هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۸:۴۱ جمعه ۱۵ آذر ۱۳۸۷
#1
یک نور سفید یه سیمرغ که میتونه هر پاترونوسی رو ببلعه!!


اشیاء مقدس مرگبار


Re: چه جوری يه طلسم يا ورد به وجود مياد ؟
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷
#2
تمرکز حواس خیلی خیلی مهمه


اشیاء مقدس مرگبار


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷
#3
رون وهرمیون درراهرو داشتند صحبت می کردند.که ناگهان

سروکله ی هدویگ جغد هری پیدا شدهری نامه راگرفت

و شرع به خواندن آن کرد:

به هری پاتر،
جناب هری پاتر، با توجه به اینکه شما پسر جیمز پاتر هستید،و حتماً

اخلاقیات اورا به ارث برده ایدو از نقشه ی غارتگر استفاده ی زیادی

میکنید برای همین برای کسانی مثل شما طرح جدیدی از نقشه ی

غارتگر ایجاد شده است.برای تکمیل درخواست میتوانید فرم پشت

صفحه را پرکنید.


هری به پایان نامه رسیدو به هرمیون ورون نگاه کرد هرمیون

همانطور که هری انتظارش را داشت شروع به مخالفت کردوازآنجا

دور شد.:proctor:

اما بشنوید ازرون که شدیداً موافقت کردوگفت:چه عالیه پسر!

خیلی خوب میشد منم یکیشو داشتم..:mama:


هری مشغول پرکردن فرم شدودرانتها آنرا امضاءکرد.

یکروز بعد....

-هی رون نگاه کن یه بسته!:mail:

-چیه نکنه همون سری جدید نقشه ی غارتگره؟

فردوجورج که معلوم نبود سروکله شان ازکجا پیدا شده به هری گفتند:

-تولدت مبارک!!!!

-پس کارشماهابود........ ممنونم.

فردوجورج وهری دریکجا جمع شدندو به نقطه ای روی نقشه خیره

شدندکه جینی ودین توماس باهم بودند...هری از شدت

عصبانیت،درحالی که ناسزا می گفت دور شد.


دوست عزيز، پستي كه مملو از شكلك باشه، خواننده رو خسته ميكنه و از زيبائي پست هم كم ميشه! در ضمن استفاده از فونت هاي بسيار بزرگ هم زياد جالب نيست. اما سوژه ي شما بسيار جالب بود. نتيجتا شما همين پست و سوژه رو، بدون استفاده از شكلك و با توصيف وقايع بنويسيد تا در مورد تاييد يا عدم تاييد شما، يك نظر قطعي بدم. موفق باشيد، فعلا تاييد نشد.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۷ ۱۸:۵۴:۲۲
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۷ ۱۹:۰۰:۳۲


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۸۷
#4
هنگامی که هری درراهروهای پرپیچ وخم هاگوارتز سرگردان وآواره بود،فردوجورج دوپسر شلوغ وبرادران بهترین دوست هری،با شتاب به طرف اوآمدندوکاغذی به او دادند وتوضیحی دادند که هری فهمید با استفاده ازکاغذمی تواند کارها وحرکات افراد درهر ساعت رادر هاگوارتز ببیند.
خاطره ی شنیدنی در ذهنش پدیدار شد:
روزی هری با جینی درهاگوارتز قایم باشک بازی می کرد.هربار که جینی قایم می شد هری اورا پیدا می کرد!
یکباروقتی که هری چشم بسته بود جینی وارد طبقه ی هفتم هاگوارتز شد......
-10...9....8.7.6.5.4.3.2.1اومدم.
هری سریع نقشه رادرآورد وچوبدستی اشرا برآنزد وگفت:خوب من رسماً سوگند می خورم که کار بدی انجام بدم.
نقاط ریزی برروی نقشه پدیدار شدندکه روی هرکدام نام ونشانی نوشته بود.
پس از ده دقیقه هری هرچه گشت نتوانست نقطه ی جینی جانرا پیداکند.
یکدفعه فرد وجورج پشت هری ظاهر شدند طوری که هری نزدیک بودغش کند.
-شمادوتا جینی رو ندیدین؟
-جینی...نه.
-شاید تواتاق ضروریات باشه؟
-نه... نمیتونه....چی...چی گفتی ..آره.
-نقشه رو بده من.
فرد با دقت نقشه را نگاه کرد.ومتفکرانه گفت:اگه تواتاقه ضروریات باشه حتماً تاچند د قیقه ی دیگه پیداش میشه.
امّا تا روز بعد شانس به فرد رو نیاورد.تااینکه اوضاع به جایی رسیدکه پدرومادر جینی به مدرسه آمدن و
هری تعریف کردکه بااو بازی میکرده.(دراین میان قیافه ی رون مثل کسی بود که موش بوگندیده قورت داده باشد.
......ترققق....
جینی با یک دسته گل ظاهر شدوگفت تولّدت مبارک.
پس از چنددقیقه که همه درحال شادی بودند،هری متوجه شدکه نقشه در دستش نیست پس ازاینکه کمی جستجو
کرد،کاغذی برروی زمین پیدا کرد که برروی آن نوشته شده بود:
این آخرین استفاده ی شما از این نقشه بود.
وکم کم فردوجورج از راه رسیدند بعداز چند ثانیه نقشه منفجر شد وبه خاکستر تبدیل شد.



