هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#1
سکوت عجیبی حاکم بود ...
_ واو!
فریاد هوکی اولین صدایی بود که سکوت انبار را شکست.
کمی بعد همگی مرگ خواران با فریادی از جای خود بلند شدند ...
تام : این دامبل از کجا پیداش شد ؟ این کیه ؟ ها ...

دامبلدور با چهره بر افروخته درست در برابر تام ایستاده بود و ابرچوبدستی اش را به طرف او گرفته بود.
_ مرتیکه کچل بی خاصیت یکی باز بیاد منو مسخره کنه که خودش خیلی شبیه شاهزاده ها باشه! تو با اون ردای پوسیده و دماغ تختت داری میای منو مسخره می کنی ؟ خیلی کلاس داری وقتی با پستونک شبا خوابت میبره ؟

در همین لحظه تام دستشو داخل جیب رداش میبره تا مطمئن بشه که پستونک از داخل جیبش بیرون نمیفته.
_ و تو هم پیر خرفت باید خودتو جمع کنی ! اینجا وزارت مائه!
دامبلدور : وزارت شما ؟
و با دهن کجی ادای تام رو در آورد.
_ اینجا وزارت مائه!

بلاتریکس : کروشیو دامبلدور!
دامبلدور با حرکت آنی چوبش طلسم رو دفع میکنه.
_ شما هم بهتره که اینقدر به فکر خودت نباشی بلاتریکس ! کسی که از مالی ویزلی شکست میخوره نمیاد به طرف دامبلدور طلسم پرتاب کنه!
لبان بلاتریکس از شدت خشم می لرزید.

ناگهان تد و جمعی از محفلیون به پشتیبانی دامبلدور وارد اتاق شدند.
هوکی که اوضاع رو قمر در عقرب میدید فریاد زد.
_ بسه دیگه! چرا نباید با همدیگه همکاری مسالمت آمیز داشته باشــــ
_ آواداکاداورا!
_ دانساتو!
اختر ها با رنگ های گوناگون با یکدیگر برخورد می کردند و آتش بازی مهیبی را ایجاد می کردند و تیرگی انبار وزارت را محو می کردند.

هوکی واکی تاکی ماگی بزرگ ماگلی ای را از داخل لباس کهنه ای که بر تن داشت بیرون آورد.
_ نورممد! کور ممد! نیروی ضربت ! همین الان تمامی ارتش وزارت رو خبر کنید ... به ما حمله کردن! جامعه جادوگری در خطر است! کور ممد ! نور ممد! نیروی ضربت !


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۱۲:۳۲:۴۲


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ دوشنبه ۲ دی ۱۳۸۷
#2
محفل ققنوس
پاکت نامه که مهر و موم آن باز شده بود در گوشه ای قرار داشت و
آلبوس دامبلدور با ریش سپید ، روبدوشامبر آبی رنگ و عینک نیم دایره ایش به نامه ای نگاه میکرد که به مهر سبز رنگ وزارت مزین شده بود

با درود بر سیاه و سیاهی!
به اطلاع میرسانیم به علت انجام برخی کار ها و برای پاسخ گویی بعضی از کارهای ناشایست به وزارت سحر و جادو مراجعه نمایید.
باشد تا جامعه سیاه باشد!
وزیر سیاه وزارت سحر و جادو - هوکی!


دامبلدور نامه را بر روی میز گذاشت و چند ثانیه چشمانش را بست و با خود فکر کرد.
_ نمی تونم و نمی خوام که جامعه جادوگری رو سیاه ببینم!هوکی داره شورش رو درمیاره ... از ولگردی تا وزارت! مسخرست. احساس میکنم محفل نباید دخالت بکنه ...

دفتر وزیر سحر و جادو
باران به شدت به پنجره کوبیده میشد و باد زوزه کشان از میان درختان عبور میکرد...
در داخل اتاق وزیر چیزی جز شیطنت دیده نمی شد ! چندین جمجه با حالتی دهشتناک در کناره های اتاق وزیر قرار گرفته بودند و پرچمی که بر رویش علامت مار سبز رنگی نقش بسته بود به شدت با فضای اتاق هماهنگ بود.

