هافلپاف و ریونکلازنگ به صدا درآمد. ریتا و سپتیما به طرف تالار خصوصی به راه افتادند و وقتی هردو به تالار خصوصی رسیدند تالار را در وضع ناخوشآیندی یافتند، آشفته، افسرده و رنجیده ...
ریتا با تعجب پرسید: این جا چه خبره؟
زاخاریس جواب داد: از پیوز بپرس !
ریتا همه را از زیر نگاهش می گذراند و پیوز را نمیافت. تا اینکه دهانش را باز کرد اما قبل از این که سؤالی در این باره بپرسد نیمفادورا به دفتر ناظرین اشاره کرد. ریتا بدون مکث وارد دفتر شد. سپتیما با نگاهش ناامیدانه ریتا را دنبال کرد و گفت: من که نمی تونم برم تو می شه بگین چی شده؟
اما قبل از آنکه کسی به او جوابی بدهد ریتا جیغ زد: یعنی چی که لباسا سوراخ شده؟
سپتیما: لباسای کوییدیچ سوراخ شده؟
پیوز طبق معمول از دیوار از دفتر خارج شد و افسرده گفت: تقصیر من چیه! خب اونا از ترم پیش تا به حال تو انبار بودن و، حالا انبارمون موش داشته من چی کار کنم؟! تقصیر این جنای خونگیه که خوب بلد نیستن تمیز کنن.
با گفتن این حرف دابی شروع به کوبیدن سرش به دیوار کرد و سپتیما در حالی که جلوی این کار او را می گرفت گفت: حالا این سوراخا چطورین شاید بتونیم درستشون کنیم.
پیوز دوباره وارد رفت که وارد دفتر ناظرین شود و این بار در حالی که ریتا یک دفتر چه را به طرفش پرت می کرد(روشی بدون تاثیر
) از در خارج شد. و گفت: اگه بتونین که خوب می شه ولی فکر نکنم بتونین.
سپتیما یکی از لباسا رو که وضعیتی بد داشت برداشت و گفت: خوب فکر نکنم اینو بتونیم درست کنیم. ولی برای بقیه یک فکری می کنم. راستی من تا به حال ندیدم تو لباس کوییدیچ بپوشی! پس مشکلمون حله.
ریتا در حالی که صورتش از رنگ لباس تیم گریفندور شده بود از دفترش خارج شد و گفت: یعنی چی که مشکلمون حله؟ فردا بازی داریم و لباسامون هم سوراخه! دختر تو حالت خوبه؟
سپتیما به طرف صندوق بزرگه هلگا در خوابگاه رفت و همان طور که دنبال چیزی می گشت، از درون خوابگاه بلند گفت: ننه جون تو دوتا چیز خیلی مهارت داشت. یکی تو غذا درست کردن مخصوصا چایی و قهوه و یکی هم تو دوخت و دوز. ما نوادگان هلگا هافلپاف همه ی این استعداد ها رو به ارث بردیم.
بالاخره چیزی رو که دنبالش بوده پیدا کرد و دوباره به تالار اصلی باز گشت و ادامه داد: مثلا همین ریتا، من خودم خیلی از نقدهایی (!) رو که ریتا در مورد دوخت و دوز خیاطای حرفه ای نوشته بود خوندم. معلومه که در این مورد اطلاعات زیادی داره مگه نه؟
ریتا: خب می شه گفت هم آره و هم نه.
_ من فقط قسمت آره شو متوجه شدم و این خودش نکته ی خوبیه که ریتا می تونه ما رو تو دوخت و دوز راهنمایی کنه. مگه نه؟
ریتا با تردید گفت: خب همون قسمتنش این جا خودشو مطرح می کنه.
سپتیما: چطور مگه؟
ریتا : خب ...خب میدونید بین خودمون بمونه ولی یک قلم پر خودنویسی خودم اختراع کردم که به طور خودکار می تونه همه چیزو نقد کنه.
پیوز: بعد به کارای من گیر می ده.
سپتیما:خب اشکالی نداره نیمفا خودش مادری کرده از این جور کارا خوب بلده. مگه نه؟
نیمفا:ما کارا رو تو خونمون تقسیم کردیم و این جور کارا به عهده ی ریموسه .