خب دوست عزيز، پست خوبي اما متاسفانه طوري نيست كه بشه تاييد كرد. بذاريد اشكالاتتون رو بگم: اول از همه ظاهر درهم و برهم پست شماست. با يكي دو اينتر فاصله بين سوطر، مي تونيد خواننده رو به خوندن پست تشويق كنيد. دوم اينكه متاسفانه سوژه اي كه شما انتخاب كرديد، خيلي خيلي طولاني بود و پست كوتاه شما مجال درست پرداخته شدن به سوژه رو نداد. بهتر بود سوژه و اتفاقات داخل پست رو، كمتر كنيد و بيشتر به پستتون برسيد. دوستان شما در همين صفحه( تورفين رول، سدريك ديگوري و سركادوگان) پست هاي خوبي نوشتند. مي تونيد اينها رو بخونيد تا متوجه منظور من بشيد. اميدوارم هرچه زودتر شاهد پست بعدي شما باشم كه مطمئنا پست برتري خواهد بود. فعلا تاييد نشديد.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۰ ۱۶:۲۲:۰۰

اشیاء مقدس مرگبار


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۸۷
#5
آواز - شب - مشغول - ترس - کنار - رها - وحشت - هیس - مرگ - آرام

پس ازروزی سخت در وزارت سحروجادو که در پی آن به عنوان وزیر سحروجادو منصوب شدم،
شب وقتی که به خانه برگشتم،آواز زیبایی ازکنار پنجره شنیدم وسریع خودم را به آنجا رساندم.
گروهی از مرگخواران رادیدم که مشغول تعقیب کردن مرد جوانی بودند.
مرداز ترسش بدو بدو به طرف در خانه ی من آمدومن هم رفتم تا سریع دررا برای اوبازکنم.
دررا بازکردم ومرد شنل پوش وارد شد.او ازمن تشکر نکرد وبه طبقه ی بالا رفت.
چند دقیقه بعد یکی از مرگ خوارا ن دررا کوبیدومن هم باز کردم.او بدون مقدمه گفت برو کنار
برای حمله آماده شده بودم ودستم را در جیبم بردم که چوب دستی ام رابردارم که ناخودآگاه دستم
از چوب دستی ام رها شد.چند ثانیه بعد مرد شنل پوش از طبقه بالا آمدوصورتش رادیدم..
ولدومورت... وحشت وجودم را پر کردهیچ کاری نمی توانستم انجام دهم. خواستم فریادبزنم وتقاضای کمک کنم که صدای هیسی آمدومار بزرگ ولدومورت وارد سالن شد.پس صدای آواز مربوط به این بود ولی اگر من بتوانم صدای آواز ماررا بشنوم حتماًمارزبان هستم. نور سبزرنگی اتاق را پرکرد...
برای اولین بار بوی تلخ مرگ را احساس می کردم.فهمیدم که آرام آرام مرا به کام خود می برد.
چشمانم رابازکردم(خواب دیده بودم!!!!!!!!!!)


سلام....

اممم....خب متوسط بود، ولی یه کمی چیزای عجیب توش وجود داشت که داستانو یه کم....غیر واقعی می کرد!

مثلا: فکر کن شبه، بیرون پنجره هم یه دسته مرگخوار دارن یه آدمو تعقیب می کنن، آیا تو این حالت کسی پیدا میشه که بیاد و تو یه همچین خیابونی با صدای بلند آواز بخونه....؟ یه کم نامانوسه! واسه همین اون قسمت که به خاطر شنیدن یه آواز زیبا میاد دم پنجره یه کم عجیبه!

میدونم ها، شاید یه تصوری داشتی که اون آواز زیبا رو آوردی! مثلا شاید بهانه ای بوده برای کشوندن وزیر...ولی خب هر منظوری که داشته باشی، باید طوری توضیحشو بدی که خواننده هم وقتی می خونه، بتونه همون منظور تورو برداشت کنه! همون چیزی که تو می خوای رو تصور کنه!


من تایید می کنم.....اما مطمئنم دستی که این رو نوشته می تونه خیلی بهتر از این هم بنویسه! و من منتظر اون خیلی بهتر هاش در آینده نزدیک هستم!


تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۵ ۲۲:۲۴:۰۸

اشیاء مقدس مرگبار


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ دوشنبه ۴ آذر ۱۳۸۷
#6
بازهم پرواز تا کی باید هری جینی را محک بزند....
اوغرق درتماشای صورت زیبای جینی است.اسنیچ طلایی محکم به سر هری خوردوجینی سر خورد...
آسمان آبی دربرابر چشمان هری می چرخیدکه ناگهان درمقابل خود جینی رادید که با شیفتگی به او نگاه می کرد.هری تابه خودامد با عجله به سرووضعش رسیدوگلویش را صاف نمود.
پایان


سلام..!