درسط در مرکز اتاق پشت میز بزرگی یک صندلی چرمی سیاه رنگ قرار داشت و بر روی آن جنی با تکبر نشسته بود و با خود حرف میزد.
_ مرگ بر آسپ!
دارتی را که در دست داشت به طرف دیواری که عکس وزیر سابق بر روی آن قرار داشت پرتاب کرد.
دارت به دماغ آسپ برخورد کرد!
این بار جن صدایش را بلند کرد.
_ پس این دامبل لعنتی کجاست ؟ بلیــــــــــز ...
_ نیازی به صدا کردن معاونت نداری جن! من همینجام...!
آلبوس دامبلدور در حالیکه خط عمیقی که نشان از درهم رفتن ابروانش بود درست مقابل هوکی ظاهر شده بود.
هوکی با چشمان گرد شده و به عقب جست طوری که در آستانه افتادن از روی صندلی بزرگش بود.
_ منو ترسوندی پیری! چطور تونستی اینکارو بکنی ؟ توی وزارت آپارات کردن غیر ممکنه.
آلبوس دامبلدور در هوا مبلی ظاهر کرد و به آرامی بر روی مبل نشست.
_ منو دست کم گرفتی جن! تو هنوز هم فقط برای تی کشیدن زمینای آشپزخونه هاگوارتز مناسبی و بس!
صورت هوکی بر افروخته شد.
_ چطور ... چطور میتونی این حرفو بزنی ؟! تو ... تو پیر خرفت فکر کردی با اون محفل زپرتیت میتونی قدرتی در برابر ارتش من داشته باشی که اینجوری با من حرف میزنی؟
دامبلدور لبخندی زد و ابرچوبدستی اش را کمی بالا آورد و حرکت کوچکی به آن داد.
شتـــــــرق!
میز وزیر با صدای محکمی از وسط دو نیم شده بود و هوکی خود را از ترس بر روی صندلی جمع کرده بود.
_ نگهبـــــانا .... نگهبــــــــانا ... !


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲ ۱۳:۵۰:۲۶


Re: دفتر نظارت انجمن
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۷
#3
با سلام و درود خدمت ناظر و داور کوئیدیچ!!
میخواستم بگم شما که اینقدر دقیق در وقت و از این قبیل چیز ها هستید میشه بپرسم چرا آغاز بازی بین دو تیم ریش سفیدان و پروتاگونیست :
نقل قول:
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸:۰۸ یکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۷

هست
و پایان این بازی :
نقل قول:
پايان بازي ميان دو تيم پروتاگونيست و ريش سفيدان

داوري بازي تا يك هفته اينده زده خواهد شد

پیام زده شده در: ۲۱:۱۳:۴۴ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷


اگر برای این بازی 9 روز وقت بوده شاید شما دو روز به این ها یا فرجه دادید و یا ...
ولی بازی تیم من کمتر از یک هفته بوده و این به من ربطی نداره که شما در چه ساعتی زدید این پست رو مدت بازی یک هفتست و مهلت بازی ما ساعت 21:45 دقیقه تموم میشد و خواستار امتیاز کامل پست آخر تیمم هستم.

با احترام.



Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۷
#4
خانه ریدل ها - ساعت 12 نیمه شب!
ماه ، انوار نقره ای رنگش را بی پروا بر جداره کاخ مجلل مالفوی ها انداخته بود.
باد شبانگاهی زوزه کشان از میان درختان سرو رد می شد ... بوفی در دوردست ناله ای شوم سر داد.
عمارت با شکوه مالفوی ها در سکوت و تاریکی فرو رفته بود و به جز یک پنجره که نور اندکی از آن به بیرون طراوش میکرد دیگر مکان های خانه در تاریکی عجیبی فرو رفته بود.
_ لوسیوس! من میترسم ... امسال اوضاع هاگوارتز خیلی خیلی خراب شده . ما نباید میزاشتیم تا دراکو به هاگوارتز بره!
نارسیسا مالفوی در حالیکه بر روی کوسن های ابریشمینی دراز کشیده بود با اضطراب چشم هایش را در حدقه چرخاند.
_ نارسی ... اینقدر ناراحت نباش ! من مطئنم جای دراکو امنه ؛ هرچند به نظرم باید میزاشتیمش دورمشترانگ.
لوسیوس مالفوی با موهای طلایی رنگش مقابل آینه تمام قدی ایستاده بود و خود را نظاره می کرد.
_ ولی لوسیوس ! دامبلدور ...
_ دامبلدور چی؟ من هرچند از اون پیر خرفت حالم بد میشه ولی هیچ وقت روی مراقبتش از دانش آموزاش شک نکردم! نگران نباش دامبلدور مرد خوبیه ...

در همان زمان - مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز
قلعه جادویی هاگوارتز در زیر نور خیره کننده ماه جادویی تر از همیشه به نظر می رسید.
در گوشه ای از قعه اسرار آمیز هاگوارتز درست پشت اژدری که به نظر محافظ دفتری می نمود صداهایی قریب شنیده میشد.
_ واو ... پسره ی موبور ... خیلی خفنی ! کف کردم !
_ دامبلدور ! پیر خرفت ... منو ول کن بی حیا ... بهم دست نزن . گمشو !
_ نه یکم دیگه. برای مقدمه یه بوس بده!
_ اه اه ... اینقدر ریش داری تسترال هم بدش میاد بهت نزدیک بشه! ولم کن بی شعور!
صحنه کمی جلو تر رفته و وارد دفتر مدیر هاگوارتز ، آلبوس دامبلدور می شود.
دفتری عجیب با وسایلی عجیب تر! قدح اندیشه ، ققنوس قرمز رنگ ِ خفته و آرام ، میز تحریری پر از وسایل عجیب و قریب و تخت خوابی که به تازگی به دکوراسیون اتاق افزوده شده بود.
( کـــــات! خانم رولینگ صحبت دارن!
رولینگ : نویسنده بوقی این چه وضعشه ؟ دامبلدور که تخت نداشت!!
نویسنده : نمی شد که باب باید از مهمون ها به خوبی پذیرایی کرد !
بسیار خب! نویسنده بوق شد! اکشــــن! )
پسری مو بور در حالیکه اشک میریخت بر روی تخت افتاده بود و پیرمردی که ریش سفیدش در تاریکی اتاق برق میزد در داخل کمدی در جست و جوی چیزی بود.
_ لعنتی ... این همین جا بود ها!
_ چی ؟
_ وازلینــــ نه چیزه ... قرص خوابم!
_ پیری من دیگه نمی تونم تحمل کنم بفهم اینو خب؟ بوقی جواب مامان بابامو چی می خوای بدی ؟ اصلاً من از اینجا میرم!
پسرک با جستی از روی تخت بلند شد و از در خارج شد.
پیرمرد دستپاچه چنگی در هوا انداخت که بی نتیجه ماند ... فریادی از سر نا امیدی کشید.
_ دراکو ! دراکو برگرد اینجا... لعنتی! تازه وازلینه رو پیدا کرده بودم!

در راهروهای هاگوارتز
دراکو مالفوی لنگان لنگان از سرسرا های تو در توی هاگوارتز عبور می کرد ... صورتش از اشک براق خیس شده بود و گونه هایش گل انداخته بود. هزاران بار به خود لعنت فرستاد ! چرا باید وسوسه میشد و با یک لیسک به اتاق دامبلدور وارد میشد ؟
سرانجام به خروجی هاگوارتز رسید... بلافاصله بعد از خروج از هاگوارتز احساس کرد که آزاد شده است . از کسی رهایی یافته است که آزاد شدن از دستش سخت تر از جنگیدن با او بود.
بلافاصله در هوای گرگ و میش با صدای پاق آرامی محو شد ...

