نقد پست ویلای صدفی فلورانسواوه! وای!
بهترین تازه وارد سایتمون رو ببینید!
فلورا! شما همیشه کارتون خوب بوده و بهتر هم شده و من همیشه از نوشتن شما راضی بودم و هستم مخصوصا این پاراگراف های توضیحی اول پست.. این ها رو فقط دو نفر توی نوشته هاشون به کار می برن، البته به صورت مداوم و همیشگی؛ ویولت بودلر و خودم! تبریک می گم واسه حسن انتخابتون خانوم!
از شوخی که بگذریم. شما کارت حتی توی این الگوبرداری هم عالی بود. خیلی از آدما همین تقلید خشک و خالی رو هم نمی تونن درست انجام بدن! ولی خب از طرف دیگه قرارم نیست شما الگوبردار دائم باشی، حواست باشه که توی همین مقطع نمونی.. از الگوهای ما هم رد شو و بالاتر برو تا یه چیزی فراتر از همه ی ما بشی!
فلورا من راضیم از نوشته ت از تمام کم و کیف روایت داستان و سوژه پردازی و بیان موضوعت و اون طور که احساسات رو توی پستت می تونی به تصویر بکشی دقیقا مثل یه محفلی اصیل..اما یه نکته ی فنی ریز اینجا وجود داره. شاید اصلش برگرده به پست رکسان که اولش از لفظ جادوگرهای سیاه استفاده کرد. خب این یه لفظ برای توی سایته نه دنیای فیکشن. همچین چیزی امکان پذیر نیست. خود جامعه ی جادوگری به زور می دونست که مثلا فلانی و فلانی جادوگر سیاهن یا مرگخوارن، چون مالفوی و بقیه توی جامعه آزاد بودن.
گذشته از این که بدونیم فلان اشخاص جادوگر سیاهن یه کم دور از ذهنه تصور این که یه لیستی ازشون موجود باشه و اون لیست رو هم به سادگی واگذار کنن به دامبلدور حرف عجیبیه!
این اشکال بود و راه حل هم اینه که بهتر بود از لفظ "جادوگرهای اصیل" استفاده می کردیم چون هر دو معنی رو می رسونه، چون عمدتا جادوگرهای اصیل به سیاه بودن نزدیک هستن به غیر از ویزلی ها و پاترها و بونز ها و لانگ باتم ها. اینطوری شما هم به جای لیست می تونستی از شجره نامه استفاده کنی و داستان خیلی منطقی تر به نظر می رسید. موافق نیستی!؟
به این ریزه کاری ها دقت کنین تا پستتون بی نقص باشه فرزندم.
موفق باشید!
نقد پست جبهه ی سفید در تاریخ گلرت گریندلوالدزنجیروارگی گلرت.. زنجیر وارگی..تسلسل.. این اون چیزی بود که داستانت نداشت. بگذریم از این که قبلا هم توی همین سوژه و همین تاپیک بهت تاکید کردم که به عنوان یه عضو ایفا بیشترین دقت رو باید روی وارد کردن شخصیت خودمون به داستان داشته باشیم.
طی این شونصدتا نقدی که توی این تاپیک داشتم این جمله رو بارها تکرار کردم.ارزش قائل باشیم برای پستمون و الان این رو هم اضافه می کنم بهش.. برای پست و شخصیتمون ارزش قائل بشیم.
این که گریندل والد رو به داستان اضافه کردی این دفعه، مثل دفعه ی قبل غیر منطقی و ژانگولرانه نبود. من دیدم بودن گریندل والد توی داستان منطقیه. درست شبیه به داستان دامبلدور و انگشتر ماروولو توی کتاب. وقتی جادوی سیاه به دست دامبلدور سرایت کرد دامبلدور رفت سراغ کسی که به جادوی سیاه آشناتر از همه بود و در عین حال یک جادوگر سفید مورد اعتماد بود.
خب گریندل والد که از اسنیپ به جادوی سیاه واردتر بوده و خب مسئله ی قابل اعتماد بودنش رو هم با اعتماد دامبلدور به اون حل کردیم. چون داستان ماست اختیارش رو داریم!
ولی خب مشکل همون زنجیروارگی بود که اولش گفتم. توی پست ویکتوریا ویزلی اینو می بینیم:
نقل قول:
حالا که برای گزارشی کوتاه به محفل آمده بودند افکار آشفته اش سکوت اتاق را سنگین تر نشان می داد. تدی و جیمز در دفتر دامبلدور بودند و حالا پذیرایی خانه ی گریمولد خاموش و ساکت شاهد دو دختر آشفته بود.
دامبلدور و تدی و جیمز توی دفتر هستن و هیچ شواهدی نداریم که جاشون عوض شده باشه. بعد یهو اول پستت دامبلدور و گلرت دارن با هم صحبت می کنن. هیچ تیتری هم نداریم.. معلوم نیست یه ساعت قبله، یه ساعت بعده.. دو روز بعده؟! اینجا داستان ما شکست.. زنجیر داستان پاره شد.
عمق فاجعه رو متوجه شدی گلرت؟ داستان رو شکستی و چون همزمان شخصیت خودتو وارد داستان کردی برای دیگران این طور به نظر میاد که خواستی خودتو ژانگولر کنی هرچند که حضور گریندل والد منطقی باشه. اینجا ارزش شخصیتت رو به خطر انداختی.
دقت کن به نوشته های قبل و تصور کن نوشته های بعد رو اون وقت شروع کن به نوشتن. یه نگاه به گذشته و یه نگاه به آینده اونوقت از خیابون رد می شیم!
سعی کنین یکپارچگی داستان رو از بین نبرید. معلومه که داستان همیشه از یه سمت ادامه پیدا نمی کنه و بعضی جاها لوکیشن و زمان عوض میشه، این مشکلی نیست.. طبیعیه اما می گم مشخص باشه. آه خدایا خیلی دیگه دارم توضیح می دم فکر کنم!
هرچی که باید می گفتم گفتم دیه..موفق باشی!