هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: آزاد، قوی، جنگجو و سر بلند باش!(عضویت در محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۱
#1
سوالارو می دونید فقط می جوابم.

1 خیلی بوقیه انتظار خاصی از این محفل بوق نمی ره

2 هیچی

3 معلوم نجینی چون مهلتش گیر بیاد بعدا خودم بکشمش

4 نیم دونم دز این مورد نظر خاصی ندارم

5 به من ربطی نداره

6 من بیشتر دوست دارم بهش بگم مشنگ زاده کچل



بهتره هر وقت با نجینی مواجه شدی و امکان از بین بردنش بود ، بکشیش ؛ دوست ندارم یکی از اعضای محفل طعمه ی مار ِ تام بشه !

تایید شد
آلبوس دامبلدور


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۲ ۱۲:۱۸:۳۲

تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۱
#2
چند وقت نبودم که منو یادتون رفته هی وقتی بودمم که زیر پاتون لهم می کردین یالا دسترسی منو بده والا عقاب می شم می خورمتا


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: مسابقه داستان نویسی کوتاه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۰
#3
دِراجِس قربانی جادوی سیاه 3/3

صبح یک روز مانند همیشه مامور بازجویی در سلول دِراجِس را باز کردو گفت:

- هنوزم حاضر به همکاری نیستی؟

- هرگز.

- امروز تو را می کشیم و جسدت را می سوزانیم و استخوانهایت را با روح پلیدت در می آمیزیم ...

- آنگاه تو یکی از ما خواهی بود. من از این جادوی کهنه هم نمی ترسم.

- حالا که ترسی نداری آزادی.

در های زندان باز شد و هوای تازه دوباره در ریه های دِراجِس جریان پیدا کرد، اما اتفاقی که چند لحظه بعد افتاد متعجب کننده تر بود؛ مامور بازجویی نقابش را برداشت، چهره ی آرتائوس با رنگ پریدگی خاصی که در صورت آندِد ها دیده می شود نمایان شد.

- آرتائوس! ... تو منو اینهمه شکنجه دادی؟!

- باید نجاتت می دادم و می فهمیدم که می تونم بهت اعتماد کنم یا نه؟

- چرا؟

- با مطلع کردن تو از جمجمه گولدان من به دِرداژ خیانت کردم و حالا باید اونو نابود کنیم.

آندو سلاحهایشان را با جادویی سیاه، که توسط جمجمه گولدان قادر به انجامش بودند، مجهز کردند. سپس به اردوگاه اُرکها و آندِدها حمله کردند اما دِرداژ را آنجا نیافتند، او همراه بهترین سربازانش به سمت درخت جهان حرکت کرده بود. حال زمان نیز بر علیه انسانها و اِلفها بود تنها یک معجزه می توانست جلوی دِرداژ را بگیرد.

"گرام" رهبر شورشی اُرکها دِرداژ را در میان راه غافلگیر کرده بودند و در همین حین آرتائوس و دِراجِس به آنها رسیدند؛ آنها مستقیم به قلب سپاه جایی که دِرداژ در حال جنگ بود حمله ور شدند.

- دِرداژ این پایان راهِ

- ببین کی داره اینو میگه تو خودت منو به اینجا آوردی.

- هرگز فک نمی کردم کار به اینجا بکشه.

دِراجِس که چشمهایش از خشم می سوخت گفت:

- دِرداژ پیر یک بار قدرت اتحاد انسانها و اِلفها تو رو از این زمین بیرون کرده حالا وقتشه که دوباره با خشمشون روبرو بشی.

- هاها یه شاهزاده اِلف و یک انسان که روحشو به من فروخته می خوان جلوی من و بهترین سربازام بایستند؟!!

- حداقل از این پس از ما به نیکی یاد می شه.

آرتائوس با فریاد بلندی به دِرداژ حمله ور شد دِراجِس برای حمایت از دوست انسانش تیری در کمان گذاشت و گردن دِرداژ را هدف گرفت؛ حواس دِرداژ به دلیل برخورد تیر به سمت دِراجِس برگشت که شمشیر آرتائوس به قلبش نشست؛ دِراجِس شمشیر کشید و سر از تن دِرداژ جدا کرد؛ آن دو موفق شده بودند اما این پایان جنگ نبود طمع قدرت و شهرت گرام را اسیر خود کرده بود، او که نمی توانست ببیند کسی افتخار او را از او می دزد هر دو قهرمان را با وحشیگری مخصوص اُرکها نابود کرد.


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: مسابقه داستان نویسی کوتاه
پیام زده شده در: ۱۰:۱۰ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰
#4
دِراجِس قربانی جادوی سیاه 2/3

از دهکده زیبای اِلفها تنها چوبهای سیاه شده و خاک و خون باقی مانده بود، در گوشه گوشه ی آن مکان تکه های بدن قطع شده دیده می شد حتی به زنان و کودکان رحم نکرده بودند، همه جا را خون و سیاهی در برگرفته بود؛ سربازان اِلف شجاعانه جنگیده بودند ولی در برابر جادوی سیاه و قدرت آندِدها هیچ کس شانس پیروزی نداشت.