همان زمان - قصر خانواده مالفوی ها
در اتاقی که تنها منبع نور آنجا آتش قرمز رنگ شومینه بود پیکری با ردایی سیاه بر روی صندلی ای از جنس بلوط جلوس کرده بود و ماری عظیم الجثه را با دستان بی روحش نوازش می کرد.
_ نارسیسا! بیا اینجا کارت دارم!
صدایش بی روح و خشک بود ... و لحنش همچون سوزی که در قبرستان می وزید تند و گزنده.
بعد از چند لحظه نارسیسا مالفوی در آستانه در ظاهر شد. آثار تشویش در چهره اش به خوبی مشهود بود.
_ بله لرد سیاه ؟
_ دراکو پسرت ...
_ اوه شما هم خبر دارین ؟ اون به من خبر داده که از هاگوارتز فرار کرده!مثل اینکه ... مثل اینکه مورد آزاد و اذیت دامبلدور قرار گرفته!
_ که اینطور! هر وقت که رسید بگو بیاد به همین اتاق!
_ بله ار ... ارباب!

چندی بعد ...
پاق!
دراکو مالفوی درست داخل پذیرایی مجلل عمارت باشکوه مالفوی ها ظاهر شد.
نارسیسا که گویی تمام شب را منتظر تنها فرزندش بود به طرف دراکو هچوم برد و او را غرق در بوسه کرد.
_ اوه دراکو ... دراکوی عزیزم! چطوری پسرم ؟ آپارات خوب بود ؟ جاییت درد نگرفته ؟
_ چرا ____ ام درد می کنه ولی فکر نکنم از آپارات باشه !
_ خیلی خب! الان باید بری پیش لرد سیاه ... باز دوباره اومده خونه ما!باب هرچی به این بلا گفتم باهاش خوب تا کنه دوباره با هم دعوا کردن ! حالا تو برو ببین چی کارت داره!

اتاق تام مارولو ریدل!

در اتاق تام با صدای جیر جیری باز میشه و دراکو مالفوی در آستانه در ظاهر میشه.
_ بله ارباب ؟
_ سلام دراکو! بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب ! امروز روز تولدمه و من برای خودم یک هدیه خریدم...
_ یک هدیه ؟
_ درسته یک هدیه! یک رخت خواب! و قرار شده تا امشب با حضور تو افتتاحش کنم!
دراکو : مــــــامــــــــان جـــــون!



Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
#5
فصل 10 - 11 و 12 رو رزرو میکنم ...
تا 10-12 روز آینده به امید ریش سپید مرلین میفرستم.

با احترام.



Re: خانه ی 13 پورتلند
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
#6
جنگل!
جنگل تاریک ، صدای ناله بوف های شوم و بلندی درختان تیره و دهشتناک جنگل کافی بود تا تن هر کسی را بلرزاند.
ریموس لوپین درحالیکه چوب دستیش رو بالا گرفته خطاب به بقیه اعضای ارتش دامبلدور :
_ خیلی خب دیگه! عجله کنین... وقت زیادی نداریم!
جیمز : اینجا سوسک هم داره ؟
فلیت : سوسک ؟ زرتی!

چندی بعد...
فلیت : وینگاردیوم له ویوسا!زدمش! یکی بره ببینه ...
هوگو با عجله به طرف جسمی که در هوا معلقه حرکت میکنه.
صدای فیلیت از اون پایینا شنیده میشه :
_ معلوم هست چیه؟
هوگو که طعمه رو بدست آورده : نمی دونم ... الان معلوم میشه!