خوب بود نسبتا...! اما خیلی خوب میشه یه بار دیگه هم بنویسی! یه کم...کم بود، واسه همین ترجیح می دم یه بارم بنویسی که راحت تایید بشه!


فعلا تایید نشد...


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۴ ۲۱:۵۹:۱۴

اشیاء مقدس مرگبار


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
#7
هری ودوستش پرواز می کردند.پرواز هری زیبا بود.ناگهان اسنیچ طلایی با عجله دور جاروی هری دورزدودوست هری داشت از جارو می افتادکه هری ردای آبی اورامحکم گرفت واورا از مرگی حتمی نجات داد....


سلام...

به نظرت کم نبود...؟ اگه یه کم بیشتر از این بنویسی، راحت تر می تونم تایید کنم. به نظرم اومد خوب مینویسی....ولی واسه قانع کردنم دفعه بعد بازم هرچقدر می تونی خوبتر بنویس!!


فعلا تایید نشده...


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۷ ۱۶:۱۷:۲۷

اشیاء مقدس مرگبار


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۷
#8
اگرتابه حال به این فکر کرده باشیم که نام بچه بیل وفلور چیست،چه اسمی برایش می گذاریم؟متن زیر نمونه ی جالب رون وجینی درهنگام بچه دار شدن فلور است:
-کریسمس مبارک رون.
-کریسمس توام مبارک جینی امیدوارم دیر نرسده باشیم.
رون تمام قلک های خودراشکسته بود تا برای بیل و فلور وفرزندشان لباس بخرد.هری وهرمیون قبلا خودرابه کلبه ی صدفی بیل وفلور رسانده بودند.
-من فکر می کنم بلغم ارزششو نداره.
-کی ؟
-بلغم دیگه فلورو می گم!
آنها به خانه ی بیل وفلور رسیدندو عقاب کج منقاری شروع به سخن گفتن کرد:خودتون رو معرفی کنید!
-سلام من رون ویزلی برادر تو بیل هستم این هم خواهرم جینیه...
-سلام هری.
دربازشد .
-رون جینی بیاین تو!!!
جینی با ادای فلور وارد اتاق شد وبه رون گفت:فکغ می کنم عغمیون با فلوغ خوب غدیف شده.
گونه های رون به شدت تمام قرررمز شدند.
بیل گفت: بچه ها کجان؟
-پیش هاگرید ان.

بعداز چندساعت رون وجینی از خانه بیرون آمدنددرحالی که رون بسیارناراحت وجینی شدیداً خوشحال بود....
-آره رون من که بهت گفتم اون بلم ارزششو نداره.
-من واسه اون هدیه ها 9گالیون خرج کرده بودم.
ودراینجا پای رون سر خورد ومثل گلوله ی برف از کوه به پایین رفت.


پایان داستان...........



سوژه جالبي نبود، و همچنين خوب پرورش داده نشده بود. و مشكل اصلي تر اين بود كه اگر ميخوايد تاييد بشيد، اول بايد در بازي با كلمات پست بزنيد. موفق باشيد.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۴ ۹:۵۴:۰۵

اشیاء مقدس مرگبار


Re: تفاوت فضاي كتاب هفتم با ديگر كتابها
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۷
#9
شایداین عمر به این دلیل باشه که رولینگ همه رو برای یه عمر جدید ازجادو منتظر نگه داشته اما وقتی کتابرو می خونی وتمومش می کنی می فهمی که برای هیچی کتابرو می خوندی،تمام طرفدارهای هری پاتر انتظار مرگ هری رو داشتند،در صورتی که بعدا رولینگ هری رو به عنوان آخرین جاودانه ساز معرفی می کند!
اگه کتابرو خونده باشید می فهمیدکه هری بعدازمرگ برمی گرده به این دنیا درحالی که این برای بعضی ها خوب تفهیم نشده اما
نقطه قوت این کتاب اینه که وقتی تعداد زیادی از مردم به این اعتراض کردند که چراوقتی طلسم به خود ولدومورت برمی گردد، او کشته نمی شود؟ البته این مطلب در کتاب ششم فاش می گردد وکتاب هفتم ادامه ی این مسئله است.

___________________

ویرایش ناظر (امتیاز دهی )پست خوبی بود.کیفیت پست خوب بود نسبتا..کمیت مهم نیست...امتیاز شما 4.5 از 5


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۹ ۱۹:۲۹:۰۹

اشیاء مقدس مرگبار


Re: اگه ميتونستي از يه ورد استفاده كني اون چي بود؟
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ یکشنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۷
#10
طلسم فرمان،طلسم بازسازی،ذهن خوانیو................


اشیاء مقدس مرگبار






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.