هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: « چرا بیشتر حیوانات به هری سریعتر نزدیک میشوند؟» آیا عده ای به صورت آنیماجس هستند؟
پیام زده شده در: ۱:۰۲ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸
#1
سوال قشنگیه! ولی به نظر من قضیه برعکسه! یعنی حیوانات سریعتر به هری نزدیک نمیشن بلکه این هریه که با سرعت هر چه بیشتر به حیوانات نزدیک میشه...

دلیلشم خدا میدونه! به هر حال هر کسی یه چیزی رو میپسنده! دامبلدور یه چیزی دوست داره، هری یه چیزی دوست داره، هرمیون هم احتمالا یه چیز دیگه دوست داره!

ما کی هستیم که بخوایم در موردشون قضاوت کنیم؟ جز وسیله؟


تصویر کوچک شده


[b][s


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۸
#2
پست ریگول چی شد؟

همینجوری که این صحبت های دوست عزیزمون فرد ویزلی جان در حال اتفاق افتادن بود و سوژه صحیح و سالم در نهایت سلامت به سر میبرد، اون بقل مقلا یه گوشه قبرستون ریگول برای خودش داشت زمینو میکند و دنبال بشقاب و دیگ و قاشق چنگال بود که برای مراسم مختلف اجاره بده به مردم که خرج زن و بچه ش در بیاد! بعد از چن ساعت که با پشت کار و جدیت زمینو میکنه میرسه به یه صندوق گنج!

گنج: سلام! من گنج هستم! شما؟

ریگول: سلام! منم ریگولوس هستم! حالتون چطوره؟

گنج: الحمدالله... الحمدالله

پایان!


در مورد پست ریگولس
ناظر اینجا منم و من هیچ پستی رو پاک نکردم.احتمالا خودشون(ریگولس) پاک کردن.

احتمالا لازم نیست تذکر بدم ولی برای جلوگیری از سر درگم شدم اعضا،لطفا نفر بعدی از پست قبل ادامه بده.اینم معنیش این نیست که پست شما بی ارزشه و کلا کسی نخوندش.معنیش اینه که کسایی که میخوان میتونن سوژه رو از پست قبل ادامه بدن.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۲۹ ۱۵:۲۵:۳۳

تصویر کوچک شده


[b][s


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۴۱ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
#3
روزی هری بر جارویش دو ساحره سوار کرده و با خوشحالی به سمت خانه میراند که ناگهان سوالی بر ذهنش نقش بست: آیا باید با کسی که عاشقش بود ازدواج میکرد یا کسی که والدینش برایش در نظر گرفته بودند؟ این سوال آنچنان ذهنش را مشغول کرد که جارویش خاموش شد و در دریاچه سقوط کرد!

آه ولدمورت چرا پدر و مادر مرا کشتی؟ این سوال هم در ذهن هری بود!

سه ساعت گذشت و هری در کنار دریاچه به هوش آمد و خودش را در حالی که هیچ لباسی بر تن نداشت در آغوش گروهی از ماهی مرکب های دریاچه یافت!

آیا این عجیب است یا که اسرار آمیز است؟ من از کجا بدانم؟ هری از خودش پرسید.

یکی از ماهی های مرکب که هیچ وقت به همسرش وفادار نبود سوال هری را شنید و پرسید: چه چیزی عجیب است؟

هری گفت: این موهایی که در این منطقه ظاهر شده! (و با انگشت به منطقه ی مورد نظر اشاره کرد!)


ماهی مرکب با دقت منطقه را بررسی کرد، سپس با مهربانی لبخند زد و در گوش هری زمزمه کرد: نگران نباش! این نشانه ی شروع دوران حساس بلوغ است.

هری در حالی که بسیار متحیر شده بود سر تکان داد و گفت: شوخی نکن! این مسئله شوخی بردار نیست!

ماهی مرکب در حالی که با نوازش پشت هری به او دلگرمی میداد جواب داد: باور کن جدی میگویم! باور کن...

و هری باور کرد!

پایان!


تصویر کوچک شده


[b][s


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۲:۲۰ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸
#4
ابرکسس: خب همین حباب هم خوبه! بده بیاد! شروع کنید...

بلک ها بازی رو شروع میکنن! فینیاس حباب فرمانده رو میگیره و پاس میده به ماهی مرکب! ماهی مرکب خودش یه تنه میره جلو و از دراکو رد میشه.

لوسیوس: مادر نزاییده کسی که از پسر من رد بشه! کروشیو...

طلسم لوسیوس میخوره به ماهی مرکب و باد ماهی مرکب خالی میشه!

فینیاس: من اعتراض دارم... قاااااااااااارت!

بر اثر اعتراض فینیاس آب گودال به جوش میاد و شروع میکنه قل قل کردن!

ریگولوس: پدر بزرگ خونسردی خودتو حفظ کن! با این مهی که ایجاد کردی دیگه هیچ جا رو نمی بینیم!

فینیاس: صبر کنید من دوباره ماهی مرکبو باد کنم... قاااااارت!

ماهی مرکب با گاز فینیاس دوباره باد میشه و حباب به دست میره به سمت دروازه ی مالفوی ها

ابرکس: ماهی مرکب، تو بچه ها رو دوست داری؟
ماهی مرکب: آره
ابرکس: پس بیسکویت شو

ماهی مرکب بیسکویت میشه و ابرکس حباب رو از دستش می قاپه! خودش که لباس تنش نبود، لباسای تدی رو هم درمیاره که کنترل بیشتری روی توپ داشته باشه!

ولدمورت سرشو از رو کتابش بلند میکنه و زل میزنه به تدی: عجب چیزی بود این تدی و ما نمیدونستیم! یادم باشه این ترم باهاش تنظیم خانواده وردارم!
ابرکسس: اگه مختلطه منم میام!
بقیه: چه فکر خوبی! ما هم میاییم!

و همه تصمیم میگیرن که ترم بعد با ولدمورت تنظیم خانواده وردارن!


تصویر کوچک شده


[b][s


Re: ���� ���� �� ��� �ѐ!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۸ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۸
#5
ریگولوس و ابرکسس دوتایی شدیدا تمرکز میکنن و قرمز میشن!

ریگولوس (در حالی که داره فشار زیادی رو تحمل میکنه): ی... ی.... یک!

دو تایی دیگه کبود میشن!

ریگولوس: د... د... دو!

چشمای ابرکسس از حدقه میزنه بیرون و موهای ریگولوسم سیخ سیخی میشه!

ریگولوس: س... س... قاااااااااااااااااااااااااااااارت!

ابرکسس: نامرد! هنوز سه رو کامل نگفته بودی! بگیر که اومد! لوموس!

ابرکسسم لوموسشو میکنه تو قارت ریگولوس و دوباره همه جا منفجر میشه و این دفعه دیگه از شدت انفجار کافه رو سرشون خراب میشه!


تصویر کوچک شده


[b][s


Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۸
#6
ابرکسس: همه چی منفجریوس!

همه چی منفجر میشه و ابرکسس در میان شعله های آتش در حالی که با آیپادش آهنگ جادوگران، دلاوران، به نام مرلین پیروز باشیدو گوش میکرده خیلی قهرمانانه وارد میشه!

ریگولوس: ابرکسس!

ابرکسس: آه ریگولوس... چه خاطراتی که ما اینجا نداشتیم!


ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۵ ۲۳:۲۴:۲۹
ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۵ ۲۳:۲۶:۰۹

تصویر کوچک شده


[b][s


Re: حمام مختلط وزارت
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸
#7
پرسی: صبر کنین! خودم جلوشو میگیرم!

سریع میپره جلوی بولدوزر و سعی میکنه با قدرت تمرکز منفجرش کنه! ولی همینجوری که از فرط تمرکز به ابروهاش چین انداخته و با جدیت تمام داره زور میزنه، بولدوزر میاد از روش رد میشه و دوباره بی هوش میشه!

ابرکسس: نــــــــــــــــــــــــــــه! حتی از دست خدای رول نویسی هم دیگه کار ساختی نیست! من تازه اینجا رو واسه عروسیم رزرو کرده بودم! سوپرمن خودت به دادمون برس...

سوپرمن که همینجوری اون بالاها داشت واسه خودش پرواز میکرد و بسیکوییت ساقه طلایی میزد در بدن، صدای ابرکسسو میشنوه و میاد پایین ببینه چه خبره!

سوپرمن: چی شده؟ اینجا چه خبره؟ این پرسی چرا بیهوشه؟ شماها چرا همتون لختین؟ این دست ها چی اونجای من؟ این بولدوزر چرا داره با سرعت به اینجا نزدیک میشه؟

دور و برو یه نیگاه میندازه و اوضاع میاد دستش!

سوپرمن: یاااااااااااا اماااااااااااااام زمااااااااااااان....

چند تا نارنجک میبنده به خودش و میپره زیر بولدوزر! همه چی منفجر میشه و ایوان هم با کله شوت میشه هوا و بعد به سلامتی روی آبرفورث فرود میاد! ولی چون آبر لباسش تنش نبود آیوان به شدت دچار فرورفتگی میشه!

پرسی (که واسه خودش اون ور ولوئه کف زمین هنوز): نامرداااا.... یکی بیاد به من تنفس مصنوعی بده!


ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۲ ۱۹:۲۱:۴۷

تصویر کوچک شده


[b][s


Re: بيلبورد دياگون
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸
#8
نیاز فوری به یک پرستار

ترجیحا خانوم مجرد جوان!

پیر پاتالی هستم رو به موت ولی بس مهربان که قصه میگم برایتان! به یک پرستار برای کمک در امور استحمام، غذا خوردن و برطرف کردن نیازهای دیگر (حالا چه انسانی و چه حیوانی) نیازمندم!

با حقوق بسیار بالا + یک واحد از برج های مالفوی + یک اتاق توی ویلای بلک ها


دوستانی که تمایل دارن استخدام بشن برن توی حموم وزارتخونه منتظر من باشن تا بیام و مصاحبه و آزمون رو شروع کنیم!

نکته: از پذیرفتن جن های خونگی زشت معذوریم! (و همچنین سایر حیوانات)


تصویر کوچک شده


[b][s


Re: حمام مختلط وزارت
پیام زده شده در: ۳:۴۴ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸
#9
در باز میشه و عله وارد حموم میشه و لباساشو در میاره و میپره تو آب و در حالی که از فرط تمرکز به ابروهاش چین انداخته با جدیت تمام شروع به استحمام میکنه.... در همین هنگام ابرکسس هم که لخت بوده توی استخر میپره و عله و ابرکسس وسط استخر به هم میرسن!

دوباره همون ناظرا: جیــــــــــــــــــــــــــــــــغ! بازم که تاپیکو دادین دست این ابرکسس!

در همین لحظه آبرفورث در حالی که منوی مدیریت تو دستشه یه تنه به در میزنه، درو میشکونه و وارد حموم میشه!

همه ی حضار توی حموم: جیـــــــــــــــــــــــــــــغ!

آبرفورث: ببخشید... ببخشید!

میره بیرون، لباساشو در میاره پرت میکنه یه گوشه و بعد دوباره وارد میشه!

آبر: پستت تا حالا 8 خط شده، زیر 14 خط باشه به عنوان ناظر یه انجمن دیگه وظیفمه که به سمتت جرقه شلیک کنم!

ابرکسس: شد؟

آبر: نه! تازه شده 10 خط!

ابرکسس: الان چی؟

آبر: نه!

ابرکسس: الان چی؟

آبر: خب بالاخره شد!