بعد از مدتی ...
طعمه روی زمین افتاده.
هرمیون : این چه جونوریه ؟
ریموس لش بیهوش شده رو تکون میده.
_ مرگ خواره!
جیمز : مرگ خواره ؟ من می ترسم ... این که از سوسک هم بدتره! تو یک کتاب خوندم اینا از خرمگس زیان بیشتری به آدم میزنن!
هرمیون : واسه محیط زیست هم ضرر دارن!
بکس الف. دال :
ریموس چوب اش رو به طرف لش گرفت.
_ به هوشیوس!
لش خمار چشماش رو به آرومی باز کرد.
_ من کجام ؟ اینجا کجاست ؟
ریموس به طرف مرگ خوار خم شد : هوی مرگ خوار ... ما الان اینجا هستیم تا یک جونور رو تشریح کنیم! به عبارت دیگه پیداش کنیم و اجزای داخلی بدنش رو بشکافیم و پیدا کنیم ...
مرگ خوار : می خواین با من چی کار کنین ؟
ریموس بی توجه به سوال مرگ خورا بی نوا چاقویی را ظاهر کرد و به طرف مرگ خوار خم شد و جمله ای را زیر لب گفت : دقت کنین ... هم اکنون شاهد اجزای داخلی یک جانور عجیب الخلقه خواهید بود!موهاهاهاها!



Re: ��Ԑ�� ����
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
#7
دختر برو خونه اینجا این مرگ خوارا میان می خورنت!

من در این مدت به دنبال کسی بودم که نافرم لج من رو در آورده و خیلی مشتاقم تا جوابش رو بدم!
نارسیسا مالفوی

من این مرگ خوار رو برای صاف کردن یک سری خورده حساب ها به دوئل دعوت میکنم باشد تا پاره پوره شود!
آمیـــــن

[spoiler=فقط تام باز کنه]دخترمو ول کن!نزار دوئل کنه واگرنه ...[/spoiler]



Re: ستاد انتخاباتی مری باود
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ یکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷
#8
با سلام.

نقل قول:
کلیه اعضای سایت رو به سمتی سوق میدیم که رده بندی بشن و هر کس در حد خودش و نویسندگیش و اسمی که یدک میکشه یک رتبه در سایت داشته باشه .

منظور از این حرف یعنی چی؟
یعنی اگر کسی شناسش یک شناسه نه چندان مهم در کتاب ها باشد مثل فایرنز در صورتی که ایشون یکی از نویسنده های برتر ایفای نقش باشند رتبشون پایین تر از مثلاً مد آی مودی ای که نویسندگیش پایین تر از فایرنز هست باید رتبه ی بیشتری داشته باشه؟

نقل قول:
انجمنی رو هم بر طبق اصول قبلی کمی تغییر میدیم و یک نوآوری جدید براش درست میکنیم ... یعنی طوری که دو واژه ی دستگیری و مرگ مفهوم عملی پیدا کنه ...

امکان توضیح بیشتر هست؟ آیا در صورتی که یک دوئل بین دو نفر ایجاد شود و یک نفر شکست خورده و بمیرد چه اتفاقی می افتد؟ از ایفای نقش خارج میشه ؟

نقل قول:
مرگخواران سعی میکنند درجه پنهانی رو که براشون تعریف میکنیم رو حفظ کنند تا گیر افرادی به نام کرااگاههان نیفتند .

درجه پنهانی ؟ یعنی یک مرگ خوار فقط مجبور باشه در خانه ریدل پست بزنه؟

نقل قول:
اما گروههای هاگوارتز رو قرار میدیم برای رسیدن به یک سطحی که توان افراد رو بالا ببرند .

یعنی رده بندی بشه هاگوارتز ؟ مثل کتاب که هر دانش آموز برای خودش یک ترم مخصوص و یک سال مخصوص داره ؟ و اگر کسی هفت سال هاگوارتز رو تموم کنه قدرت بیشتری بدست میاره ؟ فارغ التحصیل میشه ؟ یا ...