سپتیما: خب بذارید یک سؤال خوب بپرسم. کسی تو این تالار خیاطی بلده؟
بچه ها:
سپتیما:این عالیه !
سپس صندوقچه ی کوچکی را که آورده بود باز، و شروع به جست و جو درش کرد. بعد از مدتی یک کتاب از درون صندوقچه در آورد و گفت: از اون جایی که ننه جون این جور چیزا رو هم پیش بینی کرده برامون یک کتاب خیاطی هم نوشته و ... تو صفحه ی چهل و یک دوختن یک لباس کوییدیچ فوق العاده رو به ما آموزش داده.
آسپ: حالا علم دوختن که نشد لباس!
سپتیما چهار گلوله پارچه را از درون صندوقچه در آورد و به طرف آسپ انداخت و اون هم در اون زیر دفن شد. (و صد البته در عجب ماند که سپتیما چطوری اینا رو بلند کرده !
)سپس گفت: اینا پارچه هامونه و بقیه ی وسایل هم تو صندوقه . کتاب هم که یاد داده چطوری از اینا لباس بدوزیم. فکر نمی کنم مشکل دیگه ای باشه دیگه ، بهتره دست به کار شیم.
مرلین: این جانب کاملا با شما موافقم. خانوما موفق باشید ما رفتیم بخوابیم.
ریتا یقه ی مرلین را از پشت گرفت و گفت: همه با هم تا صبح، رو همینا کار می کنیم. اگه شما بلد نیستین ما هم بلد نیستیم. سپتیما خودت وسایلو تقسیم کن. اندازه گیری ها هم با تو. پیوز اون لباسا رو ببر از جلو چشمم دور کن بعدا به اون لباسا رسیدگی می کنیم. زاخاریس خودتو به خواب نزن فایده ای نداره. تو هم قراره با ما لباسای جدید رو بدوزی.
آسپ: حالا نمی شه اینا رو یکم وصله پینه کنید بره؟( با دیدن چهره ی بازیکنان کوییدیچ
) البته که نمی شه.زاخاریس سوزنا کجان؟
فردا صبح پیوز: من واقعا نیاز به خواب دارم.
ریتا: بی خود. این آخریشه. بعدشم همه باید بریم زمین بازی.(و همان طور که از جایش بلند می شد یک گلوله نخ به طرف سپتیما پرتاب کرد که باعث بیدار شدن او گشت.)
سپس لباس را کنار پیوز گذاشت و گفت: همه لباسا شونو بردارن و برن عوض کنن. تا ده دقیقه دیگه باید زمین باشیم.
و در حالی که از خواب آلودگی تلو تلو می خورد رفت که لباسش را عوض کند. پیوز غر غر کنان از جایش بلند شد، لباس را برداشت و وقتی لباس را تنش کرد زاخاریس فریادی زد.
پیوز : زاخاریس چته؟
همه ی بچه های دیگر هم به طرف پیوز آمدند و با دیدن او هاج و واج ماندند
.
پیوز گفت: چی شده؟
نیمفادورا آیینه ای به دستش داد. پیوز آرام آینه را بالا آورد اما با دیدن چهره خودش ناگهان آیینه را انداخت و عقب رفت. بعد دستانش را بالا آورد و پوست جدیدش را بررسی کرد و گفت: این امکان نداره!
سپتیما دفترچه ی هلگا هافلپاف را در آورد و شروع به خواندن 1008 سر کشف شده توسط هلگا هافلپاف را کرد و گفت: دلیل این که بچه های هافلپافی جرات استفاده از این پارچه را نداشتن پس این بود!
ریتا دفتر چه را گرفت و بلند برای بقیه خوند: فرزندان عزیزم می دانم روزی به پارچه هایی که من برای شما به جا گذاشتم نیازمند خواهید شد و برای حفظ آبروی هافلپاف از آن ها استفاده خواهید کرد. این پارچه ها دارای قدرت جادویی قویی هستند به طوری که، به شبحی که لباسی با این پارچه دوخته شده باشد را بپوشد جسم تعلق خواهد گرفت .
