيرد.
اين را ميدانست كه هري،رون و هرميون هر سه براي رسيدن به راه حل صبح تا شب در كتابخانه پرسه ميزنند و هر كتابي را كه به دستشان برسد ميخوانند.اما جيني دلش ميخواست خودش كسي باشد كه كليد پيروزي در دومين مرحله مسابقه سه جادوگر را مي يابد.
مدتها پيش در يك كتاب موضوعي در رابطه با يك معجون تنفس زا خوانده بود.اما از آنجايي كه حافظه ي خوبي نداشت طرز ساخت آن را فراموش كرده بود.
فقط كافي بود طرز تهيه آن معجون را پيدا كند.سپس هري در مسابقه پيروز شود و بفهمد در تمام اين مدت كسي بوده كه او را با تمام وجود دوست داشته است....
غرق در اين روياي شيرين بود كه لحن كشدار آشنايي او را به خود آورد.سرش را از روي كتاب برداشت.كتابخانه تقريبا خلوت بود و دراكو مالفوي با پوزخند هميشگي رو به روي جيني ايستاده بود:
- كمك نميخواي ويزلي؟چيزي كه گم نكردي؟!
- فكر نميكنم اين موضوع به تو ربطي داشته باشه.
- اما من كاملا بر عكس تو فكر ميكنم.راستي...ويزلي ها همشون تصميماتشون رو شبا با صداي بلند براي خودشون تكرار ميكنند يا تو استثناء در اومدي؟!
چهره جيني در هم رفت؛
- اگه چيزي ميخواي بگي سريع بگو در غير اين صورت برو پي كارت مالفوي.
- هيچي.چيز خاصي نبود.فقط ميخواستم بگم دير جنبيدي.حالا هم انقدر با اون چشاي مسخره پف كردت دنبالش نگرد.پيش منه.
سپس با حالتي موذيانه پوزخند زد.جيني با تعجب به مالفوي نگاه ميكرد.
- چيه.باورت نميشه؟آخي.دلم كباب شد برات.وقتي با خيال راحت هر چي به اون مخ فندقيت ميرسه رو مثل احمق ها با صداي بلند براي خودت يادآوري ميكني،بايد انتظار چنين اتفاقي رو هم داشته باشي.من جاسوس زياد دارم مو قرمزي.الانم اون كتاب كه متاسفانه يك نسخه هم بيشتر ازش نيست دست منه.عجب معجون توپيه.فكر نميكردم مغزت به اينجا ها بكشه.كافيه طرز تهيشو به سدريك بدم.ببينم تو ميتوني فكري به حال پاتر بوگندوي بيچاره بكني؟قسم ميخورم وقتي پاتر جلوي همه مياد و از ادامه مسابقه انصراف ميده تماشايي ترين لحظه عمرم ميشه.اون وقت شايد تو هم ياد بگيري كه ديگه مثل ديوونه ها با خودت حرف نزني.
سپس همان طور كه بلند بلند ميخنديد از آنجا دور شد.
چهره جيني به سرخي گراييد و اشك در چشمانش حلقه زد.شكست هري حكم شكست جيني را داشت.

تایید شد!


ویرایش شده توسط setareie sobh در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲ ۱۹:۳۲:۰۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۳ ۱۱:۲۸:۲۸


بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷
#3
- بابا مرگخوار يعني چي؟
هري همون طور كه گذشته ها رو به خاطر مي آورد،رو به پسر كوچكش كرد و گفت:
- مرگخوارا يه گروه خطرناک و قدرتمند بودن كه هر جور وردی را با چوب دستی های خودشون و براي رسيدن به هدفشون به اجرا در می‌آورند.به طوري كه دوئل كردن با اونها نياز به مهارت خاصي داشت.و اونها اين قدرتشون رو مديون اربابشون ولدمورت بودند.
- بابا چه بلايي سر مرگخوارا اومد؟
لبخندي بر روي لب هاي هري نقش بست.
- نوزده سال پيش سه تا دوست تصميم گرفتند سياهي رو براي هميشه از بين ببرند.البته خيلي ها تو اين راه قدم گذاشته بودند.اما تفاوت اونها اين بود كه هيچ وقت خسته نشدند تا اينكه بالاخره به يك پيروزي عظيم و غرور آفرين دست پيدا كردند.البته افرادي هم تو اين راه بهشون كمك كردند كه قوي ترينشون آلبوس دامبلدور مدير مدرسه هاگوارتز بود.كسي كه جون خودش رو براي شكست ولدمورت فدا كرد...

تایید شد!
اگه یکم فضا سازی در نمایشنامت رو بیشتر خونی داستانت جذاب تر هم میشه. موفق باشی


ویرایش شده توسط setareie sobh در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱ ۲۲:۳۳:۵۹
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲ ۱۱:۲۴:۵۲

چی میگی ؟ ریون داره همه رو لوله میکنه ؟ باورم نمیــــــــــــــشه! واو !


سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷
#4
سپر مدافع من يه اسب خيلي خوشگل و گوگوليه كه خيلي دوسش دارم
يا شايدم يه آهوي ناز ماماني


چی میگی ؟ ریون داره همه رو لوله میکنه ؟ باورم نمیــــــــــــــشه! واو !






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.