و اما سوالات :
1. ( این رو قبلاً پرسیدم ) نظرت در مورد انتخاب شهردار برای لندن چی هست؟ موافقی با اینکار که لندن رو هم مثل وزارت سحر و جادو بکنیم ؟ با توجه به ایده هایی که در این انجمن ماگلی داریم ...

2. در سطح جامعه ماگل هم خواهیم داشت ؟ یا به عنوان مثال افراد ماگلی مانند ورنون دورسلی باید چه کار کنند ؟

با احترام.



Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ یکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷
#9
تغییرات ایجاد شده در میتینگ
با توجه به پست پایینی و با توجه به اینکه هوای مشهد سگی شده () زمان میتینگ با توجه به وضعیت آب و هوایی تغییر کرده

زمان : سه شنبه همین هفته ساعت 12 ظهر

مکان : پارک ملت

نکات کلیدی :
- عزیزان مبلغ کافی و وافی بیارن چون بعد از میتینگ میریم ناهار!
- ورود ساحره ها به جمع میتینگ بلا مانع است.

بحث هایی که در میتینگ خواهد شد :
- جنگ آلبوس دامبلدور با مرگ خواران
- بحث سر اینکه ریش دامبل خوشگل تره یا کله ولدی
- ناهار چی بخوریم!
- اول مرغ بوده یا تخم مرغ!
- پاره پوره شدن دامبلدور توسط مرگ خواران ( عمراً بتونن! )
و ...

عزیزان برای گرفتن عکس یادگاری دوربین و ... بیارید.

با احترام.



Re: ستاد انتخاباتی مری باود
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷
#10
چه جالب!
نقل قول:
همچنین در هر مقطعی پست زدن نیازمند داشتن توانایی لازم میباشد و در این مورد تعداد کسانی که میتونند در خانه ریدل مثل بقیه پست بزنند به نسبت کمتر از سایر انجمن ها هست. چون اصولا همیشه کیفیت هر تاپیک مخاطب های خاص خودشو در اون رده میطلبه.


بسیار خب شما دارید غیر مستقیم میگید تاپیک های خانه ریدل جملگی تاپیک هایی بسیار رده بالا هستند و هرکسی نمی تواند در آنجا پستی ارسال کند!
شما با سردسته ی کور ها که صحبت نمی کنین بلکه خودتون میدونین که حرف بی ربطی بود ما حداقل پنج - شش نویسنده بسیار عالی نویس و فعال در سایت داریم ولی آیا شده شما تازگی ها یک پست از تد ریموس لوپین در خانه ریدل ببینید؟ از جیمز چطور ؟ از اینیگو چطور؟
پس نتیجه گیری شما از این حرف این بوده : مرگ خوارا فقط میتونن در تاپیک هاشون پست بزنن چون در این تاپیک ها ، سطح پست ها باید خیلی خیلی بالا باشد!

نقل قول:
همچنین لازم به توضیح نیست که طی جریانات تابستون قرار بر این شد که روابط مرگخواران و محفلی ها با هم قطع بشه و ماموریت مشترکی رو نداشته باشند. بنابراین بعید نیست که خیلی از محفلی هام بخاطر همین موضوع میل نداشته باشند در خانه ریدل فعالیت کنند چون عملا ما رابطه ای با محفلی ها نداریم.


از اول مهر تا به اینور محفل و مرگ خوار یک ماموریت هماهنگ داشتن که اگر اسمش اشتراکی نباشه ولی با هماهنگی هم و در یک تاپیک انجام شد.
محفل مشکلی با مرگ خوار ها نداره و من منظور تام رو از جریانات تابستون میدونم! تعویض کامل سران محفل فکر می کنم کدورت محفل و مرگ خوارا رو باید از بین برده باشه در هر صورت من مطئنم پست نزدن محفلی ها در خانه ریدل دلیلش کدورت با مرگ خواران نیست!