همه ی بچه ها لباس های خود را عوض کردند. سپتیما بعد از پوشیدن لباس خود عینکش را کنار گذاشت و به راحتی اطرافش را بدون نیاز به عینک نگاه کرد. سپس طلسم خواند و آن را در همه تالار گسترش داد، جای زخم های سر انگشتان بچه ها که به وسیله ی سوزن زخم شده بود بهبود یافت.
دقایقی بعد، زمین بازی همه ی بچه های هاگوارتز به آن چه در میدان بازی رخ می داد نگاه میکردند. پرسی کنار زمین جلوی همه بچه های تیم را گرفته بود و می گفت: بچه های واقعیه هافل کجان؟
ریتا: منظورت چیه؟
پرسی در حالی که موهایش را برای بار هزارم مرتب می کرد گفت: ببخشید با خشونت گفتم ولی من تا به حال شما رو این جا ندیدم. برای همین...
پیوز: آخه توی بوقی منو تا به حال ندیدی؟ البته حق هم داری با این قیافه ندیدی.
پرسی: من هرگز نمی تونم همچنین چهره ای رو از یاد ببرم ولی به هر حال من مدیر هاگوارتز پرسی ویزلی هستم.
ریتا که کلافه شده بود گفت: پرسی واسه چی نمی ذاری بازی رو شروع کنیم؟
پرسی باعصبانیت گفت: مثل این که من باید شاکی باشم! اولا کاپیتانتون کو؟ دوما(لحن پرسی 180 درجه تغییر کرد) چرا قبلا ایشون رو به من معرفی نکرده بودی
؟
ریتا بعد از کمی تفکر گفت: خب می دونی پیوز حالش بد بود نتونست بیاد به جاش این آقا پسر گوگوری اومده که اسمش اتفاقا پیوزه و یکی از فامیلای دور اونه ولی دلش نمی خواد جلوی کسی زیاد مسئله ی غیبت پیوز بیان بشه. فکر نمی کنم بخوای دلشو بشکونی. مگه نه؟
پرسی یک نگاهی به پیوز کرد بعد گفت: خب فقط یک شرط داره ...
دقایقی بعد کاپیتانا دست دادند و وقتی داور سوت زد استرجس فریاد زد : صبر کنید.
ریتا زیر لب گفت: الان این یکی هم اومد ایراد بگیره ...
استر جس خودش را به کنار داور رساند و گفت: مگه قرار نبود صبر کنی تا من بیام؟! برم بلاکت کنم؟ حالا این دفعه بخشیدمت. جیمز بیا.
جیمز: من یک یویو ی دیگه هم می خوام عمو استر.
استر نگاه خشمگینی به او انداخت و گفت: الن از مغازه ی یویو فرذوشی اومدیم وقت هم نیست برگردیم کاری که گفتم رو بکن.
جیمز: نمی کنم.
استر: خیله خوب، بیا این پولش بعدا خودت برو باهاش یویو بخر.
جیمز پول را از استر گرفت و بعد از بررسی پول(برای این که تقلبی نباشد)جیغ بلندی زد. با جیغ او بازی آغاز شد.
کوییرل: استر من هیجان نخوام کیو ببینم؟
استرجس: برای اون هم راهی هست.
در بازی ... پیوز طبق عادتش بدون توجه به بازدارنده ها به دنبال گوی زرین بود. متاسفانه با شرایط جدید بدنیش در مقابل توپ های مهاجم آسیب پذیر بود بنابر این با برخورد یک توپ مهاجم به زمین افتاد. در همین هنگام پرسی هم در جایگاه تماشاچیان به خاطر دلایل خاص(!) بیهوش شد.
داور بازی را نگه داشت و همه ی بچه های هافلی به کنار پیوز اومدن. زاخاریس: نترسید بچه ها الان شبحش میاد. مگه می شه یک لحظه ما رو راحت بذاره!
پیوز از جاش بلند شد و گفت: به جای غصه خوردنته!
سپتیما : واقعا نمردی؟ جالبه !
پیوز: از قرار معلوم نه .فکر کنم اینم به خاطر جادوی ...
