-بيا اين سفته رو امضا كن تا بهت بگم!
رودولف با حالت مشكوكي به مينروا نگاهي كرد، سپس قلمي شيك با نوك طلايي را از جيب كتش بيرون كشيد و برگه ي سفته را با حالتي عصبي از دست وزير گرفت و به بررسي آن پرداخت!
-10 هزار گاليون؟! مينروا به خاطر امواج صوتي اي كه رودولف ساطع كرده بود يك متر به هوا پريد و پس از بازگشتش به زمين، به سختي دهانش را گشود و كلماتي را به زبان آورد:
-د..د..د..ده ميليون زياد نيست كه، از لرد قرض بگير، اون كه پولداره! تازشم يه ماه هم وقت داري! تا يه ماه ميتوني جورش كني ديگه، مگه نه؟!
رودولف كه به شدت عصباني شده بود گفت:
-ضعيفه ي وزير، فكر كردي با كي طرفي؟! ها!؟ من يه عمر با بلاتريكس زندگي كردم، همتون رو ميشناسم! ميخواي الان به قسمت تخلفات محفل زنگ بزنم بيان چوب تو آستينت كنن؟! ها!؟
-دهه! نداشتيما، تو بهم گفتي مرحله ي آخر رو بهت بگم تو هم هرچي كه خواستم بهم بدي! تازشم هر كاري دوست داري بكن! رييس اونايي كه ميخواي بهشون زنگ بزني يه ادم بي عرضه به اسم دامبله! ميشناسيش كه؟!
رودولف لبخند كوچكي زد و با خود گفت :
آخه كي تو رو وزير كرده!؟ ببين چي كارت ميكنم! آخه بوقي من هنوز نتونستم واسه ي بلا يه گوشواره هزار گاليوني بخرم، اونوقت تو ده هزرا گاليون از من ميخواي! يه آشي برات ميپزم كه روش ده وجب روغن باشه.سپس رو به مينروا گفت:
-باشه قبول ميكنم، ولي يه شرط داره! اونم اينه كه تو يه چك هزار گاليوني رو به من بدي، كه اگه يه وقت دروغ گفتي من كمتر ضرر كنم!
مينورا با خود فكر كرد و گفت:
-باشه، با اينكه نميخوام بهت دروغ بگم ولي براي جلب اطمينان تو قبول ميكنم! فقط تو اول امضاش كن.
رودولف به قلم زيبايش كه از لوازم تحرير بارتي برداشته بود نگاهي كرد و به روح سازنده ي آن صلواتي فرستاد و سپس سفته را امضا كرد!
-بيا اينم از سفته! حالا نوبت توئه كه به من يه چك بدي، بعدشم بايد بگي مرحله ي اخر جام آتش چيه!
مينروا چكي با اعتبار هزار گاليون را امضا كرد ولي به قلم خودش آفرين نگفت!
-اينم از چكي كه ميخواستي، خب ميرسيم به مرحله ي آخر جام آتش! تو اين مرحله بايد از طريق دستشويي دخترانه مدرسه كه ميرتل گريان توش زندگي ميكنه وارد درياچه هاگوارتز بشي، وقتي كه وارد درياچه شدي، دويست متر جلوتر به سمت جنگل ممنوعه حركت ميكني، بعدش يه تخته سنگ رو اون زير ميبنيش، كه علامت وزارت سحر جادو روش حك شده، وقتي به سنگه دست بزني جام اتش خود به خود مياد دستت و مرحله تموم ميشه.
رودولف تمام كلمات را يك به يك در ذهنش سپرد و بعد از تجزيه و تحليل آنها يك كف گرگي محكم در دماغ وزير پياد كرد.
-واسه چي ميزني؟!
-آخه بوقي جا قحطي بود، من بايد از سوراخ توالت برم تو درياچه!
-خب من چيكار كنم تصميم شورا بود.
رودولف بر اعصاب خود مسلط شد سپس دستش را دور گردن وزير انداخت و گفت:
-ببخشيد، براي اينكه از دلت در بيارم يه خاطره واست تعريف ميكنم كلي بخنديم دوره همي.
تصوير كم كم تار ميشه و پس از گذراندن محيطي تاريك به تصوير ديگه اي منتفل ميشه.
خاطره-بارتي جون، عزيرم! اگه ميخواي واست از اون شيريني خوشمزه ها بخرم برو از جيب بابايي يه برگه چك بدزد و براي من بيارش، كه امضا شده هم باشه، امضاشم يه جوري از بابايي بگير ديگه! نگي من بهت گفتما! باشه عمويي؟!
-باشه عمو رودولف، تو برو شيريني بخر براي من، منم از بابام يه چك امضا شده ي سفيد ميگيرم.
"خلاصه منم رفتم براش يه جعبه شيريني خريدم آوردم، اونم يه چك امضا شده ي سفيد به من داد، نميدوني كه چقدر خوشحال بودم!