نقل قول:
به طور کلی مرگخواران از وضعیت فعلی و نحوه فعالیتشون در خانه ریدل کاملا راضی هستند و به نوبه خودشون انجمنی که بهش تعلق دارند رو فعال میکنند و طبق قوانین بین ما مرگخواران، هر مرگخواری به نوبه خودش خانه ریدلو فعال میکنه. این که در بقیه نقاط سایت چه اتفاقی رخ میده نه برای مرگخواران مهمه نه بهشون ارتباطی داره چون گروه مرگخواران گروهی از زیر مجموعه اعضای ایفای نقشه و به نوبه خودش رول رو فعال میکنه و هیچ لزومی نداره که کمکاری بقیه رو هم جبران کنه ...


شما که مدام مری رو بابت تغییر صحبت هاش تحقیر میکردید و میگفتید صحبت هاش یکی نیست میخواستم بدونم کسی که مدعی "چرخوندن رول و ایفای نقش" هست نباید تو اکثر انجمن ها فعالیت خوبی داشته باشه؟ این ادعای شما مرگ خواران با چرخوندن ایفای نقش در تضاد صد و هشتاد درجه ای هست.
شما خانه ریدل رو به بهترین نحو فعال کردین این درست ولی نباید با کفایت کردن به خانه ریدل خودتون رو قطب اصلی سایت و فعال کننده اصلی سایت بدونین!

نقل قول:
شما به یک مرگخوار به عنوان یک عضو عادی میتونید بگید که چرا فقط در خانه ریدل فعالیت میکنید اما این شخص رو به عنوان یک مرگخوار نمیتونید مخاطب قرار بدید و چنین سوالی رو ازش بپرسید


شما خودتونین که دارین میگین وظیفه مرگ خوار ها فعال کردن کل ایفای نقشه!

نقل قول:
شما هنوز تعریف مشخصی برای گروه مرگخواران ندارید و هدف گروه مرگخواران برای شخص شما ناشناخته و یا تعریف نشده هست و یا به هر جهت ازش بی اطلاع هستید.

امکانش هست مرگ خواران رو تعفریف کنید؟

نقل قول:
با وجود توضیحاتی که در بالا دادم میبینید که بازم بیش از شصت محفلی در خانه ریدل پست زدن

وات؟ ایم گویینگ بای باس! فکر نمی کنم محفلیون کل تاریخ رو کلاً باهم جمع کنید به 60 نفر برسن! منظور 60 عدد هست که حداقل 10 تاش رو من زدم!

نقل قول:
ضمنا دامبل جان ... این که محفلی ها تو تابستون چقدر تو سر و کله هم زدن و چندتا دامبل عوض کردن و چرا نتونستن فعالیت کنن و اینکه آسپ پسر خاله شما هست یا نیست و اینکه چقدر جلوی مرگخواران کم آوردید یا نیاوردید ؛ نه به ما ربط داره، نه برامون مهمه نه ، اهمیت داره و نه میتونیم براتون کاری بکنیم. اینجام ستاد انتخاباتی وزارته و به جای محکوم کردن اینو اون برید مشکلاتتونو توی انجمن خصوصی خودتون حل کنید.

درسته اینجا ستاد انتخاباتیه ولی آیا جای توهین کردن به محفل توسط نارسیسا مالفوی جاش اینجاست ؟ آیا تحقیر خود کاندید هم جاش اینجاست؟

و حرف یکی مونده به آخر :
با تشکر دوباره از مری باود.

حرف آخر :
متاسفانه سوالات کلیدی پاسخ داده نشد.

-------------------------------------------------------------

پ.ن : مری یادم رفته بود چند سوالی رو ازت بپرسم :
1. با شهردار انتخاب کردن لندن موافقی؟
2. بعد از وزیر شدنت ، حقوق ساحره هارو تا چه اندازه به جلو میبری؟ دیعه رو هم دوبرابر میکنی؟ :دی
3. بعد از وزیر شدن باز هم از این آمار ها میدی؟

با احترام بسیار بسیار فراوان!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۳ ۱۷:۰۹:۱۲






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.