ریتا وسط حرف پیوز پرید و گفت: یکم یواش تر. هیچ کس نمی دونه قضیه چیه. اگه بدونن ممکنه این بازی رو کنسل و لباسا رو توقیف کنن. و اگر هم توقیفشون نکنن هر کسی هر کاری می کنه تا اینا رو به دست بیاره و این هیچ به نفع ما نخواهد بود.
بچه ها که توجیه(!) شده بودند به زمین برگشتن. استرجس این بار در حالی که با یک ضبط صوت مشنگی ور می رفت داور را متوقف کرد. کوییرل این دفعه زود دست به کار شد و خود را به استرجس رساند و گفت: داری چی کار می کنی؟
_ این پسره جیمز دفعه ی پیش خیلی برام خرج برداشت واسه این که نخوام دوباره این همه خرج کنم از اینا خریدم. فروشنه گفت این می تونه صدا رو دوباره تکرار کنه ولی من هر چی این دکمه رو می زنم جیغ جیمز رو تکرار نمی کنه.
کوییرل: این جا هاگوارتزه و این جور چیزا توش کار نمی کنه
. بیا بریم. داور سوتت رو بزن.
استرجس:
(نکته ی نویسنده: اگر هم ضبط کار می کرد توش نوار نبود)داور با عصبانیت تمام در درون سوت خود دمید و بازی ادامه پیدا کرد. صدای گزارشگر به وضوح شنیده می شد که می گفت:
لونا گوی سرخ رو به پدرش پاس داد. زنوف هم توپ رو به تره ور ولی از قرار معلوم این جانور تحمل نگه داشتن وزن گوی سرخ رو نداره وبله...توپ از دستش افتاد و نیمفا اون رو میون زمین و آسمون گرفت. این مهاجم با یک چرخش از مسیر توپ بازدارنده ای که کاساندرا فرستاده، خودش رو کنار می کشه و یک گل می زنهناگهان ورزشگاه به لرزه در میاد و بچه های هافل تشویق می کنند.
ده دقیقه بعد....لونا برای بار هزارم به طرف سپتیما یک بازدارنده پرتاپ کرد و سپتیما هم باز هم جاخالی داد، حالا گوی رو به ریتا پاس می ده، ریتا هم دروازه رو نشونه می گیره ... نه اون گوی رو به نیمفا پاس داد و گل، خیلی راحت تونستن ویولت رو گمراه کنن. نتایج تا این جا 100 به 130 به نفع راونکلا ست و از قرار معلوم گوی سرخ دوباره دستشونه و می خوان تلافی کنن. لینی وارنر الان گوی رو به زنوف پاس داد و اون هم اونو به راحتی گل کرد. حالا یکی لورا رو از میله ی دروازه جدا کنه و گرنه همون یک ذره مخی که براش مونده هم با این ضربه هایی که بهش وارد می کنه از بین می ره. صبر کنین مثل این که اون ور بازی جستجوگرا یه چیزایی دیدن. لیسا با چه سرعتی به طرف چپ زمین داره پرواز می کنه و جستجو گر جدید هافل که اسمشو من ندارم هم دنبالشونه. در همین هنگام پیوز ناسزایی را به گزارشگر گفت و به سرعتش افزود. تا اینکه هر دو در کنار هم قرار گرفتند. جارو ی لیسا سرعتش زیادتر بود و او توانست خیلی راحت از پیوز سبقت بگیرد. به همین دلیل درست وقتی کمتر از یک متر فاصله ی بین آن دو و گوی زرین بود پیوز با یک جهش از روی جاروش گوی زرین را گرفت و درست مثل کایوت (گرگ کارتونی) سقوط کرد.
گزارشگر: از قرار معلوم این جستجو گر جدید هافل از لاستیک ساخته شده ! ولی همین جستجو گر گوی زرین رو گرفته. هافلپاف با 250 امتیاز ریونکلا رو شکست داد. بچه های هافل به پایین آمدند و شروع به شادی کردند. پرسی به پیش آن ها آمد و گفت: خب تبریک می گم. پیوز دو دقیقه ی دیگه دفتر من باهام جلسه خصوصی داری قبلا با دوستات برنامه اش تنظیم شده.
پیوز:
ریتا: