یه فلش بک از پست پیوز رو می خوام بنویسم :دی
______________________________________
نقل قول:
با این خاطره بلافاصله بارتی را به یاد آورد . یا همان گیلدروی ... دوستی ها و دشمنی هایش را ... تاپیک هایش را ...
در راه خروجی وزارت ، دوباره به فکر دوستی ها و دشمنی هایش با بارتی یا همان گیلدروی افتاد . هیچ وقت آن زمان که الیور وود ، بارتی را برای همکاری به وی پیشنهاد کرده بود را فراموش نمی کرد . کارهایی که با هم و بر علیه هم کردند .
... تازه شروع به کار کرده بودم . با اینکه می دونستم وقت زیادی نداره اما از الیور خواستم که برای راه اندازی دوباره ی اوباش بهم کمک کنه . بهم بارتی کراوچ رو معرفی کرد ...
کمی با بارتی آشنا شدم و پس از چند بار صحبت کردن قرار شد که با هم اوباش رو راه بندازیم و من بشم رئیس و اونم بشه معاونم . مایه ی خوشحالیم بود ... ما با هم قرار کردیم که تا آخرین لحظه با هم بمونیم و از همدیگه جدا نشیم . قرار شد به محض رفتن من اون بیاد جای من و رئیس بشه و حتی الانم که معاونه ، یه معاون تام الاختیار باشه و در واقع مثل من رئیس باشه . رنک ساختیم و عضو جمع کردیم و با هم همکاری کردیم .
اما همه چیز آنطور که ما می خواستیم پیش نمی رفت ، من نمی تونستم به قولی که داده بودم عمل کنم . نمی تونستم بارتی رو به جای خودم بیارم ... حالا که وزیر شده بودم و پیوز برگشته بود ، باید اونو رئیس اوباش می کردم ؛ مجبور شدم قولمو زیر پا بذارم ... بارتی هم استعفا داد .
مدتها گذشت و ما با همدیگه صحبت می کردیم و هنوز هم بهترین دوستای همدیگه بودیم . اما حالا من و اون رغیب (؟!) همدیگه شده بودیم . در یک نظر سنجی ، رنک سال !!!
همه می گن من تقلب کردم ، اما من باید بگم که همه چیز زیر سر ماندانگاس فلچر بود که می خواست نشون بده هنوز هم روی سایت قدرت نفوذ داره و با اینکه بلاک شده می تونه یه رنک رو واسه یه نفر بگیره و من با کمک های اون رنک سالو از دست بارتی قاپیدم و این نقطه ی عطفی بود برای جدایی ما از هم .
بارتی از وزیر شدن من ناراضی بود . دوست داشت پرسی وزیر بشه ... منو لایق وزارت نمی دونست ، شاید چون یه عضو تازه وارد بودم و یکی دو بار سر موارد مختلف مثل اوباش نتونستم رو قولم بمونم و یا رنک سالو از دستش قاپیده بودم .
اونجا بود که شروع کرد به مخالفت با من . منم ازش کم نیاوردم و هر جا که می شد ضد اون پست می زدم . ما از سوژه های همدیگه استفاده می کردیم و سعی داشتیم همدیگه رو خراب کنیم . تعداد نظرات بارتی ، لوگو گفتن من به لِگو ، ارزشی خوانده شدن بارتی ، بوقی بودن من ، پاک کردن پستای بارتی توسط من و ...
ما لحظه به لحظه با همدیگه بیشتر مخالفت می کردیم و بیشتر بر ضد همدیگه کار می کردیم . اما من یه وزیر بودم و از سران محفل هم بودم . اما اون چی ؟ هیچ جا رو نداشت ، فقط اینکه جزو سران اسلیترین شده بود که یه چیز کاملا مزخرف بود .
گذشت و گذشت . پیتر چند بار سعی کرد ما رو اشتی بده ، اما ما اختلافاتی با هم داشتیم . تا اینکه سعی کردیم با هم بهتر بشیم ... جیزی به پایان وزارت من نمونده بود . ازش خواستم که بیاد و تو کادر من باشه و اونم قبول کرد .
با همدیگه در مورد سوژه هایی که می تونستیم بدیم صحبت کردیم و برنامه ریزی کردیم . ولی حیف که تو این روزای آخر نتونستیم عملیشون کنیم ... حیف
...
... ما یه زمانی بهترین دوستای همدیگه بودیم و حالا شاید به زور دو تا دوست معمولی ... چند روزیه که ندیدمش و اون هم نیومده که به من بگه
خداحافظ وزیر !!! ولی شاید بیاد و بگه . شاید هنوز قطره ای از دوستیمون در وجودش مونده باشه ...
ناگهان بارتی به صورت ژانگولریسمی جلوش ظاهر می شه و می گه : آل سو ! یادش بخیر ، یه زمانی چقدر با هم دوست بودیم
این آخریا سعی کردم کمکت کنم ، سعی کردم تو وزارت پست بزنم و ...
خداحافظ !!!