دِراجِس که تنها بازمانده این جنگ بود به جنگل گریخته بود، اما این کار هم برایش فایده ای نداشت زیرا اُرکها که در جنگل اردو زده بودند، و منتظر درخواست کمک آندِدها بودند، او را یافته و به زندان افکندند.


او برای ده هزار سال در سلولی تنگ و تاریک توسط جدیدترین روشهای آندِدها شکنجه می شد تا اعتراف کند که آرتائوس از او چه خواسته ای داشته است. اما طی ده هزار سال به هیچ چیز اعتراف نکرده بود و هنوز سر سختانه رفتار می کرد؛ اغلب آندِدها وقتی از اعتراف کردن یک زندانی نا امید می شوند او را توسط جادوی سیاه مانند خودشان می کنند.

...


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: مسابقه داستان نویسی کوتاه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ سه شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۰
#5
به نام یگانه خالق هستی.

دِراجِس قربانی جادوی سیاه 1/3 (برگرفته از کتاب حکایت سیمرغ نوشته خودم)

در دنیایی که موجودات آن برای بسیاری نا آشنا هستند، به نام "آرثوز"، اِلفهایی زندگی می کردند که زیبایی و قدرت جادویی آنها زبانزد خاص و عام بود.آنها از "چاه خورشید و ماه" و "درخت جهان" محافظت می کردند.

دو شاهزاده اِلف به نام های "دِراجِس و "نِروانو" به عنوان شاگردان سناریوس دانا و حکیم، به تعلیم علم، جادو و حکمت مشغول بودند. او آنها را طوری تعلیم می داد که در آینده بتوانند بدرستی مردمشان را هدایت کنند. او جادوی سیاه را که عاملان آن اُرکها و آندِدها بودند، تحریم می کرد و به خوبی به شاگردانش آموخته بود که: ((جادوی سیاه با خود بد بختی به همراه دارد.)) اما شاهزاده جوان تر، دِراجِس نظر دیگری داشت و معتقد بود که: (( جادوی سیاه همیشه موجب بدبختی نمی شود و می توان در موارد ضروری از آن استفاده کرد.))

مدتی از پایان تعلیمات دِراجِس و نِروانو نگذشته بود که اتفاقات ناگواری رخ داد؛ شاهزاده انسانها قدرتمندترین لرد آندِدها را از "هِلسوس" به آرثوز فراخوانی کرد، "دِرداژ" همیشه دنبال فرمانروایی بر آرثوز و به نابودی کشاندن آن بود؛ حال با کمک شاهزاده "آرتائوس" به آرثوز بازگشته بود و یک بار دیگر می توانست شانس خود را برای بدست آوردن آن امتحان کند.

دِراجِس با شنیدن خبر باز گشت دِرداژ، فوراً به سمت اردوگاه آرتائوس براه افتاد؛ در اواسط راه به شاهزاده آرتائوس برخورد کرد، بی درنگ به او حمله ور شد، جنگ آنها 7شب و 7روز ادامه داشت؛ اما هیچ یک توان فائق آمدن بر دیگری را نداشت. در روز هشتم آرتائوس به دِراجس گفت:

- ادامه این جنگ بی فایده اس!! ... می دونم که از جادوی سیاه آنچنان هم بدت نمیاد، برای نجات مردمت و درخت جهان باید ازش استفاده کنی... جمجه گولدان رو همین اطراف پنهان کردن، پیداش کن خودت بهتر می دونی چه کارهایی باهاش می شه انجام داد.

- چرا داری به من کمک می کنی؟

- من دلایل خودمو برای خیانت به اربابم دارم.

این را گفت و از آنجا دور شد. شاهزاده دِراجِس مدتی به فکر فرو رفت سپس اعماق جنگل را به دنبال جمجمه گشت، آنرا در وسط جنگل یافت. گروهی از اُرکها و آندِدها نیز مراقب آن جمجمه نفرین شده بودند.دِراجِس و سربازان تحت فرمانش طی یک حمله غافلگیر کننده جمجمه را بدست آوردند.

وقتی دِراجِس به خانه باز گشت هیچ استقبالی از او به عمل نیامد، جز اینکه در همان شب نیروهای آندِد به دهکده زیبای اِلفها حمله کرده و ...


ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۹ ۲۳:۲۸:۴۹
ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۹ ۲۳:۳۳:۱۵

تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: مسابقه داستان نویسی کوتاه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۰
#6
به نام آنکه داستان زندگی مان را نوشت.

با اجازه مفاهیمی توی داستانم بود که قبل از خواندن داستان باید خواننده بدونه و چون داستان رو از داستان بزرگتری که اون هم نوشته خودم هست بیرون کشیدم باید این مفاهیم رو به خواننده منتقل می کردم ولی با محدودیتی که بود نتونستم به اینها داخل داستان بپردازم.

بنابراین مثل هر داستانی که یک مقدمه داره داستان من هم از این پست به عنوان مقدمه برای داستانم استفاده می کنم.