آبر که دیگه خیالش راحت میشه که سلامت ایفای نقش در خطر نیست با خوشحالی میاد بره لباساشو تنش کنه و برگرده به انجمن خودش که میبینه لباساش نیست!

آبر: جیــــــــــــــــــــــــــــــغ!

در اینجا ابرکسس میاد پستو ادامه بده و توضیح بده که چه بلایی سر لباسای آبر اومده که پرسی وارد میشه و ابرکسسو شوت میکنه اون ور!

پرسی: تو بلد نیستی پست بزنی! برو کنار خودم بقیشو میزنم!

ادامه ی پست:

آبرفورث از اینکه می دید لباس های پشمی اش که از مادربزرگ مهربانش به ارث برده بود سر جایش نیست، در قلبش احساس سرمای سخت و جان کاهی کرد و با تمام وجود فریاد زد: جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

برای لحظه ای سکوتی وهمناک(!) فضای حمام را در برگرفت و عله که تا کمر در آب فرو رفته بود احساس عجیبی را تجربه میکرد! نیم تنه ی پایین بدنش شامل انگشت های پا (10 عدد)، کف پا ( 2 تا)، ساق پا (2 تا)، زانو (2 تا)، ران و کشاله ی ران ( به مقدار لازم)، لگن (یک عدد)، شرمینگی (به شما چه چند تا؟) و یک سری اندام های دیگرش خیس بود و در آن ها سرمای خاصی را که یادآور خاطرات تلخ کودکی اش بود حس میکرد ولی بالاتنه اش شامل سینه ها، دست ها و سر و گردنش خشک بود و او را به یاد همه آن شب هایی می انداخت که در رخت خوابش باران نمیبارید. پس از مدتی یک سری انفعالات و واکنش های شیمیایی و الکتریکی در بدن عله صورت گرفت و مغز پر چین و چروک عله پیام مهمی را از طریق تعدادی سلول عصبی خاکستری رنگ به دهانش منتقل کرد: "حرف بزن!" دهان عله که پیام مغز را به خوبی دریافت کرده بود با طمانینه ی خاصی رو به ابرکسس شروع به باز و بسته شدن کرد! اولین حرفی که با موفقیت از دهان عله خارج شد واو بود! بعد از آن نوبت به قاف رسید...

(پرسی همچنان داشت ادامه میداد و در این مدت خورشید خانوم یه دور غروب میکنه و بعد دوباره طلوع میکنه)

... بعد از دال حرف بعدی که از دهان عله خارج شد الف بود و بعد از الف ...

(دیگه اینجا خدا هم که نشسته بود با جبرئیل شطرنج بازی میکرد حوصلش سر میره و کلا دنیا رو میذاره رو دور تند)

عله: خلاصه جونم واست بگه که وقتی آبر حواسش نبود داشت خطای پستتو میشمرد من رفتم لباساشو پیچوندم! حیف این تن و بدن بلوریش نیس که لباس تنش کنه؟

ابرکسس: اگه تو رفته بودی لباساشو بپیچونی پس من با کی داشتم شوخی دستی میکردم؟ و الان دستم کجای چه کسیه؟

ابرکسس برمیگرده پشتشو نیگا میکنه و به صورت صحنه آهسته مسیر دستشو دنبال میکنه! اول شونه ی دستشو میبینه.... بعد آرنجشو.... بعد میرسه به مچ دست... و در آخر انگشتاشو میبینه که به آرامی روی کشاله ی ران یه مرد غریبه قرار گرفتن! سرشو یه خورده میگیره بالا و ولدمورتو میبینه که با عصبانیت زل زده بهش!


ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۱ ۳:۴۶:۴۹
ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۱۱ ۱۴:۵۹:۲۵

تصویر کوچک شده


[b][s


Re: میزگرد جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
#10
آبر جون والله الان دیکتاتور ها شمایین! سریع نپرین وسط میرحسین شین لطفا! آواتارتم که سبز کردی!