بدون هيچ مكثي رفتم بانك تا نقدش كنم، نوبت من رسيده بود بود كه گوشيه ماگليم زنگ زد."
-بله بفرماييد؟!
-سلام عمو رودلف!
-چطوري عمو؟! كاري داشتي؟!
-هوم، ميگم عمو جون اون چك رو نبري نقدش كني يه وقتي، مسخرت ميكنن!
-چرا عمو جون!
-اخه ميدوني چيه عمو، اون چك رو بابام با خودكار جادويي من امضاش كرده، طوري كه بعد از چند ديقه اثرش ميره و پاك ميشه
-
پايان خاطرهميگم مينروا جون، اون سفته هارو نبري بانك يه وقتي از من شكايت كني ها! مسخره ت ميكنن
.
وزير:
يك روز بعد رودولف، همه چيز را فراهم كرده بود: يك عدد مخزن اكسيژن و تمام وسايلي كه مربوط به يك غواص حرفه اي بود.
به سمت دستشويي دختران حركت كرد، و جلوي درب آن توقت نمود و به علامت مردي که ضربدر قرمزي روي آن کشيده شده بود نگاه کرد.
-بوقيا حداقل اين علامت رو بر ميداشتيد كه من قوانين رو زير پام نذارم!
درب را باز كرد و مانند مرحله ي دوم بلاتريكس را مشاهده كرد كه بر روي سكويي نشسته است و جمله " انا جميل جدا" را تكرار ميكرد.
-تو اينجا چي كار ميكني زن؟!
بلاتريكس از روي سكو بلند شد و يك كروشيو به سمت رودولف روانه كرد و سپس گفت:
-بوقي، اون گوشواره ها كه قرار بود برام بخري چي شد؟! ها؟!
چشمان رودولف برقي زد و دستش را در جيب ردايش فرو برد و يك فقره چك با امضاي وزير در دستان بلاتريكس گذاشت و سپس يك تنفس مصنوعي از بلاتريكس گرفت كه باعث بتغيير در آمدن رنگ چهره شان به صورتي روشن بود.
-اوه رودولف، تو چقدر جيگري!
-اوه بلا، تو خيلي جيگر تري!
و اينگونه بود كه بذر محبت ميان آندو كاشته شد.
دقايقي بعد
رودولف با كمك بلاتريكس لباس غواصيش را پوشيد و پس از ساعت ها مكاشفه دريچه ي ورود به درياچه را پيدا كردند، دريچه اي که در کنار شير آب پنهان شده بود و با کشيدن انگشتان رودلف روي شير باز شده بود.
رودولف وارد دريچه شد و خود را در ميان درياچه ديد، منتظر خيس شدن بدنش بود ولي به خاطر لباسي كه پوشيده بود آن را احساس نكرد، از زير آب به درختان سوزني شكل جنگل ممنوعه، كه در پشت سطح يخ زده ي درياچه پنهان شده بودند نگبه ميكرد، به سمت انها حركت كرد و پس از گذراندن دويست متر به تكه سنگي كه مينروا به آن اشاره كرده بود رسيد، خواست دستانش را روي آن بگذارد كه دستي بر شانه اش را لمس كرد.
برگشت و به كسي كه دستش را روي شانه هاي او گذاشته بود نگاهي انداخت، در نگاه اول او را نشناخت، ولي با كمي دقت در صورت اون متوجه شد كه وزير سحر و جادو بوده است.
وزير مانند رودولف لباس غواصي اي پوشيد بود و زير كلاه آن چيزهاي را بر زبانش مي آورد.
رودولف كه چيزي از حرفهاي او نميفهميد با چوب دستيش تخته اي سفيد را ضاهر كرد و با چرخواندن چوب دستيش روي آن نوشت:
-چي ميگي؟! هيچي نميفهم!
وزير نيز تخته اي مانند تخته ي رودولف ولي با سايزي بزرگتر ظاهر كرد و روي آن نوشت:
يه وقت اون چك رو نبري، نقدش كني! مسخرت ميكنن
رودولف به حرف وزير اهميتي نداد و دستش را روي تخته سنگ گذاشت و جام اتش را دستانش ديد، و دنيا دور سرش به چرخش در امد و در تالار اسليترين ظاهر شد.
رودولف، بلاتريكس را ديد كه بر روي مبلي لم داده است و چوب دستيش را با حالتي شبيه
تكان ميدهد.
-كروشيو، بوقي اون چه چكي بود بهم دادي؟!
-چرا كروشيو ميكني زن، مگه چش بود؟!
-هيچيش نبود! فقط جعلي بود، كروشيو.
رودولف كه با شنيدن اين جمله در كف به سر ميبرد با شنيدن صداي مينروا به خود آمد.
-اقاي لسترنج شما مسابقه رو برديد، ولي خب قبل از دادن جايزه ميخوام يه خاطره تعريف كنم دور همي بخنديم