در همین حین نور سبز رنگی از بالای سر بلیز رد میشود و به تختی سنگی میخورد و آن را خورد میکند.
-اوه ، تویی بلیز !!!! داشتیم با مورفین شکار میکردیم ، مگه نه مورفین ؟ راستی تو اینجا چه کار میکنی؟
ایوان ، تنه ای به مورفین که ردایش را روی سرش کشیده بود میزند .
مورفین لحظه ای چشمان خمارش گشاد تر میشود : ها ها ، داشتیم شنا میکردیم ، آره و دوباره به حالت قبل باز میگردد.
ایوان چشم غره ای به مورفین میرود و لگدی به جسد بیجان هیپوگریف میزند تا از مرده بودن اطمینان پیدا کند .
بلیز: منو بگو فکر میکردم این بی کله ی گنده استعدادی در زمینه ی جادو گر شدن داره ، الان پیش اون پیر خرفت (الیوندر بودیم) برای گراوپ دنبال چوبدستی میگشتم که این گنده بگ همه چی رو به هم ریخت.
بلیز سرش را به پشت سرش بر میگرداند و به گراوپ اشاره میکند .
گراوپ در حالی که با یک دستش چوب دستی را در بینی اش کرده و آن را میچرخاند ، با دست دیگرش دستش را به نشانه ی سلام تکان میدهد و لبخند احمقانه ای میزند.
ایوان : منظورت چیه؟ چه اتفاقی افتاده برای الیوندر؟
بلیز: بابا اون دیگه عمرشو کرده بود ، چه اهمیتی داره ؟ حالا امروز نه فردا دیگه همین روزها باید میرفت.
ایوان: وای ، حالا مرده؟
بلیز: نمیدونم ، بیخیال بیا بریم ادامه ی شکارمون.
ایوان با کف دست راستش به پیشانی اش ضربه ای زد و روی تنه ی درخت قطع شده ای نشست.
- بد بخت شدیم ، لرد داشت امروز میومد اونجا که چوبدستیشو تعمیر کنه .
بلیز:
ویرایش شده توسط اسكورپيوس مالفوي در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱۰:۱۸:۴۹
ویرایش شده توسط اسكورپيوس مالفوي در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱۰:۲۰:۵۲
ویرایش شده توسط اسكورپيوس مالفوي در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۴ ۱۰:۳۱:۰۶