میگین دراکو بدون پاک کردن سوژه رو سر جاش آورد. خب منم بحثم همین سوژه س! سوژه یه چیزیه که ادامه پیدا میکنه! از اول تا آخرش تعریف شده س مگه؟ اصلا واقعا سوژه چیه به نظر شما؟ سوژه بعد از 15 تا پست اصلا نباید هیچ تغییری توش ایجاد شه؟


دراکو جان اون سوژه رو که با هزار جور درد و بدبختی نزاییده بودن! یه پست زده بود حالا! 10 دقیقه زحمت کشیده بود! اصلا بگیریم یه ساعت زحمت کشیده بود!

یعنی این یه پست دراکو جان و حالا هر چه قدرم که واسش زحمت کشیده بود از مجموع زحمات 6 نفر دیگه و 10 تا پست دیگه با ارزش تر بود؟ حرفتون اینه؟ بعد حالا اگه نادیده گرفته بودیمش باز یه چیزی!

سوژه ی دراکو رو ادامه دادیم و به یه جای دیگه کشیده شد! نیومدیم کلا سوژه ی دراکو رو نادیده بگیریم بزنیم دراکو و مورگانا و تدی رو از تاپیک بندازیم بیرون و بعد کلا یه سوژه واسه خودمون شروع کنیم که! همون سوژه رو ادامه دادیم! ندادیم؟ پستا سر جاشه! آقا یه نفر عاقل و بالغ بیاد بره نیگاه کنه، بعد تو چشمای من نیگا کنه بگه دروغ میگم!

قبل از اینکه پست بزنیم باید میرفتیم پخ میزدیم به دراکو ازشون میپرسیدیم دقیقا دوس دارن سوژه شونو چه جوری ادامه بدیم؟ دیگه ادامه دادن یعنی چی؟ مگه پست دراکو رو نادیده گرفتیم؟ نه ده آخه پست دراکو رو نادیده گرفتیم؟ پس این همه قدح اندیشه و دراکو و مورگانا و تدی قضیه ش چی بود تو پستا؟


نقل قول:
نه من و نه هیچ یک از ناظرین دیگه نگفتیم پست های شما از نظر رول بی ارزشه یا چرته یا غیره!پست هایی هم که پاک شدن به دلیل بی محتوایی نبودن!


پس ما حاشا میکنیم! شما همینجوری فقط صداقته که داره ازتون تراوش میکنه! ویرایش زیر پستای من هنوز هست! حداقل برین اول اونا رو پاک کنین! شما زیر پست منو ویرایش نکردی و ننوشتی این پست 8 خطه و به خاطر همین تا آخر شب پاک میشه؟ نوشتی یا ننوشتی؟ چون 8 خط بود توش سوژه جا نشده بود؟

شما عملا توی تاپیک ناظرین لندن نیومدی و منو تهدید نکردی که منتظری من پست بزنم تا به بهونه های واهی (از جمله کوتاه بودن) پاکشون کنی؟

این نقل قول مستقیم از خودتونه:

نقل قول:
من خوشحال میشم از این به بعد شاهد فعالیت شما در لندن باشم و اینکه پست هاتون رو در دم پاک کنم ( البته اگر به سوژه لطمه زده بود، کوتاه بود یا دلایل دیگه )


این کوتاه بودن و یا دلایل دیگه معنیش میشه ناهمانگی با سوژه دیگه؟



بعد میای میگی من میگم سیاه سفیده؟


من واقعا نمیخواستم دوباره با شما وارد بحث بشم چون به طرز عجیبی خودتونو میزنین به اون راه و به روی خودتونم نمیارین خیلی چیزا رو! آخرش میگین باید سکوت اختیار کرد! خب سکوت که نشانه ی رضایته؟ بعدش دوباره چرا میایین اعلام نارضایتی میکنین؟


اگه این بحث به اینجا ربط نداشت من از دوستان عذر میخوام واقعا! در ضمن پرسی رو هم بیارین لطفا دوباره!


تصویر کوچک شده


[b][s






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.