اِلفها: موجودات گوش دراز و بسیار زیبایی که دوستداران جنگل هستند و از آن محافظت می کنند.آنها به طور طبیعی یا بر اثر بیماری نمی میرند.

آندِد ها: موجوداتی که گوشت به تن ندارند در اصل فقط اسکلتند آنها توسط جادوی سیاه به زندگی برگردانده می شوند.آنها مرده های متحرکند پس آنها نیز به طور طبیعی نمی میرند.

اُرکها: موجودات کثیف و قدرتمند که پوست بدن آنها به رنگ قرمز تیره است و عطش سیری ناپذیری برای جنگ دارند.آنها عمر درازی برابر 50000سال دارند.

آرثوز: دنیایی مانند دنیای ما اما با رمز رازهای بسیار که الفها ارکها انسانها و موجودات دیگری را در خود جای داده است.

هِلسوس: معدن جادوی سیاه جایی ایده آل برای آنددها برای زندگی جایی که طمع قدرت و حرص و جاه طلبی بر آن حکم رانی می کند.

درخت جهان: جایی که سیمرغ در آن سکنا گزید درختی که ریشه هایش انرژی زمین را تامین می کند.

چاه خورشید و ماه: چاهی که انرژی خورشید و ماه را به الفها تقدیم می کند و سر منشاء جادوهای آنها و زندگی جاودان آنهاست.

من داستانم رو تو 3 پست مینویسم ناظر متوجه باشه دیگه


ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۸ ۱۶:۵۸:۴۹
ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۸ ۱۷:۰۹:۳۱

تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
#7
کلماتتون ته کشیده یا تایدداتون اگه کلمهاتون ته نکشیده چندتا کلمه بدید ما بنویسیم لذت ببریم تاییدم نمی خوایم که بگید تاییدامون ته کشیده.


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: نحوه برخورد،فکر کردی کی هستی!؟
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
#8
نقل قول:
ای وایی چی ؟! ماشین لباسشوییو خودت روشن میکنی؟! نه نه نه نه!


برادر حمید واقعا می فهمی داری چی میگی؟ اگه می فهمی و مارو چیز فرض کردی اصلا انتظارشو از شما نداشتم. اگه نمی فهمی که بازم انتظارشو نداشتم. جالبه این اعضای قدیمی یهو میان تو سایت بعد یه جایی خارج ایفا رو قرق می کنن بعدشم ....

بی خیالش من برم رول خودمو بزنم.


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: نحوه برخورد،فکر کردی کی هستی!؟
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
#9
سلام

واقعا این اعضای قدیمی سایتن من که تصویر دیگه ایی تو ذهنم داشتم کلیم با پستاشون و سبکاشون حال کرده بودم شما که انقدر فعالید چرا بر نمی گردید ایفا؟؟؟

ریختن اینجا هی بهم بوق می دن بیاید تو ایفا دوباره حذب راه بندازیم دوباره محفل و مرگخواریت رو از نو برپا کنیم. اونوقت دعواهاتونو با پست بهم نشون بدید تو پستاتون گولاخ(ک.ر.ب.ق) بازی در بیارید دور روزه اینجا رو زیر نظر دارم و دارم می خونم و هیچی درک نکردم جز مسخره بازی یه مشت اعضای قدیمی اگه قدیمیا این هستن واقعا به تازه واردا باید نوبل داد. اگه این نیستن وارد ایفا بشن خود واقعی شونو به ما نشون بدن.

نقل قول:
خلاصه که تنها راه نجات از وضعیت فعلی و نجات جادوگران اینه که من رو مدیریت کل کنید تا یک سری حرکات دموکراتیک به صورت پاکسازی نژادی انجام بدم.


نه عزیزم تنها راه نجات جادوگران رول پلینگ دوباره تمام اعضای قدیمی و جدیدش در کنار همه.

این پست کاملا جدی بود. هر کسی هم ناراحت شد بشه تا یکم بهش بربخوره که یه بوقی مثل من این حرفو بهش می زنه واقعا برای جادوگران متاسفم که همچین اعضای قدیمی داشته چی فک می کردیم چی بودین شماها.


ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۹۰/۶/۲۳ ۱۳:۴۱:۴۷

تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: اگر هري بخواهد نقشه غارتگر را به يكي از بچه هايش بدهد به كدام یکی از بچه هایش می دهد؟
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۰
#10
همتون دارید اشتباه می کنید میده به من باور کنید خب بعد از یه سری اتفاقات و زیزی بازی این عله مامان جینی باعث شد که اون نقشه به من برسه الآنم یه جایی قایمش کردم تا دست اجنبی بهش نرسه.

نقشه مشکل داره بعضی جاهارو نشون نمی ده.

تازه اگه بررسی کنی اون نقشه به صورت موروثی به کسی نریسیده که حالا هری بدتش به پسر یا دختر خودش مثلا جیمز و سیریوس اینا ساختنش بعد دست فرد و جرج افتاد بعد اونا دادنش به هری و بعد اونم دادش